حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۴ ق.ظ

     


چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من


ور بگویـم دل بگـردان رو بگـــرداند ز من


خاک راه شدن : کنایه ازشکسته نفسی و نهایت فروتنی است.

دامن افشاندن : کنایه از روی‌گردانی و بی توّجهی نمودن، با غرور و تکبّر از کسی دور شدن و کسی را نـپذیرفتـن

دل بگردان  : تغییر نظر بده

روی گرداندن  پشت کردن

منِ عاشق اگر روزی به این امید بمیرم که خاکِ راهش شوم تا مگر دردامنش بنشینم، اومسیری دیگربرمی گزیند تاخواست من میسر نگردد ازبختِ بدی که دارم،  مرا نمی‌پـذیرد و چنانچه به هرزبانی از او بخواهم که تغییرِ  رأی دهد و به من  متمایل شود و توّجه کند ازمن روی برمی گرداند  و دور می شود.

ندارم دستت ازدامن بجز درخاک وآن دَم هم

که برخاکم روان گردی به گِرد دامنت گَردم....     

    

روی رنگین رابه هر کس می‌نمایدهمچو گل


ور بگویم   باز  پوشان   باز  پوشاند  ز  من


روی رنگین : رخسارِ سرخ و برافروخته ، چهره‌ی پر طراوت و زیبا

می‌نماید  : نشان می‌دهد

باز پوشاندن : پنهان کردن

چهره‌یِ پر طراوت خود راهمانندِگل به هرکسی نشان می‌هد و وقتی به او می‌گویم که روی زیبایت را به هر کس و ناکس نشان مده وبپوشان،او رویِ خود راتنها از من پنهان می‌کند.!

دل ازمن برد وروی ازمن نهان کرد

خدا را باکه این بازی توان کرد؟

     

چشم خودرا گفتم آخر یکنظر سیرش ببین


گفت میخواهی مگر تاجوی خون راندز من


 دراین بیت به چشم شخصیتِ انسانی داده شده است.

 "خون راند ز من" : اشک خونین از من جاری سازد. 

معنی بیت:

به چشمِ خویش گفتم حداقل یکبار درست وحسابی تماشایش کن تامگر آرم شوی.گفت: می‌خواهی من خوب تماشایش کنم تااشکِ خونیـنِ من همچون جوی جاری گردد؟!یک بارسیرتماشایِ اوکردن همانا ویک عمر گریستن همانا.... دراین بیت تناسب زیبایی بین خون و چهره‌ی معشوق ایجاد شده است. همانگونه که دربیتِ قبلی اشاره شده،  معشوق چهره‌اش گلگون است. سرخیِ چهره‌ی او در اشکِ چشمِ عاشق که خونین است انعکاس پیداکرده است.

نکته یِ دیگر اینکه تاب وتبِ عشقِ عاشق، باتماشایِ معشوقه نه تنها 

کم نمی شود بلکه فزونی می یابد.


بلبلی برگِ گلی خوشرنگ درمنقارداشت

وندرآن برگ ونواخوش ناله های زارداشت

گفتمش درعینِ وصل این ناله وفریادچیست

گفت ماراجلوه یِ معشوق دراینکارداشت.

    

اوبه خونم تشنه ومن برلبش تاچون شود


کام  بستانم  از  او  یا  داد  بستاند  ز من


تشنه به خون کسی بودن : آرزوی مرگ کسی داشتن ، قصد کشتن کسی داشتن

کام ستاندن : به مراد دل رسیدن ، به وصال رسیدن

داد ستاندن :آزار واذیت کردن ودادش رادرآوردن

"تـشنـه" با"لـب"و"کام" با"داد" تناسب زیبایی دارند.

او آرزوی مرگ مرا دارد.اوتشنه ی خون من است در حالی که من آرزومندِ بوسیدن لبهای او هستم. تا ببینم عاقبت من به وصال اومی‌رسم وکام می گیرم یا او مرابه جفامی کُشدوداد ازمن می گیردوبه کام خویش می رسد؟! 

امّاحافظ عاشقی نیست که ازمعشوق کدورتی به دل گرفته وازاوناامیدو ناخرسندباشد.

میلِ من سویِ وصال وقصدِاوسویِ فراق

ترکِ کامِ خودگرفتم تابرآیدکامِ دوست


گرچوفرهادم به تلخی جان برآیدباک نیست


بس  حکایت‌ های  شیرین  باز می‌ماندز من


دراین بیت ضمنِ اشاره به داستانِ "شیرین و فرهاد" باآرایه هایِ زیبایی که بینِ "تلخ" و "شیرین" و "فرهاد" وشیرین" ایجادنموده است. درادامه یِ بیتِ قبلی  می فرماید:  چنانچه من در راهِ طلب به تلخی همچنانکه فرهاد جان سپردجان بسپارم، همانندِ فرهادکه داستانهای شیرینِ شورانگیزِبسیاری ازاوبجامانده، ازمن نیز قطع یقین افسانه هایِ شیرینِ عاشقانه ای باز خواهد ماندپس من چیزی ازدست نخواهم داد.

«گر چو فرهادم به تلخی جان بر آید»

 اشاره (تلمیح) به مرگ تلخ فرهاد دارد ، بر اساس روایت نـظـامی :

 خسرو پرویز برای آنـکـه فرهاد را از سر راه بردارد به او پیشنهاد می‌کندکه اگر گذرگاهی در کوه بیستون برایش ایجاد کند "شیرین" به فرهاد برسدو فرهاد می‌پذیرد ، فرهاد ابتدا تصویری از شیرین در کوه کنده کاری می‌کندو با تماشای آن نیروی عجیبی پیدا می‌کند و شروع به کندنِ کوه می‌کندتا اینکه روزی شیرین به دیدن او می‌آید و این دیدار باعث می‌شود که نیروی فرهاد چندین برابر شود ، به خسرو پرویز خبر دادند که چه نشسته‌ای که شیرین به دیدارِ فرهاد رفته و فرهاد به عشق او نزدیک است که کارِ گذرگاه

را تمام کندخسرو به توصیه یِ اطرافیان نیرنگ بکاربسته وبه دروغ خبرِمرگِ شیرین رابه فرهادرساندند.تااینکه فرهاد باشنیدنِ این خبر،بهتلخیِ جانکاهی جان به جان آفرین تسلیم کرد.

زحسرتِ لبِ شیرین هنوز می بینم

که لاله می دمدازخون دیده ی فرهاد

     

گرچوشمعش پیش میرم برغمم خنددچوصبح


وَ ر  به  رنجم  خاطرِ   نازک  برنجاند ز  من


اگر همانندِ شمعی در پیشگاهِ او بـسوزم وآب شوم وتمام گردم، او همانند صبحی که بر شمعِ سوخته یِ مرده، تبسّم می‌زند، بر غمِ جان‌سوزِ من می‌خندد. و لی برعکس

 اگر از دستِ سنگدلی هایِ اوبنالم وضجه وزاری سردهم و آزرده خاطر شوم،دلِ زود رنج وطبعِ لطیفش،برنمی تابدو از من آزرده خاطر می‌گردد.


درنمی گیرد نیازونازما باحُسنِ دوست

خرّم آن کزنازنینان برخور دارداشت.

     

دوستان  جان داده‌ام بهر دهانش بنگرید


کوبه چیزی مختصرچون باز می‌ماندزمن


جان دادن : ایهام دارد :1- مُردن   2- جان را با بوسه‌ای معامله و معاوضه کردن

دهـان  : لـب

بـهـر دهـانـش  : بخاطربوسیدنِ لـبـش

مـخـتـصـر :کوچک و ناچیز ، کم بها ، ایـهـام دارد :

 1- دهان معشوق ، به خاطر تنگی و کوچکی‌اش   2- جانِ عاشق که

 درنظرگاهِ معشوق در برابر بوسه  ارزشِ چندانی  ندارد.

دوستان ببینید که ؛ من به اِزایِ بوسه‌ای از لبـش جانـم را تقدیمش کرده‌ام ولی او جانم را در برابر بوسه‌اش ناچیز و بی ارزش می‌داند و بوسه‌ای نمی‌دهد.

یا به عبارتی دیگر: دوستان ببینید که ؛ من درآرزویِ بوسه‌ای از لب او دارم می‌میرم ولی (اوازمن بازمی ماند)مضایقه می کندو بوسه‌ای از آن دهانِ کوچکش را ازمن دریغ می‌دارد.

"بازماندن" رااگربه معنایِ گشوده ماندنِ دهان درنظر بگیریم،درآن صورت معنایِ بیت دوم بدین صورت خواهدبود:

من برای خاطرِ یک بوسه جان خویش را می دهم امّا ببینیددهانِ معشوق چگونه در اِزایِ این کارِ کوچکِ من،از تعجّب وتمسخُر بازمانده است!

درجای دیگر درهمین معنامی فرماید:

گفتم آه ازدلِ دیوانه یِ حافظ بی تو

زیرِلب خنده زنان گفت که دیوانه یِ کیست؟

    

صبر کن حافظ که گرزین دست باشددرس غم


عشق در هر  گوشه‌ای  افسانه‌ای  خواند  ز من


زین دست  :ازاین نـوع ، گونه ، بدین شکل و شیوه

افسانه  :داستان باور نکردنی

خـوانـدن  : روایت کردن

ای حـافـظ شکیبایی پیشه کن  که اگر درسِ غم از این گونه ای که می بینم بوده باشدعشق درهرگوشه‌ای از جهان داستان‌های باور نکردنی و عجیب در باره‌ی 

من روایت خواهد کرد.

دوستان درپرده می گویم سخن

گفته خواهدشد به دستان نیزهم


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۸
  • ۵۷۴ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی