روزگاریست که سودای بُتان دینِ من است
چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۹ ب.ظ
روزگاریست که سودای بُتان دینِ من است
غم ِ این کار نشاط ِ دل غمگین ِ من است
سودا: معامله کردن،شیدایی و شیفتگیِ شدید به کسی یاچیزی تاسرحدِّ جنون
بُتان: بتها، زیبا رویان وخوش چهره ها
دین: مذهب، راه وروش، کیش و آیین.
معنی بیت: زمان زیادیست که من پیشه ی عاشقی پیش گرفته وخیال عشق زیبارویان را در سر می پروانم. عشقبازی با خوش چهره ها دین ومذهب من است. من آنقدردراینکاراشتیاق دارم که غم واندوه ِ عشقبازی سببِ نشاط وشادمانی من می گردد.
چند به ناز پرورم مِهربُتان سنگدل
یادپدرنمی کننداین پسران ناخلف
دیدن روی تو را دیده ی جان بین باید
وین کجامرتبه ی چشم جهان بین من است
این غزل کلاً درموردِ عشق زمینیست وبرداشت عرفانی،زیبائیها ولطافت وظرافت سخن راازبین می برد. بعضی ها بارسیدن به این بیت دچار اشتباه شده وچنین تصوّرکرده اند که منظور حافظ دراین بیت دیدن خداوند است! درحالی که چنین نیست وبرای دیدن خداوند،نیازی به چشم جان بین وچشم دل وچشم بصیرت نیست،با همین چشم جهان بین نیزمی توان بامشاهده ی زیبائیها،به منبع مطلق زیبائیها رهنمون شدوخالق زیبائیهارادید. خداوند ازهمه چیزآشکارتر ودر دسترس تراست،درهمین نزدیکیست، لای این شب بوها، پای آن کاج بلند ،رویِ آگاهی آب، روی قانونِ گیاه و... کسی که بخواهد اوراببیندکافیست خودرا وپیرامون خودرا ببیند. واگرکسی نخواهداوراببیند باچشم مسلّح وبصیرت وجان بین نیزنمی تواند اورا ببیند.
شایدعارفان دیگر برای دیدن خدا نیاز به چشم جان وبصیرت داشته باشند امّاحافظ باهمه ی عارفان تفاوت دارد وبامعیارهای آنان نمی شود حافظ راشناخت. اودرهمه چیزخدارامی بیند، بااینکه شراب می خورد، امّا مثل یک دوست دربرابرخدا می نشیند وبااودرد دل می کند. برای حافظ ،این معشوق زمینیست که ستاره ی سُهیل شده وازعاشق خود دوری می گزیند. دربیتهای پایانی کاملاً روشن است که صحبت ازیک سلطان است احتمالاً (شاه شجاع)
حافظ دراینجا به خطاب به معشوق زمینی که به هردلیل ازحافظ دوری می جسته می فرماید: دورازدسترسی، سرت خیلی شلوغ است وملاقاتِ تو میسّر نمی شود، بااین چشم عادی که نمی توانیم توراببینیم ،البته که توجانان مایی و تورا باید باچشم جان بین مشاهده کرد. (تعارف عاشقانه وغلّودرتعارف است،مقام معشوق خودرا بالابرده تابگوید توستاره ی سُهیل هستی ونمی توان تورابه سهولت ملاقات کرد.)
معنی بیت: برای ملاقات باتومادچار مشکل هستیم ونمی توانیم تورابه راحتی ببینیم توجانان مایی باچشم جهان بین چگونه می توان تورادید! برای مشاهده ی توچشم جان بین لازم است که بتواندجان راببیند.
آن زمان کارزوی دیدن ِ جانم باشد
درنظرعکس رخ خوب تو تصویرکنم
یار من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
از مَه رویِ توواشکِ چو پروین من است
زیب: زیور،آرایش
اشک چو پروین: کنایه ازقطرههای پشت سرهم و خوشه ای اشک.
معنی بیت: مرا ازخود مَران ویار ویاورمن باش که من وتو درکنارهم روزگار راقشنگ ترکرده وجلوه ی زیبایی به آن می بخشیم.ماهِ رخسارتو واشکهای همچون خوشه ی پروین من درکنارهم، چرخ فلک راهم زینت می بخشد.
یاراگرننشست بامانیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بودازگدایی عارداشت
تا مرا عشق تو تعلیم ِسخن گفتن کرد
خلق راوردِزبان مدحت وتحسین من است
معنی بیت: اززمانی که به عشق توگرفتارشده ام به یُمن وبرکت عشق تو طبع شعری اَم شکوفا شده وتوانستم غزلهای ناب ونغزبسرایم. اگرامروز مردم ازشعرهای من به گرمی استقبال می کنند به سببِ این است که سخنانم تحتِ تاثیرعشق توشکل می گیرند. عشق توبه من تعلیم سخن گفتن کرد ومن تبدیل به یک سخنورشدم. سخنوری که مردم ازاوبه تحسین وتمجید یادنی کنند.
آنکه درطرزغزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخن نادره گفتار من است
دولتِ فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سببِ حشمت وتمکین منست
دولت فقر: فقرونیازمندی به دولت تشبیه شده است. فقرذاتاً مایه فساد وبدبختیست لیکن وقتی نگرش حافظانه باشد دولت محسوب می شود. درنظرگاه حافظ آدمی از فقروقناعت است که به مناعت طبع می رسد نه ازجاه وجلال و ثروت. چراکه وقتی انسان درعین فقر وناداری توانسته باشدآبروی فقروقناعت نگاهداشته وخود رادرنزدِ ارباب بی مروّتِ دنیا خواروذلیل نسازد ،همانندِ حافظ به مقامی می رسد که درمقابل سلطان باغرور وسربلندی ازخداوندبه جای درخواستِ جاه ومقام وثروت، دولتِ فقر طلب کند. روشن است وقتی که سلطان می بیند دیگران چگونه باتملّق وچاپلوسی، درخواست جاه ومقام وثروت دارند، امّایکی درمیان آنها،برعکس رفتار دیگران، آبروی فقروقناعت نگه داشته وازفقر به عنوان دولت یادمی کند چه حسابی برایش بازمی کند؟ اومی داند که کسی که به فقر وقناعت اینچنین نگرشی دارد هرگز درقبال وسوسه های جاه ومقام وثروت کوچکترین لغزشی نخواهد داشت وتعریف وتمجیدِ اوبرای تملّق وچاپلوسی نیست.
ضمن آنکه معنای فقر درفرهنگِ حافظانه علاوه بررهایی ازبندِ تعلّقات دنیوی، عطش ونیازمندی به نازمعشوق است وکمتر به گرسنگی شکمی مرتبط می شود. احساس نیاز به عشق، آدمی رادرحس وحال باطراوتِ عاشقی نگاهداشته وموجبِ سربلندی ،عزّت نفس ومتانت می گردد.
ارزانیدار: ببخش
کرامت: لطف وبخشش
حشمت :بزرگی و شوکت و احترام، جاه و جلال،
تمکین: مطیع بودن و فرمانبری
معنی بیت: خدایا به من دولت فقرعطافرما وعطش و نیازمندی من به عشق را بیافزای که فقر ونیازمندی، مرابه سوی کمال رهنمون می شود ومرابیشتربه عشق محتاج می کند. اگراین لطف وعنایت را درحق من رواداری مناعت طبع، شوکت وجاه وجلال بیشتری بدست می آورم واگرنیازمن به عشق فزونی یابد فرمانبردارمطلق معشوق خویش خواهم شد.
حافظ غبار وفقرقناعت زرُخ مشوی
کاین خاک بهترازعمل کیمیاگری
واعظِ شَحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
شحنهشناس: کسی که با پاسبان وداروغه ی شهر دوستی ورفاقت دارد.
معنی بیت: ای واعظی که به دوستی با داروغه می بالی وگمان می بری که دردستگاه دولتی صاحب نفوذ هستی، زیادمغرور مباش که منزلگاهِ سلطان(شاه شجاع) درقلب من است. اگرتوبه داروغه می نازی ماهم به سلطان می نازیم.
به صدرمصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهرنگه کن که میرمجلس شد
یا رب این کعبه ی مقصود تماشاگه کیست
که مُغیلان طریقش گل ونسرین من است
کعبه مقصود: منظورازمقصود همان محبوب(شاه شجاع) است که درحقیقت قبله ی حاجات مردم می باشد وبه کعبه تشبیه شده است.
مُغیلان: درختچه ی خاردار که دربیابان ها می روید،خارشتر
معنی بیت: خدایا این محبوب من (شاه شجاع) که قبله ی حاجات مردم است وخارهای بیابانش برای من به لطافتِ گل نسرین است درحال حاضر چه کسی بدانجا مشرّف شده وازفیض دیدارش کامیاب می باشد؟
دل کزطوافِ کعبه ی کویت طواف یافت
ازشوق آن حریم ندارد سرحجاز
حافظ از حِشمتِ پرویز دگر قصّه مخوان
که لبش جُرعه کش خسروشیرین من است
جُرعه کش: پیالهنوش، آن که پیاله می را یکباره سر میکشد، دراینجا منظور این است که خسرو پرویزبا آن همه شوکت وعظمت، همانندِ فدایی وغلام شاه که ابتدا برای اطمینان خاطرازسالم بودن شراب، جُرعه ای می نوشد،درمقام غلام جرعه کش است.
خسروشیرین: کنایه ازشاه شجاع است باتوجّه به اینکه اونیزشاعربوده، خسروشیرین به معنای شاه شیرین سخن بکاررفته است. ضمن آنکه پرویز وخسرو وشیرین، داستان شیرین وفرهاد رانیزدر ذهن مخاطبین غزل تداعی می کند.
معنی بیت:
ای حافظ دیگر از شوکت وعظمتِ پادشاه خسرو پرویز سخن به میان نیاور وچیزی مگو که اوغلام جرعه نوش و فدایی ِ شاه شیرین سخن من است.
یارب اندر دل آن خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری برسرفرهاد کند.
- ۹۹/۰۹/۲۶
- ۴۲۴ نمایش