فاش میگویم وازگفته ی خوددلشادم
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ
فاش میگویم وازگفته ی خوددلشادم
بنده ی عشقم واز هر دو جهان آزادم
فاش : بی پرده وآشکار
معنی بیت: بدون هیچ واهمه وبی پرده می گویم وازاینکه این مطلب را بازگومی کنم بسیار دلشاد وشادمانم همگان(به ویژه متشرّعین و مخالفان سرسختِ عشق) بدانند وآگاه باشند که من طریق عشق رابرگزیده وازقیدوبند هردوجهان آزادشده ام .
«عشق» باخود آزادی می آورد وکسی راکه بارغبت وشوقی بی پایان تسلیم عشق شده سرشارازآزادی می کند. اما این تنهانیمی ازماجراست که رخ داده است. نیم دیگردربسترعاشقی و به عهده ی عاشق است که بایدبه انجام برسد.
عاشق متقابلا باید منبعد برای بقا وتداوم عشق؛ آزادی راتامین وتوسعه دهد وازآن مراقبت نماید چراکه عشق؛ تنها ازآزادی تغذیه می کند اگرعاشق نتوانسته باشد غذای عشق رافراهم نماید عشق ازبین خواهدرفت. برای همین است که تعدادعاشقان حقیقی میان مردم بسیارکم است. مردم اغلب ازآزادی می هراسند آزادی بسیارخطرناک وویرانگراست برای اینکه که باید ازعلایق وخواسته ها چشم پوشی کرد قیدوبندهای هردوجهان وزنجیرهای تعصبات دینی ومذهبی وقومی باید پاره گردند گذشتن ازاینها برای هرکسی ساده نیست وواردشدن برچنین گودی بسیارخطرناک بوده؛ وشهامت والایی می طلبد که همگان ندارند. حتی درازدواجهایی که بصورت عاشقانه صورت می پذیرد اگرعاشق ومعشوق به همدیگرآزادی هدیه نکنند وسعی درتصاحبگری ومالکیت پیداکردن برآن دیگری نموده یکدیگرراکنترل کنند زمان زیادی طول نخواهدکشید که شعله های عشق آنها فروکش کرده وبه خاموشی بگراید. روشن است که بامرگ عشق نفرت پدیدارشده وکام آنهارازهرآگین خواهدنمود.
پیش نیازعشقی که حافظ ازآن صحبت می کند اشتیاقی عظیم برای رهایی مطلق ازهرگونه اسارت ودلبستگی به باورهای دینی ودنیویست وقتی عطش آزادی وعلاقمندی به رهایی؛ فوران کرده وبه اوج خودبرسد ناگهان همای عشق ازگوشه ای ظاهرشده وبرشانه ی این مشتاق ِ بیتاب می نشیند و«آزادی» رابه ارمغان می آورد. این هدیه ی گرانقدر عشق؛ به همه ی کسانیست که طوق بندگی عشق رابااشتیاق به گردن آویخته وبه آن می بالند.
حافظ ازجورتوحاشاکه بنالد روزی
من ازآن روزکه دربند توام آزادم.
طایرگلشن قُدسم چه دهم شرح فراق
که دراین دامگهِ حادثه چون افتادم
طایر : پرنده
گلشن قدس : گلستان بهشت
طایرگلشن قدس : مرغ باغ بهشت هستم
"دامگه حادثه" کنایه ازدنیاست
معنی بیت: من متعلّق به این دنیانیستم من مرغ بهشتی هستم آخرچگونه این مسئله راشرح دهم که چطورشد دراین دنیا به دام افتادم واسیر مادیّات ومسایل دنیوی شدم....ادامه ی سخن دربیت بعدی:
من ملَک بودم وفردوس بَرین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
مَلَک : فرشته
فردوس برین : بهترین نقطه ی بهشت
دیرخراب آباد : جایی که به ظاهرمناظرزیبا وآبادی دارد امّا در باطن خرابه ای بیش نیست. کنایه از همین دنیای ناپایداراست
معنی بیت: من پیش ازاینکه گرفتاراین خراب آباد شوم فرشته ای پاک ومعصوم بودم ودربهترین نقطه ی بهشت بی هیچ دغدغه ای اقامت داشتم حس کنجکاوی حضرت آدم گل کرد ومرتکب خطایی شد که نباید می شد ودرنتیجه چنین شد که از بهشت رانده شدیم.
حافظ دراین بیت به نمایندگی از طرف فرزندان آدم وهمه ی کسانی حرف می زند که تاوان خطا واشتباه پدرومادرشان یا به دیده ی خوشبینانه، تاوان کنجکاوی آنها رامی پردازند ودردامگهِ حادثه درزندان زمین مشغول تحمل کیفرپدرومادرخطاکارخودهستند.
پدرم روضه ی رضوان به دوگندم بفروخت
ناخلف باشم اگرمن به جویی نفروشم
داستان رانده شدن آدم ازبهشت، ازسوی اغلب ادیان ومذاهب پیش ازاسلام بصورتهای گوناگون و متفاوت مطرح شده واختصاص به اسلام ندارد. پرداختن شاعری مثل حافظ به چنین باورهایی که درمیان ادیان وملل مختلف عمومیت دارند دلیل پذیرش یاردِّ آنها ازسوی شاعرنیست. حافظ شاعریست که بادستمایه قراردادن چنین باورهای عمومی، منظوردیگری غیراز قبول یا ردِّ آنها درسر دارد اوباطرح این باورها،سعی می کند ضمن ایجاد چالش وپرسش برای مخاطبین؛ باایجاد بستری مناسب، دست به مضمون سازی زده واندیشه های نابِ حافظانه وشخصی خودرا مطرح نماید.
نه من ازپرده ی تقوی به در اوفتادم وبس
پدرم نیز بهشت ابد ازدست بِهِشت
دراین بیت می بینیم که حافظ با این مضمون سازی زیبا ونغز، ضمن اشاره به قصّه ی رانده شدن آدم فارغ ازصحّت وسُقم آن، دلسوزانه در تلاش است که بایادآوری گناهِ پدر ومادر بشریّت، ماراازرنج ووحشتِ گناهکاربودن که مثال خوره ای برجان ودل آدمیان افتاده برهاند.
ناامیدم مکن ازسابقه ی روز اَزل
توپس پرده چه دانی که چه خوبست وچه زشت؟
به عبارت دیگر حافظ باخَلق این مضامین بکر ونغز، مسئولانه درپی آن است که توانسته باشد اندکی ازشدّت ِترس وواهمه ی کاذبی که زاهدان ومتشرّعین به ناحق بردل وجان ماتحمیل کرده بکاهد و ازمیان ببرد وبه جای آن، امید به بخشش وبزرگواری واعتماد به کرم وسخاوت بیکران خداوندی رادر دلهایمان فروزان ترسازد.
ازنامه ی سیاه نترسم که روزحشر
بافیض لطفِ اوصدازاین نامه طی کنم
سایه ی طوبی ودلجویی حور ولب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
طوبی : درخت طوبی که گویند دربهشت است. دراصل طوباست دراینجابه حکم ضرورت شعری طوبی خوانده می شود.
حور : زنان سیاه چشم بهشتی
(درادامه ی سخن،... حال که به سبب خطای پدرم به این دنیای خراب آباد رانده شده ام)
معنی بیت: ای محبوب، تورادیدم ودلبسته ی توشدم عشق تو ومحبّت توبامن کاری کرد که دیگربه سایه ساردرخت طوبا وآرامش کنارحوض کوثر ونوازش حوریان بهشتی نمی اندیشم به تومی اندیشم وباتوکه هستم دیگرآرزونمی کنم که ای کاش دربهشت بودم وازنعمتهای فراوان آن بهره مندمی شدم.
معشوق دراین بیت وبیتهای بعدی، زمینیست. "عشق زمینی" پیشنیازعشق حقیقی وعشق آسمانیست. کسی که طعم مهرو محبّت را دراین دنیانچشد ونتوانددرمیان مخلوقات خداوند عشقورزی را تجربه کند بی تردید درعشق به خودِ خداوندنیز دچارمشکل شده ونخواهدتوانست آنچنان که شایسته ی اوست به عشقبازی بپردازد. وتوای زاهد وای عابد خودبین که عشق رامنع می کنی تو چه می دانی؟ شاید فلسفه ی آمدن ما به این دنیا همین باشد که فرصتی پیداکنیم تابه تمرین عشق بپردازیم وازاین موهبت عظیم بهره مند گردیم وسرانجام به عشق آسمانی رهنمون شویم.
رهرو منزل عشقیم وزسرحدّ عدم
تابه اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
نیست برلوح دلم جزالف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
لوح : صفحه ای که بر روی آن مطلبی نویسند
معنی بیت: برصفحه دلم جز سرمشق الفِ قامت دوست،حرف دیگری نوشته نشده است چه کار کنم که استادِ اَزل(خداوند) به جزاین حرف، حرف دیگری سرمشق نداده است. تکلیف من همین است که به تمرین الف قامت دوست بپردازم. کاربریِ من ازهمان روز اَزل دلدادگی وعشقبازیست وساختار وجود من مناسب همین کاراست.
حافظ دراین بیت به آنانکه منع عشق می کنند وگویند سخن عشق مگوئید ومشنوید پاسخ درخور وقانع کننده ای می دهد. می فرماید خداوند چنین سرمشقی به من داده ومن غیراز این نمی توانم انجام دهم تکلیف وماموریت من دراین دنیا پرداختن به عشق وعشقورزیست.
سلطان اَزل گنج غم عشق به ما داد
تاروی دراین منزل ویرانه نهادیم
کوکبِ بخت مراهیچ منجّم نشناخت
یارب ازمادرگیتی به چه طالع زادم
کوکب : ستاره
منجّم : ستاره شناس
طالع : بخت و اقبال
معنی بیت: ستاره ی بخت واقبال مرا هیچ منجّمی نتوانست شناسایی کند وسرنوشت مرا پیش بینی کند خدایا ستاره ی اقبال من چیست ومن به چه طالعی ازمادرگیتی زاده شدم که رفتارهای من بی وقفه اینچنین دستخوش تغییرات می گردد؟
درقدیم معتقدبودند که هرکس ستاره ای دارد وبامشخّص شدن ستاره اش که توسط منجّمان انجام می گرفت سرنوشتش تقریباً قابل پیش بینی می گشت یعنی تاحدودی روشن می شد که فرد متولد شده ،متناسب با ستاره ی بختش درطبقه ی خوشبخت یابدبخت قراردارد.
حافظ این باورعوامانه رادستمایه ی خویش قرار داده ومضمونی ناب آفریده وآن رابکلّی زیرسئوال برده است. چراکه دراین مضمون، هیچ ستاره شناسی نمی تواند ستاره ی بخت اوراشناسایی و رفتارهای اورا پیش بینی کند!
حافظ دراینجا نیزبه نوعی به نمایندگی ازبخش عظیمی ازمردم (البته به غیراز زاهد وعابد) سخن می گوید ومی خواهد این نکته رابرساند که شخصیّت انسان دارای پیچیدگی های تو درتو ورازهای زیادیست وکسی نمی تواند به این آسانی پی به شخصیّت آدمی ببرد.بنابراین اینکه کسی ادّعا کند باشناسایی ستاره ی بخت کسی، می تواند "سعد ونحس" بودن سرنوشت اورا تعیین کندافسانه ای بیش نیست.
بگیرطرّه ی مه چهره ای وقصّه مخوان:
که سعد ونحس زتاثیر زُهره وزُحل است
تاشدم حلقه بگوش درمیخانه عشق
هردم آید غمی از نو به مبارک بادم
تا شدم : از زمانی که شدم
حلقه به گوش : درقدیم به منظور مشخص کردن مالکیّت بردگان، حلقه ای به گوش آنها می بستند تا وضعیّت اوبرهمگان قابل تشخیص باشد. حلقه بگوش شدن یعنی تحت فرمان کسی بودن، حافظ ازشدّت علاقه به میخانه، خود داوطلبانه حلقه ی بندگی وخدمتگزاری میکده را به گوش بسته وبه خدمتگزاری به رندان مشغول است.
معنی بیت: حال که دراین دامگه حادثه افتاده و به گوشه ی میکده پناه برده وحلقه ی خدمتگزاری به گوش بسته ام، هردَم خوبرویی، کمان ابرویی وسروقامتی ازراه می رسند ودل عاشق پیشه ی مرا به عشق مبتلا می سازند و بدنبال آن، غم واندوهی جدیدوجود مرا تسخیر می کنند.
روزگاری شدکه درمیخانه خدمت می کنم
درلباس فقرکاراهل دولت می کنم
میخوردخونِ دلم مردمکِ دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
می خورد خونِ دلم مردمکِ دیده: چشمانم خونبار است.
"جگرگوشه ی مردم" ایهام دارد: ۱- فرزند مردم ۲- بادرنظرگرفتن "مردم" به معنای مردمک چشم،کسی که درگوشه ی چشم نشسته
معنی بیت: چشمان من همیشه خون آلوداست ومن ازحسرتِ خوبرویان اشک خون می ریزم امّاشکایتی نیست بیشترازاینها حق من است من نمی بایست دل به زیبایی فرزند مردم می باختم وعاشق می شدم.
زگریه مردم چشمم نشسته درخون است
ببین که درطلبت حال مردمان چونست
پاک کن چهره ی حافظ به سرزلف زاشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
معنی بیت: ای محبوب من، با سرزلف خود اشک را ازچهره ی حافظ پاک کن و مرهمی برزخم دلم بگذارکه گریه امانم رابریده است اگراینچنین اشک بریزم بی تردید این سیلاب اشک که بی وقفه ودمادم فرومی ریزد بنیادهستی مراازجا خواهد کند.
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
- ۹۹/۰۹/۲۴
- ۲۳۶ نمایش