حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

سلامی چو بوی خوش آشنایی

سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۲۶ ب.ظ





سلامی چو بوی خوش آشنایی

بدان مردم دیده ی روشنایی

شاه بیتِ این غزل زیبا ازهرشعروترانه ای معروف تراست، لیکن متاسّفانه شارحان محترم معنای درستی ازاین بیتِ زیباارایه نداده اند وبعضی نیز همانندِ دکتر...به صراحت اعلام فرموده که :از آنجاکه "بدان مردم دیده ی روشنایی" هیچ معنای قابل روشنی ندارد بنابراین این عبارت جایگزین می شود: "بدان مردم دیده راروشنایی"!! وسپس یک معنی غیرحافظانه نیز ارایه داده ورفع مسئولیّت نموده اند.! درحالی که بااندکی تامّل برروی واژه ها، منظورنظر خواجه ی عزیزقابل دسترس است ومعنای بسیارزیبا وخیال انگیزی رامی توان برداشت نمود.
مردم: سیاهی چشم، مردمک
دیده: چشم
حافظ درشاه بیتِ این غزل زیبا،سلامی معطّر وخوش بوی برآن مردم ِ(سیاهی ِ) دیده ی( چشمانِ) روشنایی (وجودِ معشوق) می فرستد ودرهمان ابتدای کارتضادّی حافظانه خَلق می کند. وجودِ معشوق سراپانوراست،روشنی بخشنده ونوردهنده هست، برچشمانِ این وجودِ نورانی سلام می دهد امّا به منظور انگیزش ِحسّ شاعرانگی درمخاطبین نه برچشمان معشوق بلکه  برسیاهی ِاین وجودِ نورانی سلام می دهد تاتضاد موردِ علاقه ی خویش رادرکلام ومعناخلق کند! قطره ی سیاهی یاهمان مردمکی که خود دریچه ای به نور وروشنائیست. اینکه وجودِ معشوق روشنائی بخش ِ تاریکی های راهِ عشّاق است چیز تازه ای نیست وغیرازحافظ شاعران زیادی درغزلیّاتِ خود، معشوق را به عنوان منبع نور، روشنایی بخش وروشن کننده معرّفی نموده اند.:
فردوسی:
چنانستم امیّد کز روزگار
به ما "روشنایی" دهد کردگار
خاقانی:
خاکِ پایت دیده ها را "روشنایی" می دهد
هر سحر بویِ تو با جان آشنایی می دهد.
سعدی:
وجودی دهد "روشنایی" به جمع
که سوزیش در سینه باشد چو شمع.
معنی بیت:
سلامی به طراوتِ دوستی ولطافتِ محبّت، برآن سیاهی ِ چشمانِ معشوق(مردمکِ چشم) که وجودی روشنایی بخش است وتاریکی ها وظلمت های راه راروشن می سازد. 
 گرچه خورشیدِفلک چشم وچراغ عالمست
روشنایی بخش چشم اوست خاک پای تو 


درودی چو نوردل پارسایان

بدان شمع خلوتگه پارسایی

درود: رحمت، دعا ،ثنا
"پارسایان" هم به معنی پارسیان هم به معنای پاکان،‌ پاکدامنان
بعدازسلام کردن حالا دعا ورحمت می فرستد برای چه کسی؟ برای همان مخاطب موردنظر (معشوق)
معنی بیت: رحمت ودرود ودعایی روشن به روشنیِ دلهای پاک پنداران وپارسیان، برآن معشوق که وجودش همچون شمع دل افروزی خلوتگاههای پاکان رامنوّرمی کند.
حافظ درجای دیگرنیز ازمعشوق به عنوان شمع دل افروزیادکرده است.
بازآی که بی روی توای شمع دل افروز
دربزم حریفان اثرنوروصفانیست


نمی‌بینم از همدمان هیچ بر جای

دلم خون شد ازغصّه ساقی کجایی

معنی بیت: ازهم پیاله ها وهمراهان کسی باقی نمانده ودل من ازاین موضوع سخت ملول وخونین است ای ساقی کجایی؟
ساقی بیارجامی وزخلوتم برون کش
تادربه دربگردم قلّاش ولااُبالی



ز کوی مغان رُخ مَگردان که آن جا

فروشند مِفتاح مشکل گشایی


"کوی مُغان" یکی ازکلیدی ترین واژه های دیوان حافظ است. آشنایی بیشتربااین واژه مارابه  جهان بینی حافظانه نزدیکترمی کند‌.
"مغان" در  اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلّق داشت . آنگاه که آیینِ زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد "مغان" پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه ٔ روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته اند یعنی آترون می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه را"مغان" می خوانده اند.
فردوسی: 
برفتندتُرکان زپیش مغان 
کشیدندلشکر سوی دامغان 
فرّخی :
پیش دو دستِ او سجود کنند
چون مغان پیش آذر خرداد. 
خاقانی 
سفرکعبه به صد جهد برآوردم ورفت 
سفر کوی مغان است دگر بار مرا
نظامی:
برآمد ناگه آن مرغ فسون ساز
به آیین مغان بنمود پرواز
مولوی:
رو بتابید از زر و گفت ای مغان 
تا نیاریدم ابوبکر ازمغان
در خانقه نگنجد اسرار عشق و مستی 
جام می مغانه هم با مغان توان زد.
حافظ بیشترازهمه درکوی مغان پرسه زده وازهمه بیشتر به "پیرمغان" ارادت دارد! امّاچرا؟
شاید به این سبب بوده باشد که حافظ پیش ازآنکه به مذهب بیاندیشد به فرهنگِ کهن ایرانی ومیراث نیاکانمان می اندیشیده وازشدّتِ حسّ ِ ایران دوستی به این نگرش رسیده باشد. 
به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
احترام وارادتِ خاصّی که ازجانبِ حافظ به زرتشت دیده می شود به سبب این نیست که حافظ به مذهبِ اوگرایش داشته!چراکه حافظ اصلاً درچارچوبِ مذهب نمی گنجد واندیشه های اوفراتر ازهرمذهب وهرمسلک است. 
بنظرچنین می رسد که احترام وارادتِ قلبیِ پایان ناپذیراو،ریشه دراندیشه های نابِ زرتشت، افکار نیک، پندارنیک، کردارنیک و پیرامون مهرورزی وعشق وصلح دوستی داشته باشد.
درخراباتِ مغان نورخدا می بینم
این عجب بین که چه نوری زکجا می بینم!
نزدیکی ِ افکار خواجه با افکارزرتشت وحسِّ وطن دوستیِ فوق العاده نیزدلیلی مضاعف شده تا آتش این ارادت همچنان درسینه ی شعله ور وفروزان بماند. 
ازآن به دیرمغانم عزیزمی دارند
که آتش که نمیردهمیشه دردل ماست
یا:
آن روزبردلم درمعنی گشوده شد
 کزساکنان درگهِ پیرمغان شدم
ضمن آنکه علاقه ی حافظ به شراب خواری وآزاد بودنِ شرابخواری درمذهبِ زرتشت را نیزنباید ازنظرپنهان داشت.
گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است
گفت این عمل به مذهب پیرمغان کنند.
یا:
مریدِ پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ
چراکه وعده توکردیُّ اوبجاآورد!
بنابراین "کوی مغان" ارجاع مخاطبین به فرهنگ کهن،باورهای قبل ازحمله ی اعراب به ایران وتاکید وبرجسته سازی اندیشه های ناب زرتشت است.
مفتاح: کلید وگشاینده
معنی بیت: ازآئین وفرهنگِ کهن ایرانی ومیکده ی ایرانیانِ قدیم چراروی برتابم؟ آنجا شراب های نابِ مهرورزی،صلح دوستی وانسانیّت می دهند که کلید وگشاینده ی مشکلات بشریّت است.
ازآستان پیرمغان سرچراکشم؟
دولت دراین سرا وگشایش دراین دراست


عروسِ جهان گرچه درحدّحُسن است

ز حد می‌برد شیوه ی بی‌وفایی


معنی بیت:
زیبائیها وجاذبه های دنیااگرچه به مانندِ عروسی زیبا،دلربا ودلستاننده است لیکن متاسّفانه بی وفایی وناپایداریش بیشتر اززیبایی وجاذبه های آن است!دلبستن به چنین عروسی،نشانه ی فریب خوردگیست!
جمیله ایست عروس جهان ولی هشدار
که این مخدّره درعقدِ کس نمی آید!


دلِ خسته ی من گرش همّتی هست

نخواهد ز سنگین دلان مومیایی


مومیایی: نام دارویی سیاه مانندِ قیر که دردیار فارس برای شکستگی بکارمی رفت.
دل عاشق پیشه ی من اگرچه ازبی وفایی ها ونامهربانی های خوبرویانِ سنگین دل،شکسته وخسته شده است، لیکن اگرهمّت واراده داشته باشد باوجودی که مَرهم دردش درنزدآنهاست، برای گرفتنِ مومیایی،منّتِ ازآنان نخواهدکشید 
بی نیازی ومناعتِ طبعِ حافظ یکی دیگرازخصلتها وفضایل اخلاقی اوست که زبانزدِ خاص وعام بوده و سببِ محبوبیّت وماندگاریش شده است.
شکسته واربه درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف تواَم نشانی داد


می صوفی افکن کجا می‌فروشند؟

که در تابم از دست زهد ریایی


صوفی افکن:ازپا درافکننده ی صوفی
درتابم: درشکنجه ودرعذابم
ازاین بیت می توان دونوع معنابرداشت نمود. اوّل اینکه "صوفی" خودِ حافظ است که به دنبال یافتن حقیقت به جرگه ی صوفیان پیوسته وبا مشاهده ی ریا و تظاهر دراعمال صوفیان دلزده شده و قصد جدایی دارد. اوومی خواهدبا نوشیدن می، رنگ ریا ودروغ راازخودبشوید واز جرگه ی صوفیان خارج گردد.
دربرداشت دوم:
ازریاکاری ودروغ های صوفیان خسته وآزرده خاطر شده ام باده ای گیرا وقوی می خواهم به صوفی بنوشانم تا مست شود وراستی پیشه گیرد ودست ازنمایش وریاکاری بردارد. حافظ اطمینان خاطر دارد که اگر صوفی مست شودبه حُکم ِمستی وراستی دست ازدروغ وریاکاری برمی دارد به همین سبب می خواهد اورابا مِی درمانی مدوا کند!
صوفی اَرباده به اندازه خورد نوشش باد 
وَرنه اندیشه ی این کارفراموشش باد


رفیقان چنان عهد صحبت شکستند

که گویی نبودست خود آشنایی


معنی بیت: رفیقانی که ادّعای وفاداری ودوستی می کردند چنان عهدشکنی کرده وپیمان ازیادبُرده اند که گویی اصلاً ازابتدا دوستی ورفاقتی نبوده است وما بایکدیگرآشنایی نداشتیم.!
اگررفیق شفیقی درست پیمان باش
رفیق خانه وگرمابه وگلستان باش


مراگرتوبگذاری ای نفس طامع

بسی پادشایی کنم در گدایی


طامع: طمع کننده
خطاب به نفس ِ خودمی فرماید: ای نفس ِ طمع کار که مرابه دنیادوستی وسوسه می کنی و تشویق می کنی تابرای بدست آوردنِ جاه ومقام وموقعیّتِ دنیوی، به درگاهِ دونان وفرومایگان بروم، اگرتوخاموش باشی ومراترغیب نکنی، من بامناعتِ طبع درهمین فقر وناداری، باپیشه گرفتن ِ پرهیزگاری وبی نیازی، بسی سلطانی می کنم  تنها آدم بی نیازاست که ازهردوجهان آزادمی شود وزیربارتعلّق نمی رود.
اگرت سلطنت فقرببخشندای دل
کمترین ملک توازماه بودتاماهی


بیاموزمت کیمیای سعادت

زهمصحبت بد جدایی جدایی

"کیمیای سعادت" کتابی ازامام محمّد غزالیست که درآن طَیِّ شرحی مفصّل ،پای بندبودن به احکام شریعت به عنوان جوهرسعادت وراهِ رستگاری معرّفی شده است. کسی چه می داند شایدحافظ با معرّفیِ رفیق ودوری گُزیدن ازهم صحبتِ بد،طعنه ای به اونیززده باشد!
معنی بیت: برایت یک رازبزرگ ویک اُکسیر برای رستگاری وسعادت معرّفی می کنم،اگرمی خواهی رستگار ونیکبخت باشی، نسبت به"رفیق" حساسّ باش. رفیق اگرخوب ونیکخواه باشد تورابه رستگاری واگربدکردار وبدخواه باشد تورابه بدبختی رهنمون خواهدکرد. پس رفیق خوب راخوب نگاهدار وازهم صحبت شدن بابدنیّتانِ بدکردار پرهیزکن.
مقام امن ومی بی غش ورفیق شفیق
اگرتورامدام میسّرشودزهی توفیق


مکن حافظ ازجوردوران شکایت

چه دانی تو ای بنده کار خدایی

ای حافظ اگراوضاع  زندگانی دردوره ای وفق مُرادنیست ازبدی وستم دوران شکایت مکن وخودرا باحوادثِ پیرامونی، وفق بده، توبنده ای بیش نیستی وچه می دانی که درپسِ پرده چه می گذرد وخداوند برای توچه سرنوشتی درنظرگرفته است؟ شاید اگرچشمهایت رابشویی ،نگاهت راتغییردهی وجوردیگربنگری خیروصلاح تودر همین اوضاع باشد!
چوقسمتِ اَزلی بی حضور ماکردند
گراندکی نه به وفق ِ رضاست خُرده مگیر

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۵
  • ۸۷۵ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۱)

با درود و سپاس فراوان،
توضیح شما بر شعر "اگررفیق شفیقی درست پیمان باش / رفیق خانه وگرمابه وگلستان باش" را در کجا میتوانم پیدا کنم؟
سپاس.

 

پاسخ:
بادرود وآرزوی سلامتی. دوست عزیز شرح غزل موردنظر درصفحه دوم ردیف ۴۷۹ در دسترس شماست.  
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی