بیاکه رایَت منصور پادشاه رسید
نویدفتح وبشارت به مهروماه رسید
رایَت : پرچم ، درفش
منصور : پیروزمند ، سرافراز – همچنین نامِ واپسین پادشاهِ سلسله یِ آلِ مطفرکه در سال 795 قمری در نبردی شجاعانه باتیمورلنگ کشته شد.
شاه منصور، فرزند شرفالدین مظفر و برادر زاده یِ شاه شجاع بود. هنر شاعر در به کار گرفتن کلمه یِ منصور در مطلع غزل است که هم به عنوانِ صفت برای رایت و هم به عنوان اسم برای پادشاه مورد نظر است، قابل توّجه وتأمّل است.
از زیباییهایِ دیگر این بیت، قرار گرفتنِ واژه هایِ هم خویشاوندِ : (رایت - منصور- شاه- نوید-فتح و بشارت) درکنارِیکدیگر وخَلقِ روحِ بلندِ حماسیست.
این غزل را حافظ به مناسبتِ فتحِ شیراز توسطِ شاه منصور سروده است. اوفردی شجاع،غیور ووطن دوست در مقابلِ غارتگریِ تیمور لنگ بود. اگرچه تمامِ تلاشِ شاه منصور صرفِ بیرون راندنِ تیمورلنگ گردید،لیکن توفیقی حاصل نکرد و با خیانتِ یکی از امیرانِ لشکرش به نام "محمد بن زین العابدین" شکست خوردو سرانجام دل بر مرگ نهاد و با رشادت و جانفشانی ، در حملاتِ پیاپی، گروهی از سپاهیانِ امیر تیمور را به هلاکت رساند، ودر پایانِ کار با همه یِ شجاعت و فداکاری شکست خورد و درگیر ودارِ نبردی بی امان جان باخت......
وی ممدوحِ محبوبِ حافظ شیرازی بود و حافظ تعدادی از غزلها،قطعات و مثنویهای خود را دربارهٔ او سروده است. در این اشعار، پیوندِ عاطفیِ مستحکمِ شاعر با شاه منصور که نموداری از پیوندِ عمومِ مردم با وی بوده، آشکار است. به ویژه اینکه مردم، در چهره یِ شاه منصور، متّحدکننده یِ ایران و اخراج کننده یِ مغولان و سرکوبگرِ تیمور را میدیدند. اما این آرزوها با کشته شدنِ شاه منصور در جنگی نابرابر در مقابلِ تیمور برباد رفت.
بیا که نشانهیِ پیروزیِ شاه منصور رسیده و این خبرِ فتح ومژده یِ پیروزی در آسمان هم پیچیده است .درجایِ دیگر می فرماید:
ازمرادِشاه منصورای فلک سربرمتاب
تیزیِ شمشیر بنگر قوّتِ بازو ببـین
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کـمـال عـدل به فریادِ دادخواه رسید
رویِ سخن همچنان درموردِفتحِ شیراز و قوّت گرفتن ومحققّ شدنِ حکومتی عدالت گستراست:
جمالِ بخت : کنایه از" جمالِ دامادِ بخت وهمان شاه منصوراست" و " ظفر" به چهرهیِ عروسی تشبیه شده که روبندِ اوتوسط داماد برداشته می شود.
کمالِ عدل : عدلِ کامل، نیکبختی و عدالتخواهی ظهور کرد و پرده از رخسارِ فتح وظفر برداشت و عدلِ کامل به فریادِ ستمدیدگان رسید .
غزل در راستایِ تشویق وترغیبِ شاه منصور جهتِ برقراریِ عدالت وبسیجِ نیرو جهتِ مبارزه باتجاوزاتِ تیمور است.
شاه منصور واقف است که ما
رویِ همّت به هرکجاکه نهیم
دشمنان را زِخون کفن سازیم
دوستان راقبایِ فتح دهیم.
سپهر، دور خوش اکنون کندکه ماه آمد
جهان بکام دل اکنون رسدکه شاه رسید
سپهر : فلک ،آسمان
دور : چرخش ، دوران ، روزگار
آسمان اکنون روزگارِ خوب وخوش وخرّمی را میگذراند چرا که ماهِ تابانِ آن طلوع کرده است و مردمانِ جهان باظهورِ شاه منصور به مراد و آرزوهایشان میرسند .
شهنشاهِ مظفرفر، شجاعِ ملک ودین منصور
که جودِ بی دریغش خنده برابرِ بهاران زد
ز قاطعانِ طریق این زمان شوند ایـمـن
قوافلِ دل و دانش که مــردِ راه رسید
قاطعان طریق : قطع کنندگانِ راه ،راهزنان
قوافل : جمع قافله ، کاروانها
قافله هایِ عاشقان و عارفان و قافله های دانش ومعرفت ازاین پس، ازگزندِ راهزنان وحرامیان در امان وامنیّت قرار خواهند گرفت، زیرا مردِ میدان، راهبر و راه شناس وسالکِ راهِ حق(شاه منصور) به حکومت رسیده است.
ماهی که شدزطلعتش افروخته زمین
شاهی که شدبه همّتش افراخته زمان
عزیزِ مصر ، به رغمِ بـرادرانِ غـیــور
ز قعرِ چـاه برآمـد ، به اوج مـاه رسید
ضمنِ تلمیح به داستانِ حضرتِ یوسف، می فرماید:
شاه منصور(یوسف) بر خلافِ میلِ برادرانِ حسودش (شاه یحیی واطرافیانش) از تهِ چاه بیرون آمد (شکستهای قبلی راجبران کرد) و سرانجام به پادشاهیِ مصر (فارس) رسید .
"به اوج ماه رسید" کنایه از به فرمانروایی رسیدن است.
مهارتِ گریز زدن به یک واقعه یِ تاریخی و بهره گیریِ خلّاقانه به منظورِ بیانِ یک خبر وتوسعه یِ دامنه یِ معنا وبرجسته سازیِ مضمون،تنهابخش ِ ناچیزی ازهنرِ شاعر ورمزِ جاودانگیِ اوست.
گفتندخلایق که تویی یوسفِ ثانی
چون نیک بدیدم بحقیقت بِه ازآنی
کجاست صوفیِ دجّـال فعل مُلحد شکل
بـگو بـسـوز ؛ که مـهدیّ دین پـنـاه رسید
صوفی = پشمینهپوشِ ریاکار
دجّال : کذّاب،بسیار دروغگو ، شخصِ کذّاب و فریبنده ای که درآخرالزمان ظهور کرده وجهان را به آشوب خواهدکشید.
فعل : کردار
مُلحِد : کافر
دین پناه : پشتیبانِ دین،کسی که دین درحمایتِ اوقرارمی گیرد.
شاعرهمانگونه که دربیتِ قبلی داستانِ یوسف را تصویرسازی نموده ،دراینجا نیزبافضاسازیِ حافظانه، آخرالّزمان راتصویرسازی کرده واحتمالاً تیمورلنگ رادر"نقشِ دجّالِ ملحدشکل" ومتقابلاً "شاه منصور" رادرجایگاهِ هدایتگرِ دین وناجیِ جهان قرارداده است.
پشمینهپوشِ ریاکارِ دروغگویِ کافر (امیرتیمور) کجاست؟ به او بگو که از حسادت بسوز وبمیر که هدایتگر وپشتیبانی کننده یِ دین (شاه منصور) به فرمانروایی رسید.
بعضی هابدون اطلاع ازشأن ِ نزولِ یک غزل وبدونِ لحاظ قراردادنِ وقایع ِتاریخی،ازمعنایِ ظاهریِ یک بیت، نتایجِ کلّی می گیرندکه جزایجادِشُبهه در حقیقت ِ یک موضوع، هیچ حاصلِ دیگری ندارد.بیتِ بالامصداقِ واقعیِ این مطلب می باشد.اشتباه نشودکه عبارتِ: "مهدی ِ دین پناه"اشاره به امامِ دوازدهم شیعیان نیست وبااستنادبه این بیت نمی توان چنین نتیجه گرفت که حافظ پیروِ تشیّع بوده است.!
جهان بینیِ حافظ،جهان بینیِ منحصر بفردیست. اوفراتر ازادیان ومذاهب می اندیشیده است.اودرچارچوبِ هیچ مرزی نمی گنجد.
یادمان باشد آنجاکه حقیقت باآنچه که مادوست داریم متفاوت تر می گردد، ناگهان پرسشی خَلق می شودکه علایقِ مارابه چالش می کشاند. درچنین شرایطی تنهاتلاشِ صادقانه برایِ یافتنِ پاسخِ درست،وپرهیز از هرگونه پیش داوریست که مارابه حقیقتِ ماجرا نزدیکتر ونزدیکترخواهد ساخت.
باتوّجه به مطلعِ غزل:
"بیاکه رأیتِ منصورپادشاه رسید"
وباتوّجه به مفاهیم ومضامینِ یکایکِ ابیاتِ غزل،بی هیچ تردیدی این غزل دررابطه با به حکومت رسیدنِ "شاه منصور"است وهیچ سندِقانع کننده ای(حداقل دراین غزل) وجود نداردکه شیعی مذهب بودنِ شاعر رااثبات نماید. ازنظرگاهِ دیگراینکه:هرکس بادستورزبانِ فارسی، اندک آشنایی داشته باشد،براین نکته واقف خواهدشد که باتوّجه به زمانِ جمله ومفهومِ آن، حضرت مهدی(ع) درآن دوران ظهورنکرده بوده که حافظ ندا سر دهد: "مهدی ِدین پناه رسید"!
وازمنظرِ دیگراینکه :"مهدی" یعنی هدایتگر ،هدایت کننده ای که دین درپناه او حفظ می گردد. دراینجا چون شاه منصور پیروز شده ودرسایه یِ او دین حاکمیّت پیداکرده است،حافظ به وی لقب ِ "مهدی" داده است.ضمن ِ آنکه غیرازشیعیان، سایرِ فِرقه های اسلامی وحتّی بسیاری از ادیان نیز این عقیده رادارند که آنگاه که دنیا را ظلم و جور فرا گیرد یک "مهدی" به معنایِ هدایت کننده" ظهور خواهد کرد و شیعیان این "مهدی" را فرزندِ امام حسن عسکری(ع) می دانند. بنابراین منظور حافظ از " مهدی " به عنوانِ هدایت کننده ی ِدین(شاه منصور) است. بسیاری از اهلِ تسنّن "مهدی" را منحصر به شخص خاصّی نمیدانند ، بلکه معتقدند در هر عصری ممکن است کسی برای نجاتِ مردم از ستم ظهور کند.
منصوربن مظفر غازیست حرزِ من
وازاین خجسته نام براعدا مظفرم
صبابگو که چهها برسرم دراین غم عشق
ز آتـش دل سـوزان و دود آه رسید
ای باد صبا ؛ به شاه منصور بگو که از آتشِ دلسوز و دودآهی که در فراقش داشتم چه ها بر سرم آمده . بگو که در
فراقش چه بلاها که نکشیدم .
حافظ زگریه سوخت بگو حالش ای صبا
باشاه دوست پرور دشمن گدازمن
ز شوقِ روی تو شاهـابدین اسیرِ فراق
همان رسید کزآتش به برگِ کاه رسید
ازاشتیاقِ دیدنِ رخسارِتو واز غمِ فراقِ تو ای پادشاه ! همانند کاه ، آرامآرام از درون میسوختم و فقط آهمیکشیدم اگر چه
درظاهر نشان نمیدادم.
تشبیه بسیارزیباییست، کاه از زیر و از درون آرامآرام میسوزد و شعلهای از آن برنمیخیزد ، بلکه تنها دودِآن پیداست ....
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت زسوزی که درسخن باشد
مرو به خواب،که حافظ به بارگاه قبول
ز وردِ نیم شـب و درس صبحگاه رسید
غفلت مکن،هشیارباش وبیدارشوکه حافظ به خاطرِشب زنده داریها وناله وشیون های شبانگاهی ودعاهای نیمه شب و درسِ صبگاهی بودکه به بارگاهِ دوست راه یافت .
تاکی میِ صبوح وشکرخوابِ صبحدم؟
هشیارگرد هان که گذشت اختیار عمر
- ۹۹/۰۹/۲۹
- ۶۲۴ نمایش
سلام علیکم وقت بخیر، اگر دوست داشتین به وبلاگ کوچک بنده هم سری بزنید