حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۲۱ ب.ظ



سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت


بعضی براین باورند که حافظ این غزل را درفراق همسرخویش سروده است. همسری که از نظربازی وعاشق پیشگی ِ حافظ به تنگ آمده ووی راترک کرده است.! گرچه این نظریّه چیزی جزحدس وگمان نیست لیکن بعضی ازابیات در تاییدِ این حدس وگمان می باشند. به هرحال چون اسمی بُرده نشده،دلیل روشنی براین ادّعا دردست نیست. هرچه هست   غزل سوزناک است  وشاعر غزل را در غم واندوهِ کسی سروده که بسیاردوست می داشته وظاهراًمدّتیست نسبت به اوبی توجّهی می کند......
آتش: استعاره ازغم دوری واندوهِ فراق
جانانه: معشوق
خانه:  اشاره به سینه
کاشانه: دراینجا منظورکلّ هست ونیستِ شاعر
معنی بیت:
سینه ازآتش سوزنده ی دل درغم واندوهِ معشوق سوخت. دراین خانه(سینه) ازغم دوری وفراق معشوق، آتشی شعله ورشده بود که (باتداوم دوری به همه جاسرایت کرد ) وتمام هست و نیستِ مرا(کاشانه) سوزاند وخاکسترنمود. 
زین آتش نهفته که درسینه ی من است
خورشیدشعله ایست که درآسمان گرفت


تنم از واسطه ی دوریِ دلبر بگداخت

جانم از آتش ِ مِهر رُخ جانانه بسوخت

از واسطه ی: به واسطه ی، به علّت
بگداخت: شعله ورشد وکاملاًسوخت
آتش بعضی اوقات آتش ِشوق است بعضی اوقات آتش ِ حسرت است بعضی اوقات.....  دراین مصرع اوّل این بیت آتش ِ دوری وفراق ودرمصرع دوّم آتش محبّت است که هست ونیستِ شاعر راسوزانده است.
معنی بیت: جسم وتنم ازعذابِ دوری ِ دلبرآتش گرفت وگداخت. جانم نیز ازآتش شوق ومحبّت بسوخت.محبّت که زیادباشد همچون آتشی شراره می کشد ودل وجان عاشق بکام خویش می کشد ومی سوزاند.
فکرعشق آتش غم دردل حافظ زد وسوخت
یاردیرینه ببینید که بایارچه کرد!


سوزدل بین که زبس آتش اشکم دل شمع

دوش برمن زسرمهرچوپروانه بسوخت


سوزدل بین: ببین که چگونه دلم شدید می سوزد
که زبس آتش ِاشکم : ازشدّتِ آتشین بودنِ قطراتِ اشکهای من ،
معنی بیت:
ببین که چگونه دلم درآتش شعله وراست؟ از شدّت ِ سوزش چنانکه می گریم اشکهایم آتشین است!  آنقدرآتشین که دل ِشمع به رحم آمده وازروی دلسوزی همانندِ پروانه به حال من می سوزد. شمعی که خود درآتش می سوزد و اشکهای پُرحرارتی دارد، بادیدن ِ اشکهای آتشین ِ من دردِ خودرا فراموش کرده تبدیل به پروانه ای نازک دل ولطیف شده وعاشقانه وصمیمانه دلش به حالِ من می سوزد! 
درمیانِ آب وآتش همچنان سرگرم تُوست
بس که دربیماری هجرتوگریانم چوشمع


آشنایی نه غریب است که دلسوز من است

چون من ازخویش برفتم دل بیگانه بسوخت


آشنایی: یک آشنا، یک دوستِ صمیمی
نه غریب است: غریبه نیست
"دلسوز" دراینجابه معنی ِ مهربان نیست بلکه به معنای کسیست که دل را می سوزاند.
ازخویش رفتن: ایهام دارد: ۱- ازدست رفتن و نابود شدن، خاکستر وبربادشدن ۲- ازخودی ضربه خوردن. هردومعنی مدِّ نظرشاعربوده است.
معنی بیت: آنکه خانه ی دلم رااینچنین به آتش کشیده،غریبه نیست بلکه یک دوست صمیمی (معشوق) است،(گمان نکنید که غریبه ویادشمن است!) وقتی که کاملاً دراین آتشی که دوست به پاکرده ورفته سوختم وخاکسترشدم دلِ بیگانگان (غریبه ها) براحوال من سوخت.
دیدم وآن چشم دل سیه که توداری
جانبِ هیچ آشنا نگاه ندارد!


خرقه یِ زُهدِ مرا آبِ خرابات ببرد

خانه ی عقل مرا آتش ِمیخانه بسوخت

خرقه لباسی که نمادِ پرهیزگاری وتقواست.
آبِ خرابات: باده وشراب
آتش میخانه: استعاره  ازمی  
معنی بیتِ: بنیادِ زُهد وتقوای مرا شراب وباده برباد داد وفروریخت. خانه ی عقل وخردِ من نیز درآتش میخانه سوخت. میگساری وشرابخواری عقل مرا ازبین بُرد.
البته حافظ ازاینکه خرقه ی زهد وخانه ی عقلش رابه فنا داده، ناراحت ودلگیرنیست. چرا که او همیشه، هم ازخرقه بیزاربوده وهم ازعقل. خرقه را نمادِ ریاکاری می دانست وعقل راعاجز وناتوان درکِ لذتِ کرشمه وناز!
کِرشمه ی توشرابی به عاشقان پیمود
که علم بی خبرافتاد وعقل بی حس شد



چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست

همچولاله جگرم بی می وخُمخانه بسوخت


لاله: گل سرخی که ظاهراً همانندِ جام شراب است. درمیان ِآن سیاهی وجودارد که شاعران آن را به شراب تشبیه کرده اند. حافظ سیاهیِ آن را داغ عشق می بیند.
هرگاه توبه کردم که دیگرسراغ باده خواری نروم وپرهیزگار وباتقواباشم همانندِ پیاله ای که به ضربه ای می شکند شکست ومن بازبه سراغ شراب وعیش وعشرت رفتم! 
درمصرع دوّم:  جگرمن نیز همانندِ لاله که دردل خود بطورطبیعی داغی دارد ازروزاَزل داغ عشق داشت واین سوختگی وداغی ازشراب وخمخانه نیست بلکه ذاتیست.


ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم

خرقه ازسربه درآورد وبشکرانه بسوخت

ماجرا: قصّه، داستان و آنچه که روی داده.
"ماجرا"  در اصطلاح ِ صوفیه ، حل وفصل کردن اختلافات بین مریدان توسط مرشد ومراد است. بدینصورت که   هرگاه مریدی از دست و زبان مریدی دیگر دچار کدورتِ خاطر شده وازاورنجیده می شده، مریدِ خاطی توسطِ مرشد مورد بازخواست وتنبیه قرارمی گرفت وموظّف می شد در حضور جمع مریدان، اظهارپشیمانی و پوزش کند. اومی بایست دلِ برادر خود را به دست می آورده تاماجرا تمام شود. حافظ بابکارگیری این واژه هم به معنای ِمعمول دربین مردم هم به معنای خاصِ درمیان صوفیان، ازمعشوق خود می خواهد بازگشته ودل اورا به دست آورد.
 مردمِ چشم: مردمک وسیاهیِ چشم.
خرقه سوزی نیز درنزدِ صوفیان مرسوم بوده وبنا به دلایل گوناگون، ازجمله رسیدن به مرحله ای بالاتر وغیره، ازشوق واشتیاق خرقه راکه لباسی جلوبسته بوده ازسر درمی آورده ومی سوزاندند تا به خیال خود اعلام کنند که به مرحله ای ازبینش رسیده اند که دیگرنیازی به این خرقه که به منزله ی ِ اعتبارظاهریست ندارند! امّاحافظ که درقید وبندِ این مراسمات صوفیگری وامثالهم نبوده ودرهمه ی موارد به طریق ِ خود وبه قوانینی که خودوضع می کرده عمل می نمود، دراینجا صرفاً به منظوراینکه با زبان ِ آن دوران سخن گفته باشد واژه های "خرقه سوزی وماجرا" رابکارگرفته است. خرقه سوزی حافظ بیشتر به خاطر طنز وتمسخر و انزجار و بیزاریست که ازخرقه داشته نه به دلیل پایبند بوده به رسم ورسوماتِ صوفیان!
بسوزاین خرقه ی تقوا توحافظ
که گرآتش شوم دروی نگیرم !
معنی بیت: 
ای معشوق قصّه ی کدورت را فراموش کن واز درصلح وآشتی درآی ببین که مردمک چشم من ازشوق آمدن تو،خرقه اش را ازسردرآورده و چگونه  می سوزاند؟.
ضمن آنکه این معنی نیزمدِّ نظرحافظ بوده که  مردمک وسیاهی چشم من از بس که گریه کرده ام ازبین رفته وسفید شده است. به عبادتی حافظ سپیدشدن چشم خودرا به خرقه سوزی تعبیر کرده است.
هنگام وداع توزبس گریه که کردم
دورازرخ توچشم مرانورنمانده است


ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دَمی

که نخفتیم شب وشمع به افسانه بسوخت


"افسانه" دراینجا پرداختن به همین ماجرا وگله وشکایت واظهار دردمندیست.
خطاب به خویش می فرماید: 
ای حافظ این حرفها راتمام کن و دست از گله و شکایت بردار، جامی شراب بنوش وبی وفایی را یار را ازخاطرببر ازبس که نالیدی تمام شب بیدار بودیم وشمع به بیهودگی سوخت.
چه نقشه ها که برانگیختیم وسودنداشت
فسون ما بَر ِ اوگشته است افسانه !

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۵
  • ۲۸۷ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی