بـبـرد از من قرار و طاقت و هـوش
بـبـرد از من قرار و طاقت و هـوش
بتِ سنـگیـن دلِ سـیمین بُناگوش
بُتِ سنگین دل :یارِ زیباروی ، استعاره از نگار و محبوبِ سخت دل و بیرحم
سیمین : نقرهای ، سفید ، بلورین
«بُناگوش» در اصل «بـُنِ گوش» است ، به نرمهیِ گوش وقسمتی از گردن و چهره که در پایین واطراف نرمهیِ گوش است ، گفته میشود.
معنی بیت:
عقل و توان وتاب و آرامشِ مرا، دلبرِ سنگ دلِ گردن بلورینی ،برباد داده است .
رشته یِ تسبیح اگربگسست معذورم بدار
دستم اندردامنِ ساقیِ سیمین ساق بود...
نگاری ، چابکی ، شـَنـگی ، کلـهدار
ظریفی ، مَهوشی، تـرکی ، قباپوش
درادامه یِ بیتِ بالا، شاعردرحالِ شرحِ شمایل وبیانِ رفتارهایِ دلبرانه یِ معشوقِ غایبِ خویش است ومی فرماید: کسی که قرار ازکفِ من برده چنین صفاتی دارد:دلبری چالاک ، تندحرکات ، شوخ و شیرین رفتار است.اودرعینِ سرکشی و تکبّر،باحشمت وجلال و ظریف و لطیف ، نکتهسنج و مانندِماه زیباست .
قباپوش وکله دار: نشانه یِ بزرگزادگی ، شاهزادگی ، آراستگی و زیباپوش بودن است.
قبایِ حُسن فروشی تورا بَرازَد وبس
که همچوگل همه آیینِ رنگ وبوداری
ز تــابِ آتـشِ سـودایِ عـشـقـش
بـسـانِ دیـگ،دایـم میزنم جوش
تاب : گره ، پیچ ، توانایی ، طاقت ، در اینجا به معنی شدّتِ گرماست.
سودا :معامله ، در اینجا به معنی تخیُّل و فکر وخیال است .
به سببِ عشقی که شاعردچارِآن شده، به مانندِ دیگی برسرِآتش است که ازشدّتِ گرما هرلحظه درجوشش است.فکروخیالِ عشق،آتشی دردرونش افروخته وجان ودل ِاورامی سوزاند.
زدلگرمیِّ حافظ برحذرباش
که داردسینه ای چون دیگ جوشان
چـو پـیـراهن شوم آسـوده خاطــر
گرش همچون قـبـا گیـرم در آغوش
چنانچه همانندِ قبا یار رادرآغوش بگیرم آنگاه مثلِ پیراهن که بی واسطه وبی هیچ مانعی به بدنِ یارچسبیده آسوده خاطرخواهم گشت.دراینجایک نکته یِ حافظانه وجود دارد وآن اینکه :
شاعر آسودگیِ خاطرِ ایده آلی راهدف قرارداده ودرسرمی پروراند. اوخوب می داندکه پیراهن ازنظرِ فیزیکی نزدیکترین شئ به بدنِ شخص است (درقدیم زیرِپیراهن هیچ لباسی نمی پوشیدند وپیراهن به بدنِ شخص می چسبید.)
پس از نظرگاهِ یک عاشق، آسودگیِ خاطرِ پیراهن که همیشه بابدنِ محبوب درتماس است والاترین بهره مندیست وهر عاشقی آرزو دارد به این فیض نایل گرددو به معشوق ازهمه چیز وهمه کس نزدیکترباشد.
امّاحافظ عاشقی ادیب وفرزانه هست وبراساسِ شناختی که ازاوداریم ،هرگز درمقامِ عاشقی ازحیطه یِ ادب خارج نشده وهمیشه حرمتِ یار رابه زیباترین نحونگاه داشته است.بااینکه او درحقیقت همان فیضِ پیراهنِ چسبیده به بدنِ یار راطلب می کند،امّابا رعایتِ ادب واحترام،یک گام عقب ترگذاشته ومی گوید:
چنانچه محبوبِ خویش را مثلِ یک
قبا(بادرنظرداشتِ اینکه اززیرِقبا
پیراهن می پوشند) دربربگیرم،
خاطرِمن هم همانندِ پیراهن که بی
واسطه با بدنِ یار
در ارتباط است به آسایش می رسد.
به عبارتی دیگر :اگر "پیراهن شدن"
وبرتنِ دوست نشستن میّسرنیست
من به "قبا شدن" واورا دربرگرفتن
خرسندم.
زیرا اندک لطف نیز ازجانبِ دوست
درنزدِ عاشق بسیار است.
یارباماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولتِ صحبتِ آن مونسِ جان مارابس
اگـر پوسـیـده گـردد استخـوانم
نـگـردد مِهـرش ازجانم فراموش
حتّااگراستخوانهایم پوسیده شود(بانظرداشتِ اینکه مدّت زمانِ زیادی طول میکشد تا استخوان پوسیده گردد) ، میخواهد بگوید که پس از مرگم نیز مهرِ ومحبّتِ محبوب از جانم بیرون نمیرود .
چنین که در دلِ من داغِ زلفِ سرکشِ اوست
بنفشه زارشود تربتم چو درگذرم
دل و دینم ، دل و دینـم بـبـردهست
بَرو دوشش،بَر و دوشش،بَرو دوش
بـَر : سینه ، آغوش
دوش : کتف ، شانه
در این بیت آرایه یِ تکرار وجود دارد ، «تکرارِ یک واژه وترکیب» به منظورِ تأکیدِ بیشترصورت می پذیرد . شانه و سینهی بلورینِ محبوب، دین و دل و عقلم را ربوده وبرده است.من مدهوشِ آن شمایلِ دلبرانه یِ معشوق هستم.
چشمم ازآینه دارانِ خط وخالش گشت
لبم ازبوسه ربایانِ بَر و دوشش باد
دوای تـو ، دوایِ توست حـافــظ
لب نوشش لب نوشش لب نـوش
دوباره "آرایه یِ تکرار" تکرارشده است:
ای حافظ "لبِ شیرینِ معشوق" تنهانوشدارویست که دردِ تو را مداوا می کند. علاجِ درد تو فقط وصالِ یار است وبس.
قندِ آمیخته باگل نه علاجِ دل ماست
بوسه ای چندبیامیز به دشنامی چند
- ۹۹/۰۹/۳۰
- ۲۷۵ نمایش