حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

صَنمـابا غم عشق تو چه تدبیر کنم ؟!

سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۰۶ ب.ظ







صَنمـابا غم عشق تو چه تدبیر کنم ؟! 

تابه کی درغم تـو ناله‌ی شبگیر کنم ؟! 

صَنم : بُت استعاره از محبوب ومعشوقست.
"صنما" : ای صنم    
"تدبیر" : درمان،چاره اندیشی
"شبگیر" :دل شب ، نیمه شب 
معنی بیت : خطاب به معشوق است. یارا غم دوری نه آن می کند که بتوان گفت! بیچاره و درمانده‌ شده ام. چه کارباید انجام می دادم که نداده ام؟ نمی دانم حیرانم که برای پایان یافتن اندوه فراق چه چاره‌ای بیاندیشم. کاش می دانستم تابه کی باید ازسوز وگداز اشتیاقِ وصال، هرشب بنالم وگریه وزاری کنم......
شاعر دراوج درماندگیست وازبی چارگی دست به دامانِ یارشده، وازخود اواستمداد می طلبد وکمک می جوید.
 کلمات وواژه ها ساده وبی آلایشند واحساسات وعواطفِ شاعر رابه روشنی بیان می کنند. هرخواننده وشنونده ی این بیت، درمی یابدکه چیزی هست! اتّفاقی رخ داده و حافظ چگونه به بن بست خورده وطاقت ازکف داده است....
 مبتلائی به غم ومِحنتِ اندوهِ فراق
حافظ این ناله وافغان ِ توبی چیزی نیست.


دل دیوانه ازآن شد که نصیحت شنود 

مـگرش هم ز سـر زلف تو زنجیر کنم 

ازآن شد: ازآن مرحله عبورکرد، آن موقع که احتمال داشت نصیحت اثربخش باشدسپری شد،گذشت ودیگرفرصت درمان ازطریق پند واندرز ازدست رفت.
حافظ بهترین بیان کننده ی احساساتِ درونیست. بی تردید اگراو درچنین دوره ای می زیست وبه حرفه ی بازیگری می پرداخت درانتقال ِ احساسات بی مانند عمل می کرد. اوباآدمیانی که نمی شناسد خیلی راحت حرف می زند واین یکی دیگرازدهها ویژگیِ ناب است که اورا ماندگار ساخته اند.
مـعـنـی بـیـت : دل شیدا ودیوانه یِ من درشرایطی نیست که باپند ونصیحت، دست ازعشق وشیدایی بردارد! دیگرخیلی دیرشده وجنون ِ اشتیاق ِ تو تمام دلم را فراگرفته است. تنها کاری که بنظردرست می رسد این است که بازنجیرزلفِ تـو اورا به بند کشیم تا اندکی بیاساید. 
دیوانه ای که به هیچ درمان مداوانشود جز به بندکشیدن وبه زنجیربستن" چه چاره ی ِ دیگری هست؟
حافظ دراینجا نیزدست ازرندی برنمی دارد! او چنان حس انگیز بامعشوق صحبت می کند که وی را وادارکند که باگیسوانش دلِ دیوانه اش راببندد.
امّاعاشق جزاین چه می خواهد؟ حال ِ دلِ عاشقی که  درحلقه های زلفِ معشوق به بند کشیده شود، ازحال همه ی به ظاهر عاقلانِ آزاد ازبند نیکوتراست!
 عقل اگرداندکه دل دربندِ زلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند ازپِی ِ زنجیرما


آنچه درمدّت هجر توکشـیدم هیهات ! 

دریکی نامه محال ست که تحریرکنم  

"هـَیـْهـٰات" : شدنی نیست ، غیرممکن است.
"تحریر کردن" : نوشتن
مـعـنـی بـیـت : دردوران هجران تو،مشقّات وسختی هایی راکه متحمّل شده‌ام، غم ورنج واندوهی که کشیده ام محال است که بتوانم در یک نامه به رشته‌ی تحریر در آورم. نه زمان کفایت می کند ونه واژه وعبارتی هست که توانِ انتقالِ درد ورنج مرا داشته باشد. 
دی گفت طبیب ازسرحسرت چومرادید
هیهات که رنج توزقانون شفا رفت!


باسر زلف تو مجموع پریشانی خود 

کو مجالی ؟ که سراسرهمه تقریر کنم.

پریشانی ،دَرهم وبَرهم بودن، وبه هم ریختگی گیسو،هرکسی را نازیبا می نمایاند. امّا دردنیای عشق که همه چیزش با دنیای عادی تفاوت دارد، برزیبایی ِ معشوق می افزاید و اورا شهرآشوب وعّربده جو وعاشق کش تر می سازد. عاشق بامشاهده ی ِ چنین وضعیّتی،دلش ریش می شود، زیر ورو شده وطاقت ازکف می دهد. ازپریشانی ِ گیسویِ معشوقش خاطرپریشان می شود وبی سروسامانی تمام زندگی ِ اورا به هم می ریزد.
امّا عاشق ِ عارفی چون حافظ، ازاین آب گل آلود بهترین ماهی ها را می گیرد! ماهیانی که شاید دراقیانوسهای پهناورنیز کمتر دیده شوند!
به یاد داریم که حافظ "درخلاف آمدِ عادت" چگونه بایک چرخش رندانه، زاویه ی نگاهِ خود را عوض کرده واز"پریشانی ِ گیسویِ" یار خاطر مجموع تحصیل می کرد. یعنی عاشق به درجه ای ازشناخت وآگاهی می رسد که تسلیم ِ بی سروسامانی نمی گردد واز پیشامدها بهترین استفاده را می برد.
ازهمین رو حافظ دراین بیت تعمداً از واژه ی "مجموع" استفاده کرده است. چرا که مجموع علاوه بر جمع ِ چیزی به معنایِ" خاطر جمعی" نیز هست. همان خاطرجمعی که دربیتِ به یادماندنی(درخلاف آمدِ عادت به طلب کام که من / کسبِ جمعیّت ازآن زلفِ پریشان کردم) وجود دارد. بادرنظرداشتن ِ آن ، شاعردراین بیت بانشاندن دو واژه ی متضاد درکنار یکدیگر، پارادکس ِ زیبایی آفریده است:(مجموع ِ پریشانی). یعنی هم پریشانی ِ خاطر اززلفِ تونصیبم شده ،هم جمعیّتِ خاطر!
پارادوکس خاصیّتِ زایشی دارد،اندیشه تولید می کند وحرکت زاست. حافظ استاد خَلقِ پارادکس است.
مجال" : وقت ، فرصت
"تـقـریـر" : بیان کردن 
معنی بیت : همچنان خطاب به معشوق است. ازپریشانیِ ِسرزلفِ تو، درمسیر "آشفتگی" به "خاطرجمعی" درحالِ رفت وبرگشت هستم بطوریکه مجالی برای بیانِ حال ِ دلِ خویش ندارم.
حافظ بامشاهده یا بایادآوریِ پریشانیِ زلفِ معشوق پریشانحال می گردد وبا توانمندیِ رندانه ای که دارد ازاین پریشانی، کسبِ جمعیّتِ خاطر می کند! عاشق همیشه دراین چرخه یِ ناتمام ِ خیال انگیزشناورمی ماند.
روز اوّل که سرزلفِ تودیدم گفتم
که پریشانی ِ این سلسله را آخرنیست.


 آنزمان کآرزوی دیـدن جانـم باشد 

درنظرنقش رخ خوب توتصویر کنم

جان: ایهام دارد: ۱- جان ۲ِ معشوق
معنی بیت:
هرگاه که دلم آرزوی دیدار جان را می کند وقصد می کنم جانم را به چشم خویش ببینم، کافیست که تصویر زیبای تورا تجسّم کنم.
هرگاه که دلم برای تو معشوق ِ عزیز تنگ می شود، چاره ای جزاین نیست که با تصویرسازی ِ صورتِ ماهِ تو، ازلذّتِ دیدار تو بهره مند شوم. 
هرکسی که یکی را ازصمیم ِ دل دوست داشته وشیدای ِ اوشده باشد، اورا با واژه ی "جان" صدا می کند. امّا برای عاشقی مثل حافظ معشوق ازجان نیز عزیزتر است.
ازجان طمع بُریدن آسان بُوَد ولیکن 
ازدوستان ِ جانی مشکل توان بُریدن


گربدانم که وصال توبدین دست دهـد 

دین ودل راهمه دربازم و توفیر کـنـم 


تـوفـیـر : سود بُردن، حق ِ کسی را کامل پرداختن،  افزوده کردنِ درآمد.
مـعـنـی بـیـت : 
 اگـرقرارباشد که شرطِ رسیدن به تو(معشوق) باختـن ِدل و دین باشد، دین و دلـم را یکجا می‌بازم چرا که سود و نـفـع من درهمین است. من جز وصال چیزی نمی خواهم ودرقبالش هرچه که لازم باشد می دهم. 
حافظ رسیدن به خودِ معشوق راهدف گرفته است، حال اگر وصال ِ یار ازطریق ِ مسجد رفتن  یا میخانه رفتن دست دهد، برای او فرقی نمی کند که درمسجد به عبادت بپردازدیا درمیخانه به میخواری مشغول گردد. آنچه که اهمیّت دارد وصال یارست.

غرض زمسجدومیخانه ام وصال شماست
جزاین خیال ندارم خدا گواه من است.


دورشو ازبَرم ای واعظ وبیهوده مگوی 

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم 


واعـظ": موعظه کننده، پـند دهنده و نصیحت کننده 
"تـزویـر" :ریاکاری و دروغ را به زیبایی بیان کردن، بگونه ای ماهرانه که شنونده یابیننده، باورکند وبپذیرد که آنچه که می شنود ومی بیند راست و عین ِحقیقت است.فریب و نیرنگ هم معنی شده است.
"واعــظان درنظرگاه ِ حافظ در ردیفِ زاهدان وعابدان ِ ریاکارند که با عشق و عرفان مخالفت می وَرزند.آنها بهترین تزویرکارانند!
حافظ پس ازپِی بُردن به حقیقت، طریق ِعشق را انتخاب کرد وازقشریّون وخشک مغزان بیزاری جُست وحتّا به مقابله با آنان کمر همّت بست. مقابله باکسانی که عاشقی را بیماری و گناه ‌دانسته،و فـقـط "شریعت" را راه درست و صراط مستقیم می‌پنداشتند!
ازآن زمانی که این دوتفکّر درمقابل هم صف آرایی کردند، روزبروز آزاداندیشی، دامنه یِ تفکّر ِ مهر ورزی وعشق ِ بی قید وشرط به محیط  شامل):طبیعت، حیوانات وانسانها) گسترده تر شده وقشریّون به حاشیه رانده شده اند. امروزه هیچ منطقی این تفکّر را که (یا باید آنچه که من می گویم را بپذیری یا باید سرازتنت جداگردد) رانمی پذیرد. نمونه ی بارز قشری نگری، داعش، طالبان وغیره هست که برعلیهِ آنان جبهه ای جهانی تشکیل شده است.
 "حافظ" درآن روزگاران به تنهایی درمقابل ِ این تفکر ایستادگی کرده، جنگیده ومنطقی بسیار قوی، فراگیر وجهان شمول ارایه نمود.
این بیت نیز در راستای همین ایستادگیست که می فرماید:
معنی بیت:
ای واعظِ قشری ویکسویه نگر،(که حتـّا به شریعت هم عمل نمی‌کنی و فـقــط ظاهری متشرّع داری و درباطن نوعی دیگرعمل می‌کنی!( ازمن دورشو من گوشی برای شنیدن ِ سخنان بیهوده ی تو ندارم. 
من عاشق ِ معشوق ازلی و اهل ِ معرفت هستم،
بروبکار خود ای واعظ این چه فریاداست.
مرافتاده دل از رَه تورا چه افتاده است.


نیسـت امـّید صـَلاحی ز فسـاد حافظ 

چون که تقدیرچنین است چه تدبیرکنم؟!

صـَـلاح: درست شدن ، نیک اندیشی ، پارسایی
البته که حافظ صالح ترین بنده ی ِ خداست. امّا چرا چنین می گوید؟
 باید این مطلب را درنظر داشت که روی ِ سخن ِحافظ با واعظ است. اوبه نوعی ازدیدگاهِ واعظ وبه زبان ِ اوسخن می گوید. به باور واعظ حافظ فاسد است، حافظ کُفر می ورزد، حافظ ازدین خارج شده ومُلحد است.! 
بنابراین حافظ درپاسخ به واعظ است که می فرماید:
مـعنی بـیت : 
آری ای واعظ، حافظ فاسد است وهیچ  امیدی نیست که  دست از تباهی و گناه بردارد. بیهوده انتظارمکش که او ازطریق عشق روی گردان شده وزُهد و پارسایی پیشه کند.
مصرع دوّم نیز دقیقاً به همین صورت است. حافظ به زبان آنها ودرپاسخ به آنها می فرماید: مگرنمی گویید که برای هرکس تقدیری رقم خورده است؟ خوب، براساس ِ همین منطق ِ شما، برای من اینچنین  سرنوشتی رقم خورده و من چاره‌ای جز تسلیم سرنوشت شدن ندارم.
عیبم مکن به رندی وبَدنامی ای حکیم
کاین بودسرنوشت زدیوانِ قسمتم.!
 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۵
  • ۶۲۹ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی