من دوستدار روی خوش و مـوی دلـکـَشـم
شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۵:۳۸ ب.ظ
من دوستدار روی خوش و مـوی دلـکـَشـم
مدهوش چشم مست ومی صاف بیغـشـم
حافظ بارها و بارها ثابت کرده که آدم خوش فکر، خوش سخن و خوش سلیقه است . دراینجا نیز نشان می دهد که میل وتمایل درونی اوهمیشه به سمتِ خوشی ها وچیزهای سرورانگیز است.........
"خوش" را در قدیم ؛ "خـَـش" تـلـفـّظ میکـردهاند .در اینجا هم باید "خـَـش" تـلـفـّظ شود تا قافیه ی میانی هم رعایت شده باشد.گرچه زیاداهمیّتی ندارد
"مدهوش" : حیرت زده، مست،از خود بی خبر. به حیرت افتادن اززیبائیها نعمتی ارزشمنداست . انسانهای باذوق،خوش فکروعاشق پیشه بامشاهده ی کوچکترین زیبائیها به وَجد وشَعف می آیند واحساساتشان دچارجوشش وغَلیان می گردد. همین به جوش آمدن عواطف وبرانگیخته شدن هیجان، آنهارابه منبع مطلق زیبائیها دلالت می کند.
درپی این فرآیندِ روحانی وپدیدارشدنِ حظّی لطیف درگستره ی جان،خودبخود زبان به ستایش،شکرگذاری وقدردانی گشوده می شوداین نوع سپاسگزاری که ازصمیم دل واعماق جان برمی خیزد والاترین نوع بندگی وعبادت وخالصانه ترین نوع نیایش است.
"بیغش" : ناب ، خالص ، بدون آمیختگی .
معنی بـیـت : من همیشه عاشق زیبائیهاهستم. عاشق رُخسار زیـبـا ،عاشق زلف وگـیـسـوی دلپذیر، وقتی چشم مست وخمار آلودهای می بینم به حیرت می افتم ودچارهیجان وشگفتی می شوم همینطور طالبِ شرابِ زلال وخالص هستم که هیچ ناخالصی نداشته باشد.من ازخوردن چنین شرابی همان حسّ وحظِّ روحانی رامی گیرم که به چشم ِ جادویی وفریبنده ی دلستانی نظرمی افکنم.
به مصداق این مثل که زیبااندیشان به زیبایی می رسند، حافظ بااین افکارزیباست که به زیبایی وجاودانگی رسیده است.
وقتی که کارگاهِ خیال وذهن کسی سرشار ازافکارمثبت،زیبا ودلپذیرمی گردد، روشن است که دیگرجایی برای افکارمنفی شامل: کینه،دروغ،حسد،ریا ونیرنگ وفریبکاری، کینه نوزی بدبینی وبدخواهی جایی نخواهد بود. سرچشمه ی گفتارآدمی افکار اوست این افکارندکه بی تردید به گفتارتبدیل شده وگفتاررادلنشین وفرح فزا می کنند. گفتارنیزآرام آرام درگذرزمان تبدیل به رفتارشده وناگهان شخصی همانندِ حافظ ظهورپیداکرده وسلطان قلبهای جویندگان حقیقت می گردد.
دل نشان شدسخنم تاتوقبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
گفتی زسـرّ عـهدازل یک سـخن بگو
آنگه بـگویمت که دو پیمانه درکـشـم
"عهد" : پیمان، دوران ، روزگار
"ازل" : روزآفرینش
"دوپیمانه درکشم" : دوپیاله شراب بنوشم.
معنی بـیـت : از من درخواست کردی که از رازِ روزاوّل آفرینش سخن بگویم ، زمانی می توانم دراین موردصحبت کنم که دو پیاله شراب بنوشم !
امّا چرا مگردرآن روزچه اتّفاقی افتاده؟ وچراصحبت دراین مورد رابه بعداز مست شدن موکول می کند؟
درنظرگاه حافظ روزاَزل به انسان مسئولیّتِ عشقورزی عطاشده است. امّا زاهدان ومتشرّعین بااستناد به آیات وروایات این موضوع راانکارکرده ومعتقدند که عشق؛ چشم وگوش انسان رابسته وبه انحراف ولغزش می کشاند طریق درست خردورزی، پرهیزگاری وتقوا وعبودیّت وبندگی درچارچوب شریعت است.
ازهمین روحافظ قصد دارد که بعدازمست شدن دراین مورد صحبت کند. زیرا آدم که مست شد بی هیچ ملاحظه ای هرچه دردل داردبه زبان می آورد وازهیچ چیزاِبایی ندارد. سرچشمه ی اختلاف نظر حافظ بازاهدان درهمین نکته هست.
بروای زاهد وبردُردکشان خُرده مگیر
که جزاین تُحفه ندادند به ما روز الَست
مـن آدم بهشتی ام امـّا درین سفـر
حـالـی اسیر عـشق جـوانان مهوشم
"من آدم بهشتی اَم" یعنی تااینجای داستان راقبول دارم وباشما هم عقیده هستم که آدم وحوّا دربهشت بودند تااینکه.....امّا ازتااینکه به بعد باشما اختلاف نظردارم! به نظرمن آدمیان برای عشق ورزیدن به این جهان خاکی فرستاده شدندوارتکاب گناهِ آدم وحوا بهانه ای بیش نبوده است.!
منطوراز"دراین سفر" همان آمدن ما به کره ی خاکیست حافظ براین باوراست که مابرای پیمودن طریق عشق به این جهان خاکی آمده ایم. بنابراین نه تنها،عشقبازی بازیبارویان هیچ اشکالی نداردبلکه برای انتقال به عشق حقیقی لازم وضروریست. عشق زمینی ازنظرگاهِ حافظ پبشنیازضروری برای ورود درعشق آسمانی وحقیقیست.درست است که از بهشت بیرونم کردند و از معشوق دور افتاده ام ، امـّا همین خوبرویان ودلربایان، جلوه ای ازجمال حق هستند و شایستهی عشقورزی می باشند چراکه این مَهوشان گلچهره ، جـمـال حقیقی را به یاد میآورند و مارابرای رسیدن به اوازخواب بیدارکرده وبه جاده ی عشق رهنمون می سازند.
معنی بـیـت : آری من ازاهالی بهشت بودم (زمان حال ِ مرامَبین که دراینجا زمینگیرشده ام) مسکن من بهشت بوده امّا فعلاًدرطریق عشق افتاده ام و به هوای معشوق ازل عاشق این خوبرویان دلستان شدهام تادوباره به بهشت بازگردم لیکن نه آن بهشت که زاهدان به طمع آن بندگی می کنند بلکه به بهشت وصال دوست خواهم شتافت وسرمنزل من خود دوست است نه خانه ی دوست!
من ملک بودم فـردوس برین جایم بـود
آدم آورد در این دیـــر خــراب آبــادم.
درعـاشقـی گـُریـزنباشـد زسازوسـوز
اِستادهام چو شمع مترسـان ز آتشم
معنی بـیـت : پیش روی عاشق راهِ فراری از سـوخـتـن و سـاخـتـن نیست. عاشق هیچ اِبایی ازسوزوگدازندارد.عاشق مثل شمع می سوزد ومی سازد تا پروانه ی وصال درآغوش گیرد وکامیاب گردد. مـن نیزدراین راه پای گذاشته ام همانند شمـع ایستادهام و میسـوزم ، پـس ای زاهد مـرا به آتش تهدید نـکـن که من تـرسی از سـوخـتـن نـدارم .
زشوق روی توشاها بدین اسیرفراق
همان رسیدکه آتش به برگِ کاه رسید
شیرازمعدن لبِ لعلست وکان حـُسـن
مـن جوهری مـُفَـلَـّسم ایرا مـُشوّشم
"لـبِ لـعـل" : لـب سـرخ رنگ همچون یاقوت
کان حُسن: معدن زیبائیها وخوبی ها
جوهری" : گـوهـری، گوهرشـنـاس ، گوهر فروش
"مـُفـلّـس" : کسی که به حکم قانون تهـیدستی اواثبات شده باشد. فقیر
"ایـرا" : از این جهت ، بـه همیـن سبب
"مـُشـوّش" : آشـفـتـه حال ، پـریـشـان خاطر
معنی بـیـت :درحالی که شـیـراز معدن لبـهـای همچون یـاقوت سرخ و مکان تمام نشدنی ِ زیبائیها ولطافت وخوبی هاست، من که گوهر شناسی ماهرهستم وارزش آنها رابیشتر وبهترازهرکسی می دانم ،دراین میان تهیدست ترینم وهیچ دسترسی به هیچکدام ازآنها ندارم پریشانی وآشفتگیِ خاطرم به همین سبب است.
به سعی خودنتوان بُردپِی به گوهرمقصود
خیال باشدکاین کاربی حواله برآید.
ازبس که چشم مسـت دراین شهر دیدهام
حقـّا که می نمیخورم اکنون وسرخوشم
چشم مست" : چشم گیرا وجذّاب، خمار آلوده
"حـقـّـا" : به درستی ، درحقیقت
"سـرخـوش" :شنگول ،سرمست
معنی بـیـت : از بس که درشیرازچشم هایی مست وباغمزه وعشوه در شـیـراز می بینم به راستی که بی آنکه باده ای خورده باشم ازتاثیراتِ آنها شنگول وسرمست هستم.
مستی به چشم شاهدِدلبندِماخوشست
زانروسپرده اندبه مستی زمام ما
شهریست پرکرشمه وحوران زشش جهت
چیزیم نیسـت وَرنه خریدارهـر ششـم
"کرشمه" : غـمـزه ، ، حرکات دلـربایانهی چشم و ابرو
"حور" : زن سپید اندام و سیاه چشم بهشتی
"شش جهت" عبارتند از : 1- شـمـال 2- جـنـوب 3- مـشـرق 4- مـغـرب 5- بـالا 6- پـایـیـن "چیـزیـم نیست" :تهید ستم ومال و منالی ندارم
معنی بـیـت : درادامه ی بیت پیشین، شـیـراز شـهـری است که ازشش سو(ازهرطرف) که نـگـاه میکـنـی،غمزه ونازوعشوه زنـان ِ سپید اندام سیاه چشم است که مشغول دلبری ودلستانی هستند ، افسـوس که قدرتِ مالی نـدارم و گـرنـه تمایل دارم همه راتصاحب کنم ونـازشان رابکشم. امّا دریغا که میل دلبران بیشترباکسانیست که صاحب زروسیم هستند.
مـن گـدا هــوس ســـرو قـامـتـــــی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نـرود.
بخت اَرمدددهدکه کشم رخت سوی دوست
گیسـوی حور گرد فـشـانـد زمِفـْرَشـم
بخت" : طالع ، اقبال، شانس
رخت کشیدن: اسباب کشیدن ،سفربه قصداقامت
"مَفرَش" : مکانی که فرش میاندازند ، جای نشستن و خوابیدن و استراحت کردن "مـِفرَش":تشک ، بستر ، زیرانداز ، به هر دو شکل چندان تفاوتی درمعنا ایجادنمی شود.
معنی بـیـت : اگر بخت و اقبالم یاری کند تا امکان وصال مهیّاگردد ومن بتوانم به سوی محبوبم سفروجواراواقامت کنم ،به اوج نازونعمت می رسم. وضعیّت چنان می شود که به حُرمتِ دوست، حوریان گیسوبلند خدمتکاران من می شوندوهرروزبا گیسوی بـلـنـد خودبستر و زیر اندازم را جارو میکند!
مایه ی خوشدلی آنجاست که دلدارآنجاست
می کنم جَهدکه خودرامگر آنجا فکنم.
حـافظ عروس ِطبـعِ مرا جلوه آرزوسـت
آئـیــنـهای نـدارم ، از آن آه مـی کشم
"طبع" : قریحه ، استعداد ذاتی شعری
"عروس طبع" : طبع و قریحه به عروس تشبیه شده است.
"جـلـوه" : خودنـمـایی ، عرضه کردن
معنی بـیـت : ای حـافــظ عروس ِذوق واستعدادشعری من مـیـل جلوه گری و ابرازوجود دارد ، امـّـا افسوس من آئینه ای (معشوقی ،شاهدی یاروشن ضمیری که انعکاس دهنده ی عواطف واحساساتِ درونی اَم بوده باشد) ندارم که سخنانم رابااوبزنم و به همین جهت است که ازبی صحبتی وندااشتن ِ مجالِ جلوه گری آه میکشم و افسوس میخورم.
دل که آئینه ی شاهیست غباری دارد
ازخدامی طلبم صحبتِ روشن رایی
- ۹۹/۰۹/۲۲
- ۲۳۲ نمایش