یاد باد آنکه سـر کـوی تو ام منزل بود
شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۴ ب.ظ
یاد باد آنکه سـر کـوی تو ام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
حافظ با "شاه شیخ ابواسحق اینجو" که اهل دل ، شاعر و ادب دوست و اهل بخشش و کرم بود، سالها اُنس واُالفتی صمیمانه ومعاشرتی صادقانه داشته وگویاروزها وشبهای خاطره انگیز زیادی بااو سپری کرده بوده که اینچنین درفراق اواحساسات وعواطفِ درونی اَش رادرآئینه ی این غزلِ عاشقانه و سیاسی -اجتماعی منعکس نموده است.....
میرمبارزالدّین محمّدرقیبِ جدّیِ شاه ابواسحق، که فرمانروایِ یزد بود، وی را غافلگیر کرد و از فارس بیرون راند. چندی بعد اصفهان را هم از دست او بیرون آورد و شاه شیخ ابواسحق به دست مبارزالدین محمد اسیر شد. مبارزالدین او را به شیراز برد و در آنجا به قتل رساند.
شاه شیخ ابو اسحاق به قدری اهل خوشگذرانی بود که در واپسین روزهای حکومت خود بر شیراز و زمانی که شهر در محاصره ی امیر مبارز الدین بود نیز توجّه به این امر نمیکرد و مشغول عیش ونوش بود تا این که امیر مبارزالدین به شهر وارد شد....
این دورباعی ظاهراً ازشیخ ابواسحق ست که دردقایق پایانی عمر سروده است:
افسوس که مرغ عمر را دانه نماند
و امید به هیج خویش و بیگانه نماند
دردا و دریغا که در این مدّت عمر
از هرچه شنیدیم ، جز افسانه نماند
با چرخ ِ ستیزه کار مستیز وبرو
با گردش دَهر در میاویزو برو
یک کاسه ی زَهر است که مرگش خوانند
خوش دَرکش و جُرعه بر جهان ریز و برو
این غزل درحقیقت مرثیه ای برشکستِ شیخ ابواسحق ودرعین حال، بزرگداشتِ شب نشینی های شاعرانه وهم نشینی های صادقانه ایست که حافظ با اوبه خوبی وخوشی سپری کرده است.
معنی بیت:
یادش به خیرونیکی باد آن روزگاری که درسرکوی تو ودرجوارتو مسکن داشتم. یاد باد آن روزگاران عزیزی که خاکِ کوی تو همچون سرمه ای باعثِ روشنائیِ دیدگانم می شد.
راست چون سوسن وگل ازاثر صحبت پاک
بـر زبـان بـود مرا آنچه ترادردل بود
سوسن : گلی است به خاطر داشتنِ 5 کاسبرگ و 5 گلبرگ به " 10 زبان" معروف است ونمادِ زبان آوریست. شاعربه مَددِ نبوغ ِ خویش خودرا که شاعراست وزبانی رسا وکلامی گویا دارد به سوسن تشبیه کرده است.
منظوراز"گل" همان گلسرخ است.گلِ سرخ نمادِ معشوق است. مخاطب(شیخ ابواسحق) به سببِ جاه وجلالی که داشته به گل تشبیه شده است.
شاعررابطهی خود و شاه رابه رابطه ی پاک وبی آلایش ِسوسن و گل سرخ تشبیه کرده تامثل همیشه مضمونی بِکر بیافریند.
معنی بیت:
به راستی که ارتباطِ ماعاطفی وازروی عشق ومحبّت وخیلی صادقانه بود همدلی وهمزبانی من و تو تااین حدبود که آنچه که در دل تو میگذشت همان را من بی کم وکاست برزبان میآوردم وباشعروغزل بیان می کردم. یاآنچه راکه من به شعروغزل می سرودم توهمه ی آنهارادردلِ خویش داشتی وپیشاپیش می دانستی ودرحقیقت من ازدل توسخن می گفتم. مابه حقیقت همدل وهمزبان بودیم.
یا اینطورنیزمی توان برداشت کرد که من گرچه مثل سوسن ده زبان داشتم امّا پیش توهمانند سوسن که زبان دارد ونمی تواند حرفی بزند من نیز نمی توانستم حرفی بزنم.
بسانِ سوسن اگرده زبان شودحافظ
چوغنچه پیش تواَش مُهربردهن باشد!
دل چواز پیرخرد نَقل معانی می کرد
عشق میگفت بشرح آنچه براومشکل بود
معنی بیت:
درمیانه ی آن هم صحبتی ها، هنگامی که دل، قصد می کرد تا نکته ها و مطالبی رااز زبان پیردانای خردمند برای مانقل قول کند مابه روشنی می دیدیم که دل نمی تواند به درستی نقل قول کند، نکته ها وعباراتی که دل مطرح می نمودنامفهوم وناپخته بنظرمی رسیدند نمی توانستیم قانع شویم!گیج وگنگ می شدیم لیکن بلادرنگ عشق پادرمیانی می کرد وبازبانی فصیح وشیوا وقابل درک ، ابهامات را رفع می نمود وهرآنچه راکه سنگین ونامفهوم بود به آسانی شرح می داد وماازتوضیحاتِ عشق کاملاً قانع می شدیم.
«دل» فقط زبان عشق رامی فهمد دل بامنطق وبرهان عقلی بیگانه هست به همین سبب قادربه نقل قول درست نبود عشق که عجزوناتوانی دل رامشاهده می کند واردعمل شده و مشکل رابرطرف می کند.
ذهن وعقل نیز متقابلا ازفهم عشق وعواطف درونی عاجزاست تخصص عقل درحساب وکتاب ومصلحت ومنفعت هست لیکن عشق برعکس عقل؛ به ایثاروبخشش وشفقت ومهرورزی بی چشمداشت می اندیشد.
حافظ دراینجا نیزمثل همیشه،فرصت را غنیمت دانسته وقدرت وفصاحت عشق واشتیاق را به رخ عقل عاجز وناتوان کشیده وباردیگر جایگاهِ عشق را والاتراز عقل قرارداده است.
عاقلان نقطه ی پرگاروجودند ولی
عشق داندکه دراین مرحله سرگردانند
آه ازین جوروتطاول که درین دامگه است
آه ازآن سوز ونیازی که در آن محفل بود
تطاول: تعدّی وتجاوز
دردا ازاین همه ظلم وتعدّی وتجاوزی که دراین دامگه(دنیا) صورت می پذیرد(اشاره به سرنگونی ِ شیخ وبه تخت نشستنِ امیرمبارزالدّین). ودریغ وافسوس! چه سوزوگدازی درآن محفلِ اُنس واُلفت بود!
یادبادآنکه صبوحی زده بامجلس اُنس
جزمن ویارنبودیم وخدابامابود.
در دلم بود که بیدوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من ودل باطل بود
معنی بیت:
من که هرگزدلم نمی خواست تنها وبی دوست باشم، امّا چه می شودکرد،بعضی اوقات اوضاع وفقِ مُرادِ آدمی رقم نمی خورد چراکه همه چیزدر اختیار مانیست وتقدیررانمی توان تغییرداد. سعی من ودل برحفظ آن وضعیّت بود که متاسّفانه کارسازنگشت. من ودل هرچه تلاش کردیم حاصلی ببارنیاورد،سعیِ وکوشش ما بیهوده وباطل بود.
اوقات خوش آن بود که بادوست بسرشد
باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود.
دوش بر یادِحریفان به خرابات شدم
خُم مِی دیدم خون دردل وپا درگِل بود
خُم: خُمره وظرفِ بزرگ سفالی که درآن شراب درست می کردند.
دربعضی ازنسخه ها به جای "پادرگل "سردرگِل" ثبت شده است. بنظرهردو درست است! شاید خواجه ی شیراز هردورا مدِّ نظرداشته واین بیت رادرنوشته های خویش باهردوعبارت آورده بوده تادرویرایش آخر یکی راحذف کند! ازآنجاکه حافظ توفیقِ گِردآوری وویرایش نهایی ِ دیوان گرانقدر خود رانداشته است،ازاین روبسیاری از غزلیّاتِ او چنین سرنوشتی پیدا کرده وباعباراتِ متفاوت به دست ما رسیده اند.
"پادرگِل"ازاین منظرکه معنای لاعلاجی و فروماندگیِ خُم مِی که استعاره ازخودِ شاعراست رابه تصویرمی کشد،قابل قبول است. خُم مِی درشرایطِ بعداز ابواسحق که دوره ی اختناق وظلم وستمگری بوده، درگوشه ی خرابات بلااستفاده مانده وکسی حق نداشته سُراغ آن برود! ازهمین رو خون دردلش افتاده بوده، شاعربه زیبایی شرابِ لعلگون درونِ خُم رانیزبه خونِ دل تشبیه کرده است.
"سردرگِل" نیزازاین جهت که رندانِ باده نوش درغم ازدست دادنِ شیخ ابواسحاق عزادار وسوگواربوده اند تناسب دارد. چراکه گِل مالیدن برسردرهنگام عزا وسوگواری هنوزنیز درخیلی ازشهرها مرسوم است. خُم مِی نیز ازاین وضعیّتِ ناگوار،همانندِشاعر هم خونین دل است هم اینکه برسرش گِل مالیده است. ضمنِ آنکه هنگام شراب انداختن،به منظوربستن راههای نفوذِ هوا مدّتی سرخُم راباگِل می بندند،اشاره به این مطلب نیزهست.
معنی بیت: دیشب ازشدّتِ غم واندوه سری به خرابات زدم تا ازدوستان وهم پیاله ها یادی کرده باشم. دیدم که چگونه خُم مِی ازاین وضعیّتِ دردناک وغم فزا، خونین دل بود وازاندوه سرش راگِل گرفته بود یا ازلاعلاجی درگِل فرومانده بود!
مارازخیال توچه پروای شراب است
خُم گوسرخودگیرکه خُمخانه خرابست.
بس بگشتم که بپرسم سبب دردِ فراق
مُفتی عقل دراین مسئله لا یَعقِـل بود
دردِ فراق: اشاره به جداییِ شاعرازرفیقِ صمیمی خودشیخ ابواسحاق دارد
مُفتی: فتوادهنده وصاحب نظر
لایعقل: جاهل ونادان
خیلی کنجکاوبودم وبسیار جستجوکردم تا سببِ این اتّفاقاتِ ناگواررابدانم که چرا روزگاردشمنی می کند ودوستان وهم پیاله های صمیمی رابه بهانه هایی ازهم جدامی کند؟ متاسّفانه به پاسخ قانع کننده ای نرسیدم! زیرا صاحب نظرانی که ادّعای خرد ودانش دارندپاسخ این سئوال رانمی دانستند! یاعقل وخرد که همه جا نظریّه صادرمی کند وخودراحلّال ِ مشکلات می داند و راهکارارایه می دهد درمقابل این پرسش هیچ پاسخی نداشت.
درکارخانه ای که رهِ عقل وفضل نیست
فهم ِ ضعیف رای،فضولی چراکند.؟
راستـی خـاتم فیروزهی بو اسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مُستعجل بود
خاتم: انگشتری، مُهرونشان حکومتی که برروی فرمانهای حکومتی زده می شد وبرآنها اعتبار وارزش می بخشید.
فیروزه: سنگی گران قیمت که ازآن برای ساختِ جواهراآلات ونگین انگشتراستفاده می شود.
فیروزهی بواسحقی : نگین و مُهر مخصوصِ "شاه شیخ ابو اسحق"
مستعجل: شتابان وزودگذر
معنی بیت:به راستی که نگین فیروزه ای شیخ ابواسحاق خیلی خوب ظاهرشد(مردم داری کرد،آزادی های اجتماعی بخشید درراستای اعتلای فرهنگ وادب همّت گماشت ) لیکن متاسّفانه این حاکمیّت دوام چندانی نداشت،عمرکوتاهی داشت وشتابان آمد وشتابان رفت.
کام بخشی گردون عمردرعوض دارد
جهدکن که ازدولت دادعیش بستانی
دیـدی آن قَهقههی کبک خرامان حافظ
که زسرپنجه ی شاهین قضا غافل بود
قَهقَهه : خندهی بلند وممتد از روی سرمستی و شادمانی ،ضمن آنکه صدای کبک نیزشبیهِ قهقه هست.
کبک خرامان : کبک نمادِ خوش خیالی وغفلت است. معروف است که کبک ها به هنگام مواجهه باخطر سرخودرا دربرف فرومی برند وچون به واسطه ی اینکارپیرامون خویش رانمی بینند،گمان می کنند که شکارچیان نیز نمی توانندآنهارا ببینند وازهمین نقطه ضعفی که دارند ضربه می خورند وشکارمی شوند. کبک ها باناز واِفاده راه رفتن نیز معروف هستند. دراینجا "کبکِ خرامان" استعاره از " شاه شیخ بو اسحق اینجوست " که ازبازیهای روزگارغافل وبیشترمشغول عیش ونوش بود.
شاهین : پرنده ای شکاری بسیارچالاک وجسور وهوشیار که گاهاً گفته شده به عقاب نیزحمله ورمی گردد وبه شاه پرندگان معروف است.
قضا : تقدیر وبازی های روزگار، دراینجااستعاره از "امیر مبارز الدّین" است.
ای "حافظ" خنده ها و قهقه های "شاه شیخ ابواسحق" راشنیدی ودیدی که عاقبت چه سرانجام تلخی پیداکرد؟ اوکه ازروی سرمستی وخوش خیالی قهقه می زد همچون کبکِ خرامنده، ازچنگال های شاهینِ روزگار "امیر مبارز الدین" غفلت وَرزید ومغلوبِ اوشد.
بیاکه هاتف میخانه دوش بامن گفت
که درمقام رضاباش وازقضامگریز
- ۹۹/۰۹/۲۲
- ۴۵۶ نمایش