مـا درس سـحـر درره مـیـخانه نهادیم
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۹ ب.ظ
مـا درس سـحـر درره مـیـخانه نهادیم
مـحـصـول دعـا در ره جـانـانه نهادیم
این غزل زیبا و خوش آهنگ و نغز نیز همانندِ اغلبِ غزلیّاتِ حافظ، درراستای تبیین ِ جهان بینی ومعرّفی ِمَسلکِ رندی درمقابله با تفکّراتِ زاهدانه ومتحجرانه سروده شده است.
برای درک بیشتروعمیق ترمفهوم این غزل باید درنظرداشت که حافظ درآغازجستجوی حقیقت؛ مدتی به همراه متشرّعین وجویندگانِ علم ِ شریعت به تحقیق وکسب دانش متون فقهی ودینی پرداخته وخیلی زود بارسیدن به معرفتی ناب وخالص؛ راه خودراازآنهاجدانموده وبینشی منحصربفرد (رندانگی) رابه جهانیان پیشکش نموده است. دراین بینش «رند ی» یک جهش شجاعانه به سطحی بکر ازآگاهی وهوشمندیست. رهاشدگی ازقیدوبند دینی ودنیوی وحرکت به سمت روشنای آزادگی؛ اشتیاقی عمیق به ناشناختگی ومیل به هیچ شدن است.
رندی به معنای خودشکوفایی وبه معرفتی خالص رسیدن وخدایگونگیست. از یک «رندوارسته» هیچکس نمی تواندبهرکشی کند او تن به بردگی نمی دهد وکسی رابه بردگی نمی گیرد. دوست دارد خودش باشد وبه آزادی دیگران نیزاحترام قائل می شود. کسی که برصف رندان می زند وبافریادبلند هرچه باداباد میگوید دودست ازجان شسته؛ ازقیدنام وننگ چشم پوشی کرده وقصد دارد تمامیت زیبائیهای زندگانی راتجربه نماید. رندانگی آری گفتن به زندگانی وپذیرابودنست یعنی من همانی هستم که هستم. وقتی که هستی خودراباتمام نقص ها وزیبائیها می پذیرد این بهترین نوع نیایش محسوب می شود. بنابراین وجود هررند یک معبد است ورندان از بهترین عبادت کنندگان بشمارمی روند. بگذریم.....
«درس سحر»: مرور؛ مطالعه ومشق وتمرینی که شاگردان ودانش آموزان به هنگام سحرانجام دهند. سحرگاهان بهترین زمانِ درس خواندن ویادگیریست.
"در راه نهادن" ایهام دارد:
1_ رها کردن کالایی یاهرچیزی درراه، بدین معنی که کسی چیزی راکه لازم ندارد درررهگذردیگران میگـذارد تا کسانی که به دردشان میخورد بردارند.
2_ مطالعه ومرور درس ومشق سحرگاهی نه درخانه ومدرسه بلکه در راه میخانه.
«میخانه» مکانی که شراب وباده می فروشند. محلی که مستی وراستی، شادمانی وشنگولی، بی ریایی وصداقت درآن موج می زند. دراینجا میخانه نمادیست درمقابل مسجد که توسط متظاهرین به مکان ریا وتزویرتبدیل شده است.
معنی مصرع اول:
ما رندان وارسته که پیش ازاین به همراه شما زاهدان وعابدان مشغول درس ومشق دانش شریعت بودیم با رسیدن به آگاهی ومعرفت، ازشما جداشده ومنبعد دفترودرس ومشق خودرا درراه میخانه قرارمی دهیم. ازمدرسه ی شما ترکِ تحصیل کرده ایم. دیگر منتظر ما نباشید وازماتوقّع ِ آمدن به کلاس درس سحرگاهی شریعت را نداشته باشید.
اگرامام جماعت طلب کند امروز
خبردهید که حافظ به می طهارت کرد!
"محصول دعـا" : آنچه که دراثر دعا کردن حاصل شود.
مـعـنـی مصرع دوم : ماراهِ رندانگی وخوشباشی وعشقورزی رادرپیش گرفته وبه میخانه رسیدیم. ماباشرابِ معرفت وباده ی عشق سرمست می شویم وهرچه که ازدعاونیایش بدست می آوریم به معشوق ومحبوب خویش هدیه می دهیم.
یعنی ما برخلافِ زاهد وعابد عمل می کنیم. آنها دردعاهایشان برای خودشان بهشت وسلامتی وثروت می خواهند! امّا ما برای خرسندی وخشنودی معشوقمان دعا می کنیم.
به خاطر میخانه درس و تحصیل علوم دینی را رهـا کردیم و مقام و مرتبهی بظاهرمعنوی را که از طریق عبادت و دعای متشرعانه کسب کرده بـودیـم فـدای معشوق عزیز کـردیـم .
من ودل گرفدا شدیم چه باک؟
غرض اَندرمیان سلامتِ اوست
درخرمن صد زاهد ِعـاقـل زند آتش
این داغ که ما بردل ِ دیوانه نهادیم
مبارزه ی حافظ با دروغ،فریبکاری وریاکاری تمامی ندارد ودراغلبِ غزلیّاتِ خویش، تیری،ترکشی، توپی به اردوگاهِ ریاکاران وفریبکاران می زند تابه رسالتِ "آگاهسازی وروشنگری خود" عمل کرده باشند.
"زاهدِعـاقـل" : کسیست که به گمان خودش عقل کلّ است وهر کاری که انجام میدهدباعقل ومصلحت مطابقت دارد.
"داغ" چند معنی دارد : آتشین، سوزنده ،ماتم ومصیبت ، غصّه ،نشانه ای که به منظورتشخیص، باداغ کردن فلّز بروی بدن ِبردگان یا چارپایان می زدند. دراینجا منظورشاعراز"داغ" همان آتش اشتیاق وسوزعشق است. عاشقان براین باورند که معشوق اَزل، داغ ِعشق راازروز ازل،بردل ِ آدمیان نهاده، تانشانه ی مالکیّتِ اوبرانسانها باشد. بَردگان ازاین داغی که بربدن ِ خوداشتند همیشه احساس حقارت وبدبختی داشتند وازآن بیزاربودند. امّا برعکس، دردنیای عشق؛ عاشقان براین داغ مفتخرند وبرآن می بالند.
"دل دیـوانـه" : دلِ مجنون وشیدا
"زاهـد ِعـاقـل" در تقابل با "دلِ عاشق" هیچ حرفی برای گفتن نداردو تمام هستی خودرایکجامی بازد.
مـعـنـی بـیـت : ازسوزاشتیاق وآتش ِ سودای ِیار داغی بردل داریم چنان سوزنده که خرمن ِ هستی واندیشه واعتقاداتِ پوسیده وکهنه ی صدها زاهدِ عاقل را یکجا می سوزاند وبربادمی دهد. زاهد هیچ حَربه ای برای مقابله با منطق ِ عشق ندارد ویک همیشه بازنده ی شکست خورده هست. زاهدهرگزسوختن ازآتش عشق رابرنمی تابد وتاب وتحمّل چنین داغی را ندارد.
من که ازآتش سودای توآهی نزنم
کی توان گفت که برداغ،دلم صابرنیست؟
سـلطان ازل گنج غـم عشـق به ما داد
تــا روی دریـن منـزل ویـرانـه نهادیم
منظوراز"سلطان ازل" : خالق هستی می باشد که داغ عشق رابه دل انسانها زده وعشقبازی رابه آنها هدیه کرده است.
"گـنـج عشق" : عشق به گـنـج تشبیه شده است.
"تـا" : تا اینکه ، به این سبب
"روی نهادن" : به سوی جایی رفتن
"مـنـزل ویرانه" : استعاره ازدنـیـا ست بـیـن "گنج عشق" و "منزل ویرانه"
مـعـنـی بـیـت : خالق هستی به ما آدمیان لطفِ بزرگی کرد. اوپس ازآنکه مارا خَلق کرد گنج عظیمی را دردل ِ ماگذاشت ومارا روانه ی این خرابه (دنیا) نمود. بنابراین بذرعشق از همان آغاز خلقت دردرون ما(دل) قراردارد. بایدرسیدگی شود،هَرس گردد وموردِ مراقبت قرارگیرد تابه شکوفایی وثمربخشی برسد.
زاهد وعابد وصوفی ومدّعی، ازآنجاکه جاه طلب، فریبکارورفاه طلب هستند بذرعشق دروجودِ آنها پرورش نمی یابد وتوسطِ آفت های مثل ریاکاری و حُقّه بازی موردِ حمله قرارگرفته وازبین می رود.
روزنخست چون دَم رندی زدیم وعشق
شرط آن بُوَدکه جزرهِ آن شیوه نسپریم
دردل ندهم رَه پس ازاین مِهر بُتان را
مـُهـر لب او بـر در ایـن خاه نهادیم
"مـِهـر" : محبّت ، علاقـه ، عشق
"بـُتـان" : جمع بـُت ، زیـبـا رویـان
"مـُهـر" : علامت و نشانهی رسمی ِ هرکس
درقدیم که گاوصندوق وابزارآلات ِ امنیتی وایمنی نبود، نامه های محرمانه، جواهرات وچیزهای با ارزش را درجایی گذاشته وبه منظورجلوگیری ازدستبردِ دیگران،دربِ آنجا راباعلامتِ مخصوص مُهروموم کردند. امروزه نیز هرمکانی را که ازسوی دادگستری پُلمپ می کنند برای جلوگیری ازدسترسی دیگران ،درب آنجا رامُهروموم می کنند. اشاره به همان مطلب دارد.
منظوراز"مـُهـر لـب" همان بوسه است.
منظوراز"دَراین خانه" وجود است دهان نیز دربِ این خانه درنظرگرفته شده است.
مـعـنـی بـیـت : در ادامهی بیت قبل می فرماید:
اززمانی که لب برلبِ ماگذاشتی وازروی محبّت مارابوسیدی، وازآن روزی که مُهرلبِ توبردَراین خانه ی وجودِ ماخورد،دیگر عشق و علاقهی زیبا رویـان را در دل خود راه نمی دهیم، بوسه ای ازکسی نمی پذیریم چون دَر خانهی وجودمان را با بوسه ی تومُهروبوم کرده ایم.
من آن نی اَم که دهم نقدِدل به هرشوخی
دَر خزانه به مُهرِ تو و نشانه ی توست
درخرقه ازین بیش منافق نتوان بود
بنیاد از ین شیوهی رنـدانه نهادیـم
"خـرقـه": لباس مخصوص که صوفیان میپـوشیدند تا به قدیس بودن ومنزّه بودن شناخته شوند. آنهاازدرویشی فقط خرقه پوشی را یادگرفته بودند و باانگشت نماکردن ِ خود نزدِ همگان، قصدداشتند وانمود کنند که بسیارپرهیزگار وباتقواهستند! درحالی که در نظرگاهِ حافظ، برای پاکدامن بودن وپرهیزگاری نیازی به خودنمایی وخرقه پوشی نیست بلکه خلوص ِ قلبی که درآن خرقه پوش می تپد اهمیت دارد. از دیدگاه ِ حافظ قبای کسی که آشکارا به میخواری می پردازد وریاکاری نمی کند مقدّس ترازخرقه ی کسیست که ظاهرخودرابی آلایش نشان می دهد درصورتی که درونش تزکیه نشده و ناپاک است. خرقه پوشی نه تنها نشانه ی پاکدامنی نیست بلکه نشانهی آلودگی نیز هست :
در این خرقـه بسی آلـودگی هست
خوشا وقت قـبـای می فـروشـان
"مـُنـافـق" : دو رو ، کسی که ظاهروباطنش یکی نیست.
"بنیاد نهادن" : پایه گذاری ، بنا نهادن
"ازاین":هم می تواندبه معنای" ازاین جهت" بوده باشد،هم می تواند "از" به جای "بـر" نشسته باشد.
"شیـوهی رنـدانـه" : راه و روش ِ حافظانه،دیدگاه وجهان بینی خاصّی که حافظ پایه گذاری وبه جهانیان پیشکش کرد وبه "رند" شخصیّتی محبوب، پاک نهاد وآزاداندیش بخشید. رندِ حافظ ازبندِ تعلّقاتِ دنیوی رهاشده وفقط درجاده ی آزادگی، انسانیّت وراستی گام برمی دارد. ازدروغ وریا وکینه وحسد بیزاراست وبندگی اوباعشق ورزی صورت می پذیرد نه ازروی ترس دوزخ وطمع به بهشت.
مـعـنـی بـیـت : درخرقه ی صوفیگری نهایتِ دروغ، تزویر ودورویی را دیدیم،ازاین حد بیشتر دیگرکسی نمی تواند ریاکاری انجام دهد...! صوفیان روی ریاکاران راسفیدکرده اند، ازاین جهت بود که ما خودرا ازاین قشریّون ِ فریبکار جداکرده وطریق ِ "رندی" رابنیان گذاری کردیم.
دراینجا حافظ انگیزه ونیّتِ خود راصراحتاً ازپایه گذاری وتشکیل مَسلکِ رندی اعلام داشته تاهر گونه سوتفاهم وبرداشت های غلط درموردِ رندی را خنثی نماید.
یک برداشتِ طنزآمیز وباطعنه نیز می توان ازاین بیت داشت(البته ازنگاهِ صوفی وزاهد به مَسلکِ رندی) حافظ به این بَداندیشانِ کینه توزکه رندی را لااُبالیگری وبی قید وبندی اخلاقی می پندارند می فرماید:
آری تشخیص شمادرست است.! چون درخرقه نمی توانستیم بیش ازاین دورویی وفریبکاری کنیم درپِی ِ راهکاری بودیم که راحت تر وبیشتر ازاینهابتوانیم به حیله گری و ریاکاری وبی قیدو بندی بپردازیم تااینکه این شیوه وراه ورسم ِ رندی را بَنانهادیم!
البته روشن است که دراین برداشت نیز کسی که رسوا وبی آبرو می گردد همان خرقه پوشان ِ ریاکارند. زیرا خواننده وشنونده ی شعر به روشنی درمی یابد که حافظ می خواهد خرقه پوشی ِنمایشی را ناپاک جلوه دهد وبراحتی توانسته بااین طنز وطعنه به هدفِ خودبرسد. رندی درفرهنگِ حافظانه،دلالت بر پاک باطنی،پاک پنداری وپاک رفتاریست. کسی که طریق ِ رندی درپیش می گیرد نیازی به ریاکاری ندارد وهیچ لباس ویژه ای نمی پوشد تا مردم اورا پاکدامن وپرهیزگاربشناسند.
فکرخود ورای ِ خود درعالم رندی نیست
کفراست دراین مذهب خودبینی وخودرایی
چون میروداینکشتیِسرگشته که آخر
جـان در سـرآن گـوهـریکدانه نهادیم
"چون میرود این کشتی سرگشته" یعنی چگونه میرود این کشتی سرگشته ؟ چرا این چنین افسارگسیخته وسریع می رود؟
"کشتی" : استعاره از"کُرهی زمین" ،دنیا و "روزگار" است.
"کشتی سرگشته" : کشتی ِ ازکنترل خارج شده،بی لـنـگر و بی هدف وبی ناخدا
"گوهر" : استعاره ازمعشوق است
"گوهر یـکدانه" : عزیزودُردانه ، استعاره ازمعشوق ازل که یـگانه و بی همتاست.
مـعـنـی بـیـت : عجبا که این دنیا همانندِ یک کشتی ِ بی ناخدا،ازکنترل خارج شده وبی هدف وسرگردان به سمتی نامعلوم روان است! آخرجانمان را برسرپیداکردن ِ آن معشوق ِ اَزلی بیهوده ازدست دادیم بی آنکه توفیقی حاصل کرده باشیم.
کشتی نشستگانیم ای بادِشُرطه برخیز
بـاشـد کـه بـاز بیـنیم دیـدارِ آشـنا را
اَلـْمِنـّةُ لله که چوما بی دل ودین بود
آن را که لـقب عاقل و فـرزانه نهادیم
" اَلـْمـِنـَّـةُ لله" : مِنّت خدای را، خداراشکر
"بی دل و دین" : کسی که به باورهای دینی اعتقادی ندارد.
"فـرزانـه" : فیلسوف ، دانشمند
مـعـنـی بـیـت : آن کسی که را فـکـرمیکردیم بظاهر خردمند و فرهیخته وداناست، بی دل وبی دین ازآب درآمد! شگفتا اونیزدرباطن خود اعتقادی نداشته ولیکن تظاهربه دین ودانش میکرده تا مبادابرموقعیت اجتماعی ونام ومقامش خدشه ای واردگردد! خداراشکرکه اغلب متظاهرین؛ حداقل درباطن وخلوت خود، به پوچی وپوسیده بودن باورها واعتقادات خود رسیده اند.
مِی خور که شیخ وحافظ ومُفتیّ ومُحتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
قانع به خیالی ز تـو بـودیم چو حافظ
یـارب چه گدا هـمـّت وبیگانه نهادیم
"قانـع" : خشنود و راضی
"خـیـال" : تـخـیـُّل ،تصویرسازی ذهنی ازوصال معشوق
"گـدا هـمـّت" :نقطه مقابلِ بلندپروازی، کم توقّع وکم اراده
"بیگانه نهادیم" :یکی ازمعانی ِ بیگانه ناآشناست. یعنی چقدرناوارد وناآشنا به کارمان هستیم وچه اشتباهی کردیم درعشقبازی که به یک تصویرسازی ِ ذهنی قانع شدیم. ماباید وصال ِ حقیقی ِ معشوق راهدف وآرزوی خودقرارمی دادیم نه اینکه به یک خیال راضی می شدیم.
مـعـنـی بـیـت :ما چقدر بی همّتیم وبااصول معرفت ناآشناهستیم. مااشتباه کردیم وهمانندِ حافـظ دل به یک تصویرذهنی وخیالی خوش کردیم! درحالی که باید بلندپروازی می کردیم و وصلتِ معشوق راهدف قرارمی دادیم.
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هرکه را درطلبت همت اوقاصرنیست
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۲۰۶ نمایش