گرم از دسـت برخیزد که با دلدار بنشینم
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۱۲ ب.ظ
گرم از دسـت برخیزد که با دلدار بنشینم
زجام وصل مِی نوشم زباغ عیش گل چینم
اگـر از دستم برخیـزد، اگر برایم امکانپذیر ومیـسور شودکه بامعشوق بنشینم وهم نفس گردم، ازلبهای همچون جام شرابـش جُرعه ای مینـوشـم و از چـهـرهی زیبای همچون بـاغ ِاو گل ِ مـُراد وآرزو (بـوسـه) میچینم.......
شادی وصلت ِ معشوق مثال ِ باغی خرّم وبانشاط است که شاعر دراین باغ به گشت وگذارپرداخته وگل ِ مُراد می چیند. مُنتهای آرزوی عاشق، رسیدن به یار است وازشرابِ لعل لبش جُرعه ای نوشیدن.
باده ی لعلِ لبش کز لبِ من دور مَباد
راح ِروح ِکه وپیمان ده پیمانه ی کیست؟
شراب تلخ صوفـی سوز بنیادم بخواهد برد
لبم برلب نه ای ساقیّ وبِستان جان شیرینم
صوفی ازشخصیّتهای منفور درنظرگاهِ حافظ است وهمواره درکنار زاهد وعابدِ فریبکار وریایی می نشیند. حافظ درکمترغزلی این قشر متظاهر وحُقّه باز راازترکش های طعنه وطنز نیشدار خود بی نصیب گذاشته است. این قشر منافق ودورو،ظاهرخودرا پاک نشان می دهند تا مردم رافریب دهند.
درمیکده ای که حافظ بَناکرده، انواع شرابهای گوناگون باطعم ومَزه های مختلف ودارای خواص ِ متفاوت وجود دارد. شرابِ عشق، شراب ِ مُحبت، شرابِ لعل لب، شرابِ مرد افکن، شرابِ وصل، شرابِ انگوری و...
صوفی، زاهد، مدّعی،مُحتسب وشیخ مصداق ِ عینیِ ریاکاری وتزویرند. دراینجا "شراب" که حاصلش مستی وراستی است صوفی ِ ریاکار را به آتش می کشد ورسوایش می سازد. یعنی اگرصوفی جامی ازاین شراب بنوشد درعالم مستی اقرار خواهدکرد که ظاهر وباطنی متضاد دارد وچه حُقه بازیهایی را که نکرده بازگوخواهد نمود. پس این شراب صوفی سوز است.
حافظ ازاین شرابِ صوفی سوز نوشیده وبیم ِ آن دارد که بنیادش را بسوزاند به همین سبب دست به دامن معشوق شده وبه این بهانه ازاواستمداد می طلبد.
"سـاقی" در بسیاری ازغزلیّاتِ حافظ همانندِ این بیت خودِ معشوق است. چراکه معشوق با حرکاتِ دلبرانه،باعشوه وغمزه وبه ویژه بالبهای گرم خود عاشق راسرمست واز خود بیخود می سازد.
مـعـنـی بـیـت : ای ساقی بیم ِ آن دارم که شرابِ تلخ ِ صوفی سوزی را که نوشیده ام مرانـابـود سازد و ریـشهام رابَرکند. من نمی خواهم بااین متاع بمیرم! می خواهم تـو لـبهای گرم ومستی بخش ات را بـر لـبِ من بـگـذاری ومن ازاین ذوق ولذّتِ جان به جان آفرین تسلیم کنم. ای معشوق در اِزای بـوسـهای جان شیـرینم را بـگـیـرکه حَلاوت وشیرینی لبان ِ تورا برشیرینی ِ جان خویش ترجیح می دهم.
از چاشنی ِ قند مگو هیچ و ز شکّر
زانروکه مرا ازلبِ شیرین ِ توکامست.
مگردیوانه خواهم شددرین سودا که شب تاروز
سخن باماه میگویم پری درخواب میبـیـنـم
"سودا" : معامله، خیال عاشقانه، اشتیاق ِ عاشق
"مـاه" : ایهام دارد : 1- کُره ی ماه، 2- معشوق ِ زیبا رو
"پـَری" : ایهام دارد : 1- جـنّ 2- زن زیبا
تمام واژه ها متناسب و خویشاوندان یکدیگرند وبسیارنیکو وخوش درکنارهم نشسته اند تا مضمونی عاشقانه وخیال انگیزرا خَلق کنند. بـیـن "دیـوانـه" با دو واژهی ِ"مـاه" و "پـری"تناسبِ زیبا وپیوندِ معنایی دامنه داری وجود دارد چنانکه ، در ادبیـات سایرکشورها نیز بـه دیـوانـه "مـاه زده" میگـویـنـد.
نـوع دیـگـر از "دیـوانـگی" ، جـنّ زدگی است که به چنین دیوانهای مجنون (جـنّ زده) میگـویـنـد ، پس دیـوانه با پـری هم تناسب دارد.
مـعنی بـیـت : قطع یقین من ازاین خیالپروری های عاشقانه سرانحام دیـوانـه خواهم شد. از سر شب تا صبح بـا مـاه حرف میزنـم (ویادر عالم رویا بامعشوق مَه سیما سخن می گویم) و درخواب پَری(زن زیبا رو ) میبینم.
عاشق هرجا راکه نگاه می کند عکس ِ رُخ یار را می بیند وبا اودردِ دل می کند.
ذکر رُخ وزلف ِتو دلم را
وردیست که صبح وشام دارد
لبت شَکّربه مستان دادوچشمت می به میخواران
مَنم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم
دو "تـشبـیـه پنهان وپوشیده" دراین بیت هست. اوّل اینکه لبِ معشوق درنظرگاه حافظ اغلب همانندِ شکردانیست که شکرازطریق بوسه درکام عاشق فرومی ریزد. یاسخنانِ معشوق که ازدهان ولبِ یار بیرون می ریزد شیرین چون شکر است.
دوّم اینکه چشم یار به کاسه ی شـرابِ ناب تشبیه شده است. عاشق باخیره شدن درچشم معشوق سرمست می شود.
"غایت" : نهایت
"حِرمـان" : ناامیدی ومحرومیت ،ناکامی ، بی نصیب ماندن
مـعـنـی بـیـت : لـَبـت به مَستان بوسه های شیرین می بخشد،همچون شکردانی به کام مستان شکرمی ریزد و چشمانت همچون پیمانه ی پـر از شراب به میخواران باده می دهد. امـّا مـن ِ نگون بخت که ازهمه عاشق ترم در نهایت ازهمه محروم تر هستم هم از لبت و هم از چشمت بی نصیب وناکامم و ذرّه ای بـهـره نمی برم.
محروم اگرشدم زسرکوی اوچه شد؟
ازگلشن زمانه که بوی وفا شنید!؟
چوهرخاکی که بادآوردفیضی بُردازانعامت
ز حـال بنده یاد آور که خدمتکار دیریـنم
"فیض" : کام،بـهـره ، نـصـیـب
"انـعـام" : بخشش،عـطـا ، احـسـان
"بـنـده" : غـلام ، چـاکـر و خـدمـتـگـزار
مـعـنـی بـیـت : در ادمهی بیتِ پیشین می فرماید: هـرخاروخاشاکی که به بارگاه تو راهی پیداکرد مُتبرّک وعزیز شد،ویا هرآدم بی ارزش وبی سـر و پـایی از فضل و بخشش ِ تـو کامیاب شد.به حـال و روز ِ من ِ ناکام که عمری خدمتگزار صدیق ِ تـو بـودهام بذل عنایتی کـن!
بی مُزد بود ومنّت هرخدمتی که کردم
یارب مَباد کس را مَخدوم ِ بی عنایت
نه هر کو نقش نظمی زدکلامش دلپذیر آمد
تَذَرو طُرفه من گیرم که چالاکست شاهینم
حافظ درادامه ی غزل، دراین بیت ازآن حال وهوای ِ ناکام بودن وصحبت کردن بامعشوق خارج شده، وبه بحثِ دیگری می پردازد گویی که اشگ وبغض اَمانش راگرفته ونمی تواند درآن حال وهوا نفس بکشد. به یکباره موضوع سخن رابه شعر وشاعری می کشاند.
"هر کو" : هر کس که او
"نـقـش" معانی مختلفی دارد وباکلمات وواژه هایی که همنشین می شود معنای دیگری به خود می گیرد دراینجا به معنای نـوشـتـن و نقاشی کـردن است ، امـّـا با یکی دیگـر از معناهایش با مصرع بـعـد ایـهـام تـناسب دارد و آن معنای دام (تیمچه) است که برای شـکار "کـبـک" به کار میرود.
به گفته ی یکی ازشارحان این غزل، "کـبـک ها به رنـگ های شـاد علاقهمـنـدنـد و خود نقاشی میکنند ، به این صورت که از رنـگ گلها و سبزه ها استفاده میکنند و بر دیـوار های سنگی میمـالـنـد و بـعـد به تماشای آن مینشینند و محو آن میشوند بطوری که دیـگـر متـوجـّه چیـزی نمیشوند و شـکارچیان در آن حال به راحتی کبک را شکار میکنند .صیّـادان از ایـن خصلت کبک استفاده کـرده و با تـکـّه پارچه های رنگارنگ پـرچم یـا تـابلویی رنگین درست میکنند و در برابر چشم کبک می آویزند و هنگامی که کبک ها به آن خیره شدند آنها را میگـیـرنـد ، به ایـن پرچم یـا تـابـلـو رنگارنگ ، "نـقـش" یـا "تـیـمـچـه" میگـویـنـد "
درضمن "تـیـمـچـه" به نـوعی سـوت سفالی است که با آن صـدای کبک را تقلید میکنند و کبک بیچاره را به کمینگاه میکشانند و آن را شکار میکنندنیزاطلاق می شود خلاصه اینکه حافظ ِ خوش ذوق بانشاندن"نـقـش" دربیت به معنی دام ، با شـکار کردن تَـذرو "ایهام تناسبِ جالبی" آفریده است.
"نـظـم": شـعـر
"تـذرو" : قـرقـاول ، خروس جنگلی یا صحرایی ، استعاره از کلام زیبـا و مـوزون ، شـعـر ، مضامین بـکـر
"طـُرفـه" : شگفت آور
"شـاهـیـن" : از پرندگان شکاری ، استعاره از طبع و قریحهی شاعری
مـعـنـی بـیـت :
اینگونه نیست که هر کسی ازخود شعری نـوشت سخنـش دلـپـذیـر افتد ومردم بااشتیاق آن رابخوانند واَزبرکنند! ویااینگونه نیست که هرکس نقّاشی کشیده و قصدِ شکارکند وتوفیق بدست آورد. نه هزاران نکته ی باریکترز مو اینجاست وبرای توفیق دراین اَمر(دلپذیربودن ِ سخنان)عشق،مهارت،ذوق ،اشتیاق،طبع روان و خیلی چیزهای دیگرنیاز است تامقبول ِ طبع مردم صاحبنظرشوی!
درمصرع دوّم می فرماید: این منم که توان توفیق درشکارقـرقـاولِ خیال انگیز شـعر را دارم زیرا که طبع وقریحه ی من همانندشاهین، تیز پرواز وچالاک است. شاهین ِ طبع من درآسمان بی انتهای اندیشه به پروازدرمی آید ومضامین بِکرو رنگارنگ(قرقاول ِ زیبای شعر) را شکار می کند.
خودستایی وغرورازهیچ کس خوشایند نیست. هرکسی توانمندی هایی نیز داشته باشد باپرداختن به خودستایی وتعریف وتمجید ازخویش، توانمندیهایش کمرنگ ترشده وازمحبوبیّتِ اوکاسته می شود. امّا نمی دانم چه سرّی دروجودِ نازنین این حافظ نهفته که خودستایی های حافظ برعکس بیشترسببِ محبوبیّتِ اومی شود. بنده شخصاً به بیت های پایانی ِ غزلیات ِ این نادره گفتار بی مانند،که غالباً به تعریف ازخود می پردازد بیشترعلاقمند ودلبسته هستم، آدم وقتی می بیند حافظ خودش نیزمی داند که چقدر زیبا ودلپذیر،عواطف واحساساتِ آدمی راانعکاس می دهد حسّ غریبی تولیدمی شود وآدم عاشق ترمی شود. بیت های پایانی گویی ناگفته هایی ازشخصیّتِ این شاعرگرانقدراست ومارا به اونزدیکترمی سازد.
صبحدم ازعَرش می آمدخروشی عقل گفت
قُدسیان گویی که شعرحافظ اَزبرمی کنند.
اگر باورنمیداری رو از صورتگر چین پـُرس
که مانی نُسخه میخواهدزنوک کلک مُشکینمم
صـورتـگـر" : نـقـّاش
به این سبب "صـورتـگـر چیـن" را داور معرفی میکنـد که در آن روزگاران چـیـن نـقـّاشـان مشهور داشت.
"مـانـی" که بود؟
گویند مانی از پدر و مادری اشکانی و با نژادی کاملا ایرانی به دنیا آمده بود. او در شش سالگی به همراه پدر، ترکِ مادّیات کرده و به همراهِ یک فرقه ی عرفانی- مسیحی زندگی کرد. بنابر اعتقادِ مانویها در دوازده سالگی و بیست و چهارسالگی، فرشته الهی بر او ظاهر گشت و از آن به بعد او ادّعای رسالتِ الهی کرد.
مانی خود را جانشینِ پیغمبران آسمانی میدانست که از زمان آدم تا زرتشت و بودا و عیسی برای راهنمایی بشر آمدهاند و خود را خاتم ِ پیامبران و برترین ایشان میشمرد و ادّعا داشت که او همان فارقلیط است که مسیح ظهور او را پیش بینی کرده است. اساس و پایه ی دینِ مانی، ثنویت و دوگانگیست که از کیش مجوس، اقتباس شده است. برای مانی - مانندِ برخی از ادیانِ دیگر- انتساب مصائب و بدیها و در قالبِ کلّیتر شرور، به خداوند بسیار سخت وغیرقابل قبول بود؛ لذا به خدایی اعتقاد پیدا کردند که بسیار مهربان و رحیم بود و از او تعبیر به نور میکردند. در مقابل به خدایی دیگر اعتقاد پیدا کردند که در کنار خدای نور بوده و تمام بدیها به او منتسب می شد. او هرگز خدای درستی و پاکی نیست، بلکه خدای ظلمت است و به همین جهت این خدا، خدای ظلمت خوانده شد.
مانی نـقـّاشی می کرده وگویند که نقاشی را در چیـن آموخـتـه بود. ازآنجاکه پیروان مانی بیسـواد بـودند تفکـّراتـش را به صورت نقاشی در کـتـابی بـه نـام "ارژنـگ" به مـردم ارائـه مینمود.
"نسخه" : رونـوشت ، در اینجا به معنی ِ"سـر مشق" است.
"کِلک" : قـلـم
"کـِلک مـُشـکـیـن" از آن جهت که مـُشک سیاه و خوشبـو است ، ایهام دارد : 1- قـلـم سیاه (به اعتبار اینکه مرکّب سیاه است) 2- قـلـم خوشبـو (به اعتبار اینکه نـکـتـههای ظریف و دلپذیر مینـویـسـد) ۳- درقدیم وحتّاهنوزهم بعضی ازخوشنویسان گلاب به مرکّب اضافه می نمودند تا خط خوشبوگردد. هرسه مورد مدِّ نظر شاعربوده است.
در ادامهی بیت ِپیشین می فرماید : اگر این سخنان (بیتِ پیشین) رابـاور نمی کنی ، می توانی از نـقّـاش ِمشهور و زبـردستِ چـیـن بـپـرسی ! امّا چرا درموردِ خوب وبد بودن ِشعر، نقّاش باید داوری کند!
به خاطرداریم که حافظ دربیتِ پیشین درتعریف ازشعر خود،مضامین ِ بکر رابه قرقاول ِ شگفت انگیز تشبیه نمود. یعنی شعر من تصاویر رنگین ارایه می کند.! بنابراین درموردِ ارزیابی ِتصاویر ونقّاشی ضروریست که یک نقّاش نظردهد. قبلاً نیز گفته شده یکی ازویژگی های شعرخوب وماندگار، این است که شعر درهنگام خوانش می بایست درذهن ِ خواننده یاشنونده، قابلیّتِ خَلق ِ تصویررا داشته باشد ومخاطب بتواند ازموضوع ومعنی ِشعرتصویری روشن درذهن ِ خودببیند. اشعارحافظ درخلق ِ تصاویر منحصربفرد است. بعضی اوقات مضامین آنقدر قوی ، ظریف ولطیف هستند که درذهن مخاطبین،نه یک تصویربلکه تصاویری به هم پیوسته همچون فیلم خَلق می گردد که نشان ازنبوغ استثنائی حافظ درسرودن شعراست .
درمصرع دوّم می فرماید:
حتّی مانی از نوکِ قـلـم سیاه و معطـّر من سر مشق طلب می کند. البته دراینجا مانی بعنوانِ نقّاش حضورپیداکرده نه بعنوان یک پیامبر.
هرکونکندفهمی زین کِلکِ خیال انگیز
نقشش به حرام اَرخود صورتگرچین باشد.
وفاداریّ وحق گویی نه کار هر کسی بـاشـد
غـلام آصـف ثـانی جلال الحقّ و الــدّیـنـم
آصف ثـانی : آصف دوّم
آصف اوّل همان آصف بن برخیـا ست که وزیـر و مشاور حضرتِ سلیمان بـوده است.حافظ به سببِ رفاقتی که با جلال الـدّین تـورانشاه داشته اورا "آصفِ ثانی" لقب داده است. تورانشاه مردی ادب پرور،خوشنام ودوست ِصمیمی حافظ بوده است.
مـعـنـی بـیـت : وفا داری و حـق گویی کار سختی است،تاوان دارد،هزینه دارد ،زحمت وزیان دارد وهر کسی نمی تواند حق گوباشد،زیرا ممکن است خطراتی اوراتهدیدکند بنابراین حق گویی صفتی گرانبهاست ودرکمترکسی دیده می شود. امّاحافظ باشهامت وشجاعت اعلام می کند که من ازهیچ چیزنمی ترسم وحق رافدای چیزی دیگرمثل مقام ومال ومنال نمی کنم.
حافظ به سببِ همین حق گویی ها، بارها تهدیدشد،تکفیرشد وتبعیدشد لیکن دست ازافشاگری وبیانِ حقایق برنداشت.
درمصرع دوّم ارادتِ خودرا به تورانشاه نشان داده و این ویژگی (حق گویی)را مدیون تورانشاه می داند ومی فرماید چون من خـدمـتـگـزار وچاکر خواجه جلال الـدّیـن تـوارانـشاه هستم حق گو شده ام! حافظ بااین بیان ِ هوشمندانه وبسا روانشناسانه، غیرمستقیم وزیر رانیزبه حق گویی وشهامت وصداقت تشویق وترغیب می کند تا اونیز حق گو باشد. وقتی مردم بدانند که حافظ این حق گویی را ازوزیر تورانشاه آموخته است، بی هیچ شکی ازاونیز انتظار حق گویی خواهند داشت وتوقّعشان افزایش پیداخواهدکرد وتورانشاه ناخودآگاه درشرایطی قرارمی گیرد که بیشترازگذشته وبرجسته ترازهمیشه حق گو،شجاع وبی باک باشد. حافظ درجای دیگربا همین هدف ومنظورمی فرماید:
حافظ این گوهرمکتوم که ازطبع انگیخت
زاثرتربیتِ آصفِ ثانی دانست
رموز مستی ورندی زمن بشنو نه از واعـظ
که باجام وقدح هردم ندیم ماه و پروینـم
"رمـوز" : اسـرار
رندی : رندانگی دربینش حافظانه حرکت به سمت خدایگونگیست امانه ازمسیری که مذاهب طراحی کرده اند. کسی که برصف رندان زده وتبعات هرچه بادابادرامی پذیرد به تفکرات ونظرات دیگران هیچ اهمیتی قائل نمی شود چون می داندکه اگربه توجهات مردم واکنش نشان دهد حرکت بسوی خدایگونگی سخت وپیچیده خواهدشد.
رندنه تنها نگران نظریات دیگران نیست بلکه سعی براین داردکه درصحنه ی نمایش نباشد اوبیشتردرسکوت ودرخلوتگاه خویش حضورداردساکت زندگی می کندوهرگزتوجه وتایید کسی راگدایی نمی کند. رند در درون خویش معبدی دارد ونیایش وعبادتش با زاهد وواعظ متفاوت هست اوباخوشباشی وشادوانه زیستن ازخالق زندگی سپاسگزاری می کند نه با ادای کلمات مشخص و مراسمات مذهبی معین.
"واعـظ" : وعظ کننده ، پـنـد دهـنـده "قدح" : نوعی ظرفِ شراب
"پـرویـن" : نام عربی آن "ثـُریـّا" ست ، مجموع چند ستاره است که به شکل خوشهی انـگـور دیـده میشوند .
دو تشبیه پنهان دراین بیتِ زیبا وجود دارد: جـام بـه مـاه تـشبیه وقـدح به خوشهی پـرویـن .امّا چه شباهتی بین جام وماه وقدح وپروین است.؟
جام که دهانش دایره ای شکل است ازیک زاویه نیم دایره دیده می شود یعنی هلالی وتداعی کننده ی هلال ماه می گردد. قدح که بزرگتر وبدنه ای پهن تر وگشادتر دارد ازیک زاویه به شکل خوشه (پروین) دیده شده ویادآورپروین می گردد. امّا درآسمان شب هنگام این اتّفاق برعکس می شود یعنی هلال ِماه یادآور هلالِ جام وخوشه ی پروین یادآور قدح می گردد.حافظِ ظریف اندیش ِلطیف بین ازهمین رو سخن رابه گونه ای حرفه ای پیش بُرده که مـاه به "جام" و پـرویـن به "قـدح" وبلعکس به یکدیگر بـرگشت خورده اند. ضمن ِ آنکه روشناییِ شراب نیز ازدرونِ جام با نورمهتاب درهم آمیخته شده اند. مـعـنـی بـیـت :
اسرارمستی وروش ِ رندی(مهارتِ پاک باطنی) را از مـن بـشـنـو نـه از واعــظ شـهـر! اواسیرجاه ومال است وازعشق وقلندری چیزی درک نمی کند.!
مـن هستم که تمام ِشب با جام نورانیِ شراب وقدح ِ همچون خوشه ی پروین همنشین وهم صحبت هستم.
امّا دراینجا نکته ی حافظانه ی دیگری نیزنهفته است وآن اینکه درقدیم اسرار زندگی را ازروی علم نجوم کشف وپیش بینی می کردند. حافظ به این نکته نیزگریزی زده ومی فرماید: من باماه وپروین سخن می گویم با آنها آشناهستم ندیم یکدیگریم بنابراین ازعلم نجوم بی خبرنیستم وچیزی که می گویم (ازمن بشنو نه ازواعظ) لاف وگزاف نیست واسرارهستی راازهمنشینی با ماه وپروین بدست می آورم. ضمنِ آنکه حافظ دربیت های پبشین نیز سخن باماه می گفته وپری درخواب می دیده است نیز دراینجا دوباره یادآوری می گردد واینها همه درآسمان سبزاندیشه ی حافظ تجلّی وطلوع پیداکرده وسپس نقش ِ زیبای آن برصفحه ی غزل منعکس شده تا پرنده ی خیال مارا به پروازبخواند ولحظاتِ زندگی ِ ماراحافظانه کند. نقشی که نقّاش ِ ماهر چین رابه حیرت واداشته ومانی سرمشق ِ نقّاشی خویش می کند.
برآن نقّاش قدرت آفرین باد
که گِردِ مَه کشد خطِّ هلالی
- ۹۹/۰۹/۲۴
- ۲۷۵ نمایش