ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۶ ب.ظ

ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشیدبایدازین وَرطه رختِ خویش
بخت :شانس، طالع و اقبال
وَرطه:منجلاب،جای خطرناک،گرداب
رَخت : لباس ،وسایل زندگی
منظوراز"شهر" فقط شهرشیراز نیست گرچه ممکن است درزمان سرایش شعر، اوضاع سیاسی واجتماعی شهرنامطلوب بوده باشد وهمین موضوع سبب خلق این غزل ناب شده باشد لیکن باتوجه به اینکه دربیتهای بعدی هیچ اشاره ای به شیرازنشده و موضاعات مطروحه همه جانبه و کلّی هستند،چنین بنظرمی رسدکه "شهر" استعاره ازجهانِ خاکی هست. دراینصورت "رخت" نیز صرفا وسایل شخصی نمی تواندبوده باشد بلکه استعاره از تعلّقاتِ دینی ودنیویست که تمام بشریت را به بیماری خطرناکی مبتلا نمووه وسرچشمه ی همه ی رنجهاودردهای بشریست. همه عجله وشتاب داریم بی آنکه دلیل آن رادانسته باشیم!همگان شتابان درحال انباشت ثروت،کسب شهرت ومقام، ذخیره پول وانبارکردن آذوقه و......هستیم بی آنکه بدانیم تاکی باید این چنین باعجله واشتیاق سعی وتلاش کنیم؟ تعلقات دنیوی همانندآب شور هرچه بیشتر می نوشیم عطش وتشنگیمان بیشترمی شود وماهمگان ازاین موضوع غافل هستیم. بزودی مرگ سراغ تک تکمان خواهدآمدوهرآنچه اندوختیم راازماپس خواهدگرفت بایدیادبگیریم چیزی بیاندوزیم که مرگ نتواندآن رابازپس بگیرد.
معنی بیت : ما در این جهان ِ خاکی بارها وبارها شانس و اقبالِ خویش را به تجربه آزمایش کردهایم، سرودگرم ِ روزگارراچشیده ایم. نتیجه ای که گرفتیم درکل جای خوبی برای اقامت وماندن نیست! یعنی زیبائیهایش به دردورنج و به زحمتش نمی ارزد!
شایداگرهمگان همانندحافظ می اندیشیدیم ، عشق وشفقت ومهرورزی راپیشه می کردیم می توانستیم شرایطی رافراهم کنیم دنیاتصویرزیباتری داشت واندکی قابل تحمل ترمی بود. حال که چنین نیست وبشریّت روزبروزدرمنجلابِ کینه توزی وکدورت وجنگ وخونریزی گرفتارترمی گردد، بهترآن است که ازاین دنیای پُرشَروشور وپررنج ودرد، هرچه زودتر دل کَند ورفت. بیرون ازاین جهان هرچه که باشد بهتراز این رنج واندوه دائمیست که می کشیم ودلپذیرتر ازغمیست که بی وقفه می خوریم. تمدن هرچه پیشرفت می کندآدمهاتنهاترمی شوند آدمهای امروزی ازآدمهای اولیه تنهاتروبی پناه ترشده اند.
جهان وکارجهان هیچ درهیچ است
هزاربارمن این نکته کرده ام تحقیق
از بـس که دست میگزَم و آه میکشم
آتش زدم چوگل به تَن ِ لَخت لَخت خویـش
"دست گزیدن" نشانه ی دلگیری،نارضایتی وبی رَغبتیست.
لَخت لَخت : پاره پاره
منظور از"گل" درادبیات ما معمولاً گل ِسرخ است ازآنجاکه سرخ رنگ آتشناک و خوشبوست به عنوان نمادوسلطان گلهاست.
حافظِ خوش فکر،سوختن وساختنش رابافرآیندِ جوشش ِ گل وشکوفاشدن ودرنهایت سوختنش قیاس کرده واین دو فرآیند را درهم آمیخته است.
هنگامی که غنچه به مرحله ی ِشکوفایی نزدیک می شود از درون نفس های آتشین (آه) میکشد و این آههای ِ سوزنده، اورا به آتش میکشد و سرخی و آتشین بودن ِ گل رارقم می زند.
معنی بیت : ازبس که زندگی رنج آور واندوهباراست دریغ می خورم برزخم های بی شمار نهانی که دراندرون دارم وازبس که آههای آتشین ازنهادِ خویش برمی آورم،تن وجسم ِ پاره پاره ی خودراهمانندِ گل سوزانده ام.
این چه استغناویارب وین چه قادرحکمت است؟
کین همه زخم ِ نهان است ومَجال آه نیست؟!
دوشـم ز بلبلی چه خوش آمد که میسُرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش
معنی بیت : دیشب بلبلی ازسرسوزعشق نغمه خوانی می کرد این صحنه که گل (معشوق بلبل) بادقّت به ناله ی عاشقش (بلبل) گوش می داد چقدرخیال انگیز ودلپذیر بود.
امّا بلبل ِ عاشق چه چیزی به معشوق می گفت که برای حافظ جالب آمده است؟
بلبل این نکته را باآوازمی خواند:
کای دل تـو شاد باش که آن یـارتند خو
بسیارتند روی نـشیند ز بـخت خویـش
تند خو : عصبانی، کج خُلق وآتشین مزاج
تند روی : ترش رو ، خشمناک
معنی بیت :
بلبل خطاب به دلِ ناکام خویش میگفت:
ای دل اگرآن گل سرخ نسبت به توبی اعتنایی ونامهربانی می کند،غمگین مشو تو شاد باش که او نیزتاوانِ تندخویی و سختگیری های خودرا خواهددید. به حُکم آنکه هرکه تندخویی کند اوّلین جفا را درحقّ ِ خودمی کند(یعنی اوقاتِ خودش نیزتلخ) می گردد. بنابراین قائده، اوازاین اقبالِ بَدی که برای خود رقم زده ،تازمانی که ازغرورو تندخویی دست برندارد خود نیز آزرده دل شده وهمواره تُرش روی خواهدبود.
ستم ازغمزه میاموز که درمذهبِ عشق
هرعمل اَجری وهرکرده جزایی دارد.
خواهی که سَخت وسُستِ جهان برتوبگذرد
بگذرزعَهد سست وسخنهای سَختِ خویش
سخت وسُست: فراز وفرود، دشواری وراحتی
عَهد : قرارداد ،پیمان
سخنسخت : درشت گویی،تندگویی وزهرآگین سخن گفتن، بی عاطفه بودن ونامهربانی
حافظ ازمشاهده ی اتّفاقی که بین ِ بلبل وگل رُخ داده درسی گرفته وآن رادستمایه پندی ارزشمند کرده است.
معنی بیت :
اگر درآرزوی این هستی که مشکلات ومصائبِ دنیا برتوسهل وآسان گردد اگردوست داری که فرازوفرودِ زندگانی تورانیازارد ورنجیده خاطر نگردی ،پس تونیزمتقابلاً بایستی اولاً ازدادن ِ پیمان های ناپایدار ودروغین پرهیزکنی، دوماً لَحن ِ برخورد بادیگران راتغییرداده وازگفتن ِ سخن های درشت و نامهربانانه به اطرافیان خود داری کنی.
گفت آسان گیربرخودکارها کزروی طبع
سخت می گیردجهان برمردمان سخت کوش
وقت است کـز فراق تو وُ سـوز ِ انـدرون
آتش درافکنم به همه رَخت وپَخت خویش
رخت وپخت : تعلّقات ِ دنیوی، دار وندار، اسباب و وسایل زندگی
معنی بیت : دیگرزمان ِ آن رسیده است که از اندوهِ هجران و سوزاشتیاق ِ درونی، تمام زندگیام را درآتش بسوزانم. وقتی که به مرادنمی رسم وازوصال ِ تومَحروم هستم زندگی به چه دردی می خورد؟ بهترآنست که داروندار خویش را درآتش افکنم وخودرانابودسازم.
صباگرچاره داری وقتِ وقت است
که درد اشتیاقم قصدِ جان کرد.
ای حافظ اَرمراد مـیـسّـر شـدی مُـدام
جمشید نیزدورنماندی ز تخت خویـش
مـُراد : کامیابی وآرزو ، خواسته
میسّرشدی : ممکن می بود، فراهم میشد
مـُدام : همیشگی ، دایمی
معنی بیت:
ای حافظ تمام لذّات وخوشی های این جهان، موقّتی وناپایداراست. اگر کامیابی بشرهمیشگی بود ودوام داشت که دیگرامثال ِ جمشیدها ازبین نمی رفتند! آنهاکه روزگاری خودرا فرمانروای مطلق می پنداشتند وگمان می کردند که به کامیابی رسیده اند به ناگاه ازتختِ کامرانی سرنگون شده ودردل ِ خاک فرورفتند.
هرکه راخوابگهِ آخر، مشتی خاک است
گوچه حاجت که برافلاک کشی ایوان را؟!
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۸۵۰ نمایش


