خیزتا خرقهی صوفی به خرابات بریم
پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۲۴ ب.ظ



خیزتا خرقهی صوفی به خرابات بریم
شَطح وطامات به بازار خرافـات بریم
"خـرقه" : دلق ، لباسی پشمینه ای که صوفیان میپوشیدند ونمایش می دهند. خـرقـه پوشیدن ازنظرگاه "حافظ"نوعی خودنمایی وجداکردن خود ازخَلق و ریاکاری وتظاهراست.
کسی که صادقانه قصد تهذیب وپاکسازی درون رادارد نیازی به برچسب ومارک زدن ونمایش ندارد. حافظ ازهمین رو ازخرقه پوشی بیزاراست وآن راابزارخودخواهی وریاکاری می داند.
"خـرابـات" در ادبیات فارسی تا اوایل قرن ششم به معنی میخانه و قمارخانه و جای بـدکاران به کار میرفته است.امّا "حـافـظ"، این واژه را غنی سازی ،بازسازی وبهسازی نمود وبه مکانی مقدّس تبدیل نمود. مکانی که درآنجا رندان ووارستگان به راز و نیاز بی ریا و خالصانه می پردازند. "خرابات دراشعارحافظ همواره درمقابل مسجد وخانقاه وصومعه آمده است عبادتگاههایی که بادست بشرساخته شده وغالباً بیشترمحلّ ریاکاری وتظاهر بوده تاعبادت. دربیتهای پایانی وپیش رو خواهیم دید که شاعر به نوعی به آگاهی وبیداری رسیده وباچوب حراج زدن به باورهای مذهبی، قومی وفرقه ای، که سرتادروغ وریا وفریبکاری هستند قصدبازگشت به فرهنگ راستین وآئین باستانی خود دارد ومارانیزبه این خیزش دعوت می کند. البته نه لزوماًبازگشت به مذهب زرتشت، بلکه بازگشت به فرهنگ کهن واندیشه های آن فرزانه ی خردمند، چراکه حافظ هرگز درچارچوب هیچ دین ومذهبی نمی گنجد وبیشتربه آزاداندیشی وانسانیت می اندیشد تامذهب. هدف حافظ بازگشت به فرهنگ جشن وشادمانی، فرهنگی که درآن زندگی یک ضیافت باشکوه هست نه درد ورنج، فرهنگی که هدف از آفرینش انسانها رواج وپاسداشت نیکی و نکوهش پلیدیها وبدیها در تمام کائنات می باشد.
"خرابات" در غزلیات "حافظ" هم به معنی سطحی محل عیش ونوش وقماربازی، هم به معنای
محلّ تابش انـوارالهی وفیوضات معنوی آمده وبسته به موضوعیت سخن معنا می گیرد. دراینجا به معنی مکان فسق وفجور آمده است خرقه ی صوفی که ازابزار فریبکاریست لایق چنین جایی هست.
"شطح" : در زبان عرب به معنی : "جنبش" و "حرکت" است ، به معنی : "سر ریز شدن" هم آمده است.
"شـطـح" در اصطلاح عرفا ؛ حرکت و بی قراری دل هنگام غلبهی وَجد و حال است که باعث میشود سالک جملاتی بر زبان بیاورد که در ظاهر ؛ ناپسندیده ، جسارتآمیـز ، بعضاً کـفـرآمیـز ، خلاف ادب و خلاف شریعت است و بـوی خودپـسنـدی دارد.سالک عارف در حال وجد با نیّت صاف سخنی (شطح) بر زبان میآورد ، امـّا همه از اسرار آگاه نیستند و انکار میکنند ، فقط عدّهای خاص به آن ارج مینـهـنـد.
نـمـونـهی بارز شطحیات از "حسین منصور حلاّج" داریم که گفت :
«اَنـَا الـْحـقّ»
ازنظر "حافظ" ، شطح سخنان گزافه و پرشوری است که عارف ورندی مثل منصورحلاج برزبان می آورد (نه هربی سروپایی) خود حافظ هم شطحیـات دارد :
«فردا اگر نه روضهی رضوان به ما دهند
غلمان زروضه وحورزجنّت به در کشیم»
یـا :
«گدای میکدهام ، لیک وقت مستی بین
که ناز بر فـلک و حکـم بر ستاره کـنـم»
"طـامـات" : بیشتر محقّقان آن را جمع "طـامّـه" دانستهاند به معنی : "حادثهی عظیم ، بلای سخت و فتنهی بزرگ ، امر عظیمی که بر امور دیگر غالب آید و حوادث دیگر را تحت الشعاع قرار دهد.
"طـامـات" در ادبیات فارسی به معنی : سخنان پـراکنده گفتن است ، سخنان گزافه و پریشان که بعضی صوفیان بر زبان رانند ، معارفی که بر زبان سالک عارف جاری گردد و ظاهری گزافه و لاف گونه دارد.
"حافظ" شطح و طامات را ازعارف وارسته ای مثل حلّاج که به اسرار آگاهی پیداکرده میپـذیـرد ، امـّا از هربی سروپایی مثل صوفی وعابدوزاهد فریبکار وبیهودهگـوی نمیپـذیـرد وشطح و طامات او را خـُرافـه و بـاطـل می شمارد.
"بـازار": محل خرید و فروش
"خـُرافات" : جمع خـُرافـه است به معنی : سخنان و باورهای باطل و بیهوده که ناشی از نادانی و ترس از امور ناشناخته است که نه با عقل جوردر میآیـد و نه با شرع ، افسانه ، اعتقاد به سحر و جادو ، سخنان پـوچ وبی معنی
معنی بیت:
به طنز ومزاح می فرماید: برخیز تااین لباس ریاکاری وابزار خودنماییِ صوفی را به خرابات( مکان فسق وفجور)ببریم که سزاوار همانجاست. ضمن آنکه سخنان بیهوده و ادّعاهای باطلِ صوفیانه راهم به بازار خرافه پرستان ویاوه گویان ببریم وبر آنهاچوب حراج بزنیم وازشرّهمه ی آنها خلاص شویم.
طامات وشطح درره آهنگِ چنگ نه
تسبیح وطیلسان به می ومیگسار بخش
ســوی رندان قلندر بـه رهآورد سفـر
دَلق بَسطامی وسجّادهی طامات بریم
"قـلندر": رند وارسته، درویشی که ازبندِ تعلّقات دنـیـی ودینی رهاشده است. "قـلندر" در دیـوان "حـافظ" همان "رند" است که فریب وعده ی بهشت زاهد رانمی خورد. برخلاف زاهدان، گرچه ظاهری آلوده وناپاک داردلیکن باطنش پاک ودرونش زلال وشفاف هست.
درقدیم یکی از نشانه های "قـلندری" تراشیدن "چهار خـط" (ریـش ، سبـیـل ، ابـرو و موی سر) بوده است و این کار را "چهار ضرب کردن"نیز میگفتند. امّاحافظ تنها به تراشیدن موی سراکتفا نمی کند وهزارنکته ی باریکترازمو باید درکنارهم قرارگیرند تاکسی به قلندری نایل گردد .
«هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد قـلنـدری داند»
"ره آورد" : سوغات ، تحفه و هدیهای که از سفر میآوردند.
مـنـظـور از "سفـر" سـفـر معنویست (سیـر و سلـوک) شاعرازاین سفرموفقیت آمیزی که داشته،سربلند بیرون آمده است. یعنی به مظلومیت و غنای فرهنگ اصیل باستانی که اینک موردتهاجم قرارگرفته پی برده ، ومتقابلاً به پوچی اعتقادات صوفیان وزاهدان وعابدان متظاهرآگاه شده است. وبه همین سبب قصددارد دربازگشت ازاین سفر "دلق بسطامی وسجّاده ی شطحیات وطامات" را برای قلندران حقیقت به عنوان سوغاتی بیاورد!
ودرحقیقت بااین عمل پرده ازحقیقتی بزرگ برداردوبه قلندران بشارت دهد که دستآورد این سفر معنوی، کشف رازورمز و کاربردهای این دوابزار حقه بازی وفریبکاری بوده است. شاعربااینکار به قلندران حقیقت، می فرماید که دوره ی این ابزارشعبده بازی به پایان رسیده وباآگاه شدن مردم، اینک تبدیل به عتیقه شده اند وبه دردسوغاتی می خورند.
"دلـق": خرقه ، لباس پشمینهی صوفیان و درویـشان.
"بـسطـامی": بسطـام + یـاء نسبت ، منسوب به بسطام.
"بسطـام":دهی بزرگ از شهرستان شاهرود که شهری کوچک شباهت داشته ، اکنون یکی از بخش های (شهر) شـاهـرود است ، "بـایـزیـد" که از عرفـای مشهور قرن سوم است اهل بسطام بوده است.
منظور از "دلق بسطامی" خرقـهی شخص "بایزید" نیست"دلق بـسطامی" خرقـه ی پشمینهی مرغوبی بـوده که در بـسـطام بافته می شده و صوفیان آن راهم به یاد بایزید وهم به سبب مرغوبیّت جنس وفخرفروشی میپـوشیـدند.
"سـجـّادهی طـامـات" هم همان جـانـمازی است که صوفی ریاکار برآن نماز میگزارد و ادّعـای کرامت میکند. در ادامهی بیت پیشین ، البته باچاشنی طنز وطعنه میفرمایـد:
معنی بیت:
برخیز تا خرقهی صوفی را به خرابات ببریم و در بازگشت از خرابات، خرقه و جانماز ریاکاران را به عنوان سوغاتی، برای رندان قـلندر ببریم تاآنهانیز درجریان این کشف وشهودودستآوردسفرمعنوی واقدام عصیانگرانه ی ماقرارگرفته و خرسندشوند.
ساقی بیاکه شدقدح لاله پرزمی
طامات تابه چند؟ وخرافات تابه کی؟
تاهمه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به درپیرمُناجات بریم
"خلوتیان":گوشه نـشینـان، دراینجا همان رندان بیدارشدگانی که ازمظلومیت فرهنگ اصیل باستانی
ملول واندوهناکندودرگوشه ی عزلت خلوت اختیارکرده اند.
"صبـوحی": شراب صبحگاهی ، ثلاثـهی غسـّاله ، هنگام صبح سه جام شراب مینوشیدند : یکی برای دفع سر درد و خماری شب پیش ، یکی برای شادابی ، و یکی هم برای شستوشوی معده ، به این سه جام "ثلاثهی غسّاله" میگویند.
"چنگ صبحی": بعضی از شارحان "چنگ صبحی" را مجازاً "کوزهی شراب و صُراحی" گرفتهاند :
گمان میرود که چنگ صبحی یا غلغل چنگ احتمالاً معنای آواز فرو ریختن شراب از گلوی کوزه باشد.
امـّاباتوجه به این نکته که رسم بر ایـن بـوده که شراب صبـوحی را همراه با چنگ و عود مینـوشیدهاند ممکن است منظورازچنگ صبح همان آواز موسیقی بوده باشد.
"پـیـر مناجات" : مـرشـد و راهنما ، همان پیرمیکده و پیر مُغان است که درهمه جای دیوان حافظ حضوری مستمر وگرم دارد ورندان وقلندران رارهبری می کند. ضمن آنکه پیرمغان، به استنادبیتهای زیادی ازدیوان حافظ، احتمالاًهمان حضرت زرتشت است که حافظ ارادتی ناتمام و ویژه ای به این شخصیت بی مانند دارد ودرهرغزلی به بهانه ای ازاو یادکرده واذهان مخاطبان خود وجویندگان حقیقت را به آئین اصیل وفرهنگ باستانی ایران ارجاع می دهد. ازاین بیت به بعد خطاب به همین پیر روشن ضمیراست.
بـرای اینکه همهی گـوشه نـشیینان جام شراب صبحگاهی بـنـوشنـد وازملالت واندوه فارغ گردند ، در بارگاه ودرحضور سبزپـیـر وراهنمای خود، چنگ صبحگاهی بـنـوازیـم وشراب صبوحی سرکشیم.
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ
ببوس غبغب ساقی به نغمه نی و عود
باتوآن عهد که در وادی اَیمَن بستیم
همچوموسی اَرِنی گوی به میقات بریم
"وادی": بیابان "اَیـْمـَن : سمت راست
منظوراز"وادی اَیـْمـَن" بیابانی که در آنجا نـدای حـق تعالٰی به موسیٰ رسید :
"وادی اَیـمـَن" وادی عشق است. دراینجا استعاره از روزیست که ایرانیان باستان، باچراغ اندیشه های حضرت زرتشت آشناشده، بااوعهد وپیمان بسته واوراکه همچون آتش طور نوری برای هدایت بودبه رهبری برگزیدند. حافظ این روزبزرگ ایرانیان رابا آن روزبزرگ حضرت موسی که آتش طور رامشاهده کرد همسان وهمانند دانسته است.
"اَرِنی" : خودت را به من نشان بده.اشاره به این مطلب دارد:
"هنگامی که موسی به وعده گاه آمد و پروردگارش با او صحبت کرد ، موسی گفت : پروردگارا ! خودت را به من نشان بده تا به تو نگاه کنم..."
"مـیـقات": وعده گاه، اسم زمان و مکان است : هم محل ملاقات و هم زمان ملاقات ،
ضمیر "تو" در این بیت ؛ همان پیرمناجات هست.
معنی بیت:
آن پیمانی را که بـا تو در وادی عشق بستیم (همان روزبزرگی که نورچراغ تورامشاهده کردیم وباتو آشنا شدیم) همچون حضرت موسی، صادقانه بـه وعده گاه وفا می بریم وبه همان سبک وسیاق، دیدار تورا خواستارمیشویـم( "دیدارتو" دراینجا استعاره ازبازگشت به سمت توست)
مددی گربه چراغی نکند آتش طور
چاره ی تیره شبِ وادی ایمن چه کنم؟
کوس ناموس توبرکنگرهی عرش زنیم
عـَلـَم عـشـق تو بربام سَموٰات بریم
"کـوس":طـبـل بزرگ ، نـقاره
"نـاموس":آبــرو ، جلال و شکـوه ، آوازه و اشتهار
"کـوس نـامـوس" اضافه تشبیهی است ؛ عظمت و شهرت را به طـبـل و نـقـّاره ای که صدایش تا دور دست ها می رود تشبیه کرده است.
در قدیم رسم بـود هر صبح و شام بر بالای قصر پادشاه طبل و نـقـّاره و شیپـور مینـواختند و این نشـانـهی عظمت و شکـوه پادشاه بـود.
"کـُنـگره": دندانههای هلالی بالای دیـوار قصـر
"عـرش": تـخت ، تخت پادشاهی ، فلک الافلاک را هم گـویـنـد.
در اینجا : "عـرش" به معنی بالاتـرین و والاتـریـن جـایـگاه هستی است. تنها آفریـدهای که پـردهی صفات و افعال را کنار میزند و به اسرار آگاه میشود انسان است ، انسان کامل و متعالی .
"کـنـگـرهی عـرش": اضافهی استعاری است ؛ عرش به قصری تشبیه شده که کنگره دارد.
"عـَلـَـم" : لـوا ، پـرچـم ، نـشـانـه
"عـَلـَم عشق": اضافـهی تشبیهی است ؛ عشق به پـرچـم تشبیه شده است.
"عـَلـَـم زدن": نشانهی پیروزی و موفقیت است ، هرگاه پادشاهی منطقهای را تصرّف میکرد پـرچـم خود را در آنجا میافراشت ، امـروزه هم وقتی کـوهـنـوردان به قـلـّهای میرسند پـرچـم خود را بر آن قـلـّه میزنـنـد.
معنی بیت:
درادامه بیتهای پیشین خطاب به( پیرمناجات)می فرماید: ای محبوب دوست داشتنی، طبل شکوه و آوازهی جلال وعظمت تـو را بر بلند ترین جایگاه هستی به صدا در میآوریم وپرچم محبت تو را بر بام آسمانـهـا میافرازیم (هیچ کم نخواهیم گذاشت وعشق خود نسبت به تو را به حداعلا و کمال خواهیم رساند.)
کوس نودولتی ازبام سعادت بزنم
گر ببینم که مه نوسفرم بازآید
خاک کوی توبه صحرای قیامت فردا
همه بر فرق سر ازبهر مـُباهات بریم
"مـُبـاهـات": بالیدن ، افتخار کردن
درادامه ی سخن ای عزیز:
فردای قیامت نیز افتخار پذیرفتن عشق تـو رابا غرور ومباهات بر سـر میگیریم واین تنهاچیزیست که بدان فخرورزی خواهیم نمود.
ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
وَر نهـد در ره ما خار ملامت زاهد
ازگُلستانشْ به زندان مُکافات بریم
"ملامت":سرزنـش
"مـُکافـات": جـزای اعمال بـد
معنی بیت درادامه ی سخن:
... وچنانکه دراین مسیر برحقی که انتخاب کرده ایم زاهـد ریـاکار ومخالف عشق و معرفت، با سرزنش هایش سـدّ راه مـا شـود ومشکلاتی ایجادنماید. از بهشت دنیا او را به آخرت که محل زندان و عـذاب اوست میفرستیـم.
دلیل اینکه دراین بیت دنیا به بهشت تبدیل شده این است که: "درروایات داریم که دنیا زندان مومن است...."
"حافـظ" به طنزوطعنه در ایـنجا میفرماید :
برعکس روایات،دنیا برای زاهد به سبب ریاکاریها وسودجویی ازموقعیت ها،بهشت و گلستـان است و آخرت زندان او و محل گرفتـن جـزای اعمال ریـاکارانهی اوست. یعنی روایت فوق شامل حال مومنین واقعی هست نه زاهد ریاکار.
زاهدازکوچه رندان به سلامت بگذر
تاخرابت نکند صحبت بدنامی چند
شرممان بادزپشمینهی آلودهی خویش
گـر بـدین فـضل وهنرنام کرامات بریم
پـشمینـه : کلاه و خـرقـه ایی که از پشم بافته شود. پوشیدن آن برای صوفیان وزاهدان نوعی اعلام موجودیت بود ودرنظرگاه حافظ ظاهرسازی وریاکاریست.
"فـضل" : فضیلت ، دانـش
"هـنر" :این کلمه در زمـان های مختلف با معناهای متفاوتی به کار میرود : . در شاهنامه "هنر" معانی متفاوتی دارد : خـرد و اندیشه ، اصل و نـژاد ، فرزانگی در مقابل سحروجادو ونیرنگ،هنربه معنای
خـرد ، فضیلت ، نیکویی ، ادب و احترام نیز به کار می رود.
"هنر"در شعر "حـافـظ" بیشتر معادل عشق ،معرفت ، زیبایی و حُسن است .
دراینجا به طـنـز به بی هنری صوفی اشاره دارد ، هنر صوفی و فضیلت او را ریاکاری و ادّعای بیهوده میدانـد.
"کـرامـات": انجام کارهای خرق عادت ، خرق عادت یعنی: معجزه کارهایی کردن که در عادات تحققش امکان ندارد. کارهایی که ازپیامبران معجزه است و از اولـیـاء کـرامت نامیـده میشود و صـوفی خود رابانیرنگ وریاکاری از اولـیـاء میدانـد.
دراینجا دوباره شاعر خوش ذوق، مخاطبین خودرابه مطلع غزل ارجاع می دهد وعلت اینکه خرقه ی صوفی رابه خرابات می برد رابه بیانی دیگربازگومی کند.
مـعـنـی بـیـت :
شاعرطبق معمول خود را به جای فرد گناهکار که دراینجاهمان صوفی وزاهد متظاهر هست قرار داده وریاکاری راتوبیخ وسرزنش می کند.
معنی بیت: سرافکندگی و خجالت نصیب ما باشد اگر ما با این خرقهی آلـوده به ریـا و سالوس، که ما آن را برتری و فضیلت به حساب میآوریم، ادّعـای کرامت کرده باشیم. شرممان باد ازاین کارهایی که مرتکب می شویم.ریاکاری می کنیم وخودرا بافضیلت جلوه می دهیم.
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو
قـدر وقت اَر نشنـاسد دل و کاری نکند
بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم
قـدْر:ارزش
"وقت": زمان ، در اصطلاح عرفانی، زمان حال است ، رها شدن از سیطرهی زمان و مکان است از آن جهت که : زمانی را که سالک در تفکرات معنوی مستغرق شود آنچنان که در آن حال از گـذشته و آینده فارغ باشد "وقت" یـا "حـال" گفته میشود. "وقت" حال کشف و شهود عارف است.
"سالکی که هنوز از مرحلهی حال گـذر نـکـرده و به مقام نرسیده است" را "ابـن الـوقت" ، و چون از حال گـذشت و به مقام رسید به او "ابـو الـوقـت" گـویـنـد.
"وقت" از کلمات کلیدی "حـافــظ" است.
اگر دل ماهوشیارنباشدو ارزش "حال ووقت" رانشناسند وقدراوقاتی که در آن به کشف و شهودمی رسدوازغیب الهام میگیرد را نداند ونتوانسته باشدبهره ی کافی ببردو کار شایسته ای انجام دهـد(عصیان نکند،فریادنزند، تجربه نکند وبه بیداری نرسد) ای بـساکه شرمنـدگی خواهد کشیدودرنهایت دست خالی وناکام خواهدماند.
دریاست مجلس او دَریاب وقت و دُر یاب
هان ای زیان رسیده وقت تجارت آمد
فتنه می باردازین سقف مُقَرنَس برخیز
تابه میخانه پناه از همه آفات بریم
"فتنـه" : آسیب ، بلا ،شر
"سقـف مـُقـَرنـَس": استعاره از آسـمـان است.
اصل این کلمه "کـِرنـاس" و یـونانی است.
."مـُـقـَرنَس" یعنی : دمـاغـه دمـاغـهای ، قـنـدیـل قـنـدیـل ، مثل سقف مساجد قدیمی ، سقف محراب و گنـبـد را هم امروزه مقرنس میسازند در گچبـُری ها نـیـز از مـُقـَرنـَس استفاده میکنند.در اینجا آسمان پـر ستاره را به "سقـف مـُقـَرنـَس" تشبیه کرده است.
"آفات": جمع آفـت ، آسیب ها ، بـلاها
میخانه دراینجا بازگشت به شرابخانه های اصیل ایرانیست که درزمان حاکمیت حضرت زرتشت، اعتلا ورونق فراوان داشت.
خـطـاب به خود می فرمایـد: از آسمان اینجا بـلا وشر میبـارد ، بـلـنـد شو تـا برای ایـمـنی از این آسیبـهـا به میخانه پـنـاه بـبـریـم . میخانه ای که محل امنی برای رنـدان و قلندران هست.
بردرمیخانه ی عشق ای مُلَک تسبیح گوی
کاندرآنجاطینت آدم مخمّرمی کنند
در بیابان فنا گم شدن آخرتا کی ؟!!
ره بپرسیم مگرپی به مـُهمّات بریم
فنا: آخریـن وادی عرفان است ، مرحلهای که سالک خـود رافدا و در خـدا فانی شده است . آنجا که عارف هیچ جـز خـدا نمیبـیـنـد را مرحـلـهی "فقروفنا" گـویند.
بیابان فنا:مسیریست که سالک برای رسیدن به مقصود مرحله به مرحله طی می کند.
"مـگـر": شـایـد
"پـی بـردن":درک کردن
"مـُهـمـّات"، کارهای مهم و ارزشمند ، اسـرار دقیق و مهم درعالم معرفت ودانایی
معنی بیت:
تاکی بایددر وادی فنا(دنیا) سرگردان بمانیم ؟ برخیز تلاش کنیم راهی(میانبر) پیدا کنیم که سریعتر وزودتر بیدارشده وبه سرمنزل مقصود برسیم وازاسرار مهّم هستی آگاه شویم.
حافظ اعتقاد دارد برای رسیدن به منزل مقصود، بازگشت به فرهنگ اصیل باستانی، عمل به شعار پندارنیک، گفتارنیک وکردارنیک است. تنها راه رستگاری یکیست وآن راه محبت وراه "عشقورزی بی قیدوشرط است"
کاروان رفت وتودرخواب وبیابان درپیش
کی روی؟ ره زکه پرسی چه کنی چون باشی!
حافظ آب رُخ خود بر درهر سـِفله مریر
حاجت آن به که برِ قاضی حاجات بریم
"آب رُخ": حیثیت و آبـرو اشکی که در هنگام التماس و در خواست ریخته میشود عـرق شرمی که در هنگام درخواست چیـزی از کسی بـر پـیـشانی مینشیند.
"سـِفـلـه" : پـسـت ، فـرومـایـه
"حاجـت": نیاز،درخواست
"قاضی حاجات": بـرآورنـدهی نـیـازهـا ، یکی از نامهای خـداست.
کسی که به مرحـلـهی وصال وفنا رسیـده روشن است که برهمه چیزآگاه شده ودیگر چـیـزی براونامفهوم پـوشیـده نیست که قصد داشته باشد تاآن رااز کسان پایین تر از خود جویاشود. حافظ بااشاره به این نکته به خود نهیب می زندتا به ما یادآورشود که قدرو منزلت خودرابدانیم وبرای برآورده شدن حاجات خود چنگ توسّل جزبه درگاه خداوند به دامن هیچ کس نزنیم.
ای حافظ بیدارشو غفلت مکن درست نیست که آبروی خـود را جلو فرومایگان بریزی و از آنها درخواست برطرف کردن نـیـازهای خودکنی بهتر آن است که از خداوندکه برآورندهی نیازهاست نیاز خود را بخواهی نه ازدیگران.
همایی چون توعالی قدرحرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه ی همّت که برنااهل افکندی!
- ۹۹/۰۹/۲۷
- ۳۱۶ نمایش


