حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

زدر درآ و شبستان ما منوّر کن

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۱۷ ب.ظ



زدر درآ و شبستان ما منوّر کن

هوای مجلس روحانیان معطّر کن

شبستان:خوابگاه،دراینجا خوابگاه نیست بلکه محفل عاشقان است که درنبودِ معشوق به تاریکخانه ای مبدّل شده است.
منوّر: نورانی
مجلس روحانیان: محفل عاشقان واهل شعروادب و معنویّت. 
معنی بیت: بیا که بی حضورگرم ونورانی تو محفل عاشقانت به تاریکخانه ای مبدّل شده است بیا ومحفل مارانورباران کن بیا تافضای محفل عاشقانت به بوی جانبخش تومعطّر گردد.
بیا به شام غریبان وآب دیده ی من بین
بسان باده ی صافی درآبگینه ی شامی

اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز

پیاله‌ای بدهش گو دِماغ را تر کن

فقیه: عالم دینی
دماغ را تَرکن: خشکه مغزی رابانوشیدن مِی برطرف کن وانعطاف داشته باش، باطراوت باش، ضمن آنکه خشکه مغز به دیوانه می گفتند حافظ به طعنه وطنز می فرماید باده بنوش تاعاقل شوی تودیوانه ای که منع عشق می کنی.
معنی بیت: اگرفقیه تورانصیت کرد وتورا ازعشقبازی منع نمود یک کاسه شراب به اوبده وبگو بنوش تا برسرعقل بیایی بنوش تاشاداب وباطروات گردی.
ظاهراً درجایی دیگرکسی به این فقیه مورد نظر حافظ مِی تعارف کرده ودماغش ترشده بوده که این  فتوای جالب راصادرکرده است:
فقیه مدرسه دی مست بود وفتوی داد
که مِی حرام ولی بِه مال اوقاف است.


به چشم وابروی جانان سپرده‌ام دل وجان

بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن

طاق: ،سقف منحنی وقوس دار ،‌ کنایه از قوس وکمان ابرو.
مَنظر: نظرگاه، کنایه ازچشم جانان.
معنی بیت: به کیفیّتِ چشم وکمان ابروی معشوق دل باخته وجان سپرده ام  بیا بیا توهم  قوس وکمان دلکش وچشمان افسونگر معشوق مرا تماشاکن
پیش ازاین کین سقف سبزوطاق مینابرکنند
مَنظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود


ستاره ی شب هجران نمی‌فشاند نور

به بام قصر برآ و چراغ مَه برکن

ستاره ی شب هجران: آسمان شب عاشق نیزهمانند خانه اش درنبودمعشوق تاریک است وستاره هانیزنورافشانی ندارند.
چراغ مَه بَرکن: چراغ روی ماهت رابرافروز خودرا بنما
 معنی بیت:درفراق توحتّا ستاره هانیزهیچ نوری نمی فشانند آسمان شبم تاریک است عنایت کن به بام بارگاه خویش برآی وچراغ رخسارماهت راروشن کن
فروغ ماه می دیدم زبام قصراوروشن
که روازشرم آن خورشید بردیوارمی آورد


بگو به خازن جنّت که خاکِ این مجلس

به تُحفه برسوی فردوس وعودمِجمر کن

خازن: خزینه دار، نگاهبان خزینه
جنّت: بهشت 
به تحفه:، به عنوان هدیه
 فردوس: بهشت 
مِجمر:آتشدان، عودسوز
معنی بیت:به نگاهبان بهشت بگوکه ازخاک محفل عاشقان که ازگذرمعشوق معطّرشده به عنوان هدیه به بهشت ببر وبه جای عود درآتش دان بسوزان تابهشت خوشبو گردد.
باهمه عطردامنت آیدم ازصباعجب
کزگذرتوخاک رامُشک خُتن نمی کند


از این مُزوَّجَه و خرقه نیک در تنگم

به یک کرشمه ی صوفی وَشم قلندر کن

مُزَوَّجَه: نوعی کلاه قدیمی که میان رویه و آستر آن پنبه می‌دوختند؛ مزدوجه. کلاه مخصوص درویشان و صوفیان. 
خرقه: لباس صوفیان
نیک به تنگ آمدن: کامل به ستوه آمدن وبیزار شدن
کرشمه: حرکات دل‌انگیز چشم و ابروی دلبران، عشوه
قلندر: رهاشده ازقید وبندها. 
صوفی وش: صوفی مانند. بنظرمی رسد دراصل، صوفی کُش بوده واحتمالاً به اشتباه صوفی وش ثبت شده است.چراکه حافظ دراینجا ازخرقه ی صوفیگری به ستوه آمده وقصد دارد به بهانه ای ازاین قید وبندِ لباس وکلاه خلاص گردد.
کرشمه ی صوفی کش: عشوه ای ویرانگر ازجانب دلبر که می تواند صوفی متعصّب رانیزازراه بدر کندطوری که حاضرشود دست ازصوفیگری بردارد.
معنی بیت: من ازاین لباس صوفیگری وکلاه وخرقه بیزارم ای معشوق نازوعشوه ای بکن به من انگیزه ای بده تابتوانم ازشرّ این خرقه وکلاه راحت شوم به من کمک کن صفتِ صوفیگری رااز بین ببرم ومثل یک قلندرازقید وبندها رها شوم. (ازآن عشوه بکارمن ببند که مُفتی وصوفی وزاهد را ازپای درمی آورد)
آن عشوه دادعشق که مُفتی زره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذرگرفت


چو شاهدان چمن زیردستِ حُسن تواند

کرشمه بر سَمن و جلوه بر صنوبر کن

شاهدان: زیبارویان،دراینجاکنایه ازهمه ی درختان وگلهای  زیبایی باغ وگلشن که هرکدام باویژگی خاصی دلبری می کنند لیکن به دلبریِ معشوق حافظ نمی رسند وهمگی فرمانبرداراوهستند.
"چمن" کنایه ازدنیا، بانظرداشت این کنایه، زیبارویان نیزهمان دلبران ودلسِتانان هستندکه در عشوه وکرشمه دستی برآتش دارند لیکن نمی توانند با  معشوق حافظ رقابت کنندهمگی زیردست وفرمانبردارند. حافظ بابکارگیری هنرمندانه ی چمن وکنایه آمیز دارکردن واژه ها، همه ی زیبارویان دنیا ودرختان وگلهای زیبا رابه قلمرو فرمانروایی معشوق خویش کشیده وبه خدمت گرفته است.
کرشمه: ناز و عشوه. 
معنی بیت: حال که همه ی زیبارویان زیردست توهستند وتوفرمانروای مطلق عرصه ی زیبایی هستی  کرشمه ای به سمن وصنوبرکن تاهمه بدانندکه هیچ زیبارویی نمی تواندباتوبرابری کند.
کرشمه ای کن وبازارساحری بشکن
به غمزه رونق وناموس دلبری بشکن


فضولِ نفس حکایت بسی کند ساقی

تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن

فضولِ نفس: ازنظرگاه حافظ، آدمی دونوع ندای درونی دارد یکی دلسوزانه انسان را به عشق وعیش وعشرت دعوت می کند(سروش)  دیگری بیهوده گوی است ومدام ملامت می کندو ازباده نوشی وعشقبازی ایرادمی گیرد(نفس فضول واهریمنی)
درراه عشق وسوسه ی اهرمن بسیست
پیش آی وگوش به پیغام سروش کن
معنی بیت: ای ساقی ،نفس ِ فضول، دایم  درحال ملامت کردن وایرادگرفتن است تودر گردش جام تعلّل مکن گوش به بیهوده گویی نفس ِفضول مده ومی به ساغرکن.
چه ملامت بُوَدآن راکه چنین باده خورد؟
این چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست
حجابِ دیده ی ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن
حجاب، پوشش، روبند
ادراک: ،قوه ی درک وفهم،دست یابی به چیزی، رسیدن
شعاع: پرتو ونور،خط روشنی ازمرکزروشنایی تانقطه ی دیگر
جمال: زیبایی،نیکوصورتی وخوشگلی. دراینجا زیباییِ رخسارمعشوق همانندآفتاب پرتو وشعاعی دارد. شعاعی که مثل حجاب عمل می کند و چشم عاشق رامی بندد. همانطورکه نور خورشید چشم آدمی رامی بندد.  
معنی مصرع اوّل: چشم ما ازشعاع آفتابِ زیبایی رخسارتو بسته می شود ونورشدید زیبایی تو (وقتی که مثل خورشید ازما دورهستی) چشمانمان رامی بندد ومانع ازدیدن تومی شود.
خرگه: خرگاه، چادر وخیمه ی بزرگِ دایره ای شکل ، کنایه ازچشم است. چشمی که دایره ای شکل است ومحل نشستن معشوق. شاه نشین چشم عاشق، تکیه گاه وخانه ی معشوق است.
"خورشید" درمصرع دوّم کنایه ازرخسارنورانیِ معشوق است.
منوّرکن: نورانی کن
معنی مصرع دوّم: بیا وباآمدنت وبانشستن درشاه نشین ِچشم ما، چشم ما راکه بسته شده نورانی کن (خرگاه خورشید را که همان چشم ما وبه عبارتی خانه ی خودت هست ) روشن کن.
رواق منظرچشم من آشیانه ی توست
کرم نما وفرودآ که خانه خانه ی توست 

طمع به قندِ وصال تو حدّ ما نبُوَد

حوالتم به لبِ لَعل همچو شکر کن

حوالت: ارجاع دادن، واگذارکردن
لب لعل: لبی که سرخرنگ وشیرین ومثل یاقوت ارزشمند است.
معنی بیت: قندوصال توبرای ماخیلی زیاداست ماشایستگی رسیدن به وصال تورانداریم عنایت فرما ما رابه لب سرخرنگ وآبدار وشیرینت ارجاع بده ماقانع هستیم بوسه هم کفایت می کند مارا.
طمع برآن لب شیرین نکردنم اولا
ولی چگونه مگس ازپی شکرنرود.


لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده

بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن

دقیقه: نکته ی باریک ولطیف، کار ظریف، زمان کوتاه.
دماغ: مغز
معنی بیت: (ای معشوق اگر حوالت به لب لعل میسّرنیست ) حداقل لب پیاله راببوس  وآن رابه مستان بده تابه لطفِ اینکارظریف،وقت عاشقانت طرب انگیزگردد ودلشان به این خوش باشد که باجامی باده می نوشند که متبرّک به دهان توست.
 گفت مگرزلعل من بوسه نداری آرزو؟
مُردم ازاین هوس ولی قدرت واختیارکو؟


پس ازمُلازمت عیش وعشق مَه رویان

ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن

مُلازمت: همیشه در خدمت کسی بودن، در جایی ماندن و اقامت کردن، پرداختن ومشغول بودن
معنی بیت: پس ازآنکه به عیش و عشرت وعشقبازی بازیبارویان پرداختی ازدیگرکارهای مهمّی که بایدبه آن بپردازی حفظ کردن شعر حافظ است تا عیش توکامل گردد.
شعرحافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین برنفس دلکش ولطف سخنش
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۶
  • ۲۱۳ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی