چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۰ ق.ظ



چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا،نه
می دانیم که حافظ دلی عاشق پیشه داشت وعشق ازنظراو قائم به شخص مشخصی نبود ودرحقیقت هرازچندی اززیارت عشقی به زیارت عشقی دیگر وازقلّه ای به قلّه ی دیگرمی رفت واندرون خویش راباعشقبازی، لطف وصفایی دیگرمی بخشید وطبع جوشان وعواطف خودرا دچارچالش احساسات برانگیزمی نمود. شاعری همچون حافظِ شیدا وبیقرار، بایدکه زندگانی خودرابرمدارعشق ودلدادگی نهاده وروزهای زندگی راعاشقانه سپری کند تاتوانسته باشد شعربسراید، آوازبخواند وفشارهای روزمرّه ی زیستی راتحمل کند.
درنظرگاه حافظ اگرچه طریق عشق طریقی خطرناک وصعب العبور ودردانگیز است لیکن باید زندگی راعاشقانه سپری کرد چاره ی دیگری نیست چراکه زندگانی براساس مصلحت گرایی ومنطق وعقل هیچ لطفی ندارد. اگرزندگانی بربسترعشق جاری شده باشد خواهی توانست جاودانگی وسعادتمندی رادرلحظه لحظه ها تجربه کنی،دل عاشق بسان رودخانه ای ازشعرهای جهان، زیبائیها ولطافتهای خیال انگیزی بی مانندی دارد ومی تواند پیرامون خویش رانیز لطف وصفایی دیگرببخشد. دراین غزل عاشقانه همانندبسیاری ازغزلها، مخاطب مشخص نیست لیکن باتوجّه به توصیفاتی که ازخال ورخ وچهره ی برافروخته ی مخاطب غزل صورت گرفته بنظرمیرسد که حافظ به احتمال زیاد درحال نازکشیدن ازشاه شجاع جوان ِ خوش سیماست. به تجربه دریافته ایم که حافظ درهمه ی غزلهایی که دروصف این شهسوارشیرین کار سروده حتماً به خال معروف رخساراو،زلف دلکش ولب لعل شکرفشان اوبا احساساتی عاشقانه اشاره کرده است بطوریکه این واژه ها تبدیل به نشانه شده وبه شکل کلیدی برای تشخیص شان نزول غزل درآمده اند.
چراغ روی:رخسار دوست به چراغ تشبیه شده است.
باحال خویش پروا،نه: بیمی ازحال خویش نیست
معنی بیت: رخسارتو همانندچراغی تابان است آنسان که شمع مشتاق روی توشده وبسان پروانه گِرد تومی چرخد. من ازتاثیر حال توهیچ بیمی ازچگونگی خال خویش ندارم فقط توهستی که درکانون توجّه من قرارگرفته ای. همانگونه که پروانه نیز دررفتن به سوی شمع ناپروا هست من نیزپروایی ندارم که چه پیش خواهدآمد.
یادبادآنکه رخت شمع طرب می افروخت
وین دل سوخته پروانه ی ناپروا بود
خرد که قید مجانین عشق میفرمود
به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
درمذهب حافظانه، عاقلانه زندگی کردن وبراساس منطق وعقل عمل کردن نه تنها هیچ لطفی نداردبلکه گناه محسوب می شود دراین نوع زندگانی (مطابق مصلحت گرایی ومنطق مطلق ) هیچ ذوق وهیجان وتجربه های بکر، جایگاهی ندارد وصاحبان این زندگی، معلوم نیست که اززنده بودن چه مفهومی درسردارند وازچه چیزی لذت می برند؟ چاشنی دیوانگی وغیرقابل پیش بینی بودن، اشتیاق برای ورودبه اقلیم ناشناختگی، حتی تجربه ی گناه وبسیاری ازاین نوع رفتارهاست که سبب رشد ونمو شده وآدمی رابرای دریافت حقیقت آماده می سازد. بنظرمی رسد حتی مردم عامی( غیر رندان) نیز لازمست که حداقل درمواقعی دیوانگی پیشه کرده وازپوسته ی امن مصلحت گرایی خارج گردند و زندگانی رااززوایای گوناگون بنگرند.
رندان مسلک حافطانه،بارهاشدن ازقید وبندهای جامعه،فرهنگ ودین، زندگی شجاعانه،پرشور واصیل راانتخاب کرده اند
قید: بند
مجانین: دیوانگان.
قیدمجانین می فرمود: دستوربه بندبسته شدن دیوانگان راصادرمی کرد
"به بوی" ایهام دارد: ۱-به رایحه ی ۲- درآرزوی. هردوندّنظرشاعربوده
معنی بیت: درحالی عقل دستوربه بندکشیده شدن دیوانگان وشوریدگان عشق را صادرمی کرد خود به بوی معطّرگیسوان تو شیدا ودیوانه شد وآرزوکرد که ایکاش خودش به بند زلف توبسته می شد.
عقل دیوانه شد آن سلسله ی مُشکین کو
دل زما گوشه گرفت ابروی دلدارکجاست
به بوی زلف تو گرجان به بادرفت چه شد
هزار جان گرامی فدای جانانه
معنی بیت: اگربه بوی گیسوان تو جان عزیز وگرامی به فنارفت هیج ایرادی نیست اگرهزاراران جان داشتم فدای رایحه ی گیسوان تومی کردم.
زلف بربادمده تاندهی بربادم
نازبنیادمکن تانکنی بنیادم
من رمیده زغیرت زپا فتادم دوش
نگارخویش چو دیدم به دست بیگانه
رمیده: گریزان،فراری
غیرت: تعصّب وحمیّت داشتن به ناموس
این بیت رامی توان با دوخوانش متفاوت دومعنای متفاوت برداشت کرد.
خوانش اوّل:
من ِ رمیده ، زغیرت زپا فتادم دوش
معنی بیت: منِ گریزان ازمردم، منِ خلوت گزیده، وقتی نگارخویش را بادیگران دیدم ازفشارتعصّب وغیرت ازپای افتادم.
خوانش دوّم:
من رمیده زغیرت، زپافتادم دوش
دراین خوانش حافظ به جلدِ کسی می رود که از تعصّب وغیرت گریزان بوده امّا بادیدن نگار خویش دردست دیگران غیرتی می شود! حافظ می خواهد بدینوسیله نشان دهد که زیبایی معشوق من آنقدرزیاداست که غیرت مرابرمی انگیزاند نمی توانم ببینم معشوق به این زیبایی به دست دیگران افتاده است!
معنی بیت: من ازتعصّب وحمیّت داشتن گریزان بودم امّا وقتی معشوق خویش رابه دست بیگانگان دیدم غیرت وتعصّبم برانگیخته شد وازفشارغیرت ازپا افتادم. معشوق من آنقدر زیباست که تعصّب خاصّی پیداکرده ام نمی توانم اورابا اغیار ببینم درحالی که پیش ازاین چنین حساسیّتی نداشتم.
یاربیگانه مشو تا نبری ازخویشم
غم اغیارمخور تا نکنی ناشادم
چه نقشها که برانگیختیم وسود نداشت
فسون ما بر او گشته است افسانه
چه نقشها برانگیختم : چه ترفندها وحیله ها به کار بستم.
فسون: مکر، حیله
افسانه: داستانهای بی اساس وغیرحقیقی دراینجا پوچ وبی اثر
معنی بیت: افسوس که ترفندها وحیله هایی که برای جلب نظر معشوق بکاربستم هیچکدام اثرنکرد ترفندها ونقشه های من درنظراوبیش ازافسانه ای بی اساس نیست وتاثیری ندارند.
هزارحیله برانگیخت حافظ ازسرفکر
درآن هوس که شودآن نگار رام ونشد
بر آتش رخ زیبای او به جای سپند
به غیر خال سیاهش که دید به دانه
سپند: اسفند، دانه گیاهی که برای دفع چشم زخم در آتش می اندازند.
به دانه: دانه ی بهتر
معنی بیت: رخسارمعشوق ازسرخی گونه ها مانندآتش برافروخته ایست وخال سیاه او مانند اسپند در درون آتش. الحق که برای آتش رخسار او دانه ا ی خوشبوتر ازخال سیاه اووجودندارد این خال بسیارنیکو برصورت اونشسته ورایحه ی جان فزایی می پراکند.
خیال خال توباخودبه خاک خواهم برد
که تازخال توخاکم شودعبیرآمیز
به مژده جان به صبا داد شمع درنفسی
ز شمع روی تواَش چون رسید پروانه
بادصبا: بادی که ازجانب بارگاه نعشوق می زد وپیام وبوی اورابه عاشقانش می رساند. رابط میان عاشق ومعشوق است.
درنفسی: به یک نفس
پروانه: مجوّز
معنی بیت: هنگامی که شمع ازبادصبا مجوّز ورود به بارگاه معشوق را دریافت کرد از خوشحالی واشتیاق، در یک نفس جان خویش را فداوبه عنوان مژدگانی به نسیم صباتقدیم کرد.
پروانه ی اوگررسدم درطلب جان
چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم
مرا به دورلب دوست هست پیمانی
که برزبان نَبَرم جز حدیث پیمانه
معنی بیت: با گِرداگردِ لب دوست عهد وپیمانی دارم. شیفته ی دهان دوست هستم. دهان دوست برای من بسان پیاله ی پرازباده ی ناب است. از همین روست که همیشه صحبت ازپیمانه ی شراب برزبان دارم زیرااین پیمانه ،یادپیمانِ مرابه دهان دوست زنده نگه می دارد. حافظِ خوش ذوق، گِرداگِردِ لبِ جام راباآن شراب سرخی که دردرون آن قراردارد باگِرداگِردِ دهان و لب سرخ وآبدار یاریکی گرفته وهردورابه یکدیگر تشبیه کرده است. ضمن آنکه جام شراب اززاویه ای بصورت نیم دایره و هلالی دیده می شود که درنظرگاه حافظ باهلال لب لعل یکی گرفته شده است. لب جام ولب یارهردومستی بخش وروح افزاهستند.
باده ی لعل لبش کزلب من دورمباد
راح روح که وپیمان ده پیمانه ی کیست
حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز
فتاد در سر حافظ هوای میخانه
حافظ پس ازرهایی ازتعلقات دینی ودنیوی درعالم آزادفکری به چنان دگرگونی عظیمی رسیده که درهیچ چارچوب مذهبی و فرقه ای، مرزی وجغرافیایی، وفرهنگی وسیاسی نمی گنجد اوبه تنهایی تبدیل به یک مدرسه ومسلک ومذهب تمام عیارشده است. دیگرنیازی به رفتن به مدرسه و مسجدوخانقاه وصومعه ندارد نغمه های رباب(نغمه های موسیقی، رقص وسماع، صدای پرندگان، صدای دلنشین جوی آب و....) آموزه های زنده وروحبخشی رابه اوهدیه کرده اند ضرورتی ندارداوبرای درس خواندن به مدرسه رفته وبرای عبادت ورازونیاز به معابدبرود وصدای واعظ ریاکاررابشنود اوهمه جا درحال یادگیری، رشدونمو ونیایش وستایش است وهمه جامعبد ومدرسه ی اوشده است.
معنی بیت:
ازمدرسه(محل کسب علم ودانش) وازخانقاه (محل عبادت وپرهیزگاری) صحبت مکن که دوباره هوای میکده برسرحافظ افتاده است.
طاق ورواق مدرسه وقیل وقال علم
درراه جام وساقی مه رونهاده ایم.
- ۹۹/۰۹/۲۸
- ۴۲۷ نمایش


