حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

عمریست تابه راه غمت رونهاده ایم

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۵:۴۷ ب.ظ




عمریست تابه راه غمت رونهاده ایم 

روی وریایِ خلق به یک سونهاده ایم

 
"عمری‌ست" : زمان درازی است 
"به راهِ غمت رو نهاده ایم" : صورت بر خاکِ راهِ عشقت گذارده ایم.،غمت راپذیرفته ایم ازصمیم قلب و تسلیم شده ایم. عزم جزم کرده وگام بر این راه گذاشته ایم .
"غـم"غم ِعشق است ، عزیزوگرامیست، غم ِ عشق برای عاشق دلـپـذیـرتر ازشادی ِ دنیویست.
"روی وریا" : تـظـاهـر و خود نمـایی ونمایش دادن های مردم 
"روی و ریـایِ خَلق" یعنی : هرچه که مربوط به ریاکاری و مـردم فـریبی بوده باشد. دیگربه ریاکاری دیگران توّجهی هم نمی کنیم،آنهارابه حالِ خورهاکرده وتنها به عشق تو وغمِ عشقت می اندیشیم.........
معنی بیت :مدّت زمانی به اندازه ی عمرانسانی، سپری شد که ما عاشق تـو شده‌ایم و غم عشق تـو راازصمیم ِ دل وجان پـذیـرفـتـه‌ایـم. با افتخار وغرور،غم عشقت را عـزیـز می‌داریـم. عشقت را نمایشی نپذیرفته ایم، دو رویی ومـردم فـریبی رابه  کناری گـذاشتـه وتنهابه تومی اندیشیـم.
اَندرسرماخیال ِ عشقت
هرروزکه باد درفزون باد


 طاق ورواقِ مدرسه وقیل وقالِ علم 

در راه جام وساقی مَهرو نهـاده‌ایـم 


طـاق : چند معنی دارد : 1- سقف  2- تک در برابر جفت  3- ایـوان 
"رواق" : پـیـشـگاه ، ایـوان 
منظور از "طاق و رواقِ مدرسه"یعنی هرچه که به درس ومدرسه مربوط است.
"قـیـل و قـال":  مجادلـه ومباحثه برسر موضوعاتِ علمی،آنچه که به درس ومشق مرتبط می شود.
از قیل و قالِ مـدرسه حالی دلـم گـرفت
یک چند نیز خدمت معشوق و مِی  کنیم.
"سـاقـی" دراغلبِ غزلیّات ِ حافظ خودِمعشوق است. وقتی عاشق از بوی گیسو وعطرِتنِ معشوق وازکیفیّتِ چشم ولبِ لعل فامش سرمست می شود پس معشوق درحقیقت ساقی ِ عاشق است وازهمین دیدگاه حافظ معشوق را "ساقی" خطاب می کند.
چنان زند رهِ اسلام غمزه ی ساقی
که اجتناب زصَهبا مگرصُهیب کند!
"صُهیب" ازتیراندازان مشهورعرب وازسابقون لشکریان اسلام بود.
ره زند: مانع گرددوغارت کند.
عشوه وغمزه ی "ساقی" آن هنگام که بکارافتد وجلوه گری آغازکند، دل ودین همه راغارت می کند وکسی نمی تواند مقاومت کند. شاید،احتمالاً تنهاافرادی همانندِ صُهیب که تیراندازی ماهر وقوی وشجاع بود توانسته باشند ازخوردن ِباده خودداری کرده ودین ودلِ خودرا نگاهدارند! 
حافظ به خود وعاشقان همدل ِ خود حق می دهد که مدرسه ودفترودانش اندوزی را رهاکرده وبه عشق بپردازند.
درنظرگاهِ حافظ عشق و معرفت، جایگاهی والاتر ازبحثِ مدرسه و علم آموخـتـن دارد. به باورِ حافظ، میدان ِهستی وعرصه ی آفـریـنـش، بستری برای ظهورِعشق است تا آدمی باپرداختن به آن به کـمـال رسد.
بخواه دفـتـر اشعار و راه صحرا گیر
چه وقت مدرسه وبحثِ کشفِ کشّاف ست؟!
معـنی بـیـت : مـا(عاشقان)  مدرسـه و هرچه که به بحث ومباحثه های علم و دانش مربوط می شود رایکجا به کنار گذاشته‌ وآن را فدای باده و قربانی ِ معشوقِ دلستان ومَه روکرده‌ایم.
حافظ دراینجا بااطمینانِ خاطروبه روشنی، ازماهیّتِ مَسلک ِ رندی عاشقی و نظربازی، رونمایی می کند وبا شجاعت، اعلام می کند ازاین پس ، ما از درس ومدرسه روی گردانده وبه معشوق وباده وساقی روکرده ایم.  ازپـرداخـتـن به علم به جایی نرسیدیم. به لطف ِ حق، راهِ تازه ای پیشِ رویمان گشوده شده وآن راهِ عشق است. مااینک براین باوریم وایمان داریم که تنهاراهِ رستگاری، عشق و سرمستی  ورندیست واین طریق ومَسلک است که  مـا را بـه کمال خواهدرساند.


هم جان بدان دونرگس جادوسپرده‌ایم

 
هم دل بدان دوسـُنبل هندو نهاده‌ایـم 


جان سپردن: عزیز وگرامی مثل جانِ خویش داشتن، مردن برای چیزی یابه خاطرکسی
نـرگـس : استعاره از چشم
"جادو" :صفتِ سِحرو افسونـگـریِ برای  چشمان
"سنبـُل" : استعاره اززلفی که ازدوطرفِ صورت آویخته شده باشد.
"هـنـدو" : سـیـاه ، صفتی برای زلـفِ معشوق
"دل نهادن" : دلدادگی وعاشق شدن
این بیت، مضمون ِ زیبا وحافظانه ای ازلحاظ ِ ظاهری وباطنیی دارد. ازیک سو جانِ عزیزِعاشق به جادویِ دو دیده ی معشوق تقدیم شده، وازسویی دیگر دلِ عاشق به دوزلفِ دلبرشیدا وشیفته شده است. 
مـعـنـی بـیـت : هـم جانمان را تقدیم ِ دو چشم سِحرانگیز ِمعشوق کـرده‌ایـم و هـم دل رابه دوزلفِ سیاه او سپرده ودودست ازدل وجان به عشق اوشُسته ایم.
من ازرنگِ صلاح آنگه به خونِ دل بشُستم دست
 که چشم بادپیمایش صلا برهوشیاران زد.


عـمری گـذشـت تـا به امید اشارتی 

چشمی بدان دوگوشه ی ابرونهاده‌ایم 


اشارت" : حرکاتِ دلبرانه ی چشم ودلستاننده یِ ابـرو ازجانبِ معشوق،که جانِ عاشق راجَلامی بخشد. اشاراتِ معشوق غالباً با ناز وعشوه است که بخش عظیمی ازنیازعاشق رامرتفع می سازد.
"چشم نهادن": چشم انتظاری وخـیـره فروماندن 
معنی بـیـت :  روزگاری به اندازه ی یک عمر آدمی پشتِ سرگذاشتیم درانتظار اینکه غـمـزه و عشوه‌ی ای ازجانبِ معشوق به دو گـوشـه‌ی ابـروی او خـیـره مـانده و انـتـظـار می‌کشیم. امّا ماعاشقیم درهیچ شرایطی پاپَس نمی کشیم.
گربادفتنه هردوجهان رابه هم زند
ما وچراغ ِ چشم ورهِ انتظاردوست


ما مُلک عافیت نه به لشکر گرفـته‌ایم 

مـا تخت سلطنت نه به بازو نهاده ایم

 
"مـُلـک" : پـادشـاهی
"عـافیـت طلبی" به معنیِ خامُش نشینی، تعقیب نکردن ودخالت نکردن ِ  کاردیگران، به مـنـظـور تزکیه وپالایش ِ روح وروان،دوربودن از مـحـیـطِ گـنـاه وتشویش ونگرانی و  پـارسـایی پـیـشـه کـردن است. هـمـانـنـد "رُهـبـانـیـت" که در بینِ مسیحیان معمول است.
"مـُلـک عـافـیـت":عـافیت به معنیِ فارغ بالی وآزادی وتندرستی ِ روحی وجسمیست که درنظرگاهِ حافظ، به شکوه وجلالِ پـادشاهی پهلومی زند! حافظ ِ حکمیم وفرزانه،این عافیتی راکه به دست آورده،به "سلطنت" تشبیه کرده است. 
حافظ ازوقتی که باعشق آشنا شده، براین باوراست که ازقید وبند وتعلّقاتِ دنیوی ودینی، آزادشده وبه رهایی رسیده است. خودرا پادشاهی می پندارد که درامنیّتِ کامل، بی دغدغه و باآرامش برتختِ عاشقی تکیه زده است. ضمن ِ اینکه بافخر ومُباهات وطعنه زدن به پادشاهان، اعلام می کند که ما این تاج وتخت را با زور ولشکرکشی به دست نیاورده ایم. پشتوانه ی این سلطنت، لشکر وسرباز وبازوانِ آهنین نیست. بلکه ضمانتِ پایداری این تختِ پادشاهی "عشق وَرزیست". نیرویی که بدونِ آن نه تنها هیچ تختی بلکه هیچ اندیشه ای را توان ایستادگی وماندگاری نیست.
حافظ دراینجا به مددِ نبوغ خدادادی ِ خویش، محـبـّت و عشق را در تـقـابـل با سـلـطنت و پـادشاهی، قرارداده وآن را پیروز این مقابله وبرتر ِ این مقایسه معرّفی کرده است.
مـعـنـی بـیـت : مـا این تختِ آرامش ِ "عافیت طلبی" را(به شرحی که گذشت) به مددِ عشق ومِهرورزی به دست آورده ایم. بی آنکه همانندِ پادشاهان، لشکرکشی کنیم،جنگ وخونریزی به راه اندازیم، وزور بازوبکارگیریم،تنها باقدرتِ اعجاب انگیز عشق به سلطنت رسیده ایم. سلطنتی که درقلمرودلهاست و هرگز زوال ندارد.
 گوشه ی ابروی توست منزلِ جانم
خوشترازاین گوشه پادشاه ندارد.
 روانشاد "شهریارشهرعشق" نیزدر غزلی زیبا در این باره می گوید:
زیرنگین ِهنرقلمروِ دلهاست
سلطنتِ شهریارشاه ندارد!


تاسـِحرِچشم ِیار چه بازی کندکه باز 

بنیاد بر کـرشمه‌ی جادو نهاده‌ایــم 


"سـِحـر" : افسون ، جـادو 
"بـاز" : دوبـاره
"بـنـیـاد" : پی وبَنا، اساس کار
"کـرشمه" : غـمـزه ، حـرکـات دلبرانه ی چشم و ابـرو 
"جـادو"  در ایـنـجـا منظور چشم جـادو است. چون قبل ازاین سخن ازنرگس جادو شده، برهمان اساس، صفت چشم را به جای چشم آورده است.
مـعـنـی بـیـت : تا  بـبـیـنـیـم سرانجام چه پیش آید و جادوگری چشمانِ یـار، چـه اوضاعی را رقم خواهدزد وچه بازی خواهدانگیخت؟ ماکه اساس ِ کار خودرا بـر کـرشمه‌ی  افسون ِ چشمان ِ یار قرار داده‌ایـم .
آه ازآن نرگس ِ جادو که چه بازی انگیخت
آه ازآن مست که بامردم هوشیارچه کرد!


بی زلفِ سرکشش سرسودایی ازمَلال
 
همچـون بنفشـه برسر زانو نهاده‌ایـم
 

"زلف ِ سـرکـش" : زلفی که رام ودر دسترس نیست نافرمان و عـصـیانگـر است. هم به معنی زلفی که دوسرآن کشیده وبلنداست.
"سرسـودایی" :سری که سـودا زده و عـاشـق است. 
"مـَلال" : دلـتنگـی و اندوه 
گل بـنـفـشـه ساقه اش کمی خمیده وبه اصطلاح گوژپشت است و مـعـمـولاً رو بـه پـایـیـن خـم می‌شـود گویی سـر بـر زانـو گـذاشتـه است.
حافظ این حالتِ بنفشه را،به سربه زانوگذاشتنِ عاشق تشبیه کرده و تصویـر بسیـار زیبایی به مخاطبین هدیه کرده است.
گل "بـنـفـشـه" یـا "ســوری" در ادبیات عرفانی مـا نـمـادِ گـوشـه نـشـیـنـی و سر در جیب تـفـکـّر فرو بـردن است.
معنی بیت:  زلفِ یارسرکش است ودورازدسترس ماست.این اندوه وغم نبودنِ زلف بـلـنـدِ مـعـشـوق، مارارهانمی کند! ازشدّتِ اشتیاق ِ دسترسی به زلف یار،مُبتلا به درد وغم هستیم وهمیشه همانندِ گل بنفشه سر برزانوی غم نهاده ایم.
 درنظرگاهِ لطیف ِ حافظ گل بـنـفـشـه هـم به خـاطـر دوری از زلف یـار سـر بـر زانـو دارد!. ضمن آنکه دردل ِ گل بنفشه سیاهی به چشم می خورد که حافظ درجایی دیگرآن رابه داغ دلِ خود تشبیه کرده است:
چنین که بردل ِ من داغ زلفِ سرکش توست
بنفشه زارشود تُربتم چودَرگذرم!


در گوشه ی امید چـو نظـّارگان ماه
 
 چشم طلب برآن خم ابرو نهاده ایم  

 
"گوشه‌ی امـیـد" : امـیـد به کُنج عزُلت وتنهایی تشبیه شده است.

"نـظـّارگان": تـماشا کنندگان ، بسیار وبادقّت تماشا کردن را نظّاره گویند. نـظـّـارگان مـاه" یادآور کسانیست که درآخرین روزهای ماهِ رمضان، بـا دقـّت بسیار بـه آسمان نـگاه می‌کـنـنـد ، شـایـد مـاه شب اوّلِ شـوّال (عید فطر) را بـبـیـنـنـد.
"چشم طلب" چشم امیدوار،چشمی که با طلب و خواهش همراه بوده باشد .
حافظ بدان سبب که"خـم ابـرو"بـه "هـلال مـاه" شـبـیـه است، نظّارگان ِ ماه را آورده، تا هم تشبیهِ خمیدگی ِ ابروبه هلالِ ماه را یادآورشود واهمّیتِ اشتیاق ِ عاشقان برای دیدن ِ ابروان ِ یار را با اشتیاق ِ رویتِ ماهِ توسّطِ روزه داران برابرکند. یعنی "عشق" نیز برای خود همانندِ مذاهبِ بزرگ، مراتب ومراسماتی دارد.
مـعـنـی بـیـت : همانـنـد جویـنـدگان هـلالِ مـاه شب اول شـوّال که به امیدِ رویتِ ماه به آسمان خیره می گردند، ما(عاشقان) نیزبه امیـد دیـدنِ اشاره ای ازابروی ِ معشوق، درگوشه ی امیدواری خزیده وچشم ِ تمنّا وطلب، به گـوشـه‌ی ابـروی یاردوخته ایم .
 حافظ اَرمیل به ابروی تودارد شاید
جای درگوشه ی محراب کنند اهلِ کلام


گفتی که حافظادل سرگشته‌ات کجاست؟ 

در حلقه هـای آن خـَم گیسـو نهاده‌ایم 


خطاب به معشوق است.معشوق ازحافظ شاید به طنز ومزاح ممی پُرسد: این همه ازسرگشتگی وآوارگی دلت گفتی کو؟ کجاست آن دلِ عاشق وشیدایی که دَم ازآن می زنی!؟
 حافظ درپاسخ می فرماید:
 دلم را درمیان حلقه های ِ زنجیر گـیـسـویت جا گرفتاراست.
معشوق ِحافظ به مانندِ خودِحافظ، زبانی شیرین، طنزپرداز ورندانه دارد:
گفتم آه از دلِ دیوانه ی حافظ بی تو
زیرلب خنده زنان گفت که دیوانه ی کیست!

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۴
  • ۲۳۶ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی