حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

بـــاز آی سـاقیـا که هوا خـواه خدمتـم

يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۰۱ ب.ظ



باز آی ساقیا که هوا خواه خدمتم

مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم


 "ساقی" در لغت به معنیِ سقـّاست ؛ کسی که آب یا شراب می‌دهد و در اصطلاح عرفانی عامل وواسطه‌یِ فیض رحمانیست است.


ازاین غزل نیز مثل غالب غزلهای حافظ هم می توان برداشت عرفانی نمود هم برداشت غیرعرفانی. دربرداشت عرفانی ، شاعرآرزوی خدمتگری معشوق آسمانی را دردل خویش می پرورد وخواهان فیض ورحمت الهی وراه نجات ورستگاریست است.


دربرداشت غیرعرفانی، شاعر هوای عیش وعشرت ومیخواری درسردارد وازساقی می خواهد که دوبار بازگردد وجام اوراپرکند.


حافظ تنها شاعربی مانندیست که به مدد نبوغ خاص ولطفِ سخن، اغلب اشعارش چندپهلو، دارای ایهام وابهام ،ژرفای معنا واندیشه زاست. معناهای مختلف  ودرعین حال بعضاًمتضاد بایکدیگر درچندین لایه سطحی،متوسط وعمیق ،متناسب بافهم ودانش مخاطبین،باسلیقه ی حافظانه چیده شده ودردسترس عام وخاص قرارداده شده است. 


معنی بیت:

ای ساقی ! کجایی؟ بیا که من آرزویِ خدمتگزاریِ تـو رادارم. من اشتیاقِ اطاعت وفرمانبرداریِ تـو را دارم و درهمه حال خیرخواهِ دولتِ وجودِتو و خواهانِ سعادتِ تـو هستم .  


همچنین "ساقی" دربسیاری ازغزلهایِ حافظ به معنیِ خودِمعشوق است.دراین دست ازغزلها، عاشقان از‌فروغ رخسارساقی سرمست می شوند نه ازشرابی که می نوشند.


این همه عکس می ونقشِ نگارین که نمود

 یک فروغِ رخ ساقیست که درجام افتاد.



زآنجاکه فیضِ جامِ سعادت ‌فروغِ توسـت

بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم


فیض‌:بخشش،لطف،عطا،سرریزشدن ظرف


جام ِسعادت فروغ: جامی که پرتو نیکبختی و تابش رستگاری به اطراف می پراکند. 


فروغ : روشنی،تابش، درخشندگی 


‌زآنجاکه فیض ِجام ِسعادت فروغ توست: ازآنجا که فیض رحمت وعنایت دراندرون جام توبی وقفه درحال جوشش وسرریزشدن است وبه اطراف نوروروشنی می پراکند. 


"بیرون‌شدی نمای" :  راه رهایی و راه نجاتی  نشانم بـده


درظلمات حیرتم: درتاریکیهای حیرانی سرگردانم

خطاب به ساقی که دراین غزل به جایگاه معشوق تکیه داده است: 


معنی بیت: 

ازآنجاکه در درون جام سعادت فروغ تو،همواره فیض رحمت می جوشد وسرریزمی گردد و بی وقفه نورهدایت وروشنایی می تاباند برای من که   درتاریکیهای حیرت سرگردان وحیران مانده ام راهِ برون رفت وراهِ چاره ای  مرحمت کن. 


ضمنِ آنکه این بیت تلمیحی به "مرحله یِ حیرت"نیزمی باشد. سالک درسیرو سلوک به سویِ سرمنزلِ معشوق، بادریافتِ گوشه ای اززیباییها ودرکِ بخشی ازحُسنِ بی پایانِ ذاتِ یکتا ، دربیابانِ "حیرت" گرفتارمی شود. عاشقِ عارف هرچه که به زیبایی هایِ معشوق فکرمی کندبیشتردرگرداب حیرت وتعجّب فرومی رود وبرتی برون رفت ازاین گرداب،محتاج عنایت حق تعالی می گردد.


درنظرگاهِ عارفِ عاشقی همچون حافظ که شخصیت وجهان بینیِ اوازتمامِ عرفا،فقها وعلما متمایز است، خداونددرذاتِ پدیده هایِ هستی ظهورپیداکرده وچشمه ای ازبیکرانِ اقیانوسِ زیباییهایِ خویش رادرمعرضِ تجلّی ونمایش قرارداده است.  درچشمانِ تیزبینِ حافظ، تمامیّتِ هستی همانندِ پیاله ای جوشان است که فروغِ آن پـرتـوِسعادت می‌پـراکندوحیرت زدگان رابسوی سرمنزل مقصود رهنمون می گردد.


بدین دودیده ی حیران من هزارافسوس

که بادوآینه رویش عیان نمی بینم



هرچند غـرق بحر گناهم ز صد جهت

تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم

بَحر: دریا

معنی بیت:

هر چند خیلی خطاکرده وبسیار گناهکارم و در دریایی از گناه (ازصدجهت-نه شش جهت) غرق شده‌ام ، امّانومیدنیستم چراکه از زمانی که با "عشق" آشنا شده‌ام ، خودبخود بخشیده شده هستم . عشق سرچشمه یِ لطف است ولطافت. دردنیایِ عشق گناهی جز "دگرآزاری" نیست. 

شکنجه وعذاب وعقوبت درقاموسِ عشق هیچ جایگاهی ندارد. هرکس باعشق آشناشد 

وبرمدارعشق حرکت کردبی تردیداززُمره ی رستگارانست.

مباش درپیِ آزار وهرچه خواهی کن

که درشریعتِ ماغیرازاین گناهی نیست

چرازکویِ خرابات روی برتابم

کزین به اَم به جهان هیچ رسم وراهی نیست 



  عیـبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم

کاین بود سـرنوشت زدیوان قسمتم


معنی بیت:


 ای که ادّعایِ حکمت ودانایی داری ! مرا به سببِ اینکه " رنـد هستم و عقایدِ منحصربفردی دارم" سرزنش نکن وبرمن خُرده مگیر، زیرا که سرنوشت و تقدیرم از ازل اینگونه بـوده است.  


   حافظ معتقد است که عشق و رنـدی در سرنوشتِ ازلی‌ وفطرتش بوده وهیچ تغییری درآن ممکن نیست. البته روشن است که حافظ هرگاه درمقابل زاهد وعابد ومخالفین عشق قرارمی گیرد اینچنین پای اصراربه عقایدش می فشاردتاآنهارا بیشترعلیه خودبشوراند. چراکه باتهاجم وشورش مخالفین،  اندیشه های پرنیانی وناب حافظ رشد می کند  قوی ترمی شود وهمچون بادبادکی که با قرارگرفتن درمسیربادهای مخالف به پروازدرمی آید اوج می گیرد.


       تازمانِ حضرتِ حافظ، به افرادِ بدنام وگناهکار وبی قیدو بند"رند" گفته می شد امّا حافظ دامنه ی معنای واژه یِ "رند" راتوسعه دادو"رند"راشخصیتی متعالی  بخشید. رند درمکتبِ حافظ گرچه ظاهری گناهکاروبی قیدوبند دارد لیکن باطنی نورانی، پاکیزه ومصفّادارد ودرمقابلِ زاهدانِ ریایی که ظاهری پاکیزه امّاباطنی آلوده دارندقراردارد.


مرا روز ازل کاری بـجز رنـدی نـفرمودنـد 

هر آن قسمت که آنجا شـد از آن افزون نخواهد شد



می خورکه عاشقی نه به کسب است واختیار

این موهبت رسید ز میراث فطرتم

  

      عاشق شدن اختیاری نیست، آموزشی واکتسابی نیست، دوست داشتنِ زیبایی و کمال پرستی درنهادِهمه یِ انسانها گذاشته شده، لیکن بعضی ها باروی آوردن به زشتی ها وناراستی ها ،خواسته وناخواسته این لطفِ الهی راسرکوب کرده وبه بیراهه می روند وبعضی ها گوشِ جان به ندایِ درونی داده وجزبه زیبایی به چیز دیگری توّجه نمی کنند.


روانکاوان وفرزانگان نیز به این نکته تأکید می ورزند که : " تنها زیبا اندیشانندکه به زیبایی می رسند"  تازمانی که کسی به زیبایی نیاندیشد دردِاشتیاق و طلب دردل وجانش  نخواهدافتاد،چنین کسی محال است که عاشق شود بنابه نظرِحافظ، "دوست داشتنِ زیبایی وعاشقی" عنایتِ خداوندیست.


معنی بیت:

باده بـنـوش و این چندصباح عمررابه شادیخواری وخوشی بگذران ودیگران راملامت وسرزنش مکن که عاشق شدن اختیاری و به دست آوردنی نیست ، (ای حکیم) چنانچه می‌بینی  من رنـد و عاشق هستم، این مـوهبتیست الهی که از روزِ ازل در نهادوفطرتِ من گذاشته شده است .  


زاهد اَر راه به رندی نَبَردمعذوراست

عشق کاریست که موقوف هدایت باشد



من کزوطن سفر نگزیدم به عمرِخویش

در عـشق دیدنِ تو ،هوا خواه غربتم


معنی بیت:

بااینکه من در تمام عمرم هرگز سفر نکرده‌ام وهیچ تمایلی به مسافرت ندارم لیکن به خاطر عشق تو وبرای رسیدن به تـو حاضرم به سفر بروم و سختی هاومشقّاتِ دیارِ غربت رابادل وجان پذیراباشم.  


      چنانکه خودِحافظ نیز درچندغزل اشاره نموده است ،  اواهلِ مسافرت نبود ودرتمامِ مدّتِ عمربیش ازدوبارعزمِ سفرنکرد. وی یک باربه قصدِهندبارِسفربسته که ظاهراً درنزدیکیهایِ دریایِ عمّان دچارِمشکل شده وسفرش ناتمام مانده وناکام به شیرازبازگشته است وبارِدوم بنابه دعوتِ حاکمِ یزد به این شهرمسافرت نموده که ازبداقبالی، درآن سفرنیز مرارت وسختی دیده وآزرده خاطرشده ودرغزلِ "خرّم آن روز کزین منزلِ ویران بروم"به این ناراحتی اشاره کرده است :


دلم ازوحشتِ زندانِ سکندر(یزد )بگرفت

رخت بربندم وتاملکِ سلیمان (شیراز) بروم


اوآنقدردراین سفرآزرده خاطرشده بوده که درجایی دیگرمی فرماید:

زین سفر گربه سلامت به وطن بازرسم

نذرکردم که هم ازراه به میخانه روم


      پس ازدوسفرِنامیمون وناموّفق، حضرت حافظ دلبستگی به زیبائیهایِ فرح انگیزِشیراز رابهانه ودستآویزخویش قرارداده  و بکلّی قیدِسفر را برای همیشه زد:


نمی دهنداجازت مرابه سیر وسفر

نسیمِ بادِ مصلّا وآبِ رکن آباد



دریاوکوه درره و من خسته و ضعیف

ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم


" دریا و کوه" نمادِ موانع ومشکلاتِ عظیمِ راهِ عشق است که عاشق باید یکی یکی آنهاراازپیشِ روبرداشته وبه سمتِ منزلِ معشوق حرکت کند.


خضر: نام پیغمبریست که آب حیات نوشید ضمن آنکه مرشد حضرت موسی نیزبود. دراشعارحافظ «خضر» به معنی پیر وراهنما ودلیل راهست.


 اینکه پیروراهنمای حافظ چه کسی بودبر هیچکس روشن نیست واسمی ازاودردیوان حافظ نیامده است. حافظ همواره با واژگان (پیرمغان،پیرمی فروش،خضر،دلیل راه و.....) ازمرشدو مراد خودنام برده است. شاید حافظ اصلاً مرشدی نداشته ومراد ومرشد اوبصورت خیالی بوده است. چراکه حافظ خود با آن اندیشه های ناب،نو  ومنحصربفردی که داشته یک اَبَرانسان روشن ضمیر وفرزانه ای قرنها اززمان خودجلوتربوده وکسی نمی توانسته لیاقت مرشدی اوراداشته باشد ازهمین رو احتمالِ خیالی بودن مرشد او بیشترازسایرگمانهابه یقین نزدیکترمی باشد.

 

دراین بیت حافظ ازمرشد ومرادِ احتمالاًخیالیِ خویش که قبلاً این مسیر راطی کرده وبه مقصدومنزل رسیده است طلبِ استمدادمی نماید تالطف وعنایت کرده وهمتّش رابدرقه یِ راهِ حافظ کند واورایاری دهد. درجایِ دیگری همین درخواست را این باراز"طایرِ قدس" دارد:


همّتم بدرقه‌ی راه کن ای طایر قدس 

که دراز است ره مقصد و من نـو سفرم



دورم به صورت از در دولتسرای تو

لیکن به جان و دل ز مُقیمان حضرتم


حضرت: آستانه، پیشگاه، درگاه، محضر،جناب

مقیم: کسی که درجایی اقامت دارد،پابرجا وثابت

معنی بیت:

اگرچه به ظاهر به سرمنزلِ وصال نرسیده ام و از درگاهِ تـو دورم لیکن درحقیقت جان و دل من پیش تـوست  وگویی که من  در بارگاهِ تـو اقامت دارم .


وقتی که شدّتِ شیدایی به غایت رسیدو اشتیاق به مرحله یِ نهایت، عاشق درهمه حال جز معشوق چیزی نمی بیند. برای این قبیل عاشقانِ واله و شیدا قُرب و بُعدی وجود ندارداینان معشوق و محبوب را در همه حال آشکارا می بینند. حافظ مصداقِ حقیقیِ این ضرب المثل است که: "گردر یمنی چوبامنی پیش منی". یعنی هر جا باشی در گوشه ی دلم جای داری و هرگز غایب از نظر نبودی تا حضورت را آرزو کنم.


درراه عشق مرحله ی قُرب وبُعدنیست

می بینمت عیان ودعا می فرستمت



حافظ به پیش چشم توخواهد سپرد جان 

در این خیال ار بدهدعمر مهلتم

معنی بیت:

 

       در این فکرم که اگرسعادت داشته باشم وسزاوارباشم در پیش چشمانِ تـو جان به جان آفرین بـسپارم،چنانچه عـمر به من مهلت دهد و زنده بمانم جانم را فدای تو خواهم کرد .

عزمِ دیدارِ تودارد جانِ برلب آمده

 بازگردد یابماند چیست فرمانِ شما  




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۳۰
رضا ساقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی