گفتم غم تـو دارم ، گفتا غمت سرآیـد
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۳۰ ب.ظ
گفتم غم تـو دارم ، گفتا غمت سرآیـد
گفتم که ماهِ من شو ، گفتا اگر بـرآیـد
این غزل ِ زیبا وبیادماندنی نیز همانندِ غزل ِ پیشین شرح حال ِ یک گفتگوی خیال انگیزبین ِ حافظ ِ عاشق ومعشوقه ی رند وزیرک ِ او ست. معشوقه ای که پاسخ هایش اندیشه زای، خیالپرور ومنحصر بفرداست.......
حافظ درانعکاس ِ مناظره، گفتمان ِ دوطرفه ولُغز ونکته گویی بی بدیل است. این غزل درعین سادگی، روانی وداشتن ِ موسیقی ِ دلپذیر، دارای مضامین بلند عرفانی وعاشقانه هست وهرگز کهنه نشده، نمی شود وتاجهان باقیست نخواهدشد.
به معشوق گفتم که غم ِ عشق تو گریبانم رارهانمی کند من به غم هجران ِ تو گرفتارم.چه بایدکنم؟
دلبرم گفت: نگران وناامیدمباش، سرانجام روزی اندوه وغمت به پایان میرسد. گفتم بیاازسرلطف و عنایت، معشوقه ی زیبارُخسار من باش،تاتاریکی های دلم بافروغ ِ ماهِ رخسارتو روشن گردد. گفت : اگر ممکن باشد وازدستم برآید مُضایقه نخواهم کرد. تاببینیم چه شود اگرامکان پذیر بود چشم حتماً اینکار راانجام خواهم داد .
دربرداشتِ عرفانی، غم عشق همان غم جدایی انسان ازمعشوقِ ازلیست. انسان تا به دریای حق نپیوندد چونان موجی ناآرام است وضجّه ها وزاریش فروکش نخواهد کرد. ما انسانها بخصوص عارفانی مثل ِ حافظ نیک می دانیم که اینجا(دنیا)نشیمنگاهِ راستین ِ مانیست ما به جایی تعلّق داریم که غیرازاین جهان ِ خاکیست. تازمانی که به خانه ی منزل مقصود بازنگردیم غم واندوه گریبانمان را رها نخواهدکرد!
تورا زکنگره ی عرش می زنند صفیر نشیمن ِ تونه این دیرمِحنت آباداست!
گفتم ز مِهر ورزان رسم وفـا بـیـامـوز
گفتا ز خوبـرویان ایـن کار کمـتر آیـد
گفتم حداقل ازعاشقان که اینگونه خالصانه محبّت می کنند وبر سرپیمانشان، حتّا به قیمتِ جان وفاداری می کنند آیین وفاداری یاد بگیر وتوهم درپاسخ به محبّت های ما وفاداری کن وروی خوش نشان بده . معشوقه گفت:اینکارازاختیارمن بیرون است! نه تنها من بلکه تمام زیبارویان اینگونه اند آنها وفاداری رابَلدنیستند یا کمتروفاداری می کنند. انتظارمحبّت و وفاداری از زیبارویان، کاریست عبث و بیهوده وهرگزمُحقّق نخواهدشد.
گویا تقدیراینگونه رقم خورده ، آنانکه رُخساری زیبا دارند ودرمقام ِ معشوقی نشسته اند، توانِ محبّت کردن ووفاداری ندارند! تقدیرچنین است تا عاشقان باسوزوگدازبیشتری عشق ورزی کنند! اگرخوبرویان محبّت کنند شعله های آتش ِ اشتیاق ِ عشّاق فروکش می کند وجلوه های عاشقی کمرنگ می گردد!
نشان ِ عهد ووفانیست درتبسّم ِ گل
بنال بلبل بیدل که جای فریاداست.
گفتم که بـر خیـالت راه نـظر ببندم
گفتا که شبروست اوازراه دیگر آیـد
شبرو : درقدیم عیّاران ، گروهی سلحشور، تندرو،چابک وزرنگ بودند که به شب روان نیز معروف بودند. آنها شب ها عملیّاتِ راهزنی به سرعت ِ برق وباد انجام می دادند وازنظرها پنهان می شدند. تفاوتِ آنها باراهزنان این بود که مدّعی بودند اموالی که ازثروتمندان به دست می آورند درمیان ِ مستمندان توزیع می کنند.
معشوق بارندی خیال ِ خودرا به عیّاری شب رو وتند وتیز تشبیه کرده که به سرعت برذهن ِ عاشق نفوذ می کند وهیچ چیز نمی تواند مانع ازنفوذ اوشود. عاشق اگر ممانعت کند وراههای ورودرا ببندد بلاخره او راهی برای نفوذ پیدا خواهدکرد.
معنی بیت:
ازبس که غم واندوه ِ فراق تو توانسوز وسخت است گفتم که خیال ِ عشق ِ تورا ازسربیرون وازخیرِ عشقت چشم پوشی می کنم وخود را ازبندِغم واندوه خلاص می سازم. گفت:
خیال ِمن عیّاری شب رو و چابک است و راه های دیگری را میشناسد و از آن راه ها وارد میشود .
عاشق تهدید می کند که چشمان ِ خودرا می بندد تارُخسار معشوق اوراتحتِ تاثیرقرارندهد وفراموشش کند تاازغم عشق آزادگردد. امّا معشوق می گوید عشق و محبّت از راههای دیگرمانندِ دل وقلب نفوذمی کند.
گفتم که بـوی زلفت گـمراه عالمم کـرد
گفتا ؛ اگر بـدانی هم اوت رهـبـر آیــد
زلف : در اصطلاح حجابِ صورت ِ معشوق است. درعرفان زلفِ سیاه نمادِ تاریکی های راهست وپریشانی زلف، گمراه کننده است. یعنی تعدادِ زیادِ دلبستگی هایی که دراین دنیاوجوددارند همانندِ پریشانی ِگیسوی یار گمراه کننده هستند. امّا اگربادرک وشناختِ درست دلبستگی وعشق ایجادشود، درنهایت ازهمین زلف وگیسوست که عاشق راه به رُخسار معشوق خواهدبُرد.
"ازبوی زلف" : استعاره ازتعدّد وکثرتِ دلبستگی هاوعشق های زمینیست.
"هم اوت رهبرآید": هم اونکه باعثِ گمراهی توشده، راهنما ورهبر تومی شود تا به رُخسار برسی.
معنی بیت : گفتم که بوی خوش و دلفریبِ زلف تـو مرا به بیراهه کشاندهاست ومن سردرگم شده ام.نمی دانم چکارکنم.
گفت : اگر خوب توجّه کنی بوی زلف من که تورا به ظاهر گمراه کرده، هم اوست که راهنمای تو در راه وصال خواهدشد.شکیبایی کن وازشتاب بپرهیر
اگرشتاخت ومعرفت درست بوده باشد آدمی از همین کثرت (عشق ها وعلایق ِ زمینی) به وحدت(عشق ِ معشوق ازلی) رهنمون میشود .
گفتم خوشا هوا یی کزبـادصبح خیـزد
گفتا خُنـُک نـسـیمی کزکوی دلبـر آید
خُنُک : ملایم، خوشایند ومطبوع
معنی بیت : گفتم ؛ ای خوش آن هوایی که هنگام ِ صبحگاهان برمی خیزد ودل وجان ِ آدمی را بانشاط وباطراوت می سازد. گفت نه بادصبح گاهی آن طرواتی را که ازنسیم ِ کویِ یار حاصل می گردد ندارد، نسیم کوی معشوق خجسته ترو مبارکتر است.
گفتم ؛ که نـوش لعلت ما را بـه آرزو کُشت
گفتا تـو بـنـدگی کـن کـو بـنـدهپـرور آیـد
نوش : شهد ، شیرینی
لَعل : استعاره از لب
معنی بیت : گفتم که آرزو واشتیاق ِلبان ِ شیرین تو ما را ازبین بُردگفت: تو فقط اطاعت وپیروی کن (عشقورزی کن) خواستِ خودراکناربگذار وبرخواست واراده ی او گردن نه. او خود روشِ بنده پروری و دلجویی از بندگان ِ فرمانبردارش را میداند وبه موقع عنایت وتوجّه خواهدنمود.
تو بندگی چو گدایان به شرط ِمُزد مکن
که خواجه خود روش ِ بندهپروری داند.
گفتم دل رحیمت کـی عزم صلح دارد؟
گفتا مگوی بـا کس تاوقت آن در آیـد
گفتم دل ِ مهربانت کی به ما عنایت وتوجّه خواهدنمود؟ کی سرسازش و آشتی با ماخواهدداشت؟
گفت رازدارباش واسرار ِعاشقی رابه نامَحرمان بازگومکن، سرانجام زمان آشتی نیز فرا خواهدرسید.
روز اوّل رفت دینم برسر سودای تو
تاچه خواهدشد دراین سودا سرانجامم هنوز
گفتم زمان عشرت دیـدی که چون سر آمـد ؟
گفتا ؛ خمـوش حافظ کاین غصّه هم سر آیـد
عشرت : زمان وصال،عیش وکامرانی
در اینجا حافظ حسرتِ فوت شدن ِ زمان ِ وصال رامیخورد وباافسوس می فرماید:
دیدی چگونه روزگار وصال و شادیخواری به سرعتِ برق وباد سپری گشت؟گفت:
خاموش باش شکایت وگله نکن که چنین نیزهم نخواهد ماند. این حسرت و اندوه تو پایان خواهدپذیرفت ودوباره بهار(ایّام وصال) فرا خواهد رسید.
زمهربانی جانان طمع مَبُرحافظ
که نقش ِ جور ونشان ِ ستم نخواهد ماند.
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۳۷۴ نمایش