حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

در خـراباتِ مـُـغان نـور خــدا می‌بـیـنم

پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۰ ب.ظ



در خـراباتِ مـُـغان نـور  خــدا می‌بـیـنم 

این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم 

در خـراباتِ مـُـغان نـور  خــدا می‌بینم 
این عجب بین که چه نوری زکجا می‌بینم 

خرابات: جمع "خرابـه" است، خانـه های ویـران وغیرقابلِ استفاده برای مردمِ عادی، امابهترین وامن ترین مکان برای  خلافکاران که بی هیچ هزینه ای، در آنجا هارفته و کارهای خلاف شرع ، مانـنـد : قـمـار ، شـرابخواری و زنـا و .... انجام می‌دادنـد. 
بنابراین شرابخواران  وگناهکاران را اهل خـرابـات می‌گـفـتـند امروزه نیزاینچنین است،بسیاری ازجنایات وخلافکاری ها درخرابه ها وویرانه ها صورت می پذیرد.
 گرچه قبل ازحافظ نیزاین واژه در اشعارشاعران به ویژه "خواجوی کرمانی" که حافظ درابتدایِ کاردر سرودنِ بیشترِغزلیّات، وام دارِ اوبوده، بکاررفته است ، امّاحافظ این رندِآزاده وازبندِ تعلّقات رسته یِ یگانه یِ روزگاران،  این واژه رابه اصطلاح ازنظرمعنایی غنی سازی کرده وبه آن  ژرفایِ بیشتری بخشیده است. 
 حضرت حافظ،به مددِ نبوغ ِمعماری  خداداده ی خویش،ابتدابنای کلنگی "خرابات" رادرهم کوبیده وبانقشه ای مهندسی،عمارتِ زیبایِ" مـیـکـده‌ی معرفت" ، "محفل اُنس" و "مجلس عارف کامـل " رادرزمین خرابات بنانهاده است. بنایی محکم واستوار،که درطولِ قرنها،همچنان استوار باقی مانده وهیچ آسیبی ازطوفانهای کج اندیشان تندرو وکینه ی کینه توزان ندیده است........
"خـرابات مـُغـان" : ترکیبی از "خـرابـات" + "دیـرمـُغـان" است .
"دیـر مـُغـان"  صومعه‌ی زردشتیان است که روحانـیـان زردشتی در آنجا به عـبـادت می‌پـرداخـتـنـد ، چون مـیـگـسـاری در دیـن زرتـشـت حـرام نـیـسـت ، در دِیـر هم مـیـگـسـاری می‌شـده است ، پس از ورود اسلام در ایـران ، مسلـمـانان اجـازه‌ی ساختـن شراب و فـروش ومصرف آن را نـداشـتـنـد ولی زردشتیان ، یهودیـان و مسیحیان شـراب تولید می‌کـردنـد و مسلمانانی که می‌خواستـنـد شراب بنوشـند ،پنهانی از آنـهـا شراب می‌خـریـدنـد و یـا همانجـا در خـانه ها و دیـرها مصرف می‌کـردند و یـا به خرابه‌ای می‌رفتند و دور از چشم مردم ومامورین شراب می‌نـوشیـدنـد.
بنابراین مابینِ   "میگساریِ پنهانی" در خـرابـات و"میگساریِ آزادانه" در دیـر مـغـان، یک نوع رابطه ی معنایی وتناسب ایجادشده است. ازپیوند خوردنِ جنبه های معنویِ این تناسب است که واژه یِ زیبای "خراباتِ مغان" متولّدشده  وموردِ استفاده یِ شاعران قرارگرفته است.
 واژه یِ"خـرابـات مـُغـان" به معنی ِ مکانِ میگساری و عشق‌بازی ، مـیـکـده و عشرتـکـده هست. امّانکته ی قابل توجّهی که دراین بیت نهفته است این هست که حافظ که همه جا رامحلِّ تجلّیِ پرتوِرویِ دوست می بیندچرا باید ازدیدنِ نورخدا درخراباتِ مغان تعجّب کند؟ پیشتردیده ایم که حافظ فرموده:
همه کس طالبِ یاراست چه هشیار وچه مست
همه جاخانه ی عشق است چه مسجدچه کنشت
اگرهمه جاخانه یِ عشق است و می توان نورخدا رادرخانقاه وخرابات ودیرمغان وکنشت ومسجد دریافت نمود،پس تعجّبِ حـافــظ ازچیست؟ چرامی فرماید: وین عجب بین که چه نوری زکجا می بینم؟
باکمی دقّتِ بیشتردرکلماتِ غزل وکشفِ پیوندِ مضامینِ غزل ومقایسه یِ آنها بایک غزل ازخواجو،درمی یابیم که حافظ ازدیدنِ نور ِخدا درخراباتِ مغان،اظهارتعجّب نمی کند، بلکه رویِ سخنِ اوباخواجو هست که پیشترساکنانِ دیرازجمله حافظ سرحلقه رندان رادرغزلی به باد انتقادگرفته وبافخرفروشی نکوهش کرده است. حال حافظ درپاسخ به او این غزل ناب راسروده وازاو دعوت می کند که بیایدو به چشمِ خود ببیند که: آری درخراباتِ مغان نیزنورخداهست! بیا وببین و ازاینکه چه نوری درکجا تجلّی کرده،حیرت کن!.
اصلاً شانِ نزولِ این غزل، جوابیّه ای برای خواجوهست. درغزلی که خواجوی کرمانی سروده باتفاخروتمسخر می گوید:
خودپرستی مکن اَرزانکه خدا می طلبی
درفنامَحوشواَرملکِ بقا می طلبی
ساکنِ"دیری"وازکعبه نشان می جویی
در"خراباتِ مغانیّ وخدا می طلبی!
خواجودراین غزل ازاینکه ساکنانِ دیرِ مغان وخرابات نیزکه دَم ازخدامی زنند درشگفت است واین موضوع راعجیب می پندارد!
خواجوهرچندکه شاعروعارفِ بزرگیست، امّاازنظر ایدئولوژی،شیخی متعصّب وصوفیِ پشمینه پوشِ خانقاه هست وباحافظ رند،که ازبندِتعلّقِ خرقه پوشی وخانقه نشینی رسته است،اززمین تاآسمان تفاوت دارد.
حافظ وارسته ای آزادمنش وآزاداندیش است وباهیچکس تعارف ندارد. حافظ شاه نعمت اله راکه خود وزنه ای سنگین درعرفان هست با عنوانِ تحقیرآمیزِ "مدّعی" خطاب می کندچه رسدبه خواجو! حافظ هرجا ضرورت داشته باشد،درمقابل هرکس قرارگیردسخن خودرا می زند وهیچ مبارزی  درعرصه یِ سخنوری حریفِ اونمی تواندبوده باشد. 
ازتفاوتهای حافظ وخواجو،اینکه حافظ مریدِ هیچکس نبود،ِحافظ مرادومرشد وپیرنداشت واگرداشته (پیرمغان، پیرخرابات ومیفروش وغیره) حداقل وجودِخارجی نداشته بلکه موجودی خیالی بودند. همیشه درغزلیاتِ حافظ این شخص، شخصیتِ خیالی دارد وکسی است که یک انسانِ کامل است. امّاخواجو پیروی ِ دونفراز مشاهیرِصوفیان ومشایخِ صوفیه یِ آن عصریعنی شیخ الاسلام امین الدین بلیانی وشیخ علاء الدوله سمنانی رادرکارنامه یِ خود دارد که هردو متعصّب،خودبین ومتکبّرانی هستند که درعرصه یِ عرفان حرفی برای گفتن نداشته  وبیشتر درتنگ نظری، سختگیری ویک سویه نگری شهرت دارند! این دوآنچنان خودبین ومتکبّرهستند که سخنانِ عارف بزرگ وصاحبِ مکتبی همچون محی الدین عربی را "هذیان"می خواندند وکمال الدین عبدالرّزاق راتکفیرمی کردند! خواجوعلیرغم اینکه درعرصه یِ ادبیات، شاعری نامداروبزرگ است،متاسفانه درعرصه یِ عرفان ،مرید ودلداده یِ چنین اشخاصی بوده است.!
ضمنِ آنکه خواجو امیرمبارزالدین سرسلسله یِ آل مظفر را که فردی متعّصب وخشن بوده  نیزمدح کرده است درحالی که حافظ وعبیدِزاکانی  امیرمبارزالدین راموردِ انتقادتند ونیش دارخویش قرارمی دادند.
حضرت حافظ که درعرصه یِ خودسازی وعرفان به بینشِ خاصی نایل شده،ومکتبی فراگیرو خاصی بنانهاده،این باردراعتراض به دیدگاهِ خواجوی کرمانی، فریاد می زند که:
معنی بیت:
من  در جایی که (ازنظرگاه شما عابد وزاهدوپشمینه پوش) مـیـگساری و عشق بازی می‌کنند نـور خـدا می‌بینم! اگر باور ندارید بیایید وباچشمانِ خودببینید ودر حیرت فروروید....
خرابات درنظرگاه حافظ بسیارمقدس بوده وازواژگان کلیدی دیوان آنحضرت هست وبیش از۳۳ بار استفاده شده است.
 درخرابات مغان گرگذرافتد بازم
حاصل خرقه وسجّاده روان دربازم


جلوه برمن مفروش ای مَلک الحاج که تو 

خـانه مـی‌بینی و من خانه، خدا می‌بینم 


دربیت اوّل دیدیم که حافظ برای آنکه جویندگان حقیقت، توانسته باشند سریعتر به شان ِ نزولِ غزل پی ببرند، غزل را باهمان واژه ای که خواجو بکاربرده "درخراباتِ مغان"آغاز کرده است. درمصرعِ دوّمِ همان بیت نیز،"وین عجب" راازخودِ خواجو گرفته وبه عَمد وخودخواسته  می آورد. به ادامه یِ غزلِ خواجو دقت فرمایید:
کارَت ازچینِ سرِ زلفِ بتان درگِره است
"وین عجب" ترکه ازآن مشک ختا می طلبی
درشرحِ سایرِ بیتها خواهیم دید که اغلبِ واژه هایی که حافظ بکارگرفته،عیناً درغزلِ خواجونیزبه چشم می خورد ویامفهوم ومعنایِ آن واژه درغزل خواجووجود دارد. 
دربیت دوّم نیزپاسخِ سخن "ساکنِ دِیری وازکعبه نشان می جویی"ِ خواجورامی دهد وباعنوانِ"ملک الحاجِ جلوه فروش" ازاویادمی کند.
جلوه فروش: تفاخر ، فخر فروشی و خـودنمایی کـردن
مـَلِک الـحـاج : امـیـر و سـرپـرست کاروان حاجـیـان ، رئیس کاروان حج 
این "ملک الحاجِ جلوه فروش" هم مانندِ مدّعی،شیخ ، واعـظ ، فقیه ، زاهـد ، صوفی و ... از چهره‌های مـنـفی در غزلیّات حافـظ هستند. 
نکته یِ جالبی که دراین مبارزه به چشم می خورد این است که هردوشاعرباقافیه یِ یکسان غزلسرایی کرده اند، امّا خواجو  ردیفِ غزل را "می طلبی" انتخاب کرده وهمه یِ بیت ها به خواستن وطلبیدن منتهی شده،ودرهمه یِ ابیات معنایِ جستجو برای "نایافتنی" رااراده نموده است.!  امّا حافظ باتوّجه به جهان بینیِ خاصی که دارد،بارندی وهوشمندی، ردیفِ "می بینم" راانتخاب  کرده تادرهمان ابتدایِ مبارزه، کارِ حریف رایکسره کرده باشد. چراکه خواجو هنوز ازپیله یِ جُستن بیرون نیامده وهنوز درردیفِ "طلبیدن" به انتظار نشسته تاکی وچه زمانی نوبتِ اوفرارسد! امّا حافظ نیازی به "طلب" ندارد اواین مرحله راپشت سرگذاشته ونایافتنی رایافته است واینک به جایی رسیده که نادیدنی راباچشمانِ خود درخرابات مغان "می بیند". حافظ باانتخاب ردیفِ "می بینم" این پیام رابه خواجو می فرستدکه ماکجاییم وتوکجا؟ تومی پرسی ومی طلبی... من دیرزمانیست که رسیده ام ومی بینم.... 
"آورده‌انـد که شخصی با عـارفی دیـدار کرد که بـرای سفر حجّ از او خداحافظی کند ، عـارف گفت : می‌خواهی به طواف کعبه بـروی ؟ گفت : آری . عارف گفت : هزینه‌ی سفر را به مـن بـده و هفت بار مـرا طواف کن ! که خدا در دل مـن هست و در سنگ و گـِل نیست...."
 ازهمین روست که حافظ خدا رامی بیند امّا ملک الحاج خانه ی خدا رامی بیند نه خود ِخدا را. 
ومی فرماید:
ای ملک الحاج ! تـو در خـانه‌ی کعبه ،خـدا را نمی‌بینی وفقط خانه رامشاهده می کنی ولی من در خـراباتِ مغان که درست نقطه مقابلِ کعبه هست نـور خـدا را می‌بینم .
مـعـنــی بـیــت :  ای رئـیـس کاروان حاجیان ! به مـن فخر فروشی نـکـن که بسیار به حجّ رفته‌ای ، تـو فـقـط خانه‌ی کعبه را می‌بینی و مـن خـدای کعبه وصاحب خانه را می‌بینم .
مصرع دوّم را بعضی "خـانه ، خدا می‌بینم" می خوانند بااین خوانش  علامت مفعولی خانه ، یعنی  "را" حذف شده است به این معنی که خـانه را خـدا می‌بینم یا اینکه من بی آنکه به کعبه رفته باشم درخانه ام نشسته وخدارامی بینم. امّا خوانشِ ِ "خانه خدا می بینم" به معنی خدای خانه وصاحب خانه رامی بینم بنظرحافظانه ترمی آید چنانکه گویند دهخدا یا کدخدا به معنای صاحب وبزرگ ده دراینجا خانه به جای ده نشسته وشده "خانه خدا" به معنای صاحب خانه.
درنظرگاه حافظ پاکیزگی وطهارت دل مهمتراززیارت کعبه بادل ناپاک است اگردل ودیده ازآلودگیهاپاک ومطهرباشد درهرجایی می شود خدا رامشاهده کرد.
چون طهارت نبود کعبه وبتخانه یکیست
نبُوَد خیر درآن خانه که عصمت نبود


خواهم از زلف بـُتان نافه‌گـُشایی کردن 

فـکر دور ست همانا کـه خطا می‌بینم 

 زلـف" : موی دوطرف سر که بردوطرف صورت و بـر بـُنـاگوش می‌ریـزد ، مـوی جـلـو سـر را "طـُرّه" یا "کاکـُل" و مـوی پشت سـر را "گـیـسو" می‌گـویـنـد ."زلـف" گاهی به جای گیسو استفاده می‌شود ، اغلب هم منظور از "زلـف" یـا "گـیـسـو" تمـام موی سـراست.
"زلـف" در اصطلاح عـرفانی حجاب و مانع وصال است اززاویه ای دیگر خودِ زلف،عاشق رابه رخسارمعشوق رهنمون می گردد.  دسـت بـر زلف معشوق کشیدن و دستـرسی به زلف  معشوق نیز نشانه‌ی وصـال است.
"بـُـتـان" : زیـبـا رویـان
"نـافـه" :غـدٌه‌ای که در کنـار نـاف نـوعی از آهـو ـ آهـوی خـُتـن ـ قرار دارد و مـُشـک در آن انـبـاشته می‌شود. در بـهـار ، وقتی نـافـه پـر از مـُشـک می‌شـود شـروع بـه سوزش و خـارش می‌کـنـد و آهـو از شدّتِ خـارش نـافـش را به سنگی تـیـز می‌مـالـد ، نـافـه پـاره شـده و مـادّه‌ای سـیـاه رنگ و خوش‌بـو از آن خـارج شـده و بر سنگ می‌ریـزد و صحرا سرشار از بـوی مُشـک می‌گردد ، ایـن یـک مـعـنـای : "نافه گشایی" است ، در ایـنـجـا : "زلفِ" بسته‌ی زیبارویـان،از دو جهت به نافه تشبیه شده ؛ سیاه بـودن و خوش بو بـودن .
بنابراین "نافه گشایی" در اینجـا یعنی زلف زیبا رویـان را باز کـردن که مثل باز کـردن نـافـه بـوی خوش زلف در فضا پـراکنده می‌شـودومشام عاشق راصفامی بخشد.
"خـطـا" : ایـهـام دارد : 1- اشـتـبـاه ، سـهـو   2- ناحیه‌ای درچـیـن شمالی که به سه شکل نوشته شده است : "خـتـا" ، "خـطــا" ، "قـطـا
این بیت راحافظ درقبالِ همان بیتِ خواجو:
کارَت ازچینِ سرِ زلفِ بتان درگِره است
وین عجب ترکه ازآن مشک ختا می طلبی سروده است.
خواجوکه متعصبی متشرع هست به عشق ورزان طعنه می زندکه شما هنوزکارتان دربازکردنِ زلفِ یارگِره خورده ودردام گرفتارید واین عجیب تر که هنوزنتوانسته اید گرهی اززلفِ یاربازکنید نافه ی مشک ازآن می طلبید!
حافظ درپاسخ به خواجوباقوّت از اعتقاداتِ خویش دفاع می کند:
آری ای خواجو وای منکرانِ طریقِ عشق،ای زاهدانِ ریایی ،دوسـت دارم که گره اززلف بُتانِ نازنینان را  بـاز ودست به نافه گشایی بزنم تا همچون باز شدن نـافـه یِ مشکین آهوانِ ختایی، فضـا ازشمیمِ دلنوازبویِ زلفِ بتان عطرآگین  گردد.شماکوته بین وپیشِ پابین هستیدونمی توانید حقایق راببینید،ازنظرشما  این خیالی بـاطـل است،همانگونه که نورخدارا درخرابات مغان عجیب ومحال می پنداری،  مسلـّمـاً ازدیدگاهِ تودچارخطاشده ام چون معنیِ ظاهریِ بیت رابرداشت می کنی، می پنداری که فکرِ من در جایِ دور ودرازی مثلِ چین(محل وجودِ نافه)سِیرمیکند پس همانا به نظرِتوباطل وخطا می بینم. امّا فکرِمن دور ودراز واندیشه یِ من بلندو طولانی هست، همانطورکه گیسوانِ یاربلنداست،ازهمین روخطا(به معنی ختا ،نافه ) می بینم توفکرکوتاه داری وخطا را به معنی ِاشتباه می پنداری. 
چوبشنویرسخن اهل دل مگوکه خطاست
سخن شناس نه ای جان من خطااینجاست


سوزدل اشک روان آه سحرناله‌ی شب 

این همه ازنظرلطف شما می‌بینم 

خواجوی کرمانی درادامه ی غزلِ کنایه آمیز خویش به رندان می گوید:
خبر از درد نداریّ و دوا می‌جوی
اثر از رنج ندیدی و شفا می‌طلبی
حافظ درپاسخ به طنزمی فرماید:
شما نسبت به رندان  لطف دارید که می گویید خبرازدردنداری... علیرغمِ نظرِ لطف شما، من نه تنها درد ورنج، بلکه درفراقِ معشوق،ســوز وگدازِ دل ، اشـک روانِ دمادم ، آه جگرسوزِســحـر و نـالـه‌یِ جانکاهِ شـب را دارم وتحمّل می کنم ومی بینم.
این توهستی که نمی بینی،نه نورخدا درخرابات راباورمی کنی، ونه توانِ آن راداری که   این همه سوزِ دل وآهِ شب وناله وغم رادرک کنی. من به لطفِ شما همه یِ این رنج ودرد را ازهجرانِ معشوق می بینم.
خواهی که روشنت شود احوال سوز ما
از شمع پرس قصّه زباد هوا مپرس


هـردم ازروی تونقشی زندم راه خیـال 

باکه گویم که دراین پرده چها می‌بینم؟ 

"راه زدن" : گمراه کـردن ،نقشی که ازتوبرضمیر و خاطرم درهرلحظه می نشیندراهِ خیالم را می زند، قطع می کند،اجازه نمی دهدبه خیالپردازی ادامه دهم.
"پـرده"  در اینجا : پـرده‌ی خیال ، پـرده‌ی نقاشی که پـرده خوانان از روی آن نـقـّالی می‌کـنـنـد. 
هر لحظه‌ای تصویـر جدیدی از چـهـره‌ی تـو در خـیـالـم مـتـصـوّر می‌شود و نـمـی‌گـذارد که تصویـر دیگری در نـظـرم بـیـایـد.باچه کسی می توانم بگویم که بتواند درک کند. 
دراین بیت گویی که دلِ شاعر ازاین همه کج فهمی ها ویکسویه نگریها به دردآمده باشد،
رویِ سخن را به سمتِ معشوق گرفته ومی فرماید:
هرلحظه درکارگاهِ خیال تـصـویـر های متفاوتی از جمال تو می‌بـیـنـم که کسی نمی‌تـوانـد درک و بـاور کـنـد.ازروی تو نقش های متفاوتی دریافت می کنم،در هرتصویر زیباییهایِ جدیدی می بینم،باکدام صاحبنظربگویم که ازتصوّرسیمایِ توچها می بینم،اهلِ دل وصاحبنظر باید باشدکه توانسته باشد درک کند که من چه می گویم. احساسات ومکنوناتِ قلبیِ خودراباچه کسی درمیان نهم؟آنهاکه نمی توانند نورخدارادرخراباتِ مغان باورکنندآنهاکه نافه گشایی از زلفِ بتان راباطل می پندارند وبرنمی تابند،چگونه می توانند نقش هایی که ازتومتصوّرمی شوم درک کنند؟ 
همانگونه که می دانیم شیوه یِ غزلسراییِ حافظ بسیارمتفاوت ازشیوه های سایرِ غزلسرایان است.یکی ازبارزترین تفاوتها،این است که درغزلهایِ حافظ،هربیت درظاهرجداگانه معنیِ ویژه ومستقلی  دارند وبعضاًبه ظاهر ارتباطِ خودرا بابیتِ پیشین ویابابیتِ پسینِ خودقطع کرده وبه موضوعِ مستقلیِ می پردازند.اما می بینیم که این قطع ظاهریِ ارتباطِ عرضی وطولیِ بیت ها نیز،هیچگاه لطمه ای به موضوعِ کلّیِ غزل نمی زنندچراکه درپایانِ غزل مشاهده می کنیم که تک تک بیتها به رغمِ داشتنِ موضوعی مستقل، همانند دانه هایِ ِمرواریدی ارزشمند هستندکه بواسطه یِ رشته ای نامرئی  درکنارهم چیده شده وگردنبندیِ بی نظیر وقیمتی راتشکیل داده اند. ضمنِ اینکه هرکدام به تنهایی نیز همانندِ دانه های مروارید،قیمت و ارزشِ خاصِ خودرادارند واینگونه نیست که درصورتِ پاره شدنِ رشته یِ غزل،معنی وارزش خودراازدست داده باشند. دراین غزل نیز چنین اتّفاقی که درسایرِ غزلها مشاهده می کنیم رخ داده است. وقتی شاعرفریادمی زندکه آنچه راکه دراین پرده می بینم باچه کسی درمیان نهم که قدرتِ درک وفهمِ بالایی داشته باشد، همچنان می بینیم که خواجو ،زاهد،شیخ، مدّعی، محتسب،عابد،خرقه پوش ومنکرانِ عشق، متهّم به این هستندکه آنها به دلیلِ قشری ومتعصِب بدون،نمی تواننداحوالاتِ عاشقانه رابه درستی درک کنند. 
سرِتسلیمِ من وخِشتِ درِمیکده ها
مدّعی گرنکندفهم سخن گوسروخشت


کس ندیدست زمُشک خُتن ونافه‌ی چین 

آنچه مـن هرسحراز باد صبـا مـی‌بینم


مـنـظـور از "مـُشـک خـُتـن" ، مُشک آهـوی خـتـن (چین) است که بسیار معروف بـوده است .
"بـاد صـبـا" : نسیم ملایمی است که از طرف شمال شرقی می‌وزد ، در ادبیات مـا : از سمت کوی معشوق می‌آیـد و بـوی عطر محبوب را به همراه دارد، از جانب معشوق به عاشق پـیـام می‌آورد و پـیام عـاشق را به معشوق می‌رساند 
خواجودرادامه یِ غزل می گوید:
کی دلِ مرده‌ات از باد صبا زنده شود
نفس عیسوی از باد هوا می‌طلبی
 حافظ می فرماید:
هیچ کس نمی‌دانـدونمی توانددرک کند که رایحه وشمیمی  که هر سحر، صـبـا از زلف معشوق برای من می‌آورد از مـُشـک آهـوی خـُتـن نیزخوش‌بـو تـر است.
یعنی ای خواجو، به رغم نظر توکه سر ِ زلف ِبتان رامایه ی ِ فروبستگی ِکار عاشقان می دانی وگِرهِ آن را ناگشودنی می پنداری،وطلبِ مُشکِ ختا را ازآن محال می دانی،من ازنسیمِ صبا که بوی مشکِ ختا ونافه ی چین اززلفِ یار می آوَرَد،آن می بینم که تو وسایرِقشریّون ازدریافت آن ناتوان هستید.
نکته اینجاست که حافظ مضامین را ازهرکس که گرفته باشد،همیشه به شیوه یِ خود، بازآفرینی می کندوبرژرفای معنایِ آن می افزاید. آنچه حافظ هرسحرازبادِ صبا می بیندتنها گِره گشایی از زلفِ یاربرای مشکِ ختا نیست  گره ازکارِفروبسته یِ دل نیز می گشاید وجانِ خسته  ودل شکسته را به بویِ زلفِ اوزنده می نماید.
دربیتِ پیشین دیدیم که خواجوتنها"ختا" رادرغزل آورد،امّاحافظ بامصراعِ "فکر دوراست همانا که خطا می بینم" مضمون رابه قلمروِایهام می کشاندومضمونِ ناب تری می آفریند. اومَرکبِ فکررا به دوردستها(چین) می فرستد. چین هم که همیشه درادبیاتِ ما دورترین سرزمین بوده ومرکز نافه یِ ختا. بنابراین فکر،بلند وطولانی شدویادآورِ درازی ِ گیسوانِ یار،فکرتامحدوده یِ چین رفت تا نافه یِ چین راسوغات وره آوردِ خودکند.نافه ای که خود کنایه ای از بویِ خیال انگیز زلف ِ یاراست. کوتاه سخن اینکه حافظ به خواجو می گوید:
توکجایی وماکجا؟ بادصباعطری که ازمعشوق برایِ من می آوردهزاران برابر  بـرتـر و معطّرتر از مـُشک خـتـن است.
دربازیِ دیگری که ازحافظ سراغ داریم چین وشکنج گیسوی یار دورترازراه طولانی ِ کشورچین است امّا دلِ حافظ هرگزمیلِ بازگشت به وطن را ندارد:
 تادلِ هرزه گردِ من رفت به چینِ زلف ِ او
 زآن سفرِ درازِ خود عزمِ وطن نمی کند! 


دوستـان عـیب نـظربازی حافظ مکنید 

کـه مــن او را ز مـُحبّان شما می‌بینم 

"نـظـر بـازی" : تماشا و لـذّت بـردن از چـهـره‌ی زیـبـا رویـان ، نـظـر بـازی چیزی غـیراز "هـیـزی" و چشم چرانیست،درعالمِ عرفان، فردنـظـربـاز در چـهـره‌ی زیـبـا رویـان، تـجـلـّیِ جـمـالِ مـعـشـوق اَزلی را می‌بـیـنـدوبه منبع زیبائیها رهنمون می گردد.
 "غـزالی" در رابطه بـا "نـظـربـازی می‌گویـد : « اگر کسی از زیبایی ِ کسی آنـگـونـه لـذّت بـبـرد که از نـظـر به سـبـزه و آب روان لـذّت می‌بـرد نـشانه‌ی آن است که شهوت در وی فروکش کرده است»
استادشهریارنیز دربابِ نظربازی درغزلی زیبا می گوید:
روی توآئینه ی جمال ِالهیست
درتوتماشای من گناه ندارد.
مـنـظـور "حـافــظ" از نـظـربـازی ، همان نـظـرِ "سـعـدی" ، "غـزالی" "بـیـدل" ، "شیخ روزبهـان" و "ابـن عـربیست" که معتقدهستند اگر نـظـر از روی شهوت و هوس نباشد در آن ایـرادی نیست.   "حـافظ" در مسیـر سـلـوکِ روحـانی ،نظربازی را مقـدمـّه‌ی رسیدن به عشق حقیقی می‌دانـد و بـرای آن اهمیت خاصّی قائـل است ، امـّا نزد واعظ ، فقیهه و زاهد این نظر مـردود شناخته شده وبهانه ای برای هوسرانیست! 
درنظربازی  ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگرایشان دانند.


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۷
  • ۱۵۷۱ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی