خدا چو صورتِ ابروی دلگشای تو بست
جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۵۳ ق.ظ
خدا چو صورتِ ابروی دلگشای تو بست
گُشادِ کار من اندر کرشمههای تو بست
ابروی دلگشا: ابرویی که جاذبه ی دلکشی دارد وگشاینده ی دلِ گرفته ی عاشق است. ابرویی که پیوسته نیست ومیانه ی دوابروفاصله وجود دارد. "ابرو گشاده "کنایه از کسی است که دست ودل باز وبشُاش باشد.........
گشاد ِکار: رونق وگشایش کار
کِرشمه: حرکات ِ چشم وابروی دلبرانه ودلسِتانانه ، نازو ادا.
معنی بیت: خداوندآنگاه که شکل وشمایل ابروان دلکش ودلگشای تورا رقم زد وآفرید ، رمزوراز ِ رونق ِاموراتِ مرا هم درمیانِ ابروان تونهاد وبست. گشایش کارمن به گشایش ابروی توبسته است. اگرابروان تو ازروی خشم وغضب گِره خورده باشد درتمام کارمن نیزگِره می افتد و اگر ازروی مِهرومحبّت گشاده باشد ومن حرکاتِ دلبرانه ونازواِفاده دریافت کنم اموراتِ من نیز رونق پیدا می کند.
خوش ذوقیِ حافظ در نکته ی لطیفِ مصرع دوّم مشهوداست. سخن با واژه ی "گشاد" گشوده شده وبا واژه ی "بست" بسته شده است.
گشادِ کارمشتاقان درآن ابروی ِ دلبنداست
خدارا یک نفس بنشین گره بگشا زپیشانی
مرا و سرو چمن را به خاکِ راه نشاند
زمانه تا قَصبِ نرگس و قبای تو بست
به خاک راه نشاندن : ذلیل وپَست نمودن، روزگارش راسیاه کردن، بیچاره کردن ، ضمن آنکه فرونشانیدن وکاشتنِ سرو رانیزتداعی می کند.
قَصَب: 1 - نی ، هر گیاهی که ساقه آن مانند نی میان تهی باشد. 2 - یک نوع پارچه ی ظریف که از کتان می بافته اند. 3 استخوان ساق پا وساعد دست. هرسه معنا مدِّ نظرشاعرنکته بین بوده است.
دراغلب نسخه های قدیمی و معتبر دیوان حافظ واژه ی" قصب نرگس وقبای توبست" ضبط شده لیکن بسیاری ازشارحان چون دربرداشتِ معنی ودرمانده اند، به جای( نرگس) زرکش گذاشته و "واو" راحذف نموده سپس قصب را به معنای شال و کمربند گرفته وچنین برداشت کرده اند که: زمانه وقتی کمربند قبای زرکش تورا بست.... درحالی که قصب درهیچ دوره ای به معنای کمربند به کارنرفته ودرهیچ یک ازلغتنامه همه معنای کمربند ثبت نشده است.
حال ببینیم منظورحافظ عزیز ازقصبِ نرگس وقبای توبست چه بوده است؟
مطابق لغتنامه ها معنای قصب همان نی وساقه ی راستِ میان تهی یا میان پُراست. حافظ در اینجا بااضافه کردن نرگس ترکیبِ قصبِ نرگس را خَلق کرده است.چرا؟ چون ساقه ی نرگس شبیه به قصب به معنای نی است.پس قصبِ نرگس یعنی ساقه ی نی مانندِنرگس. این ساقه نازک وظریف وسبز رنگ است وبربالای آن گلی زیبا وخوشبو وبی خار است.(رُخساریار) چون قصب به معنای پارچه ی ابریشمین لطیف نیزهست، شاعرخوش فکر وخیال ما،اندام ظریف وخوش رنگِ نرگس به چشم دلبر خود می بیند وبادیدن آن به یارمی اندیشد واحساس حقارت می کند. همانگونه که سرو نیزبادیدن قبای یار(قامت یار) ذلیل وخاک نشین می شود.
شاید این پرسش درذهن ایجادشود که حافظ همیشه از" نرگس" معنی چشم را ارده می کرده ،چگونه شد که دراینجا اندام یارنازک بدن ولطیفِ یار را اراده کرده است.؟ پاسخ این است که نه... همیشه "نرگس" معنای چشم نداشته ودرجایی دیگرنیزحافظ از"نرگس" به معنای اندام وشمایل استفاده کرده است.
هرکجا آن شاخ نرگس بشکفد
گارخانش دیده نرگسدان کنند.
برگردیم به معنی بیت:
ازآن هنگام که روزگار،گل ِنرگس را باآن ساقه ی نازک وباآن لطافت طرّاحی کرد وآن پرنیان پوش نازنین راآفرید من بیچاره شدم.! چرا؟ چون نرگس باآن ساقه وآن ظرافت وبا آن چشم مست ومیگون، یادِ تورا همواره دردل من زنده وجاوید می سازد ومن با مرور زیبائیهای تو، کمرم می شکند وخاک نشین می شوم. سرونیزازآن روزی که قباوقامتِ تورادید همانندِ من ذلیل وپَست شد.
پیش رفتارتوپابرنگرفت ازخجلت
سروِسرکش که ناز ازقد وقامت برخاست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چودل اندر پی هوای توبست
نسیم: بادملایمیست که پیش ازوقوع باد می وزد. درفرهنگ وادب ما انواع نسیم وجود دارد: نسیم ِ زلف، نسیم بادصبا، نسیم دَرد، نسیم بهشت، نسیم برکات وووو دراینجا حافظ "نسیم ِ گل" رابکاربرده است. نسیم ِگل دراین بیت، دیگربه گل ِ چمن وباغ بی توجّه شده و دل درهوای گل رُخسار توبسته است.
معنی بیت:
نسیم سحرگاهی به امیدِگل ِ روی تو وزیدن آغاز می کند ودراین میان(ازصدقه ی سرتو) گِره ازکار من وغنچه نیزبازمی گردد. گل ِ روی تونباشد نسیم نمی وزد وغنچه ها میلی به شکفتن ندارد وهمانگونه سردرگریبان وفروبسته می مانند. نسیم سحری که به هوای تو شروع به وزیدن می کند، حال عاشقانت رابهترمی کند وبه لطافت و نرمی ،پرده های غنچه ها رانوازش می کند وآنها رابه شکفتن تشویق می نماید.
دلاچوغنچه شکایت زکاربسته مکن
که بادِ صبح نسیم گِره گشا آورد
مرا به بندِ تو دوران ِ چرخ راضی کرد
ولی چه سودکه سررشته دررضای توبست
دوران چرخ: زمانه و گردشِ روزگار. سررشته: سر ِ نخ وسر ِرشته ی کار، کلید روشن وخاموش کردن، کنایه از اینکه رمز وپسوردِ کار در دست توست. من هیچ کاره ام واختیاردار توهستی. سررشته در رضای توبست: مهار کار را به دست و اراده تو داد.
معنی بیت: (مرا التفاتی به دنیا نبود واززندگانی ناراضی بودم) گردش روزگار مرا به عشق تو کشانید ومن ازاینکه دربندِ عشق توبودم به رضایتِ قلبی رسیدم. دریغا که اختیار وزمام امور دردستِ توست وتوهم که بی اعتنایی می کنی.
مرابه کارجهان هیچ التفات نبود
رخ تو درنظرمن چنین خوشش آراست.
چو نافه بر دلِ مِسکین من گِره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
چو: مانند
نافه: کیسه ی کوچکی که درشکم بعضی ازآهوان بصورت گره خورده قرار دارد. گویند هرگاه نوع آهوی نر،ازنوعی سنبل مخصوص تناول کند خونی درنافه اش شکل می گیرد، وپس ازمدتی آن خون به عطری خوشبو تبدیل می گردد. درقدیم نافه کشی مهارت ظریف ولطیفی بوده وافراد بخصوص وماهرازعهده ی اینکاربرمی آمدند.
گویند بعضی ازاین نافه کشان که تبحّرخاصی درنافه کشی داشتند آهوان را می گرفته، باروش خاصّی بخش ازخون اورا با مالیدن به سمتِ نافه هدایت کرده ونافه راگِره می زدند وپس ازمدت معلومی دوباره آهوراگرفته وپس ازذبح اقدام به خارج کردن نافه می نمودند. گِره زدن ازآنجا معروف شده است.
هنگامی که این ماده ی خوشبو درشکم آهو می رسد، قسمتی ازشکم او شروع به خارش می کند. آهو شکم خودرا به سنگ نوک تیزی می ساید تادردِ خارش رافرونشاند. کیسه پاره می شود وماده ای معطّر وخوشبو خارج می گردد. ازاین ماده درقدیم، عطرمی ساختند. حافظ ِ خوش فکر بانافه وگره وزلف مضامین بکر وزیبای گوناگوخَلق کرده است.
گره گشای: مشکل گشا، حلاّلِ مشکلات. ضمن آنکه زلف گره گشا،زلفیست که گره وپیچ نداشته وبصورت لَخت برشانه ها ی معشوق ریخته وچشم ودل عاشق رامی نوازد.
معنی بیت: خطاب به معشوق است.همانندِ نافه گشایان که برنافه گره می زنند، در کاردل این عاشقِ ناتوان گِره مزن. (چنانکه گفته شد نافه گشایان به منظوربهره برداری بیشتر،آهو راگرفته ومقداری ازخون آهورا بامالیدن بدنش،به سمت نافِ او هدایت کرده وبلافاصله برنافه ی آهو، بگونه ای حرفه ای گِره می زدند تا درطول مدّت معیّن،به سادگی بازنگردد). حالاحافظِ نکته دان، بانظرداشت این مطلب به محبوب می فرماید: بابی اعتنایی وبی توجّهی به من، ازآن گِره های نافه گشایان بردل من مزن،ترّحم کن که دل من بازلفِ مشکل گشای توعهد وپیمان دارد واز هواخواهان صادق توست. ضمن آنکه به معشوق یادآوری می کند که زلفِ تومشکل گشا وگِره وپیچی نیزندارد بنابراین تونیزگره مزن که اینکار باروح ِ زلفِ تومنافات دارد.
چوغنچه گرچه فروبستگیست کارجهان
توهمچوبادِ بهاری گِره گشا می باشد.
توخودوصالِ دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
نسیم وصال: هوای وصال وامیدِ وصال که در ابتدای شکوفایی ِ عشق دردل عاشق می وزد واوراسرمست می سازد. درنظرحافظ عاشق پیشه، این هوای وصال(طمع خام عاشق) به اندازه ی خودِ وصال لذت بخش بوده ولیکن وقتی با بی اعتناییِ معشوق مواجه می گردد خانه ی پوشالی آرزوها فرومی ریزد وبکلّی ناامید می گردد وعشق تبدیل به تراژدی غم انگیزی می شود.
«امید وآرزو» برخلاف باورعامه ی مردم واژه هایی فریبنده وویرانگرهستند. توهّم ورویابافی آدمی را درمسیرانحراف قرارمی دهد. مسیرحقیقی نیازی به هیچ امیدی ندارد مقصد درجایی دوردست نیست که امیدوارباشیم بدان خواهیم رسید مقصد وراه یکی هستند. همان لحظه که عاشق حقیقی شده باشیم پیشاپیش درمقصد هستیم (هردم که دل به عشق دهی خوش دمی بود) چیزی که اهمیت دارد رخ دادن عاشقیست نه به چنگ آوردن معشوق. عاشقی به چنگ آوردن وتهاجم وتصاحبگری نیست عاشقی حسی لطیفیست که به محض وقوع؛ سرور وسعادتمندی نیزرخ می نمایدوهمینگونه دل بستن وامیدواربودن به چنگ آوردن معشوق؛ عشق راازبین برده وشکست وناکامی ببارمی آورد این قانون تغییرناپذیر روزگارهست.
معنی بیت: ای حال وهوای روزهای آغازین ِعاشقی، عجب لذّتی داشتی! تومثل خودِ وصال برای من لذّت بخش بودی.....امّا دریغا من خوش خیالی کردم ودچارخطاواشتباه شدم. دل بستن به تو کاری عبث وبیهوده بود. صادقانه امیدواربه وفا وعنایتِ توشده بودم! امّا...
دراین بیت حافظ عزیز، با بیانی غم افزا، احساس ِ ناخوشایندِ ناامیدیِ عاشق ِ ساده دل را بازتاب داده است. عاشقی که بامواجه شدن با بی توجّهیِ معشوق ، دچار یاس وناامیدی شده ودر اندوهِی جانکاه فرورفته است.
بشد که یادخوشش باد روزگاروصال
خودآن کرشمه کجا رفت وآن عتاب کجا؟
ز دستِ جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
درادامه ی بیتِ پیشین پس ازناامیدی، عاشق به معشوق می گوید ازدستِ جوروجفای تو ازاین شهر خواهم رفت، توبه عشق من بی اعتنایی کرده ومحبّتی را که نسبت به توداشتم درک نکردی!
معشوق نیز بانامهربانی، تیرخلاص راشلیک می کند وبه جای آنکه ازعاشق خویش، دلجویی کند می گوید برو کسی پای تورانبسته است!
اغلبِ شارحان براین عقیده اند که این غزل در مدح شاه شجاع سروده شده است. نکته ی لطیفی که درغزلیّات حافظ وجود دارد غزل ها طوری سروه شده اند که مخاطبِ غزل هرکسی بوده باشد، سایرین نیزدرهمه ی دوره ها وزمانها،می تواند به عنوان یک غزل عاشقانه آن را بارها وبارها خوانده ولذت برند. به عبارت دیگر غزلها همه گیربوده وعمومییّت دارند. اینگونه نیست که یکبارمصرف بوده باشد. حافظ رندانه چنان عبارات ومضامین عاشقانه راجهان شمول خَلق کرده که اگرکسی ازشان ِ غزلها هم آگاهی نداشته باشد،می تواند ازمضامین بِکر ونغزآن استفاده کند.
باتوجّه به رابطه ی عاطفی ِ عمیقی که بین حافظ وشاه شجاع بوده بعید نیست که مخاطبِ این غزل نیزشاه شجاع بوده باشد. گویندحافظ حدود پانزده سال یابیشتر، ازشاه شجاع بزرگتر بوده واین دوستی ازسالهای نوجوانیِ شاه شجاع، یعنی قبل ازبه تخت نشستن شکل گرفته بود. شاه شجاع طبع شعری نیزداشته وازطبع چون آب روانِ حافظ بهره ها برده بود. دوستی آنها چنانکه ازغزلیّاتِ حافظ استنباط می گردد فراترازحدِّ معمول بوده وباعشق وعاطفه درآمیخته شده بود! چنین به نظرمی رسد که پس ازبه تخت نشستن شاه شجاع، روابطِ این دو اندک اندک روبه سردی وتیرگی گرائیده است. چراکه احتمالاً دراین دوران، حافظ باجسارت وشهامتِ بیشتری برافکار وعقایدِ خویش پای اصرار فشرده و آشکارااقدام به بَرمَلاساختن ِشیوه های حُقّه بازی صوفیان و متعصّبینِ یکسویه نگرنموده است وآنها نیزساکت ننشسته وباطرح نقشه و توطئه وبااستفاده ازنفوذی که دردستگاهِ دولتی داشته اند، به مرور فضاسازی کرده ونظر شاه شجاع رانسبت به رفیق ِ شفیق خود بدبین ساخته اند. تاآنجا که حتّا زمینه ی تکفیرحافظ را نیز فراهم کرده وگویاقصد داشتنداورابه اتهآم کُفرورزی وعصیان برعلیهِ مقدّسات به مجازات برسانند! لیکن ظاهراً شاه شجاع حقّ ِ دوستی واُنس واُلفتِ قدیمی نگه داشته ودربرابرخواسته های متعصّبین مقاومت کرده وبه تبعیدِ حافظ به یزد اکتفا نمود تابدینوسیله جان ِحافظ با دور ماندن ازدسترسی ِ متعصبیّن ِ کینه توز محفوظ بماند.
حافظ درقصیده ی زیبایی که در مدح ِ قوام الدّین محمد صاحب عیار وزیر شاه شجاع سروده به این توطئه که ظاهراً نقش برآب شده بوده اشاره کرده است.
به شُکرتُهمتِ تکفیر کزمیان برخاست
بکوش کز گل و مُل دادِ عیش بستانی
- ۹۹/۰۹/۲۸
- ۲۳۱ نمایش