چو سرواگر بخرامی دَمی به گلزاری
جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۷ ق.ظ
چو سرواگر بخرامی دَمی به گلزاری
خورد زغیرت روی توهر گلی خاری
خرامیدن: باناز واِفاده راه رفتن
معنی بیت: اگرهمانند سرو باناز واِفاده به گلزاری قدم نهی وخرامان خرامان جلوه فروشی کنی هرگلی بادیدن رخسارتو نیش خار رشک وحسرت خواهد خورد.
بر رهگذرت بستهام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی
ز کُفرزلف توهرحلقهایّ و آشوبی
ز سِحرچشم توهرگوشهایّ وبیماری
کفر: ناسپاسی وانکار کردن نعمت،
کفر زلف: زلف ازآن رو که نعمت رخسار معشوق راازدید عاشقان پوشانده به کفروَرزی تشبیه شده است.
هر حلقه ا یی و آشوبی : هر انجمنی وگروهی را نابسامانی وشور وغوغا فراگرفته است.
معنی بیت: ازاینکه زلف سیاه توازشدّت پریشانی وآشفتگی، روی ماه توراپوشانده وعاشقان راازلذّت دیداررویت محروم نموده، هرانجمن وگروهی رادر شوروغوغا ونابسامانی فروبرده است درهرگوشه ای ازنادیدن رویت بیماری به ناله وزاری مشغول است.
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمّه این است
مروچوبخت من ای چشم مست یاربخواب
که در پی است ز هر سویت آه بیداری
معنی بیت: ای چشم مست وشهلای یار همچون بخت خواب آلودمن به خواب مروکه ازهر طرف آهِ عاشقِ شب بیداری به دنبال تو روان است. (اندکی حال عاشقانت را دریاب وباآنها مداراکن)
خواب بیداران ببستی وانگه ازنقش خیال
تهمتی برشبروان خیل خواب انداختی
نثار خاک رهت نقدجان من هرچند
که نیست نقد روان را بر تو مقداری
نقد: ۱- ارزش وبها،سکّه ی پول ۲- خلاف نسیه،چیزی که حاضر وموجود باشد
نقدجان: ۱-جانی که نقداست نه نسیه ۲- سکّه ی جان(جان به سکّه تشبیه شده است)
نقد روان:۱- سکّه ای که رایج ومعمول است، ۲- روان به معنی روح وجان، سکّه ی جان
بر ِ تو: برای تو، درنزدتو
مقداری: ارزشی
معنی بیت: نقدجان نثارخاک راه توباد هرچند که نقدجان برای نثارکردن درراه توارزشی ندارد
جان نقد محقّراست حافظ
ازبهرنثار خوش نباشد
دلا همیشه مزن لافِ زلف ِدلبندان
چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری
دلبندان ایهام دارد:۱- دلبران کسانی که آنهاراازته دل دوست داشته باشند. ۲- دلهای عاشقان را باکمندزلف خویش می بندند
تیره رای: اعتقادوباوری که تحت تاثیراحساسات شکل بگیرد، اندیشه وفکرتاریک
معنی بیت: ای دل درتوصیف وتعریف ازجاذبه های زلف دلبندان زیاده روی مکن اگرچنین کنی تحت تاثیراحسات وعواطف قرارمی گیری واعتقادی با اندیشه ی تاریک پیدامی کنی درآن صورت گرهی درکارت می افتد که به آسانی گشوده نمی شود وبافکرتاریکی که پیدامی کنی نمی توانی ازهیچ کاری گرهگشایی کنی.
حافظ درحال پند دادن به دلِ عاشق پیشه ی خودهست تا اورا ازنزدیک شدن ودلبسته شدن به زلف یاربرحذردارد. زلف سیاه دلبربرای دل بسیارجذّاب ودلکش است وحافظ نیک می داند که اگردلش جذب این سیاهی گردد سیاهی تمام اندیشه ووجودش رافرا خواهد گرفت وگره در کارش خواهدافتاد ودرهیچ کاری گشایش نخواهدداشت.
گفتم گره نگشوده ام زان طرّه تامن بوده ام
گفتامنش فرموده ام تاباتوطرّاری کند
سرم برفت و زمانی به سر نرفت این کار
دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری
معنی بیت: سرم را برسر عشقبازی به باد دادم امّا هیچگاه به سرانجام نیک(وصال) نرسید دلم بارها دراین کار اندوهناک شد لیکن هرگز توغمخواری نکردی توازغم عاشقی فارغی چه می دانی که حال عاشقی چه مشکل حالیست.
به لب رسید مراجان وبرنیامدکام
به سررسید امید وطلب به سرنرسید
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی
به خنده گفت که ای حافظ این چه پرگاری
پرگار: ۱- وسیله ای برای کشیدن دایره واندازه گیری ۲- مکر و حیله و نیرنگ
معنی بیت: به محبوب گفتم بیا داخل ومیانِ دایره، همچون نقطه مرکزیت این دایره ی عشق باش! (محبوب رندی مرافهمید...) گفت ای حافظ چه حیله ای درسرداری وچه نقشه ای کشیده ای!
گرمساعد شودم دایره ی چرخ کبود
هم بدست آوَرمَش بازبه پرگار دگر
- ۹۹/۰۹/۲۸
- ۲۰۷ نمایش