مابدین درنه پی حشمت وجاه آمدهایم
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۷ ب.ظ



مابدین درنه پی حشمت وجاه آمدهایم
از بدِ حادثه اینجـا بـه پنـاه
آمده ایـم
اگربخواهیم ده تاغزل ناب وآبدار ازدیوان حضرت
حافظ گلچین کنیم بی گمان یکی ازغزلها،همین غزل زیبا وپُررمز ورازاست. این غزل
ازاَعماق ِ وجود شاعر عزیزما سرچشمه گرفته ودربَرگیرنده ی باورها واعتقاداتِ
سرحلقه ی رندان ِ جهان است. به جرات می توان گفت مظهر حافظانگی ِ حافظ همین غزل
است. این غزل به تنهایی می تواند حافظ را ازسایر شاعران جداساخته ودراوج ِقُلّه ی
افتخاردرعرصه ی اندیشه ورزی نشانَد.........
حافظ در اینجا
بشریّت راهمانندِ یک خانواده، فارغ ازقومی، دینی،نژادی وملی درنظرگرفته و
بعنوان ِ نماینده ی ِ این خانواده (آدمیان) سخن می گوید "ما"
دربرگیرنده ی همه ی آدمیان است.
بدین دَر: به
این مکان منظور جهانِ خاکیست، کُره ی زمین.
"حشمت" : مقام و بـزرگـی ، شـکـوه و جلال
"جـاه" :موقعیّت ومقام، درجه و مـرتـبــه
"حـادثــه" : اتّفاق، رُخداد
"ازبـدِ حـادثـه" با"حادثه ی بد تفاوت زیادی دارد.
"ازبـدِ حـادثـه" یعنی اینکه حادثه یک روی خوبی نیزدارد ومادرحال حاضرگرفتار
روی بد آن هستیم اما "حادثه ی بد" مطلقا بداست وهیچ روی خوبی ندارد.
بنابراین حادثه ای که حافظ ازآن یادکرده حادثه ایست که هم روی خوب دارد وهم روی
بد. اما این حادثه چه حادثه ایست ؟ باتوجه به اینکه مضمون شعرپیرامون،پناه آوردن
مردم به جهان خاکیست قطعا حادثه مربوط به پیش ازورودبه زمین است یعنی زمانی که آدم
وحوا دربهشت برین زندگی می کردند. حافظ دراینجا به نمایندگی ازآدمیان سخن می گوید.
ممکن است درنگاه اول این معنی به ذهن خوانندگان
متبادرگرددکه منظوراز"بَدِحادثه" همان داستان ِ معروفِ "فریب خوردن آدم
وحوّا وخوردن سیب یاگندم ممنوعه" باشد داستانی که براساس ِآن درادیان
ابراهیمی ، آدم وحوّا،نخستین انسانهایی بودند که خداوند آفرید ودرنهایت براثرفریب
شیطان ازبهشت رانده شدند. این داستان در مرکزیتِ اعتقادِ اغلبِ ادیان ومذاهب، به
شکل های متفاوت قراردارد. امامنظورحافظ چنین نیست ودیدگاه متفاوتی به این داستان داردوهمین کلیدی ترین تفاوت بینش
حافظ با متشرّعین وفقهای دینیست.
مـعـنـی بـیـت : مـا به منظوربه دست آوردن مقام وحشمت وثروت وپرداختن
به عیش وعشرت بـه این کُره ی خاکی، نیامده
ایم. ما دربهشت همه ی اینها رادرحدکمال داشتیم ودررفاه وآسایش مشغول عیش وعشرت
بودیم وازاین بابت هیچ کمبودی وجودنداشت. امااحساس رضایت درونی نمی کردیم گرچه همه
چیز زیادی می نمود اماهمواره چیزی کم داشتیم! ماعاشق وشیفته ی رخسار دوست بودیم،
جوی می وشیرو شهدو شکردربهشت، روح تشنه ی مارا سیراب نمی کرد، دردرونی ترین هسته ی
وجودمان وصال دوست راطلب می کردیم (دربیت سوم همین غزل: سبزهی خطِّ تودیدیم وزبستان بهشت به طلب کاری ایـن مِهرگیاه آمده ایم این
موضوع واضح تربیان شده است) این
"طلبکاری" لحظه ای مارارهانمی کرد نمی دانستیم چگونه بایدبه وصال دوست
برسیم. دربهشت که مکان عیش وعشرت ورفاه وآسایش ابدیست هرچه به این دروآن درزدیم
هیچ راهی برای رسیدن به سرمنزل یارپیدانکردیم ازروی درماندگی ناچارشدیم بهشت
راباآن همه امکانات رفاهی ترک کنیم. حادثه ی عاشقی ودلدادگی گرچه نعمت بزرگی بود
اما هزینه سنگینی داشت این همان "بدی حادثه" بودکه برای ماگرفتاری عظیمی
ببارآورد اما ما تسلیم نشدیم وبهشت رابه امید پیداکردن سرمنزل معشوق رهاکردیم وروی
به این منزل ویرانه آوردیم.
سلطان ازل گنج
غم عشق به ماداد
تاروی دراین
منزل ویرانه نهادیم.
حافظ دراینجا برخلاف باورهای مذهبی -دینی، بصراحت می فرماید :
مافریب
شیطان رانخوردیم بلکه بااراده وآگاهی واشتیاق درونی به منظورپیداکردن راهی به منزل
معشوق ازلی، بهشت رابا همه ی امکانات عالی رها نموده وبه زمین واردشدیم.
ازدرخویش خدایا به بهشتم مفرست
که سرکوی توازکون ومکان مارابس
رَهـرو منزل عـشقیم وزسرحدِّ عدم
تا به اقـلیم وجوداین همه راه آمدهایـم
"رَهـرو" :رَوَنده، سالک ، کسی که راهی رامی
پیماید.
"مـنـزل" : مقصد
"سَرحدّ ِعـَدم" : مَرزنیستی
"اِقـلیم وجود": قلمرو وجودِ آدم، کنایه ازخلقت،شکل گیری
وپیدایش ِ آدمی
دربیتِ اوّل دیدیم که حافظ همه ی ِبشریّت رامثل
یک خانواده درنظرگرفته بود وسرنوشت همه یکسان رقم خورد.
امّا ازبیتِ دوّم به بعدسرنوشت فرزندان ِ آدم وحوّا
باهمدیگرمشابه نیستند. خانواده ی بشریّت وقتی پایشان به زمین خورد،ازهم فروپاشید!
اختلاف وتفرقه بین ِ فرزندان افتاد هرکس به راهی رفت وبنیان ِ خانواده ی بشریّت
متلاشی گردید.
بعضی ها درهمین ابتدای راه بامشاهده ی سختیهاومشقّتهای طریق
عشق، ازجستجوی منزل معشوق پشیمان شده وبه بازگشتِ دوباره به بهشت امن،چشم دوختند لیکن
دیگردیرشده بود وامکان بازگشت وجونداشت به
عبادت زاهدانه ودعا وگریه وزاری روی
آوردندتا شاید ازاین طریق بتوانند دوباره به بهشت برین بازگردند! غافل ازاینکه خداوندخالق
عشق ومحبتت است وعاشقان رابیشترازعابدان دوست دارد!
طمع زفیض کرامت مَبُرکه خُلق کریم
گنه ببخشدوبرعاشقان ببخشاید
بی شک اوازالتماس
وگریه وزاری برای اجابت خواسته هابیزاراست واهمیتی برای طمع ورزان به بهشت وگداصفتان نمی دهد.
مذاهب ومسلک ها یکی پس ازدیگری ظهورکرده وهرکدام
باشعارهای رنگارنگ، مدّعی ِ نجاتِ بشریّت شده وباحقه بازی بازگشت دوباره به بهشت
راتضمین کرده ووعده های دروغین زیادی دادند تاآنجاکه حُقّه بازان دروغگو ودَغل باز
با پیش فروش زمینهای بهشت ! مردم ساده لوح را سرکیسه کرده ودارائیهای آنان
راباوعده های پوشالی ازچنگشان درآوردند. اختلاف وتفرقه دست بردارنبود، دردرون هریک
آزادیان نیزصدهافرقه وتفکّرات ِ گوناگون ومخالفِ یکدیگر شکل گرفته وبه جنگ بایکدیگر
پرد!ختند. چقدرانسانهای بیگناهی که بنام خدا به فجیع ترین شکل ممکن سرازتنشان
جداشد وچه خونهایی که ناروابه زمبن ربخته شد.
جنگ هفتادودوملت همه راعذربنه
چون ندزدندحقیقت ره افسانه زدند
امّادراین میان یک گروه باسایرین کاملاً متفاوت
عمل کرده وازدیگران متمایزشدند. همآنهاکه باقلبهایشان هویت گرفته وطریق ِ عشق
رابرگزیدند وازورای شیشه های آبی ِ عینک ِعشق به جهان ِ پیرامونی نگریستند.
مـعـنـی بـیـت :
حافظ دراین بیت خودرا درزُمره ی این گروه قرارداده
ومی فرماید:
مـا رهرو منزل عشقیم. ما(آنهاکه طریق عشق را
برگزیدندوبهشت رارهاکردند براین باورندکه مقصود ازخلقتِ کائنات وجهان ِ هستی فقط
"عشق " بوده است نه داستانهایی که مذاهب وادیان تعریف می کنند) ماصرفابه
منظورپرداختن به عشق وعشقبازی، ازآنسویِ نیستی، به این سوی هستی روانه شده
ووجودعینی پیداکرده ایم. راه زیادی را طی کرده و این همه راه آمده ایم تا به
سرمنزل ِ معشوق برسیم.
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاکِ کوی دوست برابرنمی کنم.
امّاسرمنزل ِمقصود ومعشوق کجاست وچگونه جائیست؟!
ازنظرگاهِ ادیان ومذاهب "سرمنزلِ مقصود"
همان بهشتِ برین باقصرهای حوریان وپَریانش وباغ های فرح انگیزبا سایه ی طوبا
وجوی های شیر وشهد وکوثراست که می تواندبرای هرکسی هوسناک وووسوسه انگیز بوده باشد(التماس
وزاری زاهدان وعابدان طمّاع برای بدست آوردنش زیادهم بیجانیست! این گروه به نوعی
حق دارند چراکه اینان بجای سکونت درقلب، درسرهایشان سکونت اختیارکرده اند جای
شگفتی نیست که ذائقه ی آنها بیشتربه سکس وخوردن وآشامیدن وخوابیدن تمایل داشته
باشد بی شک غذای روحشان نیزعبادت و گریه وزاری والتماس وتمنّاست.
لیکن "سرمنزل مقصود" برای عاشقان،
دیدارخودِ دوست است نه ساکن شدن دربهشت ولَم دادن به بالش ِ نازِ وبرخودداری ازرفاه
وآسایش! برای عاشقان دیدار ووصال دوست
وباقی ماندن درکوی دوست ازبهشتِ برین باصفاتر وخیال انگیزتراست. این گروه
بجای سکونت درسر،به قلبهایشان نقل مکان کرده وغذای روحشان عشق ومحبت،عبادتشان بخشیدن،شعروترانه
آوازخوانی ، رقصیدن و موسیقی وشادیخواریست.
همین تفاوت بنیادی درنگرش این دوگروه،
مسیرآنهارانه تنها ازهم جدابلکه کاملا درمقابل یکدیگر قرارداده است.
زاهدوعُجب ونزازومن ومستیّ ونیاز
تاتورا خودزمیان باکه عنایت باشد
سبزهی خطِّ تودیدیم وزبُستان بهشت
به طلب کاری ایـن مِهرگیاه آمده ایم
سـبـزهی خـط: مـوهـای لطیفِ گرداگردِ صورت که در نوجوانی،
زیبایی ِ خاصّی به رُخسارمی بخشد ودل ازعاشق می ستاندوشیفته ی خودمی نماید. دراین
بیت که خطاب به معشوق اَزلیست باید درنظرداشت که منظوراز"سبزه ی خط تودیدیم"
این نیست که حافظ موهای لطیف گرداگرد رخساراورابه چشم دیده باشد معشوق ازلی که شکل
انسانی ندارد. منظور این است که درزمان
خلقت، پرتوی ازحُسن روی تووذرّه ای اززیبایی توراباچشم دل وجان دریافت کردیم وهمان
لحظه عاشق وشیدای توشدیم بدانگونکه سبزه ی خط رخسارانسانی رامی بینیم ودلباخته ی
اومی شویم.
"مـِهـر ِ گیاه": گیاهیست شبیه به آدمی بعضی گویند
گیاهی است که با هرکس باشد محبوب القلوب خَلق گردد و بعضی گویند گیاهی است که
برگهای آن در مقابل آفتاب می ایستد. گویند هر که بیخ آن را که به صورت انسان
می باشد با خود داشته باشد همه ی خَلق بر او مهربان باشند و او را همه ی مردم دوست
داشته باشند. و بعضی گویند که مهرگیا آفتاب پرست است که آن را سورج مکهی گویند.
برگهایش نسبتاً بزرگ و مستقیماً از ریشه جدا می شوند. گلهایش به رنگهای سفید و
صورتی و قرمز و بنفش دیده شده اند.
گونه های مختلف این گیاه در سواحل رودخانه های
مناطق بحرالرّومی به فراوانی می رویند. ایـن گـیـاه دو ساقه دارد که به شکل دو پـا
بـه هم میرسند و یـکی میشوند و بعد گل میدهد و تقریباً به شکل آدمی در میآیـد
به همین سبب بـه آن "مـردم گـیـاه" هم میگـویـنـد،"مـهـر ِ
گیاه" نـمـادِ عشق است.
مـعـنـی بـیـت : خطاب به معشوق ِ اَزلی می
فرماید: ما درروزازَل(آغازخلقت) دریک لحظه ی چشم برهم زدنی گوشه ای اززیـبـایی های
تـورابه چشم دل وجان دیده ودریافت کرده بودیم وعـاشق ِ جذابیّت وزیبایی ِ تو شـدیم.
مادربهشت خطایی مرتکب نشدیم ما شیفته وشیدای ِ توگشتیم وبه قصدِ جلبِ توجّهِ تو
بـه دنـبـال ِ ترفندی، وراهکاری بودیم تابرای همیشه ازنعمت وصال توبرخوردارگردیم!
اما توفیقی حاصل نکردیم عطش وصال تودَم به دَم ماراازخودبیخودمی نمود ودرنهایت به
امیدپیداکردن چاره ای بهشت رارهاکرده وبه زمین آمدیم.
زمین درمیان هزاران کُرات آسمانی، بخصوص درمقایسه
بابهشت، جایگاه رمزآلود وویژه ای برای پی بردن به اسرارزندگانی ،رازآفرینش ، خلقت و
کشف مجهولات داردومکان مناسبی برای عشقبازی وصیقل خوردن دلهای آدمیان می باشد
دربهشت که محل آرمیدن وعیش وعشرت مدام هست این ویژگیها وجودندارد به همین سبب
ساکنان بهشت وفرشتگان ازنعمت عشق بی بهره اند. درزمین پدیده های متضادی مانند درد
ودرمان، زندگی ومرگ،آرامش وطوفان، صلح وجنگ، دوستی ودشمنی همزمان درکنارهم قرارگرفته
ومعناها وفرصتهای خاصی ایجادکرده اند. موضوع "مِهرگیاه" دراین بیت
نیزنمادین هست وحضرت حافظ به مددنبوغ خاص خویش، آن را دستمایه ی خویش قرارداده تامضمونی
ناب ولطیف خَلق نماید وبدین وسیله امکان عشقبازی دراین کُره ی خاکی را به بیانی
تمثیلی وشاعرانه یادآوری کند.
می فرماید: اینک درزمین نیزآرام نخواهیم گرفت به
رغم وجودسختیهاوخطرات زیاد،هرگزدست ازطلب برنخواهیم داشت. هرکاری که برای جلب نظرتولازم
واثرگذارباشدانجام داده وهرچیزی راکه باعث نزدیکی مابه توگرددبدست خواهیم آورد.
حال که باجستجوی بی وقفه دریافته ایم
گیاهِی به اسم "مِِهرگیاه" می تواند درجلب محبت ولطف توتاثیرگذارباشد به
دنبال پیداکردن آن گیاه، بوستان خرّم بهشت رارهاکرده وبه جهنم زمین آمده ایم
تاشایدبابه دست آوردن ِ"مِهرگیاهی" توانسته باشیم محبّت وعنایتِ تورا
جلب کنیم!
دست ازطلب ندارم تاکام من برآید
یاتن رسدبه جانان یاجان زتن برآید
با چنین گنج که شدخازن اوروح امین
بـه گدایی به در خانه ی شاه آمدهایم
مـنـظـور از "گنـج" همان نعمت دلدادگی
و"عـشـق" است که در بیتِ قبل اشاره شد شیدایی وشیفتگی،همچون گنجیست که
جایگاهِ آن فقط دردل آدمیان می باشدوحتی ملایک نیزازعشق بی بهره هستند.
"خازن" : خـزانـه دار ، نـگـاهـبـان گـنـج
روح ِ آدمی که گویند ازجنس روح ِ خداست، روحی
امین،صادق وپاک است وبه پاسداری از این گنج ناب وارزشمند(عشق) مشغول است.
"شـاه" دراینجا نماد قدرتمندیست. منظور
لزشاه دراینجا شاه شجاع یا شاه یحیی وغیره نیست بلکه تمام کسانی را شامل می شود که
بسیارقدرتمند، صاحب مال ومنال وثروت زیاد ودارای حَشم وخَدم هستند مردم نیزاغلب
ازروی ساده لوحی به خطاگمان می کنندکه شاهان وحتی رهبران دینی وقدرتمندان قادرندهرمشکلی
را حل کنندغافل ازاینکه هرکس دردرون خود؛ یک قدرت فوق العاده برترازشاهان دارد ولی
ازروی غفلت بدان توجهی ندارند وخواسته های خودراازدیگران گدایی می کنند!!
مـعـنـی بـیـت : دریغا بـا وجودِاینکه ما دردرون
خویش صاحبِ چـنـیـن گنجی ارزشمند (عشق) هستیم که خـزانـهدار و پاسدارِ آن نیز روح
الامیـن است، به گدایی به درگاهِ حاکمان وپادشاهان متوّسّل شده ودستِ نیازمندی به
سوی آنان دراز می کنیم.! گدایی مکن، دریوزگی توراپَست وحقیرمی سازددرحالی که
دراقلیم وجود هرکداممان یک پارشاه مطلق هستیم! سر درجیب درون خود فروکن تاگنج
حقیقی رادریابی.
آدمی تازمانی که برای رستگاری ونجات خویش به
بیرون ازخود چشم بدوزد چیزی جز سرخوردگی وشکست
برداشت نخواهدکرد بارها وبارهامایوس وناامید خواهد شدتامفهوم این قانون
طلایی هستی رادریابد که باید به درون خویش چرخیده وگوهردرون خودراکشف کند.
دریغ ودردکه درجستجوی حضور
بسی شدم به گدایی برکِرام ونشد!!
لنگر حِلم تو ای کشتی توفیق کجاست
که در این بَحر کـَرَم غرق گناه
آمدهایم
دراین بیت تشبیهاتِ زیبا وحافظانه ای وجودارد
وتمام واژه ها بایکدیگر خویشاوندند.
حـلـم" : صبروشکیبایی ِ کریمانه همراه بامهربانی
"لـنـگـر" : فـلـز سنگینی به شکل صـلـیـب که با طـنـاب ضخیم
و محکمی به کشتی وصل است و هنگام تـوقف آن را بـه دریـا میانـدازنـد تا کشتی
بـایـستـد. دراینجا حافظ تناسبی ظریف بین ِ لنگر وشکیبایی رادریافته ومضمونی نو و
زیباآفریده است.
"کشتی ِ تـوفـیـق" : موفقیّت به کشتی ولنگر این کشتی به
حلم وبُردباری تشببه شده است. موفقّیت دراینجا دریافت توّجه وعنایت ازجانب معشوق ِ
اَزلیست.
"بـَحر" : دریا
"کـَرَم" : بخشش و بزرگواری
"بحر کرم" : لطف وبخشش ِ خداوند به دریا تشبیه شده است.
شگفتی اینجاست که ما دردریای لطف وکرم خداوندی درحال غرق شدن هستیم! دردرونمان
قدرتی بالاترازشاهان داریم ودست گدایی بسوی آنان درازکرده ایم!!
غرق گناه: یعنی بیش ازحد خطاکاریم
تقصیروگناه زیاد داریم
مـعـنـی بـیـت : مابه رغم آنکه دردریای لطف
بیکران توشناورهستیم لیکن بجای اینکه ازاین دریای لطف توبهره مندباشیم آنقدربارتقصیرو خطاهایمان زیادو سنگین هست که
درحال غرق شدن هستیم ما به لطف وعنایت توشدیدا محتاج هستیم ای کشتی ِ
تـوفـیـق(ای عنایتِ خداوندی) لحظه ای درنگ کن و لـنگـرشکیبائیت را همینجا که ما
درحال ِ غرق شدنیم فرودآر تا واردکشتی شویم ونجات پیداکنیم.
بسی
نماندکه کشتیِّ عمرغرقه شود
زموج شوق تودربحربیکران فراق
آب رو میرود ای ابر خطا
شوی ببار
که به دیوانِ عمل نامه سیاه آمده ایم
"آب رو" : حیثیّت،اعتبار، شـرف، عرقی که در اثـر شـرم و
خجالت بـر چـهـره مینـشـیـنـد.
"دیوان عـمل" : دادگاهی که بـه اَعـمـال آدمیان درآنجا
رسـیـدگـی شود. منظورمَحضرالهی هست.
"نـامـه" : کارنـامـه ی اعمال ، نـوشـتـهای که
فرشتـگان اعـمـال نـیـک و بـد انـسـان را در آن ثبت میکنند. مـنـظـور از
"نـامـه سـیـاه" ، کـارنـامـهی اعـمـالی که سـراسـر آن خطاو گـنـاه ثبت
شده باشد.
مـعـنـی بـیـت : درادامه ی بیت قبل:
ای اَبـر رحمت ومرحمتِ خداوندی، باران بخشش
بباران که ازفرط خطا وگناه، روسیاه شده ایم. ماعبرت نمی گیریم وبی وقفه دچارلغزش
می شویم. اعتبار وآبرویمان درحال نابودیست شرمسارانیم وامیدواریم بابارش ِ لطف ِ
خداوندی، روسیاهی ما پاک شود وبیش ازاین به ارزش واعتبارمان خدشه ای واردنشود. با
کارنامه های سیاه وشرم آور به دیوان ِ اَعمال آمده ایم قبل ازآنکه تصمیمی درموردِ
ماگرفته شود، ای ابررحمت بارانی نازل کن تا گناهانمان رامحو ونابودسازد.
واضح است که منظورحافظ ازخطا وگناه، کارهایی مثل
سستی درانجام وظایف دینی،یاشراب خوردن ورقص وآوازنیست که ازمنظر شریعت گناه شمرده
شده اند بزرگترین خطا درنظرحافظ، همین بی توجهی به گوهروالاییست که خداونددردرونمان
قرارداده ونگهبان او روح امین است می باشد لیکن مابدون هیچ توجهی به آن برای رفع
نیازهای خود چنگ توسّل به دامن بیگانگان زده وهمان چیزی راکه خودمان داریم
ازدیگران گدایی می کنیم!
سالهادل طلب جام جم ازما میکرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنّامی کرد
حافظ این خرقهی پشمینه بیاندازوبرو
کز پِی ِ قافله با آتش
ِ آه آمده ایم
"خـرقـهی پـشـمـیـنـه" : لـبـاس ِ ویژه ی
صوفـیـان وزاهدان که آنها راازصفوف ِ مردم جدا می کرد. چون جنس ِ آن پشم بود به
پشمینه معروف است. "حافـظ" ازاین لباس به دلیل ِ نیّتِ بَدی که درپوشیدن
ِ آن (خودنمایی وتظاهربه پرهیزگاری وانگشت نماکردن ِ خود وجود دارد) بیزاراست.
وقتی چنین نیّتی درپوشیدن ِ هرچیزی باشد روشن است که آن لـبـاس لباس ِ ریـا
کاریست.
کسی که خرقه ی ویژه برتن می کند گویی که عَلمی
بردوش گرفته وبرروی آن به خطّی درشت وزیبا نوشته شده: ای مردم بدانید که من
پرهیزگار وپاکدامن وپارسا هستم!!
البته شایدتااینجای کارنیزاشکالی وجودنداشته باشد
فاجعه زمانی رخ می دهدکه صوفی یا زاهد مقدس نما،باچنین تبلیغات پوشالی، جایگاه
اجتماعی خاصی رااشغال کرده وباسواستفاده اراین جایگاه،به مکیدن خون وجان ومال مردم
می پردازد. وگرنه دلیلی ندارد که فرهیخته ای مثل حافظ، ازطرز لباس پوشیدن ِ کسی
ایراد واشکال بگیرد. ضمن ِ آنکه درچنین موقعییتهایی، معمولا خودرا بجای زاهد وصوفی
فرض گرفته وموردِخطاب قرارمی دهد تااتهام فضولی ودخالت درامور دیگران به اووارد
نباشد.
دراینجا نیزمطابق روال معمول، درپایان غزل،حافظ
ازخودخارج شده وازنگاهِ دیگری اینبارازدیدگاهِ عاشقان، خودرا موردِ خطاب وانتقادقرارداده
است. اوبااین شیوه ی رندانه بارها وبارها به قدرتهای ریاکارفاسد حمله کرده ومردم
رابه بیداری وآگاهی دعوت کرده است.
مـعـنـی بـیـت :
ای حـافــظ ایـن خـرقـهی ِ پشمینه را که نماد وپرچم ِ ریاکاری
وخونماییست از خود دور کن زیـرا که مـا (گروه ِعاشقانی که توصیفِ آنها دربیت های
پیشین صورت گرفت) بـه دنـبـال کاروان( مجموعه ی فرزندان آدم درروی زمین که دربیت
های پیشین دچاراختلاف وتفرقه شدند)باآههای آتشناکِ عاشقانه آمدهایم مواظب باش
مبادا ازآتش ِ آه های ما خرقه ی پشمینه ات که اتّفاقاً خوب هم می سوزد شعله
وَرگردد وتورا به کام ِ خویش فروکشد!.
حافظ درنشان دادن ِ قدرتِ عشق وتخریبِ اسبابِ ریا
وتظاهر ورسواسازی ِ حُقه بازان ِ مردم فریب، هیچ اِبایی ازقربانی شدن ندارد
ودرچنین شرایطی خودرا به قربانگاه می برد تا بدینوسیله دست به روشنگری زند.
آتش ِ زُهد وریا خِرمن ِ دین خواهدسوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بیانداز وبرو
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۴۷۸ نمایش


