روزگاری شدکه درمیخـانه خدمت میکنم
روزگاری شدکه درمیخـانه خدمت میکنم
در لباس ِ فـقر کـار اهـل دولت مـیکنم
"روزگاری شد" : مدت زیادی سپری شد ، مدتی گذشت.
میخانه ومیکده» درفرهنگِ حافظانه، معناهای متفاوت ومتضادی دارد. یکی به معنی میخانه ی مجازی که درآنجاشراب وباده انگوری عرضه میگردد ودومی میکده ی حقیقی یامیکده ی عشقست که شرابهای متنوع ومختلفی دارداما مایه ی اصلیِ همه ی آنها باده ی اَزَلیست.
باده ی ازلی همان باده ی هستیست که به اراده خداوند به عمل آمده، ازهمیشه تاهمیشه بوده وخواهدبود وبه رایگان دردسترس همگان قراردارد. حیوانات، درختان، رودخانه هاوتمام ستاره هاوسیاره ها ازاین باده مسرور و درحال رقص وآوازهستند. فقط انسان است که ازاین موهبت غافل مانده وبرای تامین سرمستی خود متوسل به باده های دست ساز خودشده است.
میکده ی عشق برخلاف میکده هایی که به دست انسان ساخته شده ساختمان وبنای مشخصی نداردو درتمام کائنات گسترده وبرقرار هست.
گواراترین وگیراترین شراب این میکده، شراب عشق است. البته عشق نه به معنای امروزی که کاملاتحریف شده ومفهوم اصلی خودراازدست داده است. اغلب رابطه های به اصطلاح عاشقانه که درمیان مردم رواج دارند خالی ازعشق بوده وبه پشتوانه ی نیازهای جنسی ویاگریزازتنهایی وپناه آوردن به دیگریست. درچنین عشق های کذایی هریک ازطرفین سعی درتصاحب ومالکیت یکدیگر دارند وآزادی همدیگرراتباه ساخته وطرف مقابل رازندانی خویش می کنندوسپس انتظاربیهوده دارندکه عشق بین آنهاتداوم داشته باشدغافل ازاینکه آنهاهمدیگررا زندانی کرده وبشدت محافظت می کنند. روشن است که عشق بین زندانی وزندانبان امریست محال ومضحک، وخیلی زود تبدیل به انزجارمی گردد.
درعشق حقیقی که نه ازبلوغ جنسی بلکه ازبلوغ روحی، آگاهی وغنای درونی نشٱت می گیرد تصاحب کردن وتملیک وجودندارد وبجای آن بخشیدن ورهاکردن ومحبت بی قیدوشرط است که تداوم رابطه رامیسر وجاودانه می سازد.
دراین چنین عشقی، درجریان ملاقاتهای عاشق ومعشوق شرابی گیراو گوارا به عمل می آید بدین معناکه وقتی یک عاشق صادق درمحضرمعشوق حضورپیدامی کند زمان متوقف شده و بین آنهااتفاق غریبی رخ می دهد، به هر دوی آنها ازغیب چیزی اعطامیگرددوهردو رابه غایتِ خوشی وسرورمی رساند.
دراین میکده ی باده ی ناب وخوشگواردیگریست که درجریان وارستگی ورهاییِ بی باکانه، ازبندهای تعلقات دینی ودنیوی حاصل می شود ورند وسالک راه راد مسیرجستجوی حقیقت، سرخوش وسرمست می سازد .
هرکسی که یکبار یک جرعه ازاین باده ی ناب وازاین شراب گوارا بچشد تاآخرعمر درحالتی سرورانگیز وسرمستی بسر خواهدبرد وهرگز میلی به بیداری وهشیاری پیدانخواهدنمود چراکه این مستی، خودنوعی هشیاری ناب واین نوع خوشی، حالتی از دانایی وآگاهی درسطحی فراتراز حدمعمول است.
به هیچ دورنخواهندیافت هشیارش
چنین که حافظ مامست باده ی ازل است
اما به رغم این تفاوتهای بنیادی، هردومیکده ی «حقیقی ومجازی» وجه مشترکات زیادی دارند:
هردو درمقابل مسجدوکنشت وصومعه قراردارند. چرا که این مکانها دراغلب دوران(البته نه بصورت مطلق) به ویژه دردوران زندگانی حضرت حافظ، محلی برای نمایش، ریاکاری وتظاهرو تزویر بودند چنانکه امروزه نیزهستندو مابه عینه شاهداین اتفاق هستیم.
محصولات هردومیکده «شراب وباده» هست. درهردومیکده ساقیان زیباروی خوش مشرب، مشغول خدمت رسانی بوده وازمشتریان پذیرایی می نمایند. با جامهای شراب وپیاله های باده، غم ازدل آنهازدوده وچهره هایشان راازشادمانی ارغوانی می کنند.
درهردو میکده پیری باتجربه وروشن ضمیر حضور دارد ومیگساران راهدایت وراهنمایی می کند. منیّت وتکبرو خودخواهی به محض ورود به هردومیکده ناپدید ومستی وراستی برجسته ونمایان می گرددوالی آخر...
به واسطه ی همین اشتراکات، حافظ فرزانه ازروی رندی وشیرینکاری، دراغلب غزلها این دومیکده رادرهم ادغام نموده تاذهن مخاطبین خودرا به کاویدن درلایه های تودرتوی معناهاترغیب وتحریک نموده وبه چالش کشیده باشد. دراثراین شیرینکاریهاست که شعروسبک بیان وقلم حافظ، ازسایرشاعران متفاوت ومتمایز شده است.
حافظ به عمد چنین شرایطی راایجادنموده تا هیچ یک ازمخاطبین وخوانندگان غزلهای او، ازاین درگاه دست خالی وناامید برنگردندو عارف وعامی بااندکی کاوش در لایه های سطحی وزیرینی معنا، به فراخور درک وفهم خویش، توانسته باشند از گوهرهای گفتارو مرجانهای ارزشمندِ معانی بهره مندگردند
لباس ِفقر" : فقر به لباس تشبیه شده است."فـقـر" یعنی نیازمندی ، تهیدستی
"دولت" :ثروت،سعادت، نیک بختی ،
"اهل ِدولت "ثروتمندان ،نیک بختان
این غزل ازغزلیات ِ ترکیبی هست یعنی هم می توان معنای ِعرفانی برداشت کرد هم معنای ِ غیر عرفانی. معنابسته به سطح ِفهم ودانش ِ مخاطب، حاصل می گردد.این نیزیکی دیگر از عجایب ِ شعری ِ آن فرزانه ی روزگاران است.
مـعـنـی اوّل : روزهای زیادی سپری شد که من درمیخانه(به معنی شرابخانه)مشغول خدمت به میگساران وشرابخواران هستم. بااینکه ظاهر ِ کار ِمن ازنظر اجتماعی،درسطح پائین است (آنهاکه فقر ِمادی دارند به این قبیل کارهامی پردازند)امّا ازنظر ِ خودم کاریست درسطح بالا،سروکار ِمن با دولتمندان واشرافی هاست که برای ِنوشیدن ِ باده ومِی به اینجا می آیند....
باید دانست که حافظ به این علّت غزلهارااینگونه چندپهلو می سرود که دربرداشت های سطحی، چنین تصوّرشود که حافظ به مذهب وشریعت پشت کرده وبرخلاف ِ موازین شرعی عمل می کند.!
امّاچراحافظ زمینه راچنین مهیّامی سازد تا افکار عمومی به ویژه متولّیان ِ شریعت برعلیه ِاو جبهه گیری نموده وبشورند؟!
بایدیادآورشدکه نه تنهاحافظ، بلکه اغلب ِ بزرگان ِعرصه ی ِعرفان،پس ازآنکه درنزد ِ عموم جایگاه ِ والایی بدست می آوردند ومورد ِ احترام وتکریم ِخَلق قرارمی گرفتند،تعمّدن سعی می کردند خود را درنظر ِ مردم گناهکار لااُبالی جلوه دهندتابدینوسیله توانسته باشندبرنفس ِخویش غالب آمده وِ غرورشان را بشکنند.!
جلب ِ نفرت ِ عمومی وپذیرش ِ سرزنش ِ دیگران، یکی ازاصول اساسی ِتهذیب ِ نفس وخوسازی درنظرگاه ِ عارفان به ویژه فِرقه ی ِ مَلامتیّه هست. برهمین اساس بسیاری از صاحبنظران، بااستنادبه بعضی از اشعار ِآنحضرت،به ویژه :
"وفاکنیم وملامت کِشیم وخوش باشیم
که درطریقت ِ ما کافریست رنجیدن"
معتقدند که حافظ پیرو ِفرقه ی ملامتیّه بوده است.! ولی چنانچه پیشترگفته شده حافظ یک آزاد اندیش ِ ازبند ِتعلّقات رسته ایست که به هیچ کس وهیچ فِرقه ای تعلّق ندارد.حافظ بگونه ای غزلسرایی کرده که شاید هرفرقه ومذهبی بتواند به زَعم ِ خود،موقّتن بااستنادبه چندبیت شعر اورا ازآن ِ خودپندارد وباهدف ِ سودجویی ازاعتبار ِجهانی ِ او،اورا به خودبچسباند! لیکن تاکنون که هیچکدام توفیق ِکامل پیدانکرده ودر آینده نیزاحتمالا توفیق پیدانخواهند کرد که اوراتصاحب کرده وبادستآویز قراردادن ِ اوخود را به بالا کشند!
معنی ِ دوّم ازهمین بیت:
مدّت زیادیست که من در میـکـدهی معرفت و شناختِ حقیقت، خدمتگزاری و چاکری میکنم من درمقام ِدرویشی وخدمتگزاری، به کار بزرگان و نیک بخـتــان که همانا کسب ِدانش و آگاهیست، مشغولم.
روشن است که حافظ از وضعیّت ِ خود درمیخانه(خدمتگزاری) بانظرداشت ِهردو معنی، هیچ گِله وشکایتی ندارد وباافتخار ازاین شرایط یادمی کند.
بر دَر ِ میخانه رفتن کار ِ یک رنگان بود
خودفروشان رابه کوی می فروشان راه نیست.
تاکی اَندردام ِوَصل آرم تَذَروی خوشخرام
در کمینـم و انـتظـار وقـت فـرصت میکـنم
"تاکِی": تاببینیم چه زمانی دست می دهد. کِی اتّفاق می افتد.
"دام ِوصل" : وصل به دام تشبیه شده است.کنایه ازاین است که عاشق به هرحیله ای دست می زند که به وصل برسد.دردلِ دوست به حیله رَهی باید کرد.
"تـَذرو" : خروس جنگلی ، قـرقـاول ، استعاره از معشوق زیبا ست.
"خرامیدن" : با ناز و غرور راه رفتن
"فرصت" : نوبـت ، زمان مناسب
مـعـنـی بـیـت : تاکی این اتّفاق ِ مبارک رقم بخورد،تاکی این واقعه رخ دهد که من توانسته باشم،توّجه ِمعشوقه ای خوش رفتار وخوش سیما رابه خودجلب نمایم،در کمین هستم و درانتظار ِچنین فرصتی نشسته ام که آن حادثه ی ِمیمون رُخ نماید .تاکی شودکه من نیز به وصال برسم .
عاشق درخواب وبیداری بی وقفه درانتظار ِآن واقعه ی ِ روُیایی درکمین بسرمی برد تا شاید لیاقتی پیداکندوطعم ِ گوارای وصال رابچشد. باتمام وجود مواظب است مبادایک لحظه به غفلت گذرد.باید که با دل وجان انتظارکشید تا رویا محقّق گردد وگرنه به اندک غفلتی،تلاشها بی ثمرخواهدافتاد.
گربادِفتنه هردوجهان رابه هم زند
ماوچراغ ِ چشم وره ِ انتظار ِدوست
واعـظ ما بوی حـق نشنید بـشنو کاین سخن
درحـضورش نـیز میگویم ،نه غیبت میکنم
واعـظ" :وعظ کننده ، پـنـد دهنده
"بـوی ِ حق نشنید" :یعنی ازحقیقت چیزی نفهمیدو درک نکرد ، حق رادرنیـافت .
مـعـنـی بـیـت : نصیحت کننده ی ما خودش حق را به درستی درک نکرده ونمی تواند حق را ازناحق تمیزدهد، این سخن را که گفتم خوب گوش کن ،فاش می گویم و غیبتاش رانمی کنم مطلب آنقدر روشن است که درحضورش نیز میگویم.هیچ واهمه ای ندارم.
حافظ ازصحّت ِگفته ی خویش آنقدراطمینان دارد وآنقدراستدلال های قانع کننده درآستین دارد که حاضراست سخنانش را درحضور ِواعظ دوباره تکرار کند ونفهمیدن ِ واعظ را به اثبات رسانده وبه کرسی بنشاند.
"واعظ"ازآن شخصیّت هایست که درنظرگاهِ ِحافظ هیچ اعتباری ندارد.چراکه حافظ به وعظ ِ یکطرفه اعتقادی نداردوپند واندرزی راکه ازروی تجربه نبوده باشدبی اثر وبیهوده می پندارد.به ویژه ازواعظان ِ بی عمل بسیاربیزاراست وبراین باوراست که تنها نصیحتی اثربخش خواهد بود که ناصح با عمل کردن وازروی تجربه بیان کند نه با وَعظ وموعظه.
بزرگی سراسر به گفتارنیست
دوصدگفته چون نیم کردارنیست
حافظ هیچ دل خوشی ازوعظ ِ بی عملان ندارد ونشنیدن ِ آن راواجب می داند.
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ ِ بی عملان واجب است نشنیدن
یا:
گرز مسجد به خرابات شدم خُرده مگیر
مجلس ِ وعظ درازاست وزمان خواهدشد
یا:
برو به کار ِخود ای واعظ این چه فریاداست
مرافتاده دل ازره توراچه افتاده ست.؟
باصباافتان وخیزان میروم تاکوی دوست
و ز رفـیقانِ ره استمداد همـّت میکنم
"صـبـا" : نسیم سحرگاهی که رابط ِ بین ِ عاشق ومعشوق است.بوی خوش ِمعشوق رابه عاشق می رساند وعاشق نیزپیام ِ خودرا به اومی سپارد ودل خوش می کند که پیامش به معشوق خواهدرسید.چون اطمینان دارد که این نسیم به کوی معشوق آمد وشد دارد.این نسیم ملایم و آهسته می وزد و شاعران وزش ِ آن را به همین سبب به بیـماری که دوران ِنقاهتش رامی گذراند تشبیه می کنند.حافظ دراینجا صفت ِ"افتان و خیزان" (حالت ِتلوتلو رفتن ِ مستانه) را برگزیده وبه او وخودش نسبت می دهد.
افتادن وبرخاستن ِباده پرستان
درمذهب ِ رندان ِ خرابات نمازاست.
"افتان و خیزان" : حال یا قید حالت است ، در حال افتادن و برخاستن ، آهستهآهسته
"رفیقان" : یـاران
"ره" : طریقت ، راه سیر و سلوک
"استمداد" : یاری کمک طلبیدن
"هـمـّت" : عزم ِجزم، خواست واراده ،قصد و تصمیم، درمبحثِ عرفان،دعا و توجـّهِ قلبیست ومنظورحافظ همین است.
مـعـنـی بـیـت : با نسیم ِسحرگاهی آهسته و افتان وخیزان، به سوی کوی معشوق روانم .(باتوّجه به سختی ها،خطرات ومشکلاتی که پیش ِ رویم هست) از یاران ِهمدل وصمیمی، انتظاردارم که دعـای خالصانه و توجـّه قلبی خود را بـدرقه ی ِراهم کنند تا به سرمنزل ِمقصودبرسم .
حافظ درهرفرصتی که دست می دهدباعبارات ِمتنّوع و متفاوت، خطرات وتهدیدات ِطریق عشق را گوشزد کرده وسعی می کندرهروان ِ این راه راآگاه نمایدتاازپیچ وخم ِخطرناک ِآن بسلامت عبورکنند. اوباقرار دادن ِ خود درشرایط گوناگون، درسهای ارزشمندی به مامی دهد.اودر این بیت،به ما این نکته رامی رساند که، اثراتِ ِمعجزه آسای ِ دعا وآرزوی ِ صمیمی ِ قلبی را فراموش نکنیم وازاین انرژی ِشگفت انگیزی که به رایگان دراختیار داریم به درستی استفاده کنیم.
حافظ دراین بیت بانظرداشتِ اثرات ِ دعا، ازیاران ودوستان ِ هم فکر ِخود التماس ِ دعا کرده است. هم او که خود،خالصانه ترین وزیباترین دعاهارا درسحرگاهان ونیم شبان ِ زیادی ،روانه ی ِآسمانها کرده و بهترین دعا کننده برای اطرافیان و دوستان است.
حافظ وظیفه ی ِ تودعاگفتن است وبس
دربند ِ آن مباش که نشنید یاشنید.
خاک ِکویات زحمت ِما بـَرنـتابد بیش از این
لـطـفهـا کردی بـُتا تخفیفِ زحمت میکنم
"برنتابیدن" : تحمّل نـکـردن
"لـطـف" : مرحمت،عنایت ، تـوجـّه
"بـُـتـا" : ، ای بـُت ، ای محبوب
بعضی "بِتا" به معنی : "بـِهـل تـا" ، بـگـذار تا" خواندهاند که شاید درست نباشد ،" بُتا" حافظانه تراست .
"تخفیف" : سبک کردن وکم کردن
مـعـنـی بـیـت : ای معشوق زیبا روی، شما خیلی به من مرحمت و عنایت کردی، امـّاانگار خاک کوی تـو، دردسر ها ومزاحمت های بسیار مـا را نمیتواند تحـمّل کند ، بنابراین راضی به زحمت نیستم وقصد ِرفع ِ زحمت دارم.می خواهم زحمت را کم میکنم .
حافظ عاشقی با مرام ،با ادب ومتین است، در همه حال رعایت ِ خاطرنازک ِ یار را در اولویّت ِ اوّل قرارداده ومراقب است که مبادا، ازوجودِ او رنجشی بردل ِیارنشیند!مبادا فغان و ناله وآهِ او باعثِ رنجش ِ روح ِ لطیف ِ معشوق شود، اودر هر شرایطی،هرتصمیمی که می گیرد بر اساس ِ نظرداشت ِ حال ِ معشوق است. اوگرچه نیک می داند که دل کندن ازکوی ِ ِمعشوق، ازدل کندن از جان ِ شیرین،تلخ تر و سخت تراست،لیکن تردید نمی کند واین جام ِ شوکران ِزهرآگین رابا اشتیاق سرمی کشد تا مگر اندک رنجشی نیز بر دل ِمحبوب بوده باشدمُرتفع نماید.
حافظ اندیشه کن ازنازکی ِ خاطر ِیار
برو ازدَرگهش این ناله وفریاد بِبَر
زلفِ دلـبـردام ِراه وغـمزهاش تـیـر ِ بَلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم
مـعـنـی بـیـت : شاعر دراین بیت دل ِ عاشق پیشه ی ِ خودرامورد ِخطاب قرارداده ومی فرماید:
ای دل، به یاد داشته باش که زلف وحلقه های ِگیسو،همانند ِحلقه های دام ِ راه ِ عشق هستند، چه بسیار دلهائی که مجذوب ِ زیبائی های ِ رخسار ِیارشده ودراین دام گرفتارگشته اند. حرکات ِدلبرانه ، طرزِ نگاه واشارات ِ ابرو نیز، تیرهایی بس خطرناک هستند که ازسوی ِ یار، به سوی ِ عاشق روانه شده واو را شکار می کنند.ای دل بشنو وببین که چقدر نصیحتَت میکنم.!
مَبین به سیب ِ زنخدان که چاه در راهست
کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا؟
امّا روشن است که دل ِ عاشق پیشه،درپِی ِ کامجویی ولذت است ونصیحت پذیر نیست. تابوده چنین بوده وبعدازاین نیزچنین خواهد شد.واضح است که دل درپاسخ به این نصیحت چه واکنشی دارد:
به کام تانرساند لبش مرا چون نای
نصیحت ِ همه عالم به گوش ِ من باداست.!
شاعربازیرکی ،رندانه دست ماراگرفته وازمسیری به پیش می برد که به همین جاها برسیم.به جایی که بپذیریم ذات ِدل میل به عشقبازی دارد، واگربپذیریم که مصلحت بینی وخرد ورزی ،به مَذاق ِ دل خوشایند نیست، اندک اندک حسّ ِ ریسک پذیری وخطرکردن دروجود ِ مابرانگیخته خواهدشد وماتوان ِآن راخواهیم یافت که ازبلا نپرهیزیم وقدم در طریق ِرندی وعشق نَهیم. درآنصورت ازحافظ شاکر خواهیم بود،که مارابه کوچه ی سرسبز ِ بین ِ دل ِبلاکش ودشت ِپربلای ِعشق رهنمون گشته است.
در فرازونشیبِ پرآشوب ِ این دشت می بینیم که دل ِماجراجو، هرچقدرنیزمورد ِ هدف ِ تیر ِبلای ِ کمان ابروی ِمعشوق قرارمی گیرد،باز باتنی مجروح ونیمه جان،مشتاق ِ فرودآمدن ِ تیری دیگراست.
دل که ازناوک ِ مژگان ِ تودرخون می گشت
بازمشتاق ِ کمانخانه ی ِ ابروی ِ توبود.
دیدهی بدبین بپوشان ای کریمِ عیب پـوش
ز ین دلیریها که من درکنجِ خلوت میکنم
بـد بـیـن" : منفی نگر وبـد بـیـنـنـده،کج اندیش. در اینجا کسی است که همیشه نیمه ی ِ خالی ِ لیوان رامی بیند ونظر بربدیها دارد.کنایه ازکسانی که خودراپاک وپارسا فرض کرده وبا بداندیشی درموردِ رفتارهای دیگران ،فقط کاستی هاو گناهان مردم را می بینند وبه محض ِ مشاهده ی ِ خطای ِ کسی،آن رادربوق وکرنا نهاده و دستآویزی پیدا می کنند تامردم را باوَعظ و خطابه ،مَلامت ونصیحت کرده وپرده ای برعیب های خودپوشانند!
"کـریـم" : بسیار بخشنده ، از صفات حق تعالی
"عیب پـوش" : پـوشنده ی عیب ، ستـّار العیوب ، از صفات خداوند
"دلـیـری" : گستاخی ، جسارت
روی ِ سخن باخداوند ِعیب پوش است. خداوندی که عیب های ِ همه رامی بیند ولی بر روی عیب ها پرده می کشد وآبروی ِ خلق رامحفوظ نگه می دارد.امّا بدبینان چنین کاری نمی کنند!
معنی ِ بیت:
ای خداوندی که یکی ازصفت های توپوشاندن ِ عیب ِ مردم است.چشمهای ِ بدبینان وکج اندیشان راببند تانتوانند این جسارت ها واَعمالی که ازروی بی باکی ،در خلوت انجام میدهم ببینند وبرای ِ من دردِ سر ومشکل ایجادنمایند.
حافظ ازیک سو عادت به دلیری در مقابل ِ واعظین وزاهدان ِ ریاکار دارد وقادربه ترک ِ عادت نیست وازسوی دیگرمی بیند که این شهامت و بی باکی وزبان ِ آتشین،باعث ِ دردسرهای جدّی وبزرگی شده واورادرمظان کُفرورزی واِرتداد قرارمی دهد!لذا بناچار دست به دامن ِ خدواند شده وازاومی خواهد که چشمهای بدبینان رابپوشاند.
جالب اینجاست که حافظ ازخدا درخواست نمی کند که به اوترسی عطا کند تادلیری وجسارت نکند! چرا؟
چون حافظ خودنیک می داند که رفتارهای ِ او تنهاازنظرگاه ِ بداندیشان خطا وبدتلقّی می شوند ودراصل گناه محسوب نمی شود، که ،دراینصورت ازخداوندتقاضای ِ عفو و بخشش می کرد نه چیز دیگر!
نکته ی ِلطیف ِدیگراینکه ،حافظ وقتی از خداوند پوشاندن ِ چشم ِ بدبینان رامی طلبد،رندانه، صفت ِ ستّارالعیوب بودن ِ خدا را یادآوری می نماید وبه اصطلاح به یاد ِخدا می آورد تاشاید توانسته باشد ضریب ِاحتمال ِ اجابت ِ دعا را افزایش داده وتوجّه ِبدبینان رانیز به این نکته جلب نماید که بددیدن وفاش کردن ِ خطای ِ دیگران کاری نیست که خداوند ازآن خشنود گردد.
یارب آن زاهد ِخودبین که بجز عیب ندید
دودِ آهیش درآئینه ی ِ اِدراک انداز
حافظم در مجلـسی دُردیکـشم در محفلی
بنگراین شوخی که چون باخَلق صنعت میکنم
"حـافـظ" : ضمن اینکه "تـَخـلـُّص"ِ شاعر است دراینجااشاره و تاکیدی به حافظ ِ قرآن بودن واَزبربودن ِ احادیث وروایات ِ دینی است.
حافظ به کسی گویندکه تـمـام ِقرآن یا احادیث ِ بسیاری را حـفـظ بوده باشدودرمجالس، آنهاراازحفظ قرائت کند. مثل : "حافـظ رازی" ، "حافـظ عماد الدین هـروی" وغیره
"دُردی کـش" : دُرد به رسوب وموادِ زایدی گفته می شود که درته نشستِ مایعات ،به ویژه شراب جمع می شود. شرابـخوارانی که ازتهیدستی نمی توانستند شراب ِصاف شده تهیّه کنند،بناچارته نشین شده ی ِ شراب هارا که ارزانتر بود می خریدندومی نوشیدند.
"شوخی" : معانی ِمتفاوتی دارد ، در اینجا به معنی :بی پروائی وچالاکی ،گـسـتـاخی ودلیری البته باچاشنی ِبی شرمی
"خَـلـق" : مـردم "صَنعت کردن" : دو رویی کردن ، نـیـرنـگ و حُقّه بازی،کیمیاگری کردن .
مصرع ِ آخر را دوجورمی توان خواند: اوّل اینکه بعداز"خلق"علامت (،)گذاشته وتوّقف کنیم که دراین خوانش معنی ِ"خَلق" مردم می شود.
دوّم اینکه بعد از"خلق" کسره( ِ) گذاشته و بخوانیم "خلق ِ صنعت" که در این صورت "خَلق" به معنی آفریدن وایجادکردن خواهد شد. بنظرهردوخوانش صحیح است چون،بااینکه درمعنا تغییر صورت می پذیرد، لیکن دراصل ِ معنایی که مدِّ نظر ِ شاعراست خللی ایحادنمی شود. ضمن ِ آنکه خود ِحافظ نیزبه چندپهلو بودن ِ شعر وچندمعنائی ِ آن علاقه ی زیادی دارد.
دراین بیت همه چیز یافت میشود.: شوخی،جدّی، تناقض،تطابق،ابهام،ایهام،کنایه، پرسش،پاسخ، حقیقت،راستی،دروغ ووو....
این بیت سایه روشنی ازواقعیّات ِ زندگانی ِ همه ی ِماآدمیانست.تصویری متحرّک ازجمع ِ تضادّها، که معنای ِ زندگی می دهند.
حقیقت ِغیر ِقابل انکاربرزندگانی ِ همه ی ِ انسانها سایه افکنده است!: "هیچکس آنگونه که درظاهر وانظار ِعموم "ازخود نقش می نماید ومی آفریند" نیست.!"
همه ی ِ آدمیان،درخلوتگاه ِ خودچندین نقاب ِ رنگارنگ ومختلف وبعضاً متضاد دارند.برخی کمتر برخی بیشتر! سحرگاهان که ازخواب برمی خیزیم وپِی ِ کاری رامیگیریم،پیش ازآنکه ازخانه خارج شویم، ابتداسری به نقابهایمان می زنیم. متناسب باکاری که درپیش ِ روداریم ،نقابی مناسب ازمیان ِ دهها نقابی که درصندوقچه ی ِنهانگاهمان چیده ایم، انتخاب کرده وسپس حرکت می کنیم. بعضیهاشاید صندوقچه رانیزبا خودحمل می کنندتامبادا باقرارگرفتن درشرایط ِ مختلف،به نقابها دسترسی نداشته باشند وخود ِ واقعی ِ آنان برمَلا گردد! امّا اغلب ِانسانها ازآن شهامت ِحافظانه برخوردار نبوده و حاضرنیستند نقابهایشان رابه دیگران نشان دهند.! یکی دیگراز دهها راز ِجاودانگی ِحافظ،داشتن ِ همین تهوّرو شهامت است که بی هیچ شرم و آزرمی،نقاب هایش رادرمعرض ِدیدگان عموم به نمایش میگذارد وبادست و دلبازی ِکریمانه ای صرفاًبه امید آگاهسازی دیگران،پوشش وپرده ی نهانگاهِ خویش را کنارزده وعموم ِمردم راازواگویه ها ی خیلی محرمانه ی ِ درونی ِ خویش باخبرمیسازد. حافظ دراین بیت الغزل ِحقیقت،دست به ریسکی شجاعانه میزندوگوشه ی ِ پرده ای را بالا می زند که چه بسا ممکن است به نابودی ِاعتبارِجهانیش منجرشود! (همانگونه که درحال ِ حاضر نیزکم نیستند کسانی که بااستناد به این بیت ،حافظ را متّهم به ریاکاری ونفاق می کنند!) امّا او که "نام ونشان"راننگ می داند وبه "اعتبار" بی اعتنایی می کند،تردید به دل راه نمی دهدو آخرین برگ ِریسک وخطررا رومی کند! اوهراسی ندارد ازاین که حیله گرومنافق، شناخته شود! اوبیمناک نیست که موردِ ملامتِ خَلق قرار گیرد! هراس ِاو از این است که مبادا مردم خوش باوری کرده و نیرنگ بازان ِماهر راازافرادِصادق تشخیص وتمیز ندهند،اوبافداکردن ِخودراز این شعبده بازی را فاش می کندو دست به آگاهسازی می زند.اوبا خَلاقیّتی که دارد یک پرده ازحقیقت ِزندگی را کنارزده وشاهکاری خلق میکندکه سخت تکاندهنده،طنزآلود،وتامّل برانگیزاست وشیرینی وتلخی رایکجادارد.!
معنی بیت باخوانشِ "باخَلق ِ صنعت":
من در یک جا دریک مَحفلی حافظ قرآن هستم وبا مهارت تمام از قرآن وحدیث و شریعت سخن می گویم،درعین حال وقتی درشرایط دیگری قرار میگیرم به شرابخواری وعیش و عشرت می پردازم ، این جسارت وبی پروائی مرا ببین که چگونه باآفرینش هنرمندانه، ظاهر سازی و فریبکاری میکنم! معنی مصرع دوّم با خوانش "باخلق، صنعت می کنم":
نگاه کن که چگونه این ظاهر سازی را بامردم ،ماهرانه انجام می دهم وهمه را فریب میدهم!حافظ می خواهد مارا به این نتیجه برساند که اینقدرساده دل و خوش باور نباشیم! هوشیارباشیم وفریب ِظاهر ِدیگران را نخوریم.حافظ خودرا قربانی میکند تاما آگاه باشیم که کاری که حافظ کرده ممکن است دیگران نیز به راحتی انجام دهند و مارا فریب دهند!
مِی خور که شیخ وحافظ ومُفتی ومُحتسب
چون نیک بنگری همه تزویرمی کنند!
- ۹۹/۰۹/۲۶
- ۲۲۸ نمایش