حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

مابدین درنه پی حشمت وجاه آمده‌ایم

يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۱۷ ب.ظ




مابدین درنه پی حشمت وجاه آمده‌ایم

از بدِ حادثه  اینجـا بـه پنـاه آمده‌ ایـم


اگربخواهیم ده تاغزل ناب وآبدار ازدیوان حضرت حافظ گلچین کنیم بی گمان یکی ازغزلها،همین غزل زیبا وپُررمز ورازاست.این غزل ازاَعماق ِ وجود شاعر عزیزما سرچشمه گرفته ودربَرگیرنده ی باورها واعتقاداتِ سرحلقه ی رندان ِ جهان است. به جرات می توان گفت مظهر حافظانگی ِ حافظ همین غزل است. این غزل به تنهایی می تواند حافظ را ازسایر شاعران جداساخته ودراوج ِقُلّه ی افتخاردرعرصه ی اندیشه ورزی نشانَد.........
حافظ در اینجا بشریّت راهمانندِ یک خانواده، درنظرگرفته  و بعنوان ِ نماینده ی ِ این خانواده (آدمیان) سخن می گوید‌. "ما" دربرگیرنده ی همه ی آدمیان ازآدم وحوّا تا من وشماست.
بدین دَر: به این مکان منظور جهانِ خاکیست، کُره ی زمینی که ناچاریم درآن زندگی کنیم بی آنکه اراده ای کرده باشیم.هیچکس به خواستِ خود به این دنیا نیامده وهمه ی ما مجبوربه زندگی هستیم. بخشی ازناخوشآیندبودن ِ زندگانی، ناشی ازاجباری بودن ِ آن است.
"حشمت" :مقام و بـزرگـی ، شـکـوه و جلال
"جـاه" :موقعیّت ومقام، درجه  و مـرتـبــه 
"حـادثــه" : اتّفاق، رُخداد 
"ازبـدِ حـادثـه" : ازاثراتِ بدی یک اتّفاق،در نـتـیـجـه‌ی بدبودنِ یـک رویـداد 
منظور از "بَدِحادثه" همان داستان ِ معروفِ آدم وحوّاست. داستانی که براساس ِآن درادیان ابراهیمی ، آدم وحوّا،نخستین انسان‌هایی بودند که خداوندآفرید. این داستان در مرکزیتِ اعتقادِ اغلبِ مذاهب، به شکل های متفاوت قراردارد.
 آدم وحوّا دراثرلغزش وارتکابِ گناه، ازبهشت به زمین سقوط کردند،یابه تعبیری دیگرتبعیدشدند.  زمین درقیاس بابهشت، همانندِ زندانی نفس گیر وپُراز درد و رنج ومشقّت وبی عدالتیست. 
مـعـنـی بـیـت : مـا بـه این کُره ی خاکی، به منظورکسبِ مقام وجاه وجلال نیامده ایم. ماناگزیرشدیم وبه اختیاربه این کُره ی پُردرد ورنج پانگذاشتیم. مابَدآوردیم ،ما درکمالِ آرامش ورفاه دربهشت ودرجوارِ حق زندگی می کردیم تااینکه آن حادثه ی ِ تلخ وناگوار(لغزش ِآدم وحوّا) ارُخ داد وهمه چیز راویران ساخت.
ازپیامدهای آن رویـدادِ ناگوار بودکه ماازبهشت اخراج شدیم. مادرحقیقت به این مکان(زمین) پناه آورده ایم،بنابراین مابدنبالِ عیش وعشرت ودستیابی به جاه وجلال اینجانیامده ایم.
هشدارکه گروسوسه ی عقل کنی گوش
آدم صفت ازروضه ی رضوان بدرآیی


 رَهـرو  منزل  عـشـقیم  و ز سرحدِّ عدم 

تا به اقـلیم وجوداین همه راه آمده‌ایـم


"رَهـرو" :رَوَنده، سالک ، کسی که راهی رامی پیماید. 
"مـنـزل" : مقصد 
"سَرحدّ ِعـَدم" : مَرزنیستی
"اِقـلیم وجود": سرزمین وجودِ آدم، کنایه ازخلقت،شکل گیری وپیدایش ِ آدمی
دربیتِ اوّل دیدیم که حافظ همه ی ِبشریّت رامثل یک خانواده درنظرگرفته بود وسرنوشت همه یکسان رقم خورد. یعنی همه ی اعضای خانواده به سببِ عصیان ِآدم وحوّا به زمین تبعید شدیم.
 امّا ازبیتِ دوّم به بعدسرنوشت فرزندان ِ آدم وحوّا باهمدیگرمشابه نیستند. خانواده ی بشریّت وقتی پایشان به زمین خورد،ازهم فروپاشید! اختلاف وتفرقه بین ِ فرزندان افتاد. هرکس به راهی رفت وبنیان ِ خانواده ی بشریّت متلاشی گردید.
 گرچه هدف ِ همه بازگشت ِ دوباره به بهشت وفرارازجهنّم ِ زمین بود،لیکن راههای زیادی فراروی فرزندان ِآدم وحوّا پدیدارگشت !
داستان آدم وحوّا به مثابه ِ یک شاهراه که درشاه بیتِ این غزل بدان اشاره شده،بشریّت را به زمین رهنمون گشت. به محض ِ ادامه ی جریان ِ داستان درروی زمین،این شاهراه به هزاران راه فرعی منشعب شد.
ادیان یکی پس ازدیگری ظهورکرده وهرکدام باشعارهای رنگارنگ، مدّعی ِ نجاتِ بشریّت ازگمراهی شدند. اختلاف وتفرقه دست بردارنبود، دردرون هریک آزادیان نیزصدهافرقه وتفکّرات ِ گوناگون ومخالفِ یکدیگر شکل گرفتند! 
عدّه ای طریقِ زُهد وعبادت درپیش گرفتند،عدّه ای به کسبِ دانش وتحقیق وتفحصّ پرداختند ووووو
امّادراین میان یک گروه باسایرین کاملاً متفاوت عمل کردندوازدیگران متمایز شدند.آنهاطریق ِ عشق رابرگزیدند وازورای شیشه های آبی ِ عینک ِ عشق به جهان ِ پیرامونی نگریستند.
حافظ دراین بیت به همین گروه اشاره کرده ومی فرماید:
مـعـنـی بـیـت : مـا رهرو منزل عشقیم. ما معتقدین که مقصود ازخلقتِ جهان ِ هستی فقط "عشق " بوده است. به همین منظور ازآنسویِ نیستی،وجودپیداکردیم، خَلق شدیم. راه زیادی را طی کرده ایم(اشاره به عصیان ِ آدم وحوّا وسقوط به زمین) این همه راه آمده ایم تا به سرمنزل ِمقصودبرسیم.
امّا سرمنزل ِمقصود کجاست وچگونه جائیست؟!
ازنظرگاهِ سایرگروهها وفرقه ها سرمنزلِ مقصود، همان بهشتِ برین باقصرهای حوریان وپَریانش  وباغ های فرح انگیزبا سایه ی طوبا وجوی های شیر وشهد وکوثراست که می تواندبرای هرکسی هوسناک وووسوسه انگیزبوده باشد. لیکن سرمنزل مقصود برای عاشقان، دیدارخودِ دوست است نه ساکن شدن دربهشت ولَم دادن به بالش ِ نازِ رفاه وآسایش! برای عاشقان دیدار ووصال دوست وباقی ماندن درکوی دوست  ازبهشتِ برین باصفاتر وخیال انگیزتراست.
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاکِ کوی دوست برابرنمی کنم.
عاشقان براین باورند که"عشق"  ازاوّل بوده وخدا همان عشق است وعشق همان خداست. آنها برخلافِ سایرگروها معتقدند که خالق ِ ِ"داستان ِ عصیان ِآدم وحوّا" خودِعشق بود! یعنی عشق بااین روش خواست تایک بازی راه بیاندازد، تاعاشقان به صحنه بیایند ونغمه های خودرا بخوانند. 
بنابراین مسئله مـسـئـلـه‌ی عـشـق ازاوّل بوده،هست و خواهدبود.
در اَزل پـرتـو عـشـقـت ز تـجـلـّی دم زد
عشق پـیـدا شد و آتش به همه عالم زد


سبزه‌ی خطِّ تودیدیم وزبستان بهشت

به طلب کاری ایـن مِهرگیاه آمده ایم 


سـبـزه‌ی خـط": مـوهـای لطیفِ گرداگردِ صورت که در نوجوانی، زیبایی ِ خاصّی به رُخسارمی بخشد ودل ازعاشق می ستاند.
"مـِهـر ِ گیاه": گیاهیست شبیه به آدمی  بعضی گویند گیاهی است که با هرکس باشد محبوب القلوب خَلق گردد و بعضی گویند گیاهی است که برگهای آن در مقابل آفتاب می ایستد. 
گویند هر که بیخ آن را که به صورت انسان می باشد با خود داشته باشد همه ی خَلق بر او مهربان باشند و او را همه ی مردم دوست داشته باشند. و بعضی گویند که مهرگیا آفتاب پرست است که آن را سورج مکهی گویند. برگهایش نسبتاً بزرگ و مستقیماً از ریشه جدا می شوند. گلهایش به رنگهای سفید و صورتی و قرمز و بنفش دیده شده اند. 
گونه های مختلف این گیاه در سواحل رودخانه های مناطق بحرالرومی به فراوانی می رویند. ایـن گـیـاه دو ساقه دارد که به شکل دو پـا بـه هم می‌رسند و یـکی می‌شوند و بعد گل می‌دهد و تقریباً به شکل آدمی در می‌آیـد به همین سبب بـه آن "مـردم گـیـاه" هم می‌گـویـنـد،"مـهـر ِ گیاه" نـمـادِ عشق است .
مـعـنـی بـیـت : خطاب به معشوق ِ اَزلیست. ماقبل ازعصیان ِ آدم وحوّا در بـهـشت زیـبـایی های تـورا(موهای لیفِ گرداگردِ صورت که نمادِ زیباییست) دیدیم وعـاشق ِ جذابیّت وزیبایی ِ تو شـدیـم. مادربهشت خطایی مرتکب نشدیم ما شیفته وشیدای ِ توشدیم وبه قصدِ جلبِ توجّهِ تو بـه دنـبـال ِ ترفندی، وراهکاری بودیم! توفیقی حاصل نکردیم تااینکه به فکرمان این خطورکرد که شایدبابه دست آوردن ِ"مهرگیاهی" توانسته باشیم محبّت وعنایتِ تورا جلب کنیم! ایـن شد که ما از بوستان ِ بـهـشت بـیـرون آمـده‌ایـم وبه هرطریقی که بتوانیم درجلبِ مِهرتو ودستیابی به وصال ِ تودست ازطلب وتلاش برنخواهیم داشت.
دربیابان ِطلب گرچه زهرسوخطریست
 می رودحافظ بیدل به تولّای توخوش


با چنین گنج که شدخازن اوروح امین 

بـه گدایی به در خانه ی شاه آمده‌ایم 



 مـنـظـور از "گنـج" همان دلدادگی و"عـشـق" است که در بیتِ قبل اشاره شد شیدایی وشیفتگی،همچون گنجیست که جایگاهِ آن دردل آدمیان می باشد.
"خازن" : خـزانـه دار ، نـگـاهـبـان گـنـج 
روح ِ آدمی که گویند ازجنس روح ِ خداست، روحی امین،صادق وپاک است وبه پاسداری از این گنج(عشق) مشغول است.
 "شـاه"  دراینجا نماد قدرتمندیست کسانی که بظاهر بسیارقدرتمندهستند صاحب مال ومنال وقدرت زیاد هستند مردم نیزاغلب به خطاگمان می کنندکه شاهان وقدرتمندان هرمشکلی را می توانند حل کنند. غافل ازاینکه هرکس دردرون خود؛ یک قدرت برترازشاهان دارد ولی ازروی غفلت بدان توجهی ندارند. 
مـعـنـی بـیـت : دریغابـا وجودِاینکه ماصاحبِ چـنـیـن گنجی ارزشمند (عشق) هستیم که خـزانـه‌دار و پاسدارِ آن نیز روح الامیـن است، به گدایی به درگاهِ حاکمان وپادشاهان متوّسّل شده ودستِ نیازمندی به سوی آنان دراز کرده‌ایـم.!
دلا دایم گدای ِ کوی اوباش
به حکم ِ آنکه دولت جاودان بِه


لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست 

که در این بَحر کـَرَم غرق گناه آمده‌ایم 


دراین بیت تشبیهاتِ زیبا وحافظانه ای وجودارد وتمام واژه ها بایکدیگر خویشاوندند.
حـلـم" : شکیبایی ِ کریمانه وبامهربانی  
"لـنـگـر" : فـلـز سنگینی به شکل صـلـیـب که با طـنـاب کلفت و محکمی به کشتی وصل است و هنگام تـوقف آن را بـه دریـا می‌انـدازنـد تا کشتی بـایـستـد. دراینجا حافظ تناسبی بین ِ لنگر وشکیبایی دیده وشکیبایی رابه لنگرتشبیه کرده است.
"کشتی ِ تـوفـیـق" : موفقیّت به کشتی تشبیه شده ولنگر این کشتی حلم وبُردباریست. موفقّیت دراینجا دریافت توّجه وعنایت ازمعشوق ِ اَزلیست.
"بـَحر" : دریا 
"کـَرَم" : بخشش و بزرگواری
"بحر کرم" : لطف وبخشش ِ خداوند به دریا تشبیه شده است.
مـعـنـی بـیـت :  ای کشتی ِ تـوفـیـق(ای عنایتِ خداوندی) لحظه ای توقّف کن و لـنگـرشکیبائیت را همینجا که ما درحال ِ غرق شدن درگِردابِ خطاها وگناهان (مثل ِ دست نیازبه بسوی پادشاهان وبظاهربزرگان درازکردن وغافل شدن ازقدرت برتر درونی که دربیتِ پیشین اشاره شد)هستیم بیانداز که وقتِ وقت است. 
دربَحرفتاده ام چوماهی
تایارمرابه شَست گیرد


آب رو  می‌رود  ای ابر خطا شوی ببار
 
که به دیوانِ عمل نامه سیاه آمده ایم 


از"آب رو" : حیثیّت،اعتبار، شـرف، عرقی که در اثـر شـرم و خجالت بـر چـهـره می‌نـشـیـنـد. 
"دیوان عـمل" : دادگاهی که بـه اَعـمـال آدمیان درآنجا رسـیـدگـی ‌شود. منظورمَحضرالهی هست.
"نـامـه" : کارنـامـه‌ ی اعمال ، نـوشـتـه‌ای که فرشتـگان اعـمـال نـیـک و بـد انـسـان را در آن ثبت می‌کنند. مـنـظـور از "نـامـه سـیـاه" ، کـارنـامـه‌ی اعـمـالی که سـراسـر آن گـنـاه ثبت شده باشد.
مـعـنـی بـیـت : درادامه ی بیت قبل:
ای اَبـر رحمت ومرحمتِ  خداوندی، باران بخشش بباران که ازفرط خطا وگناه، روسیاه شده ایم. ماعبرت نمی کنیم وبی وقفه دچارلغزش می شویم.اعتبار وآبرویمان درحال نابودیست. شرمسارانیم وامیدواریم بابارش ِ لطف ِ خداوندی، روسیاهی ما پاک شود وبیش ازاین به ارزش واعتبارمان خدشه ای واردنشود. درحالی که هیچ کارنامه ی قابل قبولی نداریم به دیوان ِ اَعمال آمده ایم قبل ازآنکه تصمیمی درموردِ ماگرفته شود، ای ابررحمت بارانی نازل کن تا  گناهانمان رامحو ونابودسازد.
 حافظ ازاشتباه وگناه نمی ترسدخاصه که گناه نفعی به غیرنیز داشته باشد(ازآن گناه که نفعی رسدبه غیرچه باک؟ به باوراو هرخطایی فرصتی برای آموختن وکسب آگاهیست زیرا این تنهاراهیست که جهان هستی برای پیشرفت وآگاهی پیش پای آدمیان گذاشته است 
آبی به روزنامه ی اعمال ِ مافشان
باشد توان سپرد حروفِ گناه ازاو



حافظ این خرقه‌ی پشمینه بیاندازوبرو

  کز پِی ِ قافله  با  آتش ِ  آه  آمده ایم  


 "خـرقـه‌ی پـشـمـیـنـه" : لـبـاس ِ ویژه ی صوفـیـان که آنها راازصفوف ِ مردم جدا می کرد. چون جنس ِ آن پشم بود به پشمینه معروف است."حافـظ" ازاین لباس به دلیل ِ نیّتِ بَدی که درپوشیدن ِ آن،خودنمایی ووانگشت نماکردن ِ خود وجود دارد بیزاراست. وقتی چنین نیّتی درپوشیدن ِ هرچیزی باشد روشن است که آن لـبـاس لباس ِ ریـا کاریست. 
کسی که خرقه برتن می کند گویی که عَلمی بردوش گرفته وبرروی آن به خطّی درشت وزیبا نوشته شده: ای مردم بدانید که من پرهیزگار وپاکدامن وپارسا هستم!! وگرنه دلیلی ندارد که کسی مثل حافظ ازطرز لباس پوشیدن ِ کسی ایراد بگیرد. ضمن ِ آنکه درچنین جاهایی خودرا موردِخطاب قرارمی دهد تاانگِ فضولی واتّهام دخالت درکاردیگران به اووارد نباشد.
مـعـنـی بـیـت :مثل همیشه پایان غزلست وحافظ ازخودخارج شده وازنگاهِ دیگری اینبارازدیدگاهِ عاشقان، خودرا موردِ خطاب قرارداده است.
ای حـافــظ  ایـن خـرقـه‌ی ِ پشمینه را که نماد وپرچم ِ ریاکاریست از خود دور کن زیـرا که مـا (گروه ِعاشقانی که توصیفِ آنها دربیت های پیشین صورت گرفت) بـه دنـبـال کاروان( مجموعه ی فرزندان آدم درزمین که دربیت های پیشین دچاراختلاف وتفرقه شدند)باآههای آتشناکِ عاشقانه آمده‌ایم مواظب باش مبادا ازآتش ِ آه های ما خرقه ی پشمینه ات که اتّفاقاً خوب هم می سوزد شعله وَرگردد تورا به کام ِ خویش فروکشد!. حافظ درنشان دادن ِ قدرتِ عشق وتخریبِ اسبابِ ریا وتظاهر ورسواسازی ِ حُقه بازان ِ مردم فریب، هیچ اِبایی ازقربانی شدن ندارد ودرچنین شرایطی خودرا به مسلخ می برد تا مگر دست به آگاهسازی وبیداری ِ خَلق گردد.
آتش ِ زُهد وریا خِرمن ِ دین خواهدسوخت
حافظ این خرقه ی پشمینه بیانداز وبرو


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۳
  • ۴۱۷ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی