عشق تو نهال حیرت آمد
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۱۴ ب.ظ
عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد
دراین غزل زیبا و"حیرت زا" عشق کاملاً عرفانی وآسمانیست. معشوق همان معشوق اَزلی بی همتاست وتمام ابیاتِ غزل یکدست وهماهنگ درراستای به تصویرکشیدن بُهت وحیرتِ عاشق است. برای درک بهتراین غزل وآشناشدن باحال وهوای غزل،مرور شعر زیبای زنده یادسهراب سپهری بنظرضروری می نماید:
"کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم!
پشتِ دانایی، اردو بزنیم
دست در جذبه ی یک برگ بشوییم و سرِ خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می آید متولّد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نَم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبّت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم."
همانگونه می دانیم اغلبِ عرفامتفقاً براین باور بودند که برای رسیدن به سرمنزلِ مقصود، لازمست سالک یارهرو،هفت منزل یاهفت شهر سیروسلوک را(طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت وفقروفنا)به سلامت طَی کنند تابه کوی حقیقت رهنمون گردند.
امّاحافظِ ساختارشکن،گرچه به تمام راه ورسم ِ منزلهای سیروسلوک آشناست وآنهارا یکایک با موفّقیت طَی کرده وپشت سرگذاشته است لیکن دراینجا تعریفِ جدیدی ازحیرت ارایه داده است، تعریفی که عارفان ووارستگان نیز انگشت به دهان در"حیرت" فرومانده اند! اودرحقیقت با برهم ریختنِ بنای کهنه وکلنگیِ منازل سیرو سلوک، مثل همیشه طرحی نودرانداخته است. اودراین غزل جایگاهِ "حیرت" رانه درمنزل ششم که درجایگاه اوّل قرارداده وحتّا وصال رانیزسببِ کمالِ حیرت دانسته است. درنظرگاهِ حافظ، حیرت یک سکّو وپلّه جهت پرتاب به مرحله ای دیگرنیست بلکه خودِ حیرت وشناورماندن دربُهت وتحیّر هدف غایی می باشد. چراکه انسان مگرمی تواند درمقابل این همه زیبایی ازبُهت و سرگشتگی خارج وبه کاردیگری مشغول شود؟!
"حیرت":شگفتی،بُهت وتحیّر،سرگشتگی و سرگردانی
معنی بیت: خطاب به معشوق اَزلیست: عشق تو ازابتدا به مانندِ نهالِ حیرت، ازخاکِ مزرعه ی ِ وجودِ ماسربرآورد ومارا دربُهت وسرگشتگی فروبُرد.این نهال هرچه بزرگترشد برحیرتِ ماافزوده شد وسرانجام که درختی تنومندگشت ثمر ومیوه یِ آن بُهت وتحیّرشد!
بنابراین ،عشق تونهالِ حیرت و وصلِ تونیزکمالِ حیرت وشگفتیست. توآنقدرزیبایی وجاذبه داری که ماهیچ فرصتی جز فروماندن درشگفتی و انگشت به دندان گزیدن نداریم! مااگرخیلی زرنگ بوده باشیم تنهاکاری که ازعهده ی آن خواهیم آمد شناورماندن دردریای حیرت است! کاردیگری نمی توان انجام داد. کشش وجاذبه های بی نهایتِ تو که پی درپی وبی وقفه بردل عشّاق فرودمی آید، آنهاراازانجام هرکاری دیگرعاجز وناتوان می سازد.
باچنین حیرتم ازدست بشد صرفه ی کار
درغم افزوده ام آنچ ازدل وجان کاسته ام
آغازعشق توچون نهالِ حیرت وپایانش (وصال وپیوند باتو) کمالِ حیرت است. سرتاسرمنازل این راه ازابتدا تاانتهاحیرتی فزاینده وبی پایانست.
بَس غرقه ی حالِ وصل کآخر
هم بر سرِ حالِ حیرت آمد
معنی بیت: ای بسا کسانی که (مثل ِ حلّاج) غرق در حال وصل شدند وبه پایان راه رسیدند ودرسرمنزل مقصود فرودآمدند سرانجام به مقام حیرت و بُهت وسرگشتگی دست یافتند. چراکه درنظرگاهِ حافظ ومطابقِ این نظریه که "عشق باحیرت آغازمی شود" هرگزاین حیرت وسرگشتی درهیچ مرحله ای فروکش نخواهد کرد واتّفاقاً درمرحله ی پایانی که زیبائیها وجاذبه هانیز برجسته تر وغنی ترهستند به اوج کمال می رسد. ازهمین روست که آنها که به وصال رسیده اندازهمه متحیّرترند.
گقتمش درعین وصل این ناله وزاری زچیست؟
گفت ماراجلوه ی معشوق دراینکارداشت!
یک دل بنما که در رهِ او
برچهره نه خالِ حیرت آمد
تمام عاشقان ِ معشوق اَزلی، برچهره ی خود یک نشانه دارند وآن حیرت وسرگشتی است که حافظِ نکته بین ونکته پردازآن رابصورت خالى بر چهرهى عشّاق تصوّر کرده است. "خالِ حیرت"
معنی بیت: درادامه ی بیتِ پیشین می فرماید:
یک دل ویا یک عاشق رابه معرفی کن که درچهره اش خالِ حیرت ونشانه ی سرگشتگی وبُهت نداشته باشد.
کرشمه ی توشرابی به عاشقان پیمود
علم بی خبرافتاد وعقل بی حس شد
نه وصل بمانَد و نه واصل
آن جا که خیالِ حیرت آمد
خیال: نیرویی که بهوسیله ی آن صورتهایی که در زمانی دیده شده در ذهن تجدید و احیا میشود.
معنی بیت: آنجا که عاشق بانیرویی ذهنی، تصاویر زیبائیها وجاذبه های معشوق رامتصوّرمی شودو بازیاد آوریِ می کند، حیرت و شگفتی فَوَران کرده ووصال وفراق رامَحومی سازد هیچ چیزجزبُهت وسرگشتگی باقی نمی ماند، هم دردِ فراق وهم شادی وصال ازبین می رود.عاشق شناورمی ماند برروی امواج حیرت وتعجّب وچیزی نمی بیند!
بدین دودیده ی حیران من هزارافسوس
که بادوآینه رویش عیان نمی بینم
ازهرطرفی که گوش کردم
آوازِ سؤالِ حیرت آمد
درراهِ عشق ازهرطرف که گوش سپردم تاپاسخی برای سئوالاتم بیابم،تنهاچیزی که شنیدم سئوالاتِ حیرت افزابود!
ازهرطرف که رفتم جزوحشتم نیافزود
زینهارازاین بیابان، وین راهِ بی نهایت
شد مُنهَزم از کمال ِ عزّت
آن را که جلالِ حیرت آمد
مُنهَزم: شکست خورده
هرکسی که شکوه وجلالِ حیرت رادریافت ودرک نمود، تمام ِ کمالات وعزّتش درهم می شکند وازدست می رود. امّا کدام کمالات وعزّتش می شکند؟ کمالاتِ علم ودانش، کمالاتِ اخلاقیّات، عزّتِ اجتماعی، شوکت وثروتِ دنیوی، مقام دینی وخلاصه به هرعزّتی که رسیده باشد ازدست می دهد. چراکه جلال وشوکتِ حیرت فراتر ازسایر جلال وشکوه وشوکت هاست. درهم شکننده ی عزّتهاست. نمونه ی بارز آن شیخ صنعان است. شیخی که عزّت وشوکت داشت ،مرید وپیروانِ زیادی داشت، درحوزه ی دین ومذهب جایگاهِ والایی داشت، به یکباره آن هم پس ازهفتادسال زهدوپارسایی، بادیدن یک فروغ ِ رویِ معشوق اَزلی درسیمای معشوقی زمینی، همه ی داشته های خودرا ازدست داد،بی آبرو وبی حیثیّت شد،بدنامی رابه جان خرید،مریدانش راازدست داد،جایگاهش درهم شکست وهرچه ساخته بودفروریخت.چون جلالِ حیرت بروی غالب گشته بود!
بنابراین کسی که جلال و عظمتِ حیرت را دریافت نمود و به این مقام دست یافت، از هر چه عزّت و بزرگیست، گریزان می شود و در برابر عزّتِ عشق(حیرت) سرتسلیم فرودمی آورد.
.گرمُریدِ راهِ عشقی فکربدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه ی خمّارداشت!
سر تا قدم ِ وجودِ حافظ
در عشق نهال حیرت آمد
سرا پاى ِ وجودِ حافظ،در طریق ِعشق، همانندِ نهال حیرت است که هرچه رشد ونموّمی کند به سرگشتگی وبُهتِ اوافزوده می گردد. روشن است که اگراین نهال به ثمردهی برسد جزشگفتی وتحیّر میوه ای نخواهدداشت.
زانجا که فیضِ جام سعادت فروزتوست
بیرون شدن نمای ز ظلماتِ حیرتم
- ۹۹/۰۹/۲۴
- ۲۷۳ نمایش