گـر دسـت رسددرسـر زلفینن تـو بازم
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۱۶ ب.ظ
گـر دسـت رسددرسـر زلفینن تـو بازم
چون گوی چه سرهاکه به چوگان توبازم
توضیحی بر"چوگان بازی":
چوگان از ورزشهای اصیل و کهن ایرانیست که امروزه تقریباً دربیش ازهفتاد یا هشتاد کشور (البته به جزایران که زادگاه اصلی اوست!) رایج شده وموردتوجّه واقبال عمومی واقع شده است
این رشته ی پرجنب وجوش به دلیل رواج در میان پادشاهان و بزرگان به بازی شاهان معروف است، نام چوگان از نام چوبی که در آن استفاده میشود برگرفته شدهاست، این بازی در ابتدا عنوانی نظامی و جنگی داشت و سوارکاران ایرانی در آن استعداد وتوانمندی فردی و مهارتهای اسبهای جنگی خود را به نمایش میگذاشتند.
پیرامون این ورزش مهیّج دردستنوشته های قدیمی به جامانده، از “کارنامه ی اردشیر بابکان” گرفته تا ترانه های مردمی و سروده های ستارگان آسمان شعروادب ایران، سخن بسیار آمده است. این ورزش چنان جایی در زندگی مردم داشته که گوینده و سراینده ای کهن یا نو نبوده که از ” گوی ” و ” چوگان ” و “میدان ” و گوی ربودن و . . . سخن سرایی نکرده باشد.حافظ نیزکه عاشقِ بی چون وچرای فرهنگ وآئین کهنِ ایرانیست،چندین وچندین بار "چوگان بازی" رادستمایه ی خویش قرارداده و مضامین بلندِ عارفانه- عاشقانه وحکمت آموز خَلق کرده است.
باز : بار دیگر
بـازم : دومعنی دارد : 1- میبازم ، نثار میکنم ، به بـازی میگیرم
"زلفین" فارسی و در اصل اوستایی است در اوستا "زَفـْرَن" و "زفرین" آمده و طول زمان به تدریج : "زوفرین" بعد "زورفین" بعد "زولفین" و "زلفین" تبدیل شده است. به معنی حلقهی چفت و زرّه است که چفت چمدان یا چفت در بر روی آن چفت شده و قفل در آن قرار میگیرد و نیز به کوبهی حلقوی در دروازه هم اطلاق شده ، در قدیم برای دروازه ها دو نوع کوبه میگذاشتهاند : یکی سنگین و چکشی برای در زدن ِ مردان و دیگری حلقوی که برای دَر زدنِ خانم ها استفاده میشده تا مشخص شود کسی که در میزند زن است یا مرد ؟
شاید درقدیم در ادبیات ما زلف ِ معشوق را به خاطر حلقه حلقه بودن به "زورفین" تشبیه کرده و به آن "زلفین" گفتهاند ، پس در اینجا زلفِ معشوق به "زورفین یا زلفین" تشبیه شده است. امّا بنظرمی رسد" زلفین" جمع دو زلف است که ازچپ وراستِ سر وطرفین ِ پیشانی ِ معشوق به صورت وشانه ها می ریزد که معمولاً بافته شده وشبیهِ حلقه های زنجیراست.
در مصرع دوّم هم زلفِ معشوق به چوب سرکج ِ بازی قدیمی ایرانی ِچوگان تشبیه شده است .
"چه سرها" به معنی سرهای زیادی فدای تو می کنم.
معنی بیت : اگر یک بار دیگر دستم به حلقه هایِ زلفِ تو یا به زنجیرزلفین توبـرسد، اگرباردیگرتوفیق دسترسی به زلفین تو نصیبم گردد، چه سرها فدای زلف چوگان مانندت خواهم کرد. (بانظرداشتِ گِرد بودنِ سرآدمی، به توپ ِ چوگان تشبیه شده است.)
شاعرمی خواهدبگوید: حال که زلفِ سرکج ِ تو مثالِ چوبِ چوگان شده، من نیز سرم را به جای توپِ چوگان می گیرم وتقدیم تومی کنم . اگردرهر سرموی ِ من سری برتن باشد همه ی آنها را به عنوانِ توپِ چوگان دراختیارت خواهم گذاشت تا تو به تفریح بپردازی ودَمی شادمان گردی!
چوگان حکم درکف وگویی نمی زنی
بازظفر به دست وشکاری نمی کنی
زلـفِ تـو مرا عمرِدرازست ولی نیـسـت
در دسـت سـر مـویـی از آن عـمر درازم
زلفین تو برای من ارزش عمر دارد چنانکه برای کسی ازشدّتِ دوست داشتن گویند که توعمر منی. ازطرفی بلندی گیسو که نشانه ی دلکش بودن آنست به بلندی عمر تشبیه شده است. بنابراین شاعرمی فرماید عمر من در دست ِ زلفین توهست .
"ولی نیست" مربوط به مصرع دوّم می شود.
من هیچ دسترسی به زلف تـو ندارم.
معنی بیت: بلندی ِزلفِ تومراامیدواربه عمری طولانی می کند. زلفین ِ تو همانند عمر وجان ِ من ارزش واهمیّت دارند ولی دریغا که سرمویی ازآن عمردراز دردسترس من نیست.
دراینجا نیزحافظ پارادکس خلق کرده است. ازیک سو عمرعزیزی به بلندای گیسوان ِ یاردارد وازسوی دیگر یک تار موازاین گیسوی بلند دراختیار ندارد. بنابراین حافظ نیز همانندِ سایرعشّاق بی عمر زنده است!
بی عمرزنده ام من واین بس عجب مَدار
روز ِ فراق راکه نهد درشمارِ عمر !
پروانه ی راحت بده ای شمع که امشب
از آتش دل پیش تو چون شمع گُدازم
پروانه ایهام دارد: ۱- حشره ی پروانه، ۲-اجازه نامه ، مجـوّز
راحت : آسودگی ِ خاطر
گـُداختن : مذاب شدن ، آب شدن
درمصرع اوّل" پروانه" به معنای رخصت واجازه و"شمع" استعاره ازمعشوق است وتنهاصورت واژه ها باهمدیگر تناسب دارند.
درمصرع دوّم نیز"آتش دل" استعاره ازعشق و"چون شمع گُدازم" استعاره ازعشق ورزیست.
معنی بیت :
ای معشوقی که چون شمع فروزان، مجلس افروزهستی رُخصت فرمای تا با آسودگی خاطر، از سوزوگدازعشق، همانند شمعی در برابر تـو ذوب شـده وفداگردم.
ای مجلسیان سوزِ دلِ حافظ مسکین
ازشمع بپرسید که درسوزوگدازاست.
آندم که به یک خنده دهم جان چو صُراحی
مـسـتان توخواهـم که گزارند نـمـــازم
امّاصُراحی چگونه جان می دهد که حافظ جان دادنش را به اوتشبیه کرده است؟
اوّل باید باشکل وشمایل ِ صُراحی آشناشویم:
صـُراحی تـُنـگِ شراب ، مـیـنا ، ظرفیست که گردنی باریک و دهانهای تَنگ دارد ، هنگامی که شراب را با صراحی در جام میریزند به خاطر دهانهی تنگ و گردن باریک آن صدایی شبیهِ قهقه از آن بلند میشود که آن را : "خندهی صـُراحی" گفتهاند. جان دادنش نیز تمام شدن ِ شراب داخل آنست باخالی شدن بی مصرف می افتد ومیمرد. شراب، خون یاهمان جان ِصراحیست که به جام ریخته می شود و کارصراحی به پایان می رسد خونش ریخته شده وبه اصطلاح جان می سپارد.
"مَستان ِتو" یعنی چشمان ِ تو
چشمان ِمعشوق همیشه مست هستند. حافظ دوست دارد بامعشوق، باادبیّات ِ میخانه ای وواژه های انحصاری مجلس شرابخواری حرفش رابزند. حافظ که به مَددِ نبوغ خویش قادراست منظورش را با هرنوع واژه ای بیان کند چرا ازادبیّاتِ میکده استفاده نکند تا فاصله اش رااززاهد وعابدِ خودبین بیشتر وبیشترنسازد؟
معنی بیت : ای محبوبِ من، آنگاه که همانندِ صُراحی قهقه زنان، جانم را تقدیم تـو کردم ، آرزو دارم که چشمان ِ مست و خمارت ،بر من نماز میّت بگزارند. صُراحی نیز وقتی می میرد(شرابِ تمام می شود) شرابخواران (مَستان) ازغم ِ تمام شدن ِ شراب، ماتم گرفته واندوهناک می نشینند. حافظ ِ نکته سنج این وضعیّت را بانگاهِ شاعرانه سنجیده وسببِ اندوهناک نشستنِ میخواران را مرگِ صُراحی دیده است. ازطرفی درنماز میّت چون رکوع وسجود ندارد تقریباً همه ساکت وبی حرکت ایستاده واندوهناک به نقطه ای خیره می گردند. حافظ این حالتِ ساکت نشستن ِ میخواران رابه نمازگذاردن به میّت تشبیه کرده است.
آفرین بردل نرم ِ تو که ازبهرثواب
کشته ی غمزه ی خودرا به نمازآمده ای
چـون نـیـست نناز من آلوده نمازی
در میکده زان کم نشـودسـوز وگُدازم
حافظ سوزوگُداز ِ عاشقانه درمیکده راجایگزین نماز درمسجد کرده است. چراکه ازمنظرشرع ، هرکس اقدام به خوردن ِ شراب کند، چهل روز طول می کشد تا آثارنجاست ازبدن اوپاک شود ودرطول این مدّت فرد نمی تواندنماز بخواند. اوچنانکه خودنیز می فرماید، باپرداختن به شرابخواری "آلوده" شده ونمازش ازنظرگاهِ شریعت قابل قبول نیست! به همین سبب به "میکده" روی آورده تا جبران کند!
معنی بیت : از آن جاکه من ازدیدگاهِ شریعت باخوردن شراب، آلوده شده ونمی توانم نمازبخوانم، سعی کرده ام با رفتن بیشتربه میخانه وپرداختن به میگساری وافزودنِ سوزوگدازعشق ورزی این نقص رابرطرف کنم وبه زبان متشرّعین قضای آن رابه جای می آورم!
چنانکه ملاحظه می شود حافظ با انتخابِ "طریقِ عشق" ازشریعت خروج کرده، ودراینجا نوعی طنز وتمسخر را نیز چاشنی سخن کرده است. چرا که اگر کسی حقیقتاً ازقابل قبول نبودن ِ نمازش وآلودگی ِخویش آگاه بوده باشد طبیعتاً می بایست دررفع ِ آلودگی(ترکِ شرابخواری) سعی وتلاش کند نه اصرار وپافشاری درخوردنِ بیشترشراب!
حافظ باجهان بینی ِ خاصّی که پیداکرده، بندگی وعبادت رادرعشق ورزی به معشوق ِ اَزلی می داند ودراین راه ثابت قدم است.
زاهدوعُجب ونماز ومن ومستیّ ونیاز
تاتوراخود زمیان باکه عنایت باشد.
در مـسجـد و مـیخانه خیالت اگر آید
محراب وکمانچه زدو ابروی تو سـازم
محراب : محلِّ نماز گزاردن در مسجد که به سببِ مقدّس بودن ازلحاظ باطن و داشتن طاق نمایِ هلالی ازلحاظ ِ ظاهر، ابروی معشوق را به آن تشبیه میکنند.
کمانچه ایهام دارد ودردومعنا بکاررفته است.۱- ساز وآلت موسیقی.۲-رَف وطاقچه ای که بصورت ِ کمانی وهلالی درمیخانه ها می ساختند وبر روی ِ آن شیشه های شراب می چیدند.
مسجد ومیخانه دومکان متضاد هستند. امّا بانشاندن ِ این دومکان درکنار یکدیگر، میخواهد بـگـویـد که برای من تفاوتی ندارد چه درمسجد باشم وچه درمیخانه، من بایاد توزنده هستم ویادآوری ِ زلف ورخ وابرو وقامتِ توذکرمن هست.
معنی بیت : اگر درمسجدبوده باشم با محراب کاری ندارم با یادِ کمانِ ابروانِ تو محراب می سازم وبه عبادت می پردازم. اگر درمیخانه قرارگیرم درآنجا نیزباکمانچه (بادرنظرگرفتن ِ هردومعنی) کاری ندارم چراکه شکل ابروی تـو در خیالم مجسّم می شود با آن کمانچهای میسازم وبه زبان ساز، باتـو راز و نیاز میکنم ویا رَف وطاقچه ی کمانی میخانه را ازابروان تومی سازم.
حافظ درطریقِ عشق به جایگاهِ والایی دست پیداکرده است. برایش فرقی نمی کند که درکجا قرارگرفته باشد او سرمست ِ باده یِ عشق است وبابالهای خیال درآسمان اندیشه یکّه تازی می کند.اودیگرنه ازمشاهده یِ ریا وتزویر درمسجد ملول می شود نه ازمیگساری درمیخانه شادمان! اوهرجاهست بامعشوق است وبس.
درنمازم خم ابـروی تـو بـا یاد آمـد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد.
گرخـلوت مـا را شـبی از رخ بفروزی
چون صبح برآفـاق جهان سـر بفرازم
بفروزی : روشن کنی
آفاق : افق ها ، کرانه ها
سر بفرازم : سربلند شوم
چهرهی معشوق به خورشیدِ فروزان تشبیه شده است. عاشق دردوره ی هجران گویی که درتاریکی زندگی می کند، همیشه تشنه وطالبِ نورِدلفروزِ رُخسارمعشوق است تا به روشناییِ وصل برسد.
حافظ دراینجا ازمعشوق می خواهد که شبی عنایت کند وباچهره ی فروزنده ی خویش، تاریکی های خلوتش را روشن سازد.
معنی بیت: ای محبوبِ من، اگـر خلوت ِ ظلمانی و تاریک مـرا با چهرهی ِتابناکِ خود روشن سازی ،به برکتِ تابشِ نور رخسارتو، منِ تاریک دل ،همچون صبحگاهان ِدرخشان بر آفاق ِ جهان سرافرازی میکنم .
همچنانکه خورشید باطلوع ِ خویش صبح را خَلق میکند، عنایت وتوجّه ِ معشوق نیز عاشق را همانندِ سحرگاهان، روشن ولطیف وپرنشاط می کند وعاشق ازاین افتخاربه پروازدرمی آید وخودراسربلند وسرافرازآفاق می بیند.
مَکارم توبه آفاق می بَردشاعر
ازو وظیفه وزادِ سفردریغ مَدار
محمود بُوَد عاقبت کار دریـن راه
گرسر بـرود درسـرسـودای اَیازم
"محمود" ایهام دارد : 1- پسندیده ،موردِ ستایش قرارگرفته ، نیکو 2- اشاره به سلطان محمود غزنـوی که دلباخته وعاشقِ غلام ِ خویش شده بود. داستانهای زیادی البته ضد ونقیض ازروابط ِ این دونقل شده است. بعضی دلالت بر روابطِ جنسی وبعضی دلالت برروابطِ عاطفی ومعنوی دارند!
امّا "اَیاز" درادبیّاتِ ما بعدها استعاره ازمعشوق و"محمود" نیز استعاره از عاشق شده است. مولوی که خودنیز همانندِ رابطه ی ِسلطان محمود وایاز، باشمس ِ تبریزی رابطه داشته اشعار بیشتری به این رابطه اختصاص داده وآن را درهاله ای ازعرفان فروبرده است.! شاید به این سبب که بیشتر ازسایرین، سلطان محمود را درک می کرده است!
معنی بیت : اگـر سـرانجام ِ عشق ورزی ِ من به این مُنتهی شود که درراهِ عشقِ محبوبم سرم رابـدهـم سـر انجامی نیک و پسندیدهای در راه عشق نصیبم میشـود.
"محمود" دراینجا به معنی نیکو آمده وفقط اشاره ای گذرا درپس زمینه ی بیت به داستان عشقبازی ِ او واَیاز دارد.
بـار دل مجنـون و خـم طـرّهی لیـلی
رخسارهی محمـود و کف پای ایاز است.
حافظ غم دل باکه بگویم که درین دور
جـز جـام نـشـاید که بـُوَد مَحرم رازم
"دور" چند معنا دارد : 1- دوران ، روزگار و زمانه 2- چرخش ِ جام درمحفل می خواران 3- بـار ، دفعه ، نوبت
حافظ دراینجا به جام شراب شخصیّتِ انسانی داده است. درروزگاری که بازار ریاو تزویرازسوی متشرّعین گرم وپررونق است، حافظِ پاکباخته ودل پاک، تنها مانده وجام شراب را به عنوان مَحرم ِراز انتخاب کرده است! این انتخاب نشانه ی سیاهی روزگار وناموافق بودن اوضاع اجتماعی ِ آن دورانست.
معنی بیت : ای حافظ دراین روزگارانِ وانفسا که رفیق ِخالی ازخللی وجود ندارد، اوضاع وفق مرادنیست، غم واندوهِ فراق نه آن می کند که بتوان گفت، باچه کسی جزجام باده می توان درد ودل کرد؟ جام باده ای که چون خودِ من دلش پُرازخونست ودردمراخوب می فهمد!
یارب کجاست مَحرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت وچهاشنید؟
- ۹۹/۰۹/۲۴
- ۳۰۷ نمایش