بیاکه قصراَمل سخت سُست بنیادست
شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۶ ق.ظ
بیاکه قصراَمل سخت سُست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر باد است
قصر امل: کاخ آرزو. قصر امل همان کاخیست که هرکس برای خود می سازد. آرزوها وهدفهائیست که برای خویش رقم می زنیم. تااینجای کارنه تنها بد نیست بلکه بسیارخوب ودرحقیقت پی ریزی ،برنامه ریزی واقدام برای هرچه بهترساختن ِ آینده ایست که ماباآن روبروخواهیم شد. امّا کاراز آنجا خراب می شود که مابرای دستیابی به آرزوها وآمالمان بی تابی کرده وزمان ِ حال را که مهمترین بخش عمراست قربانی می کنیم.! وحتّا حاضریم به هرقیمتی ازجمله پایمال کردن حقوق دیگران،به زمین زدن دیگران وشکستن ِدل آنها ، به آرزوها و خواسته هایمان برسیم.
آرزوهایی که تحقّق ِآنها چندان حتمی هم نیستند وهزارویک پیش شرط لازم دارند تا از رویا به واقعیّت تبدیل گردند. مهمترین آنها اطمینان داشتن ازبقا ودوام عمراست که متاسّفانه برای تنهایک نفس کشیدن نیز هیچ تضمینی وجود ندارد.!
حافظ ذهنِ مخاطبین خودرا به یک نکته ی بسیار باارزش معطوف داشته، تاآنها که برای رسیدن به خواسته ها ی خود، باشتاب گام برمی دارند، خون ِدل می خورند،دیگران رادرزیرپا له می کنند، به خودشان بیایند ازخوابِ غفلت بیدارشده، وبه جای غرق شدن دررویاهای بی اساس، دَم راغنیمت شمرده وازهرنفسی که می کشند لذّت ببرند.
سخت سُست بنیاد: بسیار سست پایه
از"برباد است" دومعنی می توان برداشت نمود. اوّل اینکه باد کنایه از هیچ وپوچ است، یعنی همه چیزناپایدار ودرحال گذار است بنابراین بنیاد وتکیه گاهِ عمر هیچ ضمانتی ندارد. دوّم اینکه بنای زندگی برنفس کشیدن استواراست. یعنی به هوا وبه عبارتی به باد بنداست هرنفسی که فرومی رود ممکن است فرا نیاید.
«امید وآرزو» برخلاف باورعامه ی مردم واژه هایی فریبنده وویرانگرهستند. توهّم ورویابافی آدمی را درمسیرانحراف قرارمی دهد. مسیرحقیقی نیازی به هیچ امیدی ندارد مقصد درجایی دوردست نیست که امیدوارباشیم بدان خواهیم رسید مقصد وراه یکی هستند. همان لحظه که عاشق حقیقی شده باشیم پیشاپیش درمقصد هستیم (هردم که دل به عشق دهی خوش دمی بود) چیزی که اهمیت دارد رخ دادن عاشقیست نه به چنگ آوردن معشوق. عاشقی به چنگ آوردن وتهاجم وتصاحبگری نیست عاشقی حسی لطیفیست که به محض وقوع؛ سرور وسعادتمندی نیزرخ می نمایدوهمینگونه دل بستن وامیدواربودن به چنگ آوردن معشوق؛ عشق راازبین برده وشکست وناکامی ببارمی آورد این قانون تغییرناپذیر روزگارهست. نه تنها درعشق بلکه «امیدوآرزو» بلای جان انسانهاست وزندگی حقیقی رانابودمی سازد اگرامیدوآرزو نباشد آینده ای نیزمطرح نخواهدشدو آدمی بی درنگ به «لحظه واکنون» بازخواهدگشت و زندگی حقیقی نیزآبتنی کردن درحوضچه ی اکنون هست.
حافظ نیز به همین نکته رامدنظرقرارداده و می فرماید:
معنی بیت: بیا دَم راغنیمت دان وباجام باده ای حال را دریاب که کاخ آرزوها چندان اعتباری ندارد.
برای ساختن این کاخ پوشالی، حقوق دیگران رازیرپامگذار، دل مشکن وهمه ی انرژی خودرا صرف نکن که بی پایه وناپایداراست. بهترآن است که که درهرفرصتی که دست می دهد خوش وخرّم باشیم تاشایدتبعاتِ خوشی مابه دیگران رانیزسرایت کرده وشادمان کند . پس باده بیاوربه عیش وعشرت بپردازیم که برای تداوم زندگانی هیچ تضمینی وجود ندارد ممکن است فردایی نداشته باشیم.
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن
یا زدیوان قضا خطّ ِ امانی به من آر
غلام همّتِ آنم که زیر چرخ کبود
زهرچه رنگِ تعلّق پذیرد آزادست
شاید اگربخواهیم جهان بینی حافظ ومکتبِ حافظانه را دریک بیت خلاصه کنیم بی هیچ شک وتردیدی همین بیتِ زیبا ونغز وپُرمایه خواهد بود.
همّت: اراده ،عزم
چرخ ِ کبود : آسمان کبود
تعلّق: دل بستگی، علاقه، علقه، وابستگی، دل بستگی داشتن، دل بستن، آویختن.
معنی بیت: من بنده وغلام ِ کسی هستم که به نقطه ای رسیده که باهمّتی قابل احترام واراده ای ستودنی، خودرا ازهرآنچه که باعثِ وابستگی، دل بستگی وقید وبند می گردد آزاد ساخته است.
حال این سئوال پیش می آید که آیا دامنه ی این آزادگی تاکجا توسعه پیدا می کند؟ آیا منظور حافظ، ازآزاد شدن به معنای کامل شاملِ : (رهایی از وطن دوستی، دین، مذهب، فرهنگ ،زبان، نژاد،قبیله ووووو هرآنچه که وابستگی وقید وبندآورد) است یا فقط آزادشدن ازبندِ تعلّقاتِ مادّی کافیست تاانسان به رهایی برسد؟
برای یافتن پاسخ درست، نیازبه هیچ توضیح اضافه یارجوع به مرجع ومنبع خاصّی نیست. مرور دامنه ی معناهای یکایک واژه هایی که بکار رفته واین بیت را رقم زده است، مارا به پاسخ روشن وقانع کننده رهنمون می گردد.
گویا که حافظ پیش بینی کرده بوده ومی دانسته که بعدها شاید، جویندگانِ حقیقت مشتاق بوده باشند که ازحدّومرز ِ دامنه ی این آزادگی، آگاهی پیداکنندوبادر نظر گرفتن آن دراین مسیر گام بردارند. بنابراین بابکارگیری ِهوشمندانه ی واژه ی "زیرچرخ کبود" همه ی شُبهات و تردیدها را ازبین برده ونظر خویش را بدون ملاحظه وبدون ایهام وابهام مطرح کرده است. هیچ استثنایی درنگرش حافظانه وجود ندارد واین آزادگی ورهایی ، همه ی آنچه که تعلّق به بارآورد راشامل می شود. قطعاً تنهاچیزی که مشمول این ایده نمی گردد پدیده ایست که جایی در خارج ازدایره ی هستی وبیرون اززیر چرخ کبود قرار دارد! بنظرمیرسدحافظ بهترازهرکسی به این حقیقت دست یافته بوده که تنها کسانی می توانند دست به خطرزده وگام درسرزمین ناشناخته ها بگذارند که هیچ تعلق خاطری به هیچ چیزدرزیرچرخ کبودنداشتهاشند.
ناگفته نماند که معنای رهایی ازوابستگی هایی مثل وطن دوستی، مذهب ، زبان ،قبیله،.......وطن فروشی وکُفرورزی وبی غیرتی وپشت کردن به قوم وقبیله.... نیست وقراربراین نیست که کسی که خودرا ازبندِ تعلّقات می رهاند، درمقابل دشمنان ومهاجمان سرتسلیم فرود آورده وبه این بهانه ، ازوظایفِ اجتماع واخلاقیِ خویش سرپیچی کند. بلکه بلعکس با ازبین بردن ِ تعصّباتِ فرقه ای، زبانی، نژادی و.... به بینشی جهانشمول می رسد ودرمقابلِ همه ی انسانها( نه فقط نسبت به همزبانان ،هموطنان وهم کیشان خویش) احساس مسئولیت ووظیفه می کند. چنین کسی ،عشق ورزی به همه ی انسانها،حیوانات و طبیعت راسرلوحه ی کارخویش قرارداده وبه جای تعصّب نشان دادن به فرقه گرایی،قومیّت، ووووو به "انسانیّت" به مفهوم جهانی می اندیشد.
حافظ به برکتِ همین بینش و دیدگاه ِ فراشمول وجهانیست که محبوبِ قلبهاشده است. قلبهایی که دارای زبانها ومذاهبِ وباورهای گوناگون بوده ودرکشورهای مختلف می تپند. علّتِ اینکه اشعار او همه ی ِ مرزها را درمی نوردَد، دراین نکته ی دقیق نهفته که خودِ اودرزندگانی پشتِ هیچ مرز ومذهب وقومیّت وفرقه گرایی ونژاد وقبیله توقّف نکرده وهمیشه سعی نموده، اندیشه ها وباورهای خودرا بالنده وپویا نگاهدارد.
شهرت واعتبار ومحبوبیّتِ جهانی حافظ، متاثّر ازاین نیست که زلف وابروی وخال وخطِ معشوق را باتعابیرلطیفِ ادبی و شاعرانه توصیف می کند. شاعران زیادی وجود دارد که این کاررابسیار زیبا ونغز ولطیف انجام می دهند لیکن شعروشهرت آنها پشتِ مرزهای شهر ودیارشان متوقف مانده وهرگزبه بیرون راه پیدانمی کنند!
محبوبیّتِ جهانی حافظ متاثّراز جهان بینی واندیشه های فرا قومی وفرا مذهبی ِ اوست که اوراقابل احترام وارادت می کند. گوته وبسیاری ازاندیشمندان جهانی، اگرحافظ را تاحدّ پرستش دوست دارند به این سبب نیست که حافظ چه مذهبی داشته ویاازکدام کشوربرخاسته است. اورا فقط به این سبب می ستایند که آزاداندیشانه به همه ی بشریّت بدون درنظرگرفتن نژاد ورنگ وزبان ومذهب می اندیشد.
زیربارند درختان که تعلّق دارند
ای خوشاسرو که ازبارغم آزادآمد
چگویمت که بمیخانه دوش مست وخراب
سروش ِعالم غیبم چه مژدهها دادست!
مست و خراب: مست و لایعقل، مست و بیهوش.
سروش: فرشته ی آسمانی
عالم غیب: عالم ناپیدا، عالم نهانی
شاعردرعالم مستی وازخودبیخودی، مکاشفه ای کرده وندایی شنیده است.
معنی بیت: چگونه بگویم باورکنی ،دیشب مست وازخودبیخود افتاده بودم. ندایی درگوش جانم، چه بشارتهای امیدبخش داد ومراازارزش واقعی خودباخبرساخت.
بشارتی که داده شده دربیت ِ بعدیست:
که ای بلندنظر شاهباز سِدره نشین
نشیمن ِتونه این کنج مِحنت آبادست
شاهباز: شهباز،پرنده ای شکاری که پادشهان بیشتر با آن شکارمی کردند.کنایه ازآدمیست.
سِدره: درخت کُنار است بالای آسمان هفتم که منتهای اعمال مردم است و آن را سدرةالمنتهی گویند و حد رسیدن جبرئیل همانجا است.
سِدره نشین:جایگاه مقرّبین وملایکه ها
محنت آباد: اشاره به این دنیاست که پراز رنج ودرداست.
معنی بیت: مژده دادند، که ای انسان، تو شاهبازی هستی که جایگاهِ حقیقی ِ تودرخت سدر ودرآسمانهاست. نشیمنگاه تو این دنیا نیست، به اینجا دلبستگی نداشته باش(خود را ازبندِ تعلّقات رهاکن) این دنیا خرابه ای بیش نیست وپراز درد ورنج ومِحنت است.
رَهروِ منزل عشقیم وزسرحدّ عدم
تابه اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
تورا زکنگره ی عرش می زنند صفیر
ندانمت که دراین دامگه چه افتادست
کُنگره: دندانه بالای حصار کاخ و قلعه. عرش: بارگاهی در آسمان هفتم.
صفیر: صدا کردن، بانگ برداشتن، صدای ملکوتی ِ فرشته ها وملایک
"دامگه": جایی که درآنجا دام گسترده شده است. کنایه ازدنیاست.
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی همان ندایی که درگوش جان شاعرپیچیده می فرماید: ای انسان تورا ازآسمانها وقلعه ی ملکوتی ِعالم غیب صدا می زنند وبه آنجا دعوتت می کنند. نمی دانم چرا نمی شنوی وهمچنان به این دنیای فانی که پرازدام است دلبسته وچسبیده ای!؟
نقدِ عمرت ببرد غصّه ی دنیا به گزاف
گرشب وروز دراین قصّه ی مشکل باشی
نصیحتی کُنمت یاد گیر ودرعمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
پیرطریقت:مرشد وراهنما، کسی که ازبندِ تعلّقات رسته و درمسیرسیروسلوک بسوی حق، به مراحل والایی رسیده است.
معنی بیت: تورانصیحتی می کنم وحدیثی ازیک انسان وارسته نقل می کنم. این پند واندرز را یادبگیر وعمل کن.
پند واندرز دربیت های پیش روست :
غم ِجهان مخور و پندِ من مَبر از یاد
که این لطیفه ی عشقم زرَه روی یادست
لطیفه: سخن نیکو و پسندیده که باعث شادی و انبساط میشود. نکته ی نغز وامری بسیاردقیق که قابل درک باشد و قابل بیان نباشد.
رهرو: سالک وکسی که درجاده ی سیروسلوک گام برداشته ومشغول طی منازل است. منظورهمان پیرطریقت است. سالک تاپایان عمر رهرو راه حق نامیده می شود.
معنی بیت: غم وغصّه ی دنیا رابه دل راه نده که هیچ ارزشی ندارد. پندِ مرا ازیادمبر که این پندی که به تومی دهم ازیک سالکِ راه حق است.
آن حدیث ولطیفه ی عشق که نام برده شد این بیت وبیت های پیش روست است:
رضا به داده بده وزجبین گره بگشای
که بر من و تو در ِ اختیار نگشادست
جبین: پیشانی
معنی بیت: به هرآنچه که داری راضی باش وگِره ازپیشانی بازکن. تغییردادن بسیاری ازچیزها، ازحدودِ اختیاراتِ ما خارج است.
بعضی ازشارحان با استناد به چنین ابیاتی که سخن از نبودِ اختیار است نتیجه می گیرند که: "حافظ جبرگرا بوده ومعتقد است که تلاشهای مابیهوده است، سرنوشتِ ما ازقبل تعیین شده واراده ی ما درتغییر امورات هیچ تاثیری ندارد".!
امّا حقیقت چیست؟
چنانکه قبلاً نیزتوضیح داده شده، حافظ اندیشمندی آزاد ورها شده ازبندِ تعلّقات است وبه هیچ یک ازمسلک ها ومکتب ها اختصاص ندارد. اوبه مَددِ نبوغی که داشته، اندیشه ها را ازمکتب ها ومسلک های گوناگون گرفته ، به سیاق وسلیقه ی خویش پرورانده ،غنی سازی ونوسازی کرده ودرنهایت مکتب رندی رابنا نهاده است. اورنگین کمانی ازاندیشه های متفاوت است. بخشی ازاندیشه های اوجبرگرایی،بخشی اراده گرایی،بخشی مسیحیت،زرتشتی ،اسلامی- عرفانی و......است. نمی شود که وقتی به یک بخش ازاندیشه های اوبرمی خوریم فوری نتیجه گیری کنیم وبه اوبرچسب بزنیم، این نهایتِ جهل وکمال بی انصافیست. او به تنهایی یک مکتب درکنارمکتبهاست است.
شاعری که برعلیه ِ همه چیز عصیان می کند،و همه چیزرابه چالش می افکند، قوانین وعرف رادرهم می شکند وعزم ساختن عالمی دیگر وآدمی نو می کند چگونه می تواند به اندیشه ی "جبرگرایی" تعلّق داشته باشد!؟
اگراودراینجا وبیتهایی ازاین دست، ازنبودِ اختیار سخن می گوید، بدان دلیل است که ما حقیقتاً در تعیین وتغییر بسیاری امورات، هیچ اختیاری نداریم وضرورتاً تلاشهای مادراین حیطه بیهوده می باشد.! برای مثال به دنیا آمدن ما تحتِ اراده ی مانبوده وکسی ازما سئوال نکرده که آیا میل داری به چنین دنیایی قدم بگذاری؟ یا پدرومادر ما به انتخاب واختیارمانبوده وبرای ما ازقبل تعیین کرده اند وماناگزیریم که آنهاراچه خوب یاچه بد بپذیریم. ازما سئوال نشده که درکدام نقطه ی دنیا می خواهید متولد شوید؟ چه اسمی دوست دارید برای خود انتخاب کنید؟ویابه چه زبانی می خواهیدصحبت کنید؟ درمیان کدام قبیله ونژاد وباچه فرهنگی دوست دارید رشد ونمو کنید؟..... علاوه براینکه همه ی اینها که به ماتحمیل شده است ،حتّا مذهب ودین مارانیز زحمت کشیده ودریک سندی بنام شناسنامه، ثبت کرده وتحویل ماداده اند تادرمسیری که ازقبل تعیین شده حرکت کنیم!
درست است که ما بعد ازرسیدن به بلوغ، تواناییِ تغییر خیلی ازامورات ازجمله تغییراسم،محل زندگی، دین وخیلی چیزهای دیگر راداریم، امّا آیا می توانیم پدرومادر وبرادر ونژاد و...راهم تغییردهیم؟ آیا خواهیم توانست گذشته ی خودرا، دوران طلایی کودکی وجوانی خودرا تغییر دهیم؟ حتّا اگرموفق به تغییراتی دربعضی امور شویم،قطعاًنتایج حاصله وتغییراتِ انجام گرفته، متاثّرازگذشته ی ما خواهد بود که به ماتحمیل شده است.
بنابراین می توان ادّعا نمودکه، حتّا تغییراتِ حاصل شده،نیز تحتِ اختیارما صورت نگرفته بلکه تحتِ تاثیر گذشته ، ومحصول فرهنگ وزبانِ تحمیلی بوده که مابا آن رشد ونموکرده ایم.
نتیجه اینکه چه بخواهیم وچه نخواهیم بخش عظیمی از امورات ما ازقبل، تعیین وبه ماتحمیل شده است. باید به هرآنچه که به ما تحمیل شده، راضی باشیم و خون دل نخوریم وبی جهت گِله وشکایت نکنیم که مثلاً چرا ما درفلان کشور بدنیا نیامده وبافلان فرهنگ وادب، رشد ونمو نکرده ایم؟
حافظ به لطف دانش وآگاهی که درگذرزمان کسب کرده ، به یک بینش کامل رسیده است. آنجا که تشخیص می دهد می تواند تغییر دهد درنگ نمی کند،همانندِ جبرگرایان دست روی دست نمی گذارد، ازهیچ چیز نمی ترسد ووارد عمل می شود:
چرخ برهم زنم اَر غیرمُرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلک
امّا آنجاکه تشخیص می دهد تغییرامکان پذیر نیست، با یک نرمش رندانه،باحوادثِ پیرامونی هماهنگ می شود ومی پذیرد، وباهمان می سازد وزیرلب زمزمه می کند:
چون بالش زَر نیست بسازیم به خشتی
حافظ بهترین راه را انتخاب کرده وبه دوستارانش توصیه می کند. باهرچه که داریم خوش باشیم. هرچه راکه می توانیم تغییردهیم، وهرآنچه را که نمی توانیم تغییردهیم بپذیریم که:
جام مِی وخون دل هریک به کسی دادند
دردایره ی قسمت اوضاع چنین باشد!
مَجو درستی ِعَهدازجهانِ سُست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
معنی بیت: ازاین دنیای ناپایدارکه سخت سست بنیاد است وفاداری وپایداری مجوی. چراکه این دنیا همانندِ پیرزنی فرتوت وحیله گر است که ظاهرخویش راآراسته وخودرابه عنوان عروس زیبا جا می زند! بعدازمدّتی بی وفایی کرده وسراغ دیگری می رود تا اورا بفریبد،ازهمین به هزار داماد معروف است.
جمیله ایست عروس جهان ولی هُش دار
که این مُخدّره درعَقدِ کس نمی آید.
نشان عهد ووفا نیست در تبسَم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
ای بلبل ِ عاشق، بنال وفریادکن، حق داری زیرا درخنده ها وعشوه گریهای گل، نشانی ازوفاداری نیست. گل نیز همانندِ عروس جهان، ظاهری زیبا دارد امّا بی وفاست.
ناگشوده گل نقاب، آهنگِ رحلت سازکرد
ناله کن بلبل که گلبانگِ دل افگاران خوشست.
حَسد چه میبری ای سُست نظم برحافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
سست نظم: شاعری که شعرهای بی مایه سبک می سراید.
قبول خاطر: مورد قبول واقع شدن
لطفِ سخن: شیرینی وحُسن کلام، زیبایی کلام.
معنی بیت: ای شاعری که شعر
هاای بی مایه می سرایی،چرابه اشعار حافظ حسودی می کنی؟ حافظ موردِ لطفِ حق قرار گرفته وسخنان واشعارش اینچنین شیوا وشیرین شده است. بی جهت حسادت مکن، ازخدا بخواه تا به تونیز حُسن کلام وگرمی گفتارعنایت کند.
زشعردلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع وسخن گفتن دَری داند.
- ۹۹/۰۹/۲۹
- ۴۰۷ نمایش