درنهانخانهی عشرت صنمی خوش دارم
پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۸ ب.ظ
درنهانخانهی عشرت صنمی خوش دارم
کـز سرِ زلـف و رُخش نَعل درآتش دارم
نهانخانه :خانهای که در زیر زمین میساختهاند (سرداب،زیرزمین) تا در فصل گرما در آنجا بیارامند ، خوابگاه ، حرمسرا
عشرت : شادی ، شادمان
نهانخانهی عشرت" استعاره از دل یا خیال است، درخلوتگاهِ دلم،
"سـر زلـف" استعاره از سر ورویِ زیبا دلکش است .
"نعل در آتش داشتن" : در قدیم برای اینکه کسی را بیقرار و عاشق خود کنند نام او را بر نعل مینوشتند (حک میکردند) و آن نعل را زیر آتش و خاکستر میگذاشتند و به اصطلاح طلسمش میکردند. بر این باور بـودند که طرف عاشق و بیقرار میشود و برای شکستن این طلسم باید آن نعل را از آتش در آورده و سوراخش کنند.اشاره به آن طلسم است
در این بیت هم"تشبیهِ پنهانی" صورت گرفته وهم "لفّ و نشر مرتّب".
ا- تشبیهِ بسیارحافظانه ایست.زلف معشوق راکه ازوسطِ پیشانی وازفرقِ سربه دوقسمت تقسیم شده وبه دوطرفِ صورت تاچانه خمیده شده، به نـعـلی تشبیه کرده که درون ِ آتش افتاده است.چهرهی گلگون وسرخ وآتشین یار رانیز به آتش تشبیه کرده که نعل(زلف) رویِ آن قرارگرفته است چنانکه:
آتش چهره بدیـن کار بـر افروختـه بود.
۲- نـوعی " لفّ و نشر مرتّب " انجام گرفته یعنی تاروپودِ دو معنی را درهم پیچانده وانتشارداده است.هم معنی نحوه یِ طلسم کردن رادراذهان تداعی می نماید وهم معنی ِ بی قرارشدن از عشوه وغمزه ی ِ زیادی که درسر وزلفِ این محبوبِ خیالی وجود دارد......
البته اشاره کردن به طلسم ازاینگونه،دلیل ِ اعتقاد شاعر به طلسم وسِحر وجادو نیست. روشن است که شاعرما،جزبه سِحروجادویِ چشم وابروی ِ معشوق،به چنین خرافاتی اعتقادی نداشته و انسانی کاملن حقیقت بین وواقع گراست. دلیل ِ اشاره به چنین باورهایِ خرافاتی، بسترسازی وپروراندن مضمون شاعرانه برمبنای اعتقاداتِ مردم ِعوام است ومنظورِ شاعر،اشاره به شدّتِ بی قراری می باشد. شاعرقصد دارد زبانِ شعر ِ خود رابه زبان مردم عوام نزدیک سازد تابرای آنهانیز قابل فهم بوده باشدوگرنه بارها دیده ایم که هیچ چیز جز"عشق" برای حافظ مقدّس نبوده وهمه چیز قابلِ نقداست. درنظرگاهِ اوهمه چیز رامی توان به قلمروِنقد وطنزوچالش کشاند.
معنی بیت : در خلوتـسرایِ خیالِ خود محبوب زیبـارویی دارم که ناز و کرشمهاش مـراسخت بیقرار کرده است. به یُمنِ وجودِ این بُتِ نازنین، وبه برکتِ حضور ِاو،نهانخانه ی ِدلم، مبدّل به عشرتکده ای روحپرورشده ومن ازاین وضعیّت راضی وشادمانم.
چنانچه مشهود است بی قراریِ شاعر دراین بیت، رنج آور ودردانگیز نیست،این بی قراری حظِّ روحانی تولید می کند،خوشی ایجادمی کند، همچنانکه غم عاشق،باغم های دیگر بسیار متفاوت می باشد لذتی که غم عاشق دارددرشعف وشادی معمولی وجود ندارد.
روزگاریست که سودایِ بُتان دینِ من است
غم ِ این کار نشاط ِ دل غمگین من است
عاشق و رندم و میخواره به آواز بـلـنـد
وین همه مَنصب ازآن حور پریوش دارم
رند : به ظاهرلا ابالی و بیبند وبارامّا درنظرگاهِ حافظ،انسانی آزادو وارسته ازبندِ تعلّقاتِ دنیوی. همانگونه که ازنگرش حافظ،همانگونه که همه چیزمتفاوت است،رند نیز معنایِ دیگری دارد.عاشقی معنای دیگری دارد و.....دراینجاهمه چیز حافظانه هست.
مَنصب : مقام ، مرتبه
حور : زن سیاه ِچشم بهشتی ، استعاره از معشوق
پری : فرشته
"به آوازِ بلند" یعنی فاش و آشکار میگویم همانگونه که قبلن نیزفرموده:
"فاش میگویم از گفتهی خود دلشادم"
معنی سطحی بیت: ای منکران ِ عشق،ای زاهدانِ ریایی ! عاشقی و لا اُبالـیـگری و شرابخواری نزدِ من مقام و مرتبهی والایی هستند.
معنی اصلی بیت : همگان بدانندبا صدای بلند و آشکارا اعلام میکنم که من عاشقم،من شرابخوارم ،من وارسته ام ودرهیچ قید و بندی نیستم.همه یِ این ویژگیهارا،همه یِ این مقام و مرتبهی والا را، از عشق ورزی بدست آورده ام.همه ی این مقامات را آن معشوق سیاه چشم پریـوش که درنهانخانه یِ عشرت (بشرح مطلع غزل) دارم به من هدیه داده است به برکت عشق اوست که به این مراتبِ والا رسیدهام.
من این مقام به دنیا وآخرت ندهم
اگرچه درپی ام افتند هردم انجمنی
گرتوزین دست مرا بی سروسامان داری
مـن بـه آهِ سحرت زلف مـُشـوّش دارم
زیـندست : بدین گونه ، به این شکل -بی سر و سامان :
بیقرار و ناآرام ، پـریـشان
مـُشـوّش : آشفته ، پـریـشان
"ت" در "سحرت" پـرش ضمیر است و از آخر زلف به اینجا آمده است.
ازظاهربیت چنین بنظرمی رسد که حافظ درحال نفرین کردن معشوق است! چنانکه بعضی بدون تکجّه به منظوراصلی حافظ چنین برداشت نادرستی کرده اند.بایدتوجّه داشت که حافظ اهلِ نفرین کردن آنهم به حبیب ومعشوق ِ خویش نیست.چنین برداشتی جفا برحافظ ونادیده انگاشتنِ ظرافت ها ونکاتِ باریکترازموی اشعاراست. پس باید زاویه ی نگاهمان را تغییردهیم تا همه چیز برعکس شود ودرسر ِجای خود نشیند. دراینصورت خواهیم دید که این نفرین نیست بلکه دعائیست کاملاًعاشقانه والبته حافظانه.
حافظ درهمین بیت قبلی فرمود که: عاشقی، لااُبالیگری،میخواری و.....مَنصب ومقام والایی هستند وبه آنها افتخار می کند، غم واندوهِ عاشقی نشاط آور است، بنابراین "بی سر وسامانی نیزازاین نگاه یک منصب والاشمرده می شود، بی سروسامانی ازشدّت اشتیاق، یک نعمت ویک مقامِ ویژه برای عاشقی مثل حافظ به حساب می آید.
می دانیم که دردنیایِ عشق همه چیز برعکس دنیای مادّیست . درعشق آنانکه فقیرترندغنی ترند درعشق آب سربالا می رود،گدایی رشگ ِ سلطانی می شود غم ،شادی بخش است وبی سروسامانی نیزدرحقیقت دولت وسعادتیست که ازجانب معشوق به عاشق اعطا شده است. ازسوی دیگر "پریشانی ِ زلف" نیززیور وزینتِ معشوق محسوب می گردد بنابراین حافظ دراینجاقصد داردلطف ِ معشوق راجبران نماید وبه نسیم ِ آهِ سحری، زلفِ معشوق راپریشان ترسازد وبه جلوه ی او فزونی بخشد. ازپریشانی ِ زلف است که عاشق ِ راستینی مثل حافظ کسب ِ جمعیّت ِ خاطر می نماید.
معنی بیت:اگرهمینطور(باجلوه گری وعشوه وغمزه ) مراروزبروز بی سروسامان ترکنی،من نیز متقابلاًدرعاشقی سنگِ تمام می گذارم وبه آه وناله یِ سحری، گیسوان ِ تورا پریشان تر می سازم تابازاردلبری وجلوه گری توگرم وپررونق ترگردد.
حافظ بَداست حالِ پریشان ِ تو ولی
بربوی زلف ِدوست پریشانیت نکوست
گرچنین چهره گشاید خطِ زنگاری دوست
مـن رُخ زرد به خـونابـه مـُنقـّش دارم
چهرهگشودن : نقاب بر داشتن ، چهره نشان دادن
خط : موهای لطیف چهره
خونابه : استعاره از اشک خون آلود
مـُنـقـّش : نقّاشی شده
خط سبز یاخط زنگاری درشعر غالباً کنایه ازسبزشدن به معنای روئیدن آرام آرام هست چنانکه "سبزه" آرام آرام می روید وچهره ی دشت رادگرگون می سازد.
سبزه ی خطّ تودیدیم وزبُستان بهشت
به طلبکاری این مِهرگیاه آمده ایم
" چهره گشودن ِخط زنگاری" به این معناست که موهای لطیف رُخ می نماید وروئیدن آغازمی کند وجاذبه ی خاصی به چهره ی معشوق می بخشد.
"زنگاری" صفت است برای "خط". دونـوع "زنـگار" یا "زنـگ" داریم : 1- زنگ آهن که قهوهای و قرمز رنگ است . 2- زنگ مس که به رنگ سبزاست. بادرنظرگرفتن زنگارمس،چهره ی معشوق به آینه ای ازجنس مس سرخ تشبیه شده که ازکناره ها زنگ زده است. چنانکه می دانیم قبل ازکشفِ جیوه، درقدیم "آینه" را با صیقل دادن فـولاد یـا مس می ساختند. طبیعی است که آینه درگذرزمان،آرام آرام زنگ میزده ، واین زنگ زدگی معمولاً از کناره ها شروع می شد همانگونه که موهایِ لطیف نیزآرام آرام ازکناره هاوگِرداگردِ صورت می روید. بااین تفاوت که با ظاهرشدن زنگار،آینه کِدر وتیروتارمی شود امّا چهره ی معشوق باپدیدارشدن خط زنگاری دارای کشش وجاذبه ی بیشتری می شود عاشق بادیدن آن بیتاب تر وبی قرارترشده ودلش خون می شود ازاین روست که حافظ می فرماید: من رخ زرد به خونابه منقّش دارم.
امّا چنین بنظرمی رسد که "رُخ زرد" در مصرع دوّم ارتباط ظریف وپیوندی حافظانه با آئینه ی زنگاربسته ی چهره ی معشوق دارد. برای کشف این پیوندِ باریکترازموی حافظانه، باید دانست که زردی ِ چهره علاوه براینکه نشانه ی بیماری دل وعاشقیست، نشانهی بارز بیماری یرقان نیزهست. درقدیم مرسوم بوده که بیماری یرقان را با نگاه کردن در آیـنـهی مسی درمان می کردند! حافظِ رند دراینجا به عبارتی تمارض به بیماری کرده وخود رابه بیماری ِ یرقان مبتلا می سازد تا دل ِ معشوق را به رحم آورد،ومعشوق اجازه دهد که این بیمار، محض رضای خدا به ظاهر ازجنبه یِ درمانی، به رخسارِ اونگاه کند ومداوا گردد! امروزه پزشکان برای درمانِ زردی، نور مهتابی راتجویزمی کنند.
بنابراین از طرفی میخواهد بگوید که تنها راهِ درمان زردرویی من ، نگاه کردن به آئینه ی چهرهی توهست.ازطرف دیگراین رانیز میگوید که من که از عاشقی زرد رو شدهام با اشک خونین صورتم را سرخ میکنم تا در برابرچهرهی برافروخته ی معشوق که به سبزه ی خط زنگاری نیز آراسته شده کم نیاورم خجالت زده نشوم. چنانکه امروزه نیز توانگران با تغذیه یِ مناسب وشادزیستن چهره راسرخ وگلگون می کنند وِتهیدستان وفقیران،باسیلی صورتِ خودرا سرخ می کنند تاظاهرخودراحفظ کنند.
اززاویه ی دیگر اینکه:
اگرمعشوق ِ من اینگونه درحدِّ اعلا دلبری وجلوه گری می کند ونقشِ معشوقی خودرا به زیبایی ایفا می کند. من نیز تلاش می کنم درحدِّ اعلا "عاشقی" کنم. یعنی بگونه ای بااشک خون آلود روی زردِ خویش را رنگین می سازم که درحدِّمعشوق وشایسته ی اوباشد. عاشق باید درحدِّ زیباییِ معشوق،عاشقی کند.ناله وآه عاشق بایدچنان باشد که هرشنونده ای پِی به مرتبه یِ زیبایی ِ معشوق او ببرد.
حافظ است دیگر.....ازهر زاویه ای که نگاه می کنی یک معنی ِ متفاوتی تولید می شود واندیشه هارا به چالش وتکاپو می اندازد.
معنی بیت : اگرخط زنگاری معشوق قراراست این چنین رُخ نماید وگُلِ سرخ رخساراورا به سبزه بیاراید منِ عاشق نیزبیکار نخواهم نشست با اشک خونین وسرخ، چهره ی زرد خویش راخواهم آراست.
ترک درویش مگیراَرنبوَد سیم وزَرش
درغمت سیم شماراشک ورُخش را زَرگیر
گربه کاشانهی رندان قدمی خـواهی زد
نـُقلِ شعر شکرین و می ِبی غَش دارم
کاشانه : خانه
رنـدان : قلندران و پاکبازان دراینجا کنایه ازعاشقان می باشدکه خودِ حافظ نیز درجرگه ی آنهاست.
بیغش : صاف ، خالص و ناب
"نـُقـل شـعـر" : شرابخواران معمولاً همراه با شراب چیز شیرین به عنوان مزه میخورند مثل : عسل ، نـبـات ، نـُقل و . . . دراینجا شعر به نُقل تشبیه شده تادرکنار مِی ناب به عنوان مزه قرارگیرد.
معنی بیت : اگر میخواهی به خانهی رندان تشریف بیاوری، درنگ مکن بـفـرما که من برای پـذیرایی ازشما، غزلهای نغز وشیرین همانند به عنوان مزه به همراه شراب ناب آماده کرده ام .
حافظ چه طُرفه شاخ نباتیست کِلکِ تو
کش میوه دلپذیرترازشهد وشکّراست
نـاوک غمزه بیارو رَسن زلف کـه من
جـنگها بـا دل مـجروح بلاکش دارم
ناوک : تـیـر کوچک
غمزه : کرشمه ، حرکاتِ دلبرانهی چشم و ابرو
نـاوک غـمـزه : غمزه به ناوک تشبیه شده
رَسن : طناب ، بـنـد
رسن زلف: زلف به بند وزنجیر تشبیه شده
بلاکش: رنجدیده، دراینجا باتوجّه به اینکه شاعربا دل خود می خواهد به جنگ برود "بلاکش" بیشتر معنای بلادوست وبلاطلب دارد. یعنی ازآنجا که دل ِشاعر دنبال شر ودردسر می گردد وشاعرمی خواهد اورا تنبیه کند وبه زنجیرزلف ببندد.
معنی بیت : درادامهی بیت قبل می فرماید :
(اگر میخواهی قدم به خانهام بگذاری تا من برایت شعر شیرینِ بخوانم وتوباده ناب بنوشی) بهتراست همراه با خودت دو چیز(تیرغمزه و ریسمانِ زلفت)بیاوری تا بساط ما کامل گردد. من بادلِ مجروح ِ شَرخر درنبردهستم این دو رابیاور تا باتیرغمزه زخمی تر سازیم ودست وپایش رابازنجیر زلف ببندیم !
البته روشن است که دراینجا نیز حافظ رندی به خرج داده وبا معشوق ِ خود طوری سخن می گوید که معشوق را راضی کند تا با آرایش وآمادگی بیاید. درنگاهِ اول چنین بنظر می رسد که ازمعشوق کمک می خواهد تا با ابزاری که باخودش خواهد آورد کار ِ دل را تمام ویکسره کند. درحالی که می بینیم که اگر معشوق با آن حالت( ناوک درغمزه ورسن درزلف) بیاید،عشرتِ حافظانه ای مهیّا خواهد شد وحافظ به مُراد دل خواهدرسید.
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است.
حافظا چون غم وشادیّ ِجهان درگذرست
بهترآنست که من خاطرخودخوش دارم
درگذر : ناپایـدار ، گذرا
معنی بیت : ای حافظ ! ازآنجا که غم و شادی جهان ناپایـدار ودرحالِ گذر وعبوراست ، بهتراین است که غصّه نخوری ودرهرحال خوش وشادمان باشی.
این هم درس حافظانه ی دیگری ازحافظ به ماکه هیچ چیزپایدارنیست وهمه چیزدرحال تغییر وتحوّل است.غم وغصّه خوردن در مورد اینکه چرا چنین وچنان شد تاکی باید اینجوری باشد و... نه تنهاهیچ سودی ومنفعتی ندارد برای سلامتی نیز زیانبار است وبهترین کار خوش بودن وشادزیستن وشادمان بودن است. چراکه همه چیز مثل برق وباد درگذراست .آن چنان نماند چنین نیزهم نخواهدماند وشِکوه وناله هیچ ثمری درپی نخواهد داشت.
چه جای شکروشکایت زنقش ِنیک وبداست
چوبرصحیفه ی هستی رقم نخواهدماند.
- ۹۹/۰۹/۲۷
- ۵۱۴ نمایش