حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

حجاب چهره‌ی جان می‌شود ، غبار تـنم

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۰۱ ق.ظ


حجاب چهره‌ی جان می‌شود ، غبار تـنم


خوشا دمی که از آن چهره پرده بر فکنم


"حجاب" : پـرده ، پـوشـش ، در اصطلاح عرفانی : مانع میان عاشق و معشوق را گویـنـد 

"چهره‌ی جان" :جان به انسانی تشبیه شده که دارای چهره است .

"غـبـار تـن" :بدان علت که جسم انسان ازخاک آفریده شده،تـن به غبار تشبیه شده است.

"خـوشـا" : شبه جمله است به معنی : چه خوش

است.چه نیکو

"پـرده":همان حجاب است.

عـارف کسی است که همانند روح و جانـش از تـنـگـنـای قفس تـن و تعلّقات دست و پا گیر دنـیـا ناراحت است و همیشه در تلاش برای رفعِ آن هست و برای رهایی از نفس و آنچه حجاب و قفسِ جان است دعا و راز و نیاز می‌کند ، و از این راه است که به کمال می‌رسد . "فـنــا" درنظرگاهِ عارفان مرگ نیست ، رهایی از تعلّقات دنیا و نفس است.....

پس تـن حجاب جان است :

این تـنِ خاکیِ من همانندِ غـبـاری بـر رخسـارِ جانم نشسته است و مانع تجلّی و تـلألـوِ روحم شده است ، چـه خوش است زمانی که این حجاب را از چهره‌ی جانم پاگ کنـم .

حجاب راه تـویی حـافــظ از مـیان برخـیـز

خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود


چنین قفس نه سزای چومن خوش الحانیست

روم به گلـشـن رضـوان کـه  مـرغ آن چـمـنم


درادامه یِ بیتِ قبلی:  "قـفـس" : استعاره از جسم آدمی است .    

"الـحـان" : جمع لَـحـن به معنی صـدا و آواز است.   

"خوش الحان" : خوش صدا ، خوش آواز ،

"حـافــظ" در جـاهای دیگر هم گفته که من پـرنـده یِ بهشتی هستم ،من از عالـَم قدس و مـلـکـوت هستم:

این جسمِ خاکی برای من همانند زندان وقفس است و این زندان شایسته‌ی پـرنده‌ی خوش آوازی مـثـل مـن نیست . من باید به باغ بهشت بروم که بلبل خوش آواز آن گلزار هستم .

طـایـر گلشن قـدسـم چه دهم شرح فـراق

کــه در ایــــن دامــگـهِ حادثـه چـون افـتــادم



عـیـان نـشـد کـه چـرا آمدم کـجـا رفـتــم ؟!


دریـــغ ودرد کـه غـافـل ز  کـار خـویـشتنــم


"عـیـان" : آشـکار    

"غـافـل" : بی‌خـبـر

بـرایـم معلـوم نشد که چـرا آفریده شدم و برایِ چه کاری به دنیـا آمـده ام .معلوم نیست وقتی بمـیـرم به کجا می‌روم ؟!! افسوس که از سرانجام خودم بی خـبــرم.

"هستی" درنظرگاهِ حافظ معمّایی پیچیده هست که به حکمت ودانش حل نشده ونخواهدشد.تنها وظیفه ی ما شناورماندن درحیرانیِ حاصل ازمشاهده یِ زیباییها وعشق ورزی به خالقِ زیباییهاست.

حدیث ازمطرب ومی گو ورازِ دهرکمترجو

که کس نگشود ونگشاید به حکمت این معمّارا


چـگـونـه طـوف کـنـم درفـضـای عـالــَـم قـدس ؟

کـه در سـراچـه‌ی تـرکـیـب   تـخـتــه بـنــد تـنــم


تمام بیت های این غزل درهمین راستاست که شاعرازاصل خود جداشده ودرپی راهیست که دوباره به اصل خویش بازگردد.

"طـَـوْف" : گـردیدن ، گـردش کردن

"عالم قـُدس" : عالم پاک ، عالم ملکوت ،

"سـراچه" : خانه‌ی کوچک  

"سراچه‌ی ترکیب" : کنایه از دنیاست ،

"تخته بند" : گـرفتـار ، زنـدانی ، در زمان قـدیم بـویـژه در زمان مغول نوعی مجازات بـوده که زندانی را برای اینکه فرار نـکـنـد به تخته‌ی بزرگی میـخ می‌کـردند و یا به چوب یا درختی محکم می‌بستند .    

چـگـونـه در عالم ملکوت به گـردش بـپـردازم وقتی که در این دنیا زنـدانیِ تـن خاکی هستم ؟!

طایرگلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که دراین دامگهِ حادثه چون افتادم


اگر زخـونِ دلــم بــوی شـوق می آید


عـجب مدار کـه هـم دردنافه‌ خـُـتنـم


"خون دل" : ایـهـام دارد : 1-  استعاره از اشک خونین   2- استعاره از "رنج و اندوه فراوان"   

"نـافـه" : مـُشـک    

"خـُتـن" : چـیـن ، ناحیه‌ای از چیـن بزرگ .


تناسب زیبایی بین "خون دل" و "نافه‌ی ختـن" ایجاد شده است به این جهت که "نـافـه" یا "مـُشک" از خون تولید می‌شود و در غدّه‌ای در نـاف نوعی آهـو در چین جمع می‌شـود و در بهـار شروع به سـوزش و درد می‌کند بطوری که آهو مجبور می‌شود تا ناف خود را بر سنگی تـیـز بـمـالـد که در نتیجه ،کیسه‌ی حاوی مـُشـک پاره شـده و بر سنگ می‌ریزد .


از طرف دیگر ؛ "نافه" بوی خوش دارد و بـوی وصال هم بـرای عاشـق خوش‌ترین رایحه است .  

اگر از اشک خونین و غصّه و اندوه من بـوی آرزومندی و اشتیاق به دیدار و وصال محبوب به مشام می‌رسد،هیچ جای شگفتی نیست ،زیـرا که من هم مانند نافه از محبوب (آهو استعاره از معشوق است) جـدا افتاده‌ام .

درداکه ازآن آهویِ مشکین سیه چشم

چون نافه بسی خونِ دلم درجگرافتاد



طـرازِپیرهن زرکشم مبین چـون شمع


که سوزهاست نهـانـی درون پیر هـنم


"طـَـراز" : اصل آن فارسی و با "ت" بـوده به عربی رفته و با "طـ" تلفّظ شده ، در عربی ازآن واژه های دیـگـر هم ساخته‌اند مثلاً : "مـُـطـَـرّز" . خیلی از کلمات فارسی به عربی رفته و بعد عربی شده‌ی آن به زبانِ فارسی برگشته و به کار رفته است . "استاد" به عربی رفته ؛ "استاذ" و جمع آن "اساتیذ" شده امّا در فارسی "اساتید" به کار می‌برند .

"تـراز" یا "طـَراز" به معنی : لبه و حاشیه‌ی دامن و لباس است که با زر نقش و نگار شده است ، زمان قدیم در حاشیه لباس پادشاهان نام و توصیفات او را با نخ های طلایی و به خط کوفی یا نستعلیق می‌نوشتند و یا نقش و نـگارهای مشخصی را نقاشی می‌کردند.

به معنی  یـراق یا حمایـلی زر بافت یا زر نـگاشته‌ای است که پاشاهان ، وزیران ، درباریان و فرماندهان بر دوش می‌افکنده‌اند هم آمده است .   

"زر کش" : زربافت ، زری دوزی شده

بعضی هم گفته‌اند : مـراد از "طرازِ زر کش" همان قطراتِ مذابِ شمع است که در پای شمع نقش و نگاری را به وجود می‌آورد ، چون در قدیم شمع را از مـومِ عسل که زرد رنگ است درست می‌کردند و "شـمـع" در عربی به معنی : "مــوم" است ، شــمــع های امروزی را از پـارافـیـن می‌سازند.

در قدیم هم مانند امروز شمع هایی را که برای پـادشاهان و بزرگان می‌ساخته‌اند با نخ های طلایی که اطراف آن می‌پیچیده‌اند تزیـیـن می‌کرده‌اند ، مثل همین شمع های امروزی که آن را با رشته‌های رنگی و طلایی تـزیـیـن می‌کنند .

"طـَراز زر کش" کنایه از تجمّـلات ظاهری است . از "چون شمع" دو جور برداشت می‌توانیم داشته باشیم :

 یکی اینکه بـگـوییم ؛ طراز زرکشم مانند تزیینات شمع است و درونم مانند شمع سـوزناک و آتشناک است چون اصل شعله‌ی شمع از نخ آن است که در وسط شمع قرار دارد . یکی هم اینکه : شمع که روشن می‌شود حاشیه های زربافت لباس برق می‌زند و آشکار تر از قسمت های دیـگر لباس است ، یعنی تـو مثل شمع نباش که فقط تـزیـیـنـات و تجملات ظاهری مـرا ببینی و آشکار کنی . 

 مرا همچون شمع آراسته و زرنـگار مبین ، که من همانند شـمـع در درونم آتش عشق و سوز جدایی است و مرا می‌سوزاند.

یـا : همانند شمع تجمّلاتِ ظاهری مرا به چشم مردم برجسته مکن که آتشِ عشق و سـوزِ جدایی از درون مـرا شعله‌ور کرده است.

سرکش مشوکه چون شمع ازغیرتت بسوزد

دلبرکه درکفِ اوموم است سنگِ خارا



بیاوهـسـتـی حــافـظ زپیش او بـردار 


که بـاوجـودتوکس نشنود زمن که منم


ای معشوق بـیـا وُ هستیِ حـافــظ را از دست اوبگیر، زیـرا که تا وجودِتوهست کسی از من نمی‌پـذیـرد که مـن وجود دارم ،پس وجودِمن مانعی جدّیست، بیا وجودمرا ازمیان بردار(برگشت به بیت اوّل).

میانِ عاشق ومعشوق هیچ حایل نیست

توخودحجاب خودی حافظ ازمیان برخیز


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۸
  • ۶۸۷ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی