نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۴۴ ب.ظ
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آیِنه سازد سکندری داند
چهره برافروختن یعنی آرایش کردن رخسار وآماده سازی برای جلبِ توجّه وآغازجلوه گری، بعضی نیزدرحالتِ مستی رخسارشان سرخ می شود که به آن نیزبرافروختگی گویند. حافظ معتقداست که برای ستاندنِ دل تنها برافروختگی چهره کارساز نیست هزار ویک نکته ی باریکترازموهست که یک دلبر باید داشته باشد تاتوانسته باشددلبری ودلستانی کند...........
آینه ساختن اسکندر: اشاره به افسانه ای قدیمی دارد که درموردِ اسکندراست. گویند که اسکندر اقدام به ساختن آیینها ی کردتابه وسیله ی آن از فواصل دور کشتیی های دشمن راشناسایی کند.
سکندری داند: خصوصیّات وویژگیهای اسکندر را دارابودن؛ زیرکی وپختگی ومهارت. حافظ معتقداست که برای اسکندرشدن(توانمندی) تنهاشرط این است که کسی بتواند ازعهده ی کارهای شگفت انگیز همانند افسانه ی آینه ی سازی اسکندر برآید. به مصداق ِ مَثَل "هرگِردی گردونیست" هرآینه سازی نیزاسکندر نخواهدشد.
این غزل به اندازه ای نغز ونکته دار ولطیف هست که که بعضی ازابیاتِ آن خودتبدیل به ضرب المَثل شده است.
معنی بیت: اینگونه نیست که هرکس به وسیله ای(آرایش کردن وآب ورنگ زدن ) چراغ ِچهره برافروزد وادّعای دلبری کند. برای تبدیل شدنِ یک شخص به"دلبر" علاوه برداشتن چهره ی زیبا، شرایطِ دیگری نیز ضرورت دارد. همانگونه که هرکسی توانایی ساختن ِ آیینه راداشته باشد اسکندر نخواهد شد واسکندرعلاوه برآیینه سازی ازویژگیهای زیادی برخورداربوده است.
اگرقصد " دلبری" یا "سکندری" داری باید اسباب ووسیله ی آن راآماده سازی وتمام شرایط را واجدباشی فقط باخواستن ویک شرط ازدههاشرط رابه جای آوردن کافی نیست.
تکیه برجایِ بزرگان نتوان زدبه گزاف
مگراسبابِ بزرگی همه آماده کنی
نه هرکه طَرفِ کُله کج نهادوتُندنشست
کلاهــداری و آییــن ســـــــروری داند
طَرف: معانی زیادی دارد دراینجا گوشه ولبه
درادامه ی بیت قبلی می فرماید: اینگونه نیست که هرکس لبه ی کلاهش را(همانندِ حرفه ای ها) کج کند و اَخمو وعبوس نشیند،حتماً اوبه رسم ورسوم وآئین سروری کلاهداری تسلّط دارد! برای سَروری کردن، کج گذاشتنِ کلاه وژست گرفتن شرط نیست، آموزش ویادگیریِ آئین سروری شرایطِ سخت وپیچیده ی زیادی دارد که باید همه فراهم گردد تایکی به سَروَری برسد.
"کلاه گوشه شکستن" رسمی بجامانده ازقدیم است. سروران وبزرگان ازسرِ غرور وتکبّر وناز گوشه ی کلاهِ خودرا کج کرده وبه اصطلاح می شکستند. نوعی جلبِ توجّه وخودنمائیست.
به بادده سرودستارعالمی یعنی
کلاه گوشه به آئین سروری بشکن
تو بندگی چو گدایان به شرطِ مُزد مکن
که دوست خود روش بندهپروری داند
"گدایی" دراینجا باگدایی ِ دردنیای عشق واظهارنیاز به معشوق متفادت است وبار منفی دارد گدایی دراینجا یعنی تکدّی گری که فرومایگان باحیله ونیرنگ برای سواستفاده ازاعتماددیگران انجام می دهند. امّاگدایی درکوی عشق؛ یعنی نیاز درونی واشتیاق عمیق داشتن به عشق؛ که مقامی والاترازپادشاهیست وبسیار ارزشمنداست.
بندهپروری: بنده نوازی، لطف و مهربانیِ صاحب واَرباب باخدمتگزار وغلام خویش.
معنی بیت: اگردوست داری موردِ نوازش ولطفِ معشوق قرارگیری، گدایی به رسم عاشقی کن نه به منظور دریافتِ مُزد وتصاحب! توفقط اظهاراشتیاق ونیازمندی به سبک عاشقان صادق کن، دوست خودش روشِ بنده نوازی را می داند وبه موقع لطف وعنایتِ خودراشامل حال توخواهدکرد.
این بیت بازتابی ازباورها واعتقاداتِ شخصی حافظ است. به جرات می توان گفت که بخش عظیمی از شخصیّتِ حافظ تحتِ تاثیر همین نکته ی راهبردی وبنیادیست.
یکی ازدلایلی که حافظ اززاهدمتقلب وعابد متظاهر بیزاراست این است که آنها عبادت وبندگی را به قصدِگرفتن ِپاداش و ساکن شدن دربهشت وبهره مندی ازرفاه وآسایشی که دربهشت وجوددارد به انجام می رسانند. یعنی آنها بندگی به شرطِ دریافتِ اَجر ومُزد می کنند! درحالی که عاشقِ صادق،هیچ چشمداشتی به بهشت ونعمت های وسوسه انگیزندارد وبی آنکه بیمی ازآتش دوزخ داشته باشد،فقط سعادت وسلامتی دوست راخواستار است نه چیزی دیگر.
میلِ من سوی وصال وقصدِ اوسوی فراق
ترکِ کام خودگرفتم تابرآیدکام دوست
غلام همّتِ آن رند عافیتسوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند
همّت: اراده، عزم وپشتکار
رند: وارسته ازهمه ی تعلّقاتِ دنیوی واُخروی، آزاد وکسی که جزبه عشقِ بی چشمدات به هیچ چیزفکرنمی کند وازهیچ تهدیدی نمی هراسد. پاک اندیش وپاک باطن وپاک رفتاراست. گرچه زاهدو عابد وصوفی اورا لااُبالی، بی قید وبند وهرزه می نامند اوبه نظرات دیگران اهمیتی نمی دهد.
"رندِعافیت سوز" مصلحت اندیش نیست ملاک تشخیص وتصمیماتش عقل نیست عشق است. اودرذهن ساکن نیست بلکه درقلب خود زندگی می کند توان به آتش کشیدن هستی ِ خویش رادر راه عشق دارد ومنافع دوست رابرمنفعتِ خودترجیح می دهد.
گداصفتی: دراینجا باگدای مصرع اول متفاوت است. یعنی درعین حالی که نیازمنداست اما مناعت طبع خودرازیرپانمی گذارد.
کیمیاگری دراینجا همان رندی، مناعت طبع؛ قناعت؛ آگاهی وهشیاریست.
معنی بیت: من ارادتمند،چاکر ودوستدار اراده وپشتکارآن رندِ وارسته ای هستم که آتش عشق برخرمن ِسعادت، سلامتی ورستگاری می زند وهمه ی هستی خودرابه آتش می کشد.گرچه نیازمند ونادار وفقیراست امّاهرگز بافرومایگی،گدایی به شرطِ مزد نکرده ودرهمه حال مهارت کافی برای اتّخاذِ تصمیماتِ رندانه رادارد. "رند" اَبرانسانی کامل است که درعین آلودگیِ ظاهری، باطنی پاک دارد وهمانندکیمیاگران ازقدرتی شگرف برخورداراست. حافظ شخصیت "رند" راکه همان خدایگونه رفتارکردنست را درکارگاهِ خیال خویش ساخته وپرداخته نموده وسرانجام خود غلام همّتِ این موجودِ پیچیده واسرارآمیزشده است.
رندِ عالم سوزرابامصلحت بینی چه کار
کارملک است آنکه تدبیر وتامّل بایدش
وفا و عهد نکـــو باشد اَر بیاموزی
و گرنه هر که تو بینی ستمگری داند
وفاداری،درستی وپایبند بودن به عهدِ خویش بسیار نیکووپسندیده هست اگر توجّه کنی وآن رایاد بگیری وبکارببندی. زیرا هرکس راکه تومی بینی ودرپیرامونت هستند ستمگری وبی عدالتی رابلد هستند! ظلم وستم راهرآدم جاهل ونادان می تواننددرحق اطرافیان خودانجام دهند اما برای صادقانه رفتارکردن؛ پاک باطن بودن؛ آگاهی ومعرفت لازمست.
آنچه مهمّ وصدالبته سخت وانجام آن زحمت وهزینه دارد وفاداری ومقیّد بودن به هنجارهای اخلاقیست وگرنه لاآبالیگری وبی قید وبندی، دروغ وکینه وحسد وبی وفایی،هم راحت هستند وهم نیازی به یادگیری و آموزش ندارند. هچنانکه برای حیوان شدن، ووحشیگری وظلم وتعدّی وپایمال ساختن حقوق ضعیف ترازخود، به تربیت وآموزش نیازندارد لیکن انسانیّت، وفای به عهد،خدمت به همنوعان، عشق ورزی وابرازمحبّت وکُلاً اخلاقیّات، نیازمندِ تربیت وآموزش وخلوص قلبیست .
حقّاکزاین غمان برسدمژده ی اَمان
گرسالکی به عهدِامانت وفاکند
بباختم دل ِ دیوانه و ندانســتم
که آدمی بچهای، شیوهی پر داند
آدمی بچه: آدمیزادِ کم سن وسال
پَری: جن وفرشتگان، موجودی افسانه ای که بسیارزیبارویست. لیکن همچون فرشتگان ازعشق بی خبراست.
حافظ به کسی دل باخته که متاسّفانه اوازعشق بی خبراست گرچه در زیبایی همانندِ پَریان ِ قصّه هاست.
معنی بیت: دیوانه وارعاشق پری چهره ای خُردسال هستم که درزیبایی نظیر ندارد امّا نمی دانستم که آدمیزاده ها هم می توانند باآرایش ظاهری؛ وانمودکنندکه فرشته ی بیگناه ومعصوم هستند وبازیرکی به شیوه ی پریان رفتارکنند ونسبت به عشق بی تفاوت باشنداصلاً عشق مرا درک نمی کند!
فرشته عشق چه داندکه چیست ای ساقی
بخواه جام وگل آبی به خاکِ آدم ریز
هزار نکتهی باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که ســر بتراشد، قلــندری داند
"قلندر" به فرقه ای ازدرویشان گفته می شد که دردرویشی افراط می ورزیدند. درویشان که معمولاً موی سر وریش خودرابلندنگاه می داشتند، قلندران برخلافِ آنها موی سر وحتّا موی ابرو ومژگان وسبیل وریش را می تراشیدند تا توجّهشان به ظاهر نباشد بلکه توان وتوجهشان بیشتربه درونشان متمرکزگردد!
معنی بیت: هزارنکته ی باریکتر ازمو درتبدیل شدنِ یک انسانِ معمولی به قلندرحقیقی ووارسته شدن وجود دارد تنها باتراشیدنِ موی سروصورت امکان «قلندر»شدن میسّر نمی شود بایدخیلی ازتعلّقاتِ دنیوی راازلوح دل وجان تراشید تا مبدّل به یک قلندرواقعی شد. قلندران واقعی تمام لذات دنیا رابه یک جونمی خرند.
جالب است که مصرع اوّل بیت، ازلحاظِ ظاهری ومعنایی، دقیقاً دررابطه بامصرع دوّم گفته شده است. "نکته ی باریکترازمو" هم به سایرویژگیهایِ قلندری اشاره دارد وهم وبه این نکته که "باریکترازمو" یعنی نکاتی باریک (باریکتر ازضخامتِ مو) نیازدارد فقط تراشیدن مو اثربخش نیست.
قلندران حقیقت به نیم جونخرند
قبای اَطلس آن کس که ازهنرعاریست.
مَدار نقطهی بینش زخالِ توست مرا
که قدر گوهـــر یکدانه جوهری داند
مَدار یعنی مسیرچرخش وگردش
مداربینش: مسیرنگاه محورنگاه، میدان ِ دید
تکدانه: بی نظیر وتک
جوهری: خبره وکارشناس جواهر
نگاهِ من همواره برمحور خال زیبای تومی چرخد. نمی توانم به جای دیگری نگاه کنم به هرجانظربیافکنم یا ازخالِ توآغازمی شود یادرخال توبه پایان می رسد محورنگاهِ من خال توست. چرا؟ برای اینکه خال تو همانندِ گوهری گرانبها وزیبا وارزشمنداست ومسلّم است که ارزش وقدرگوهرنایاب وگرانبها را تنها یک کاردان وکارشناس جواهرمی داند.
حافظ دراینجا غیرمستقیم خودرا کارشناس و خبره ی ِ زیباشناختی معرّفی کرده است.
«خال» نقطه وکانونِ وحدتِ اجزای زیبائیست. پیشترنیزگفته شد زمانی که ما باکسی روبرومی شویم که درصورتش خالی وجود دارد بی آنکه اراده کرده باشیم خال روی او درکانونِ توجّه ما قرارمی گیرد. خال درادبیات عاشقانه وعارفانه جایگاهِ خاصّی دارد به عنوان نقطه وکانون زیبایی محسوب می گردد.
همانگونه که حروفات وکلمات از"نقطه" تکثیرمی شود(قبلاً بطورمفصّل توضیح داده شده) خال نیز درعرصه ی زیبایی جایگاهِ نقطه رادارد وزیبایی ازهمان نقطه منتشرمی گردد.
درخم ِ زلف توآن خالِ سیه دانی چیست؟
نقطه ی دوده که درحلقه ی جیم افتادست
به قدّوچهره هرآنکس که شاه خوبان شد
جهــــان بگـیرد اگر دادگسـتری داند
احتمالاً حافظ درسرودن ِ این بیت،شاه شجاع را که اززیبایی چهره وقدوقامتِ دلکشی برخورداربوده، مدِّنظرداشته است(ضمن آنکه شاه شجاع به داشتن خال سیاه نیزشهرت داشته است.)
اگراین احتمال درست بوده باشد باید به ذوق وقریحه ی حافظ ودانش روانشناختی ِ اوصدها درود وآفرین نثارکرد. چراکه اوبااین بیتِ زیبا به بهترین روش اورا پندواتدرزداده وبه عدالت ورزی ودادگستری تشویق کرده است. حافظ بهترازهرکسی می داند که طبع ِ پادشاهان همانندِ طبع کودکان تُرد وشکننده هست وسخنان درشت وتند رابرنمی تابند. باید آنهارا نه با اَمرونهی، که باتشویق وترغیب تربیت نمودتا کارسازافتد.
معنی بیت: هرآنکس که به لطفِ ظاهرزیبا وقدوبالای رعنا،پادشاه خوبرویان شد اگرروی به عدالت ورزی وبرقراری مساوات نیز نهد قطعاً جهان رانیزبی مددِ لشکر وسپاه تسخیرمی کند. حافظ به نوعی به پادشاه می رساند که تنها زیباییِ ظاهری کارسازنیست وباید زیبایی ِ درونی نیزداشته باشد.
شاه رابه بُوَدازطاعت صد ساله وزُهد
قدریک ساعت عمری که دراودادکند.
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطفِ طبع و سخن گفتن دَری داند!
دلکش: دلربا، دلپذیر، دلفریب، خوشآیند.
دَری: زبان فارسی که بعد از زبان پهلوی متداول گردیده و با اندک تغییری به صورت زبان فارسی کنونی درآمده است.
معنی بیت: از نکاتِ لطیف ومضامین ظریف ِ غزلیّاتِ حافظ کسی آگاه میشود و آن را درک خواهد کرد که به سخن گفتن دَری آشناباشد. حافظ درآن روزگاران نیز این نکته را دریافته بود که ترجمه ی یک شعربه زبانی دیگر،لطایف وظرایفِ آن را کمرنگ می کند وجز معنای سطحی نمی توان برداشت هایی بامعناهای پیچده حاصل نمود. تنهادرصورتی می توان ژرفای معنای شعری را درک کرد که به همان زبانی که شعرسروده شده تسلّطِ کافی داشت.
شعرحافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین برنفس دلکش ولطف سخن اَش
- ۹۹/۰۹/۲۲
- ۴۴۲ نمایش