حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

گـُلبـُن عیش مـی‌دمدساقی گـُلعـُذار کو ؟

يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۳۸ ب.ظ

 


گـُلبـُن عیش مـی‌دمدساقی گـُلعـُذار کو ؟



بـاد بـهـار می‌وزد بـاده‌ی  خوشگوار کـو ؟



گلـبـُن : درخت وبوته ی گل، بیخ وریشه ی گل 

گلبُن  عیش  میدمدموسم  

بهار  میرسد ،گلِ عیش و عشرت شکوفا  میشود.


"گلعِذار یاگلعذار" :

کسی که چهره ای به لطافت و زیبایی گل دارد.

  

چهرهی ساقی ازانعکاس سرخی شراب یا از شدت سرمستی همچون گل سرخ شکفته شده است. .....


مـعـنـی بـیـت : موسم ِبهارفرارسیده وگلهای ِ شادمانی درحال ِ رویش هستند. پس ساقی ِ گلـچهره کجاست؟ چرا تعلُّل می کند،شرابِ لذت بخش کجاست ؟

خوشترزعیش وصحبت وباغ وبهارچیست؟

"ساقی" کجاست گوسببِ انتظار چیست؟



هر گل نـو ز گـُلـرخی یاد همی کند ولی

گـوش سـخـن شنوکجادیده ی اعتبارکو؟


دیده ی اعـتـبـار : چشمی برای عبرت گرفت
مـعـنــی بـیـت :  هـر گل تازه شکفته‌ای درباغ وچمن ودشت، یادآورِچهرهای همـانـنـد ِگل ِ دلبری که دردلِ خاک خفته است می باشد.  ولی گوش شنوا و چشم با بصیرتی نیست که پـنـد بگیرد وبداند که دَم غنیمتی ارزشمنداست وچون سپری شد دیگربازنخواهدگشت.
عشرت کنیم وگرنه به حسرت کشندمان
روزی که رختِ جان به جهان ِ دگرکنیم


مجلس  بزم عیش راغالیه ی  مُرادنیـسـت

ای دَم صبح خوش نفس نافه ی زلف یارکو ؟


بـزم  : جشن ، مهمانی ، شادی و طَرب
غالـیـه : مادّه ی خوشبویی که با درهم آمیختن "مُشک" و "عَنبر" درست می‌کردند .
مـُراد : آرزو ، کـام
نـافــه : کیسه‌ای در زیر نافِ آهوی مشکین که در بهار از مشک پـر می‌شود ، وقتی نافه پر از مشک شد شروع به خارش می‌کند و آهو شکم خود را بر سنگهای تیز می‌کشد و نافه پاره می‌شود و بر سنگ می‌ریزد و دشت سرشار از بوی خوش می‌گردد.
نافه زلف  : زلفِ یار به جهت خوشبـویی و سیاهی به نافه تشبیه شده است.
مـعـنــی بـیـت : دراین محفل ِعیش وعشرت، به سببِ عدم حضور معشوق، بـوی ِخوش کامیابی به مشام نمی‌رسد. ای نسیم خوشـبـوی صبح (بادِصبا) ازعطرزلف یاربیاورتاعیشمان تکمیل گردد. زلف همچون نافـه‌ی یـار کجاست؟
ساقی ومطرب ومی جمله مهیّاست ولی
عیش بی یارمهیّا نشود یارکجاست؟


حـُسن فـروشـیّ ِ گـُلم نیسـت تحـمّل ای صبا

دسـت زدم بـه خـون دل بـهـر خـدا نگار کـو؟


حـُسن : زیبایی ، جلوه (حُسن فروشی : جلوه گری وعشوه نمودن، زیبایی خود را به رخ دیگران کشیدن
صـبـا : نسیم خنک صبحگاهی که از شمال شرق می‌وزد ، در ادبیات ما "باد صـبـا" از کوی معشوق می‌آید  و بـوی معشوق را با خود می‌آورد و پیک عاشق و معشوق است.
دست به خون دل زدن : کنایه ازدل رابه خاک و خون کشیدن وکشتن ، طاقت برطاق شدن وناشکیبایی
نگار:معشوق خوش آب ورنگ که زیباییهای آن همچون نقاشی بنظربیاید.
مـعـنــی بـیـت : ای نسیم سحرگاهی، من تحمّلِ عشوه گری گل ندارم جلوه های گل، زیباییهای معشوق را یادآوری می کند وتحمّلم رابربادمی دهد محض ِ رضای خدا بگو که معشوق ِ زیبای من کجاست ؟
به بوی زلف ورُخت می روند ومی آیند
صبا به غالیه سایی وگل به جلوه گری


شـمع سـحـرگـهی اگرلاف ز عـارض تـو زد

خصم  زبـان دراز  شــد خنجر آب‌دار کـو؟


"شمع سحرگهی" یـا "شمع صبحدم" با شمع سر شب متفاوت است و تفاوتش در این است که درحال ِ به پایان رسیدن است.  
شمع هر چه بیشتر می‌سوزد و آب می‌شود، نخ سوخته ی وسطِ آن بلندتر می‌شود و شعله‌اش نیز بلندتر و همراه با دود بیشتری می‌شود و برای آن که شعله صاف و بی دود شود نخ سوخته را با قیچی می‌چینند. 
"حافـظ" بابینش شاعرانه، این نخ یا شعله را "زبانِ شمع" گرفته و شعله‌ی بیشتر رانشانه ی "جلوه گری و دَم زدن از چهره‌ی درخشان" دانسته است.
عـارض : چهره ، رخسار
خصم : دشمن
زبان دراز : جسور ، گستـاخ
آبـدار : تـیـز و بـرّنـده
مـعـنــی بـیـت :  شمع ِ سحرگاهی، چنانچه به تجلّی وجلوه گری برخاست و لافِ درخشندگی و زیبایی در برابر رُخسارتوزد ،ازنظرگاهِ منِ عاشق، دشمنی زبان دراز و گستاخ شده است خنجر تیز و برّنده بیارید تا زبانش را بـِبـُرم ؟
عاشق وقتی می بیند کسی یاچیزی قصددارد باجلوه گری وخودنمایی، زیبایی ِ معشوقش را تحتِ تاثیرقراردهد واکنش نشان می دهد وبه هرطریق درپی ِ خاموش کردن ِ آن حریف برمی آید. 
حافظ بادستآویزقراردادن ِ زبان درازی شمع، به زیبایی این احساس ِ عاشقانگی رابه تصویر کشیده است.
شمع اگرزان لبِ خندان به زبان لافی زد
پیش ِ عشّاق توشبهابه غرامت برخاست!


گـفـت مگر ز لَعلِ من  بوسه نداری  آرزو؟

مُردم از این هوس ولی قدرت واختیارکو؟


لَـعـل : از سنگهای گران‌بها و قرمز رنگ است ، استعاره ازلب
مـعـنــی بـیـت :  معشوق گفت: مگر آرزوی تـو بوسیـدنِ لبِ لعل ِ من نیست ؟ درپاسخ گفتم :
 آری همینطور است من ازشدّتِ اشتیاق ِ بوسیدن ِ لبِ توهلاکم امّا من که قدرت و اختیاری نـدارم ونمی توانم گُستاخی وجسارت کنم!.
من ِخاکی که ازاین دَرنتوانم برخاست
ازکجا بوسه زنم برلبِ آن قصربلند؟


حافظ اگر چه درسخن خازنِ گنج حِکمت ست

از  غم   روزگار  دون ،طَبع  سخن  گـزار  کو ؟



خازن :خزانه دار ، نـگـهـبـان گـنـج و خـزانه
حِکمت :داشتن ِ فهم ودرک ودانش مهارتهای زندگانی ، به پـنـد و انـدرز نیز حکمت گفته می‌شود
دون:پـَست
طـبـع  : ذوق ِ شاعرانگی ، قریحه
طبع ِسخن گزار : قزیحه ی خوش سخن‌گفتن ، کسی که حقِّ مطلب را به نیکویی ادا کند.
مـعـنــی بـیـت : "حافـظ" گر چه  خزینه دارِ گنج دانش وحکمت است ومعلوماتِ فراوانی درمهارتهای زندگانی دارد لیکن  غم واندوه ِروزگار ِپَست، آنقدرزیاداست که فرصتِ پرداختن به سخن سرایی وشعر وغزل گفتن نیست.
حافظ عروس ِ طبع مراجلوه آرزوست
آئینه ای ندارم ازآن آه می کشم!
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۳
  • ۲۸۸ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی