ساقی اَرباده ازاین دست بجام اندازد
عـارفان را همه درشُـرب مدام اندازد
" از این دست" دو معنا دارد: 1 – این گونه 2- با این دست ، مدام نیز ایهام دارد : 1- پیوسته 2- شراب
معنای بیت : اگر ساقی همیشه به این شیوه ی دلکش وبا این دست و ساعدبلورین شراب در جام بریزد ؛ بی تردیدعارفان نیز بامشاهده و دریافت طراوت؛حلاوت وظرافتاین شیوه؛ شیفته ی شراب نوشی شده وپیوسته خودرابا این متاع مشغول خواهند نمود.
خط ساقی گرازاینگونه زند نقش برآب
ای بسا رخ که به خونابه منقّش باشد
ور چنین زیرخم زلف نهددانه ی خال
ای بسـا مرغ خرد را که به دام اندازد
و اگر ساقی دانه ی خال را اینچنین دلبرانه و دلستانانه؛ زیر حلقه ی زلف پنهان نماید؛ چه بسامرغان خرد فراوانی را که به دام زلف و خال کشیده وصیاددانه آنهاراصیدکند.
منظور اینست که نه تنها عاشقان ؛بلکه عارفان؛زاهدان وتمام کسانیکه ادعای عقل وخرد و دانش دارنددرمقابل این شیوه ی دلکش وفریبا؛ تسلیم شده وگرفتار ودلباخته خواهندگردید.
ازدام زلف ودانه ی خال تو درجهان
یک مرغ دل نماند نگشته شکار حُسن
ای خوشادولت آن مست که درپای حریف
ســر و دســــتار نداند که کدام اندازد
مستی بمعنای از خود بیخود شدن اوج لذت عشقورزی بوده وعاشقان در راه رسیدن به معشوق؛بارها حالاتی ازانواع مستی راتجربه می نمایند.
دررقص سماع که در میان دراویش مرسوم بوده ؛ حالتی رخ می دهد که افر اد ازفرط مستی؛دستار از سر بدر کرده ودر پای حریف {یار؛مراد؛دوست ؛معاشر؛} می اندازد.
حافظ اوج این سرمستی را حالتی میداند که فردازبی خودی نداند که سرخود رابه پای حریف بیاندازد یادستاری را که به سرش بسته است.
ازآن افیون که ساقی درمی افکند
حریفان را نه سرماند ونه دستار
زاهـد خام که انکـار می و جام کند
پخته گرددچو نظر برمی خام اندازد
زاهد خام اندیش که شراب نوشی را نفی و انکار می کند ، اگر یک نظر نه به شراب رسیده وپخته ؛ حتا به شراب خام وکال که چندان اثربخش نیزنیست بیاندازد ،پخته میگردد و دست از خام اندیشی بر می دارد.
زاهد ازمابسلامت بگذر کین می لعل
دل ودین می برد ازدست بدانسان که مپرس
روزدرکسب هنرکوش که می خوردن روز
دل چون آینــــه در زنگ ظــلام اندازد
روز به دنبال کسب و کار و فراگیری هنروصنعت باش وشب شراب بنوش که شراب نوشیدن در روز؛دل همچون آینه را کدر و سیاه می کند.
این بیت وبیت بعدی مفعوم " عبارت هرسخن جایی وهرنکته مکانی دارد" را به اذهان متبادر می سازد.
دلا مباش چنین هرزه گرد وهرجایی
که هیچ کار زپیشت بدین هنر نرود
آنزمان وقتِ می صبح فروغست که شب
گرد خـرگاه افق پرده ی شـــام اندازد
زمانی هنگام نوشیدن شراب صاف و روشن است که شب فرا برسدوگرداگردافق؛ پرده ی سیاه شام اندازد وتو بانوشیدن شراب صاف وروشن؛ همچنانکه روشنایی صبح رابه کام می کشی؛باروشندلی پذیرای صبح باشی. صبحگان شراب بنوش که زمان اجابت دعاست.
به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس دربسته به مفتاح دعابگشایند.
باده با محتسب شهر ننوشی ، زنهار
بخورد باده ات وسنگ به جام اندازد
به هوش باش که با محتسب شهر {کسانیکه همیشه نفع خودرا درنظرگرفته وحسابگرانی هستند که به محض احساس خطر؛پشت رفیق خودرا خالی کرده ودرصورت لزوم براحتی آنهارا می فروشند} شراب ننوشی وباآنهامعاشرت نکنی. چراکه محتسب؛ شراب تورا می نوشد و سپس جام تو را می شکند "نمک می خورد و نمکدان می شکند. "
اگرچه باده فرحبخش و بادگل بیزاست
به بانگ وچنگ مخورمی که محتسب تیزاست
حافظا سرزکله گوشه ی خورشیدبر آر
بختت اَر قُرعه بدان ماه تمام اندازد
ای حافظ اگر بخت یاری کند و آن ماه رخ قسمت تو شود ، سرافراز وسربلندخواهی شد وسربه آسمان خواهی کشید .مفهوم مجازی عبارت "سر زکله گوشه ی خورشید بر آر" موردنظراست که اشاره به اوج سربلندی وسرافرازی دارد.
بخت حافظ گرازاین گونه مدد خواهی کرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهدبود