گـرچه افتاد ز زلـفـش گِرهـی درکارم
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۰۶ ب.ظ
گـرچه افتاد ز زلـفـش گِرهـی درکارم
همچنان چشم گشادازکرَمش میدارم
گِره : مشکل
گشاد : گشایش
"گِره درکارافتادن" یعنی دچاربند وبَلا گشتن، کاربه پیچ وتاب خوردن که هردوبا زلف تناسبِ ظاهری وپیوند معنایی دارند. دل دربند زلف به دام می افتدوگرفتارمی شود،کار عاشق به هم می پیچد و گره درکارش می افتد به همان سان که زلفِ مجعّدِ یاربه هم پیچیده و گره درگره است. حافظ استاد بی بدیل چیدمان واژه ها وخَلق ِ مضامین ِ لطیف وظریفِ شاعرانه وعاشقانه است." چشمِ گشاد" نیز با فروبستگی کار وگِره خوردنش مرتبط است و تناسب دارد.
"چشم داشتن" کنایه از تـوقّع و انتظار داشتن است." دراینجا عاشق امیدوار است که باعنایتِ معشوق گشایشی درکار به هم پیچیده اش ایجادگردد.
معنی بیت :بااینکه زلفِ دلکش وتابدار معشوق رادیدم ودل درحلقه های شکن درشکن ِ زلفش به دام افتاد ومرا گرفتارعشق وغم واندوه کرد، لیکن همچنان ناامیدنیستم وهرچقدر هم گرفتار شده باشم به همان میزان امیدوارم که با توجّه ولطفِ او گِرهِ کارفروبسته ی من گشوده شود.
امّا بازشدن ِ گره کارعاشق، رها شدنِ دل ازبندِ زلف یار نیست بلکه عاشق امید فراوان دارد که معشوق ازروی کرم وبزرگواری به او روی خوش نشان داده وبه فیض وصال مفتخرکند. تنهادر اینصورت است که درکارفروبسته ی عاشق گشایش ایجاد خواهدشد.
چونافه بردلِ مسکین ِ من گِره مَفکن
که عَهد باسرزلفِ گِره گشای توبست
به طَرب حَمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس بـرون میدهد از رخسارم
طَرب : شادی و شادمانی
حَمل مکن: یعنی تعبیرمکن، برداشت مکن
خون دل : رنج و مشقّت ، اندوه و غصّه
معنی بیت : سرخ بودن صورتم، تعبیرخوشی و شادمانی مکن (که باسیلی سرخ نگهداشته ام) دلم ازرنج واندوه پُرازخون است وتاثیر خونِ دل وانعکاسِ عکس ِ آن دررُخسارم باعث شده که صورتم سرخگون دیده شود. چهرهام همانند جام می ، انعکاسی از درون خونین من است.
به یادِ لَعل ِ تو وچشم مستِ میگونت
زجام غم مِی لعلی که میخورم خونست
پردهی مُطربم ازدست برون خواهدبُرد
آه اگر زانکـه درین پرده نباشدبارم
مُطرب : نـوازنده وخواننده
بـار : اجازه ودسترسی
"پـَرده" معانی مختلفی دارد وبسته به واژه هایی که درکنارش می نشینند معنایش نیزتغییرمی کند دراین بیت دوبار"پرده" بکار رفته است پرده ی اوّلی به معنی آهنگ ونوا وپرده در مصرع دوّم به معنی خلوتگاهِ خصوصی معشوق است.
"ازدست برون خواهد بـرد" کنایه از اینکه ازخود بی خود خواهدکرد یاازبین خواهدبرد.
معنی بیت : آهنگ و نوایی که مطرب درحال نواختن آنست مـرا از خود بیخود خواهدکرد. بااین حسّ وحالی که پیدامی کنم وای بـر من اگر به خـلوتگاهِ معشوق نتوانم دسترسی داشته باشم.
دلم زپرده برون شدکجایی ای مطرب
بنال هان که ازین پرده کارما به نواست.
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب
تا درین پـرده جزاندیـشـهی اونگذارم
"حَرم ِ دل" دل ازآن جهت که اندیشه وعشق معشوق را می پرورد به حَـرَم وجایی مقدّس تشبیه شده است. کلاً دراغلبِ مذاهب ومَسلک ها دل عزیز وگرامی شمرده شده وکسی حق شکستن دل کسی راندارد.( البته غیرازفرقه ی تمامیّت خواه و خشونت طلبان که خودشان نیزفاقد دل هستند )جایگاه ِ ویژه ی خدا دردل آدمیان قراردارد وصدای دل همان صدای خداونداست که بسیاری اوقات ازدرونمان برمی خیزد ومارا درگمراهی ها وتاریکی های زندگی راهنمایی وبه سوی نورهدایت می کند.
دراَندرون ِ منِ خسته دل ندانم کیست
که من خموشم واودرفغان ودرغوغاست
ازهمین رو ارزش"دل"بدست آوردن از ثواب حج اکبرنیزبالاترشمرده شده است.
"پرده" دراینجا به معنی خلوتکده ی دل است
معنی بیت : هرشب تا صبح از حَرم دل نگاهبانی و مراقبت میکنم تا مبادا افکارمتفرقه واندیشه ای غیرازعشق وارد حریم دل گردد. خلوتکده ی دل من جایگاه خیال عشق اوست واجازه نمی دهم هیچ فکر واندیشه ای دراین سراپرده راه پیداکندودلم راحتّا برای لحظه ای ازپرداختن به معشوق غافل سازد.
که گفت حافظ ازاندیشه ی توآمدباز؟
من این نگفته ام آنکس که گفت بُهتان گفت
منم آن شاعرساحرکه به افسون سخن
ازنی کِلک،هـمه قـندوشَکـر میبارم
ساحر : جادوگر
افسون :سِحر و اورادی که جادوگران میخوانند.
"افسونِ سخن": سخن دراینجا استعاره از شعر است، حافظ شعرخودرا ازجهت اثربخشی به وِردِ جادوگری تشبیه کرده است.
"نی کِلک": "نی" انواع مختلفی دارد : یک نوع آن "خـوز" یـا "نیشکر" است که از آن شکر میگیرند و "خوزستان" به معنی جایی است که در آن نیشکر میرویـد مثل تاکستان که محل رویش تـاک (درخت انگور) است ، چند نوع از آن را برای ساختن "قـلـم" استفاده میکنند. "خیزران" ونی معمولی و... از انواع دیگرنی هستند .
"قند و شکر" استعاره از شعر است و جادوگری حافظ در این است که به جای اینکه از نـیـشکر ، شکر تولید کند از "نیقـلـم" قند و شکر که همان شعر و سخن های شیرین ومضامین ِ خیال انگیز است،تـولـیـد کرده است.
معنی بیت : من آن شاعرجادوگر ی هستم که با واژه های افسون کننده وعباراتِ سِحرانگیز،غزل های شیرین و ناب میسُرایم وپرنده ی خیالِ مخاطبین رادرفراخنای آسمانِ سبزاندیشه به پرواز درمی آورم.
جادارد دراینجا دیدگاهِ فیلسوف مشهور"نیچه"را مرورکنیم تاببینیم آیا خودستایی حافظ،لاف وگزافِ شاعرانه هست یاحقیقتاً اوشاعری ساحراست که اَبَراندیشه ورزانی چون گوته، نیچه و... رانیزبه افسون سخن تحت تاثیرقرارداده است؟ قبلاً به دیدگاهِ گوته اشاره ای مختصرشده است. داریوش آشوری دراین باره می نویسد:
"امّا نیچه یکى از نمونههایِ عالیِ خردمندیِ بینایِ ’دیونوسوسی‘ خود را در حافظ مییابد نامِ حافظ بیش از ده بار در مجموعه یِ آثارِ وی آمده است. بیگمان، دلبستگیِ گوته به حافظ و ستایشى که در دیوانِ غربی–و–شرقی از حافظ و حکمتِ ’شرقیِ‘ او کرده، در توجّهِ نیچه به حافظ نقشى اساسی داشته است. در نوشتههایِ نیچه نامِ حافظ در بیشترِ موارد در کنارِ نامِ گوته میآید و نیچه هر دو را به عنوانِ قلّههایِ خردمندیِ ژرف میستاید. حافظ نزدِ او نمایندهیِ آن آزادهجانیِ شرقی ست که با وَجدِ دیونوسوسی، با نگاهى تراژیک، زندگی را با شورِ سرشار میستاید، به لذّتهایِ آن روی میکند و در همان حال، به خطرها و بلاهایِ آن نیز پشت نمیکند (بلایى کز حبیب آید، هزاراَش مرحبا گفتیم) اینها، از دیدِ نیچه، ویژگیهایِ رویکردِ مثبت و دلیرانه، یا رویکردِ ’تراژیک‘ به زندگیست. در میان نوشتههایِ بازمانده از نیچه، از جمله شعرى خطاب به حافظ به این شرح هست:
"به حافظ، پرسشِ یک آبنوش"
آن میخانه که تو از بهرِ خویش بنا کرده ای ،گُنجاتر از هر خانهایست،
مِیاى که تو در آن پرورده ای
همه–عالم آن را دَرکشیدن نتواند!
آن پرندهاى که نامش روزگارى ققنوس بود، در خانه میهمانِ تو ست،
آن موشى که کوه زاد، همانا- خود تو ای! همه وهیچ توئی، می و میخانه توئی، ققنوس توئی، کوه توئی، موش توئی توکه هماره در خود فرو میریزی و هماره از خود پَر میکشی،ژَرفترین فرورفتگیِ بلندیها تو ئی،روشنترین روشنیِ ژرفاها توظی،مستیِ مستانهترین مستیها تو ئی، تو را، تو را با شراب چه کار؟
درآسمان نه عَجب گربه گفته ی حافظ
سرودِ زُهره به رقص آوَرد مسیحا را
دیدهی بخت به افسانهی اوشـددر خواب
کونـسـیمی زعـنایت که کند بیدارم ؟
دیده یِ بخت : شاعربه اقبال وطالع شخصیّتِ انسانی داده است. چشم طالع به خواب فرورفته است.
افسانه ی او: قصّه ی عشق او(معشوق)
هرکس باشنیدن ِقصّه ای به خواب می رود،بخت حافظ نیز باشنیدن قصّه عشق معشوق به خواب می رود. "قصّه ی عشق" ( کنایه ازعاشق شدن است). یعنی تمام عمرمن دراین خواب خوش عاشقی سپری شد لیکن افسوس وصددریغ که نسیم عنایت ازطرف معشوق به سمتِ من نَوزید تا بیدارم کند ومن نیزطعم شیرین وصال رابچشم.
منِ گدا وتمنّای وصل اوهیهات
مگربخواب به بینم جمالِ منظر دوست
چون تورادرگذرای یار نمییارم دیـد
باکه گویم که بگوید سخنی با یارم؟
درگـذر : درحالِ عبور، درمسیر وگذرگاه نمی یارم: موفّق نمی شوم، نمی توانم
معنی بیت : ای حبیب، ای یار وقتی من این امکان راندارم که تورا درگذرگاهی ببینم پس چگونه وتوسطِّ چه کسی حرفِ دلم را به تـو برسانم ؟!
من ایستاده تا کنمش جان فداچو شمع
اوخود گذربه ما چونسیم سحر نکرد
دوش میگفت که حافظ همه روی است وریا
بجزازخاک درش باکه بـُوَد بـازارم ؟
روی وریـا : ظاهر ، نفاق و دو رنگی
"میگفت"روشن نیست که ازجانب چه کسیست.باتوجّه به مصرع بعدی احتمالن مدّعی صوفی ویل زاهد است که به حافظ خُرده گرفته است.
"بـازار" : محلِّ دادوستد و عرضه کردن و نشان دادن است ، محلّ معامله و سوداگریست .
باکه بود بازارم؟ یعنی من با چه کسی معامله دارم؟ باچه کسی سوداگری دارم وسودِمن درریاکاری چه می تواند باشد؟ من که جز عشقورزی بامعشوق معامله ای ندارم! ازمعشوق هم جزغبار کوی او چیزی دردست من نیست! پس من برای چه، چگونه وبرای چه کسی می توانم ریاکاری کنم! سود ومنفعتِ من ازریا چه می تواندبوده باشد؟!
معنی بیت : دیشب میگفت که حافظ کارش فقط نیرنگ و ظاهرسازی و خودنمایی است! مگرمن جز با غُبارآستان معشوق سر سـودایی باکسی دارم که برای اوریاکاری کنم؟!
ریاکار ومنافق کسی هست که چشم طمع به سودی دوخته است. این زاهد وعابد وصوفی هستند که ریاکاری می کنند تاخَلقی رافریفته وخود رابه آنها تحمیل کنند ودسترنج ِآنها را به بهانه های مختلف ازدستشان خارج کنند! آنها هستند که درپی جاه ومال ومقام به هرنیرنگی دست می زنند وتلاش می کنند تا خودرا پاکدامن وباتقوا نشان دهند تامردم به آنها اعتمادکرده وجان ومال وناموسِ خویش رابدانها بسپارند.
گفتی ازحافظِ ما بوی ریامی آید
آفرین برنفست باد که خوش بُردی بوی!
- ۹۹/۰۹/۲۴
- ۷۸ نمایش