حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

صَلاح ِ کار کجا و منِ خراب کجا؟

سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۶ ق.ظ




صَلاح ِ کار کجا و منِ خراب کجا؟

ببین تفاوت رَه کزکجاست تابکجا!


این غزل نغز وزیبا،تقابل جهان بینیِ حافظ باجهان بینی متشرعیّن ِ یکسویه نگرجاهلانه هست. متعصّبین ِ داعشانه اندیشانی که در آن دوره، حاکمیّت داشته وعرصه را برعاشقان وآزادگان روشنفکری چون حافظ تنگ کرده بودند. خوشبختانه یاشوربختانه درعصرما نیزنمونه ای ازآن جاهلیّتِ وحشی باسواستفاده ازدین،قرآن وتفسیرهای غلط، باعنوان (داعش) ظهورکرد تا مانیز پس از قرنها بسهولت توانسته باشیم تصویرروشن تری ازآن دوره ی تاریک ِجاهلیّت درذهن داشته باشیم.!
ازهمین آغازسخن، حافظ تفاوت این دوجهان بینی رااززمین تاآسمان دانسته، تامخاطبین غزل هیچ نسبتی بینِ اندیشه های لطیفِ او وزاهد وواعظِ ریاکار وخشونت طلب قائل نباشند. 
دراین بیت حافظ ظاهراً "تابه کجا" رابه گویش شیرازی بکاربرده است. باتوجّه به اینکه درمصرع اوّل (ب) "خراب کجا" ساکن خوانده می شود درمصرع دوم نیز اگر"تابه کجا" به گویش شیرازی و"تابکجا" یعنی "ب" ساکن خوانده شود آهنگ شنیداری بیت یکسان می شود. این هم ازشیرینکاری حضرت حافظ است. شاید قصد داشته درهرکجا که این غزل موردبحث قرارمی گیرد مخاطبین شعر، گوشه ی چشمی نیز به گویش شیرین  شیرازی که همان زبان محاوره ای حافظ بوده داشته باشند.....

"صَلاح کار" درجامعه ای که حافظ می زیسته، زهدفروشی ِ زاهد، تظاهربه پاکدامنیِ عابد وجلوه گری واعظ برفرازمنبراست. حافظ که باکشفِ حقیقتِ عشق ومحبّت، خودرا خیلی زود ازقشریّونِ خودبین جداکرده، وراه دیگری پیش گرفت، درهمه جاازقول واززبان آنها خودرا "خراب، لااُبالی،رند و..." وآنهارا (شیخ پاکدامن،زاهد،عابد، واعظ، مُحتسب ،ناصح،مدّعی، صوفی و صاحب کرامت و...) می نامد تا مخاطبین شعر،آزادانه  قضاوت نمایند وراه درست ازنادرست را تشخیص ودست به انتخاب بزنند. 
دراین آوردگاه،عشق دریکسو و ترس درسوی دیگرصف آرایی کرده است. عاشق هرگزبه طمع یا ازروی ترس واجبار به هیچ چیز عشق نمی ورزد. عاشقی که مدّنظر حافظ است فقط وفقط ازروی تمایل درونی،آزادانه وبا اشتیاق به معشوق اَزل عشق می ورزد وازهیچ چیز حتّا آتش دوزخ نمی هراسد وبه بهشت نیزذرّه ای طمع ندارد. امّا زاهدِ متعصّبِ خودبین، ازروی ترس ازآتش دوزخ، ترس ازنرفتن به بهشت،ترس ازدادنِ مال ومنال ومقام  دست به زهد وپرهیزگاری می زند وبه دروغ خودرا منزّه ومقدّس نشان می دهد.
رسالت حافظ درتمام اشعاری که سروده، این است که مارادریافتنِ پاسخ به این سئوال یاری دهد که: "آیا من درطول زندگی ومواجهِ با مشکلاتِ پیش روی،ترس راانتخاب خواهم  کرد یاعشق را" ؟
صلاح ومصلحتِ کارهر کس وابسته به افکارو باورهاواعتقادات اوست وبی تردیدباصلاح کار دیگران متفاوت می باشد. مصلحتِ کارحافظ که صاحب نگرش وجهان بینیِ منحصربفرد ومتفاوتیست باصلاح کار صوفی وزاهد وعابد تفاوتهای اساسی دارد. مصلحت کاراو خوشباشی، انسانیّت،محبّت وعشق ورزیست. بنابراین حق داردکه درمیان صوفیان وریاکاران، خراب وخمار وملول باشد چراکه دردوره ای نفس می کشد که تندرویان ودلواپسان حاکمیّت دارند،عاشقان وآزادگان تحت فشارو مضیقه هستند عشق ورزی درردیف کفرورزیست وخوشباشی وشادیخواری جُرم وگناه شمرده می شوند  واونمی تواند مطابق نگرش وباورهای خودرفتارنماید. 
معنی بیت:
درمیکده هارابسته و عشقبازی را منع کرده اند عیش وعشرت ممنوع است ومن نمی توانم به مصلحت کارخویش رفتارکنم صلاح کارمن کجا ومن ِ خراب وخمارکجا؟ امّا ای شیخ وای زاهد صلاح کارشما تقوا ودینداری وپرهیزگاریست ببین تفاوت راه ما ازکجا تابه کجاست؟ 
 مصلحت دیدِ من آن است که یاران همه کار
بگذارند وخَم طرّه ی یاری گیرند. 


دلم زصومعه بگرفت وخرقه ی سالوس

کجاست دیر مغان و شرابِ ناب کجا؟


درنظرگاه حافظ،عبادتگاهایی مثل: صومعه، مدرسه، خانقاه ومسجد  جایگاهی برای ترسیدن، ریاکاری وخودنمایی هستند(البته به سببِ تفکّر خودبینانه ای که متولّیانِ این مکانهاداشتند و بابرداشت های نادرست ازدین ومذهب،ترس رابر مردم تلقین می کردندتابه مقاصد ومنافع شخصی خود برسند) همچنین درنگرش حافظ، دیرمغان، خرابات ومیخانه،مکان های برای بی پروایی، پالایش روح وروان ازنیرنگ ودروغ وتظاهر ومهمّترازهمه محلّی مناسب برای زدودن ِترس وبُزدلیست.
حافظ از"خرقه" نیزبه همان میزان که ازصوفی دلزده ست بیزارهست، وبراین باوراست که "خرقه پوش" باپوشیدن خرقه، وتظاهربه پاکدامنی خودرا انگشت نما کرده وازخَلق جدانموده است. "خرقه ی سالوس" نمادِ فریبکاری  ونیرنگ وترس می باشد.
سالوس: فریبکاری؛ چرب زبانی، ریاکاری
ظاهراًحافظ درایّام جوانی مدّتِ کوتاهی درصومعه به دنبال جویای حقیقت بوده، وبه صوفیگری پرداخته، لیکن خیلی زود  به ریاکاری صوفیان پی بُرده ونه تنها خودرا ازصفوفِ آنها جداساخت وتاآخرعمرتامی توانست شیوه های فریبکاری آنهارابَرمَلانمود ودست به آگاهسازی وروشنگری  زد.
دیرمُغان: معبد وعبادتگاهِ زرتشتیان، که ظاهراًدرآنجا شرابخواری نیزمجازبوده است.
گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیرمغان کنند.
ناگفته نماندکه دراشعارحافظ ارادتِ خاصّی نسبت به دیرمغان ،پیرمغان (زرتشت)  خراباتِ مغان به چشم می خورد. 
ازآستان پیرمُغان سرچراکِشیم
دولت درآن سرا وگشایش دراین دراست.
موج این ارادت آنقدرمشهود وملموس است که  بعضی ها بااستنادبه این اشعاربراین گمان هستند که حافظ دراواخرعمر به دین زرتشتی گرویده بوده ! امّا بنظرمی رسد چنین برداشتی درست نیست. اصولاًحافظ رانمی توان درهیچ مذهب ومَسلکی قرارداد. جهان بینی اوفراشمول ومنحصربفرد است وازاین جهت تنها می توان او را "آزاداندیش" نام نهاد وبس. گرچه ارادتِ اونسبت به اندیشه های زرتشت قابل انکار نیست ودراغلب غزلیّات ردّ پای آن محسوس ومشهودمی باشد.
ازآن به دیرمُغانم عزیزمی دارند
که آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست.
ویا:
به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی
کنون که برافروخت لاله آتش نمرود
ووووو..که پرداختن به آنها ازحوصله ی این بحث خارج است بگذریم.....
معنی بیت:
ازفضای ریاکارانه ی خانقاه و خرقه ی نیرنگ وفریب، دلگیروبیزارشده ام؛راهِ دیرمغان رانشانم دهید تا با نوشیدنِ شرابِ نابی که بیشتردر آنجایافت می شود خودراآرام سازم.
حافظ دراینجا گریزی به دوران قبل ازحاکمیّتِ تعصّب وفشار زده وازآن روزگاران یادمی کند که معابد زرتشتی درگوشه وکنارشهرها برپابوده و شراب های نابی داشتند. بعضاً مسلمانان نیز به قصد تهیّه شراب به این مکانها مراجعه کرده وبصورت پنهانی شراب تهیّه می کردند.اشاره به این مطلب دارد ومی فرماید:
 که چنان ازریاکاران دلگیرشده ام که فقط شراب های ناب زرتشتیان می توان دردِ مراتسکین بخشد یاری کنیدتابه دیرمغان راهی پیدا کنم.
درخانقه نگنجداسرارعشقبازی
جام مِی مغانه هم بامغان توان زد


چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را؟

سَماع وَعظ کجا؟  نغمه ی رُباب کجا؟


رندی: درظاهر والبته ازنظرگاهِ زاهد وواعظ، همان لااُبالیگری وبی قیدوبندی وپشت پازدن به ارزشهای اجتماعی و اخلاقیست. امّادرنظرگاه حافظ،«رندی» یک جهش شجاعانه به سطحی بکر ازآگاهی وهوشمندیست. رهاشدگی   وحرکت به سمت آزادگی؛ اشتیاقی عمیق به ناشناختگی ومیل به هیچ شدن. 
کسی که برصف رندان می زند وبافریادبلند هرچه باداباد میگوید دودست ازجان شسته؛ ازقیدنام وننگ چشم پوشی کرده وقصد دارد تمامیت زیبائیهای زندگانی راتجربه نماید. رندانگی آری گفتن به زندگانی وپذیرابودنست یعنی من همانی هستم که هستم.

 
سماع: شنیدن وگوش فرادادن، ضمن آنکه در اصطلاح درویشی، عبارتست ازرقص همراه با آوازخوانی 
 حافظ مثل همیشه هردو معنی سماع را مدِّ نظر قرارداده ومضمونی زیبا، به یاد ماندی واثربخش خلق کرده است. ضمن آنکه هنگامی که معنی دوّم سماع یعنی رقص وآواز درذهن می پیچد، قداستِ  کاذب وپوشالی ِ مجلس ِوعظ را برباد سُخره می سپارد ودرهم می شکند.
ازطرفِ دیگرمعنی دوّم ِ سماع (رقص وآواز) بلافاصله با درآمیختن ِ بانغمه ی رُباب، فضایی دلنشین ازرقص وموسیقی درذهن مخاطبِ شعر برپا می کندوحظّی روحانی بردل او می نشاند. لذّتی که نصیب ِمخاطب می گردد سببِ همگرایی وهمفکری ِ اوباشاعر می شود. یعنی مخاطب نیز دردل خود به چنین باوری دست پیدامی کند که آری اگرقراربراین باشد که  برفراز منبر، واعظانی حقّه بازو فریبکار وفقیهانی باتفکّرشیطانی همانند داعشیان، یاوه سرایی کند وبه ترویج جنگ وخونریزی وخشونت بپردازند، ترکِ آن مسجد و پناه بردن برمیکده واستماع ِ نغمه ی رباب وتار وتنبور ازهرعملی واجب ونیکوتراست. 
رُباب: سازیست رشته ای که با کمانه (آرشه) نواخته میشود و یکی از انواع آن کمانچه است. صورت تکامل یافته ی آن ویلن امروزی است.
حافظ به درستی دریافته است که مجلس وعظ وسخنرانی هیچ حاصلی جزتلف کردن اوقات باارزش زندگی نداردچراباید این لحظات گرانقدر زندگی را درپای منبر واعظی تلف کندکه فریبکارانه مطلبی را بازگو می کند که خود به گفته های خودش باورندارد! باموسیقی می توان برای بزرگداشت زندگی ضیافتی ترتیب داد و زندگانی رابه تمامیت وبااحساسات وعواطف درونی درک کرد. به تمامیت زندگی کردن؛ رقصیدن وآواز خواندن خود نیایشی خالصانه محسوب می شود درچنین حالتی آدمی به هرکاری که مشغول باشد عبادت است حتی خوردن وخفتن؛ نظافت کردن وآبیاری درختان و.... همه وهمه اگرباتوجه وعشق صورت پذیرد با قدردانی اززندگی وسپاسگزاری درهم آمیخته واحساسی ناب تولیدمی کند. 
 حافظ دراین بیتِ جادویی، تفاوت های فاحش ِ اندیشه های لطیف شفقت ورزی را بانگرش وباورهای واعظان متحجّر ومتظاهرمقایسه کرده  وباچیدنِ تنها چندواژدر کنارهم، نتیجه ای باورنکردنی و عظیم گرفته است.
وقتی تصوّرمی کنیم که حافظ این مقایسه ی سماع وعظ ونغمه ی رباب را، درزمان ِ حاکمیّتِ  متعصبیّن یکسویه نگر آن دوره  مطرح ساخته وقداستِ پوشالیِ آنان رابه بادطنز وطعنه سپرده است،بی اختیار انگشتِ بُهت وحیرت به دندان می گزیم که این نادره گفتار روزگار، صاحب ِ چه شهامتی بوده وچه شجاعتی داشته که این چنین بی پروا،یک تنه به صفوفِ باطل آنان می زده ومشتهای توخالیشان راوا می کرده است؟! 
معنی بیت :  دنیای رندی واندیشه های حافظانه، با عوالم تقوی و زُهد وپرهیزگاری ازروی نیرنگ وترس، قابل قیاس ومقایسه نیستند وهیچ نسبت و خویشاوندی با یکدیگر ندارند! نسبت این دونگرش به یکدیگر، مثل نسبتِ شنیدنِ سخنان وَهم انگیز واعظِ ریاییست  با شنیدنِ آهنگِ خیال انگیزموسیقی وآوای خوش غزلخوانی ورقص وپاکوبی. تفاوت اززمین تاآسمانست. 
رقص یکی ازپیچیده ترین وشگفت انگیزترین رفتارآدمیست. تنهاکسانی می توانندبرقصندکه به زندگی عشق می ورزند آنهاکه ازخشم وکینه وحسدسرشارند ازاین لذت محروم وبی نصیب هستند. ازهمین روست که حافظ ازعیش ونوش وجشن ورقص وشادمانی حمایت کرده ومردم رابه انجام آن تشویق می کند. جشن ورقص وآواز بی ریاترین واکنش آدمی به زندگانی وقدردانی ازموهبت زندگیست. رقص هیچ هدفی ندارد مقصود ومنظوری ندارد ولی لذت بخش است تاثیری باطنی وشگرف دارد. رقص درک عمیق حضور زندگی وسرمست شدن ازموهبت زندگانیست بی آنکه بدانیم زندگی چه معنایی دارد. رقص هیچ ارتباطی به گذشته وآینده ندارد ومارادرکانون «حال» نگاه می دارد وکامیابی وسروروشعف نصیبمان می کند.
رقص باشعرتروناله ی نی خوش باشد
خاصه رقصی که درآن دست نگاری گیرند



زروی دوست دل دشمنان چه دریابد؟

چراغ مرده کجا ؟ شمع آفتاب کجا ؟


دراینجامنظورازدشمنان، همان متحجّرانِ خشکه مغز هستند که عشق رابرنمی تابندوعاشقان رابه هرزگی، بی بندوباری وهوسرانی متّهم می کنند. آنها چون دلهای تیره وپُرازکینه دارند به همه چیز بدبین هستند، بنابراین قادربه درکِ عالم عاشقی نبوده واز زیبائیهای رخسار دوست نیزچیزی درک نمی کنند وهیچ بهره ای ازلطایفِ نظربازی و عاشقی نمی برند.
معنی بیت: 
دلهای تیره ی کینه توزان، از روی زیبای دوست  نمی توانندچیزی درک کنند. آنها معنای زیبایی رانمی فهمند و حق دارندکه عشق رابرنتابند کج فکری، خودپرستی، بُخل وحسد ،ریاکاری وفریبکاری، ودروغ  دلهای آنها راتیره وتارو دیدگانشان راکورکرده است.  
رخساردوست شمع همیشه فروزان آفتاب و دلهای دشمنان چراغ های   خاموش ومرده اند وتفاوت این دو اززمین تاآسمان است واین کوته فکرانِ خشکه مغز ازدرکِ این تفاوت عاجزند.
اورابه چشم پاک توان دید چون هلال
هردیده جای جلوه ی آن ماهپاره نیست


چوکُحلِ بینشِ ماخاکِ آستان شماست

کجا رویم  بفرما از این جناب کجا ؟


کُحل: کوبیده ی سنگ سیاه رنگی است که برای تقویت به چشم می‌کشیده‌اند. سُرمه
بینش: دیدن،دراینجا به معنای چشم
جناب: آستان
خطاب به معشوق می فرماید:
وقتی خاکِ آستان منزلگاهِ شما سُرمه ی چشمان ماست،دیگرجایی عزیزتر ازاینجاکه برای ماوجود ندارد بفرمایید از این آستان کجا برویم؟ جایی نداریم.
مارابرآستان توبس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحّم غلام را


مَبین به سیبِ زنخدان که چاه درراه است

کجا همی‌ روی ای دل بدین شتاب کجا؟


سیب زنخدان: گِردی چانه راکه شبیه سیب است. سیب زنخدان گویند.
چاه: گودی وفرورفتگی ِچانه ، وقتی کسی عاشق می شود و دل  به سیب زنخدانِ معشوق می ببندد  دچار گرفتاری ها ومشکلاتِ عاشقی می شود. شاعران به همین سبب این گودیِ چانه را "چاه" نامیده اند.
 معنی بیت:
ای دل زیادبازیگوشی مکن وچشم از زنخدان ِ خوبرویان بردار،جاذبه ی ِ زنخدان آنهابسیارفریبنده و دلرباست وتورا به سمت خودمی کشد وناگهان درمی یابی که چاه افتاده ای! دراین راه(عشقبازی) شتاب مکن که طریقی بس خطرناک است واز هر سمت وسو تهدیدهاست.
ببین که سیب زنخدان توچه می گوید؟
هزاریوسف مصری فتاده درچهِ ماست.


بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال

خود آن کِرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا

بشد: بسر رفت، سپری شد.
ایّام روزگار وصال خیلی زودسپری گشت یادش به خیر وخوشی باد. افسوس آن ناز واَدا وافاده وآن تندخویی های دلبرانه تمام شد و معلوم نیست که آن همه خوشی و سعادت کجارفت. دراین جهان هیچ چیزپایدارنیست وهمه چیزدرنهایت فنامی گردد.
ای حافظ اَرمراد میسّرشدی مدام
جمشیدنیزدورنماندی زتختِ خویش


قراروخواب ز حافظ طَمع مَدار ای دوست

قرارچیست صبوری کدام و خواب کجا؟


حافظِ عاشق پیشه همیشه بی خواب وبی قراراست. چراکه خاصیّتِ عشق درابتدای کار بی تابی وبی قراریست. عشق وقتی دردلی پدیدار می گردد خواب وخور وصبر بربادمی رود باید طاقت آورد تا طوفانها فرونشیند و ساحل اَمن و آرامش وصال پدیدارگردد.
معنی بیت:
ای دوست، ازحافظِ عاشق، توقّع آرامش وصبوری نداشته باش، در نظرمن شکیبایی وقرار وخواب وخور معنایی ندارند. نه تنها من که:
هرجاکه دلیست درغم تو
بی صبر وقرار وبی سکون باد

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۵
  • ۱۵۲ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی