بـه عزم توبه سـحر گـفـتـم استخـاره کـنـم
م
بـه عزم توبه سـحر گـفـتـم استخـاره کـنـم
بهارتوبه شـکن میرسد چـه چـاره کـنـم؟!
دراین غزل طنزی بسیارلطیف وحافظانه نهفته است. طنزی که بیانِ آن منحصراٌ دراختیارحافظ است وکمتر شاعری می تواندچنین ظریف ورندانه حقِ مطلب رااداکند. حافظ دراینجا به نمایندگی ازبخش عظیمی ازآدمیان سخن می گوید. آدمیانی که دایما درکشمکش وتضاددرونی هستند ودرانتخاب خیروشر به تردید ودودلی گرفتارمی شوند. پیشنهادهایی که ازسوی نفس آدمی باهدف پرداختن به شر مطرح می شوند اغلب وسوسه انگیزتر وفریبنده تر از پیشنهادهایست که ازجانب ندای خیرخواهانه ی درونی مطرح می گردند. آدمیان باتاثیرپذیری ازهمین تفاوت اغوا کننده، ابتدا سردرگم شده، برسردوراهی قرارمی گیرند وسپس کشمکشهای درونی شکل می گیرند.
شاعر دراینجا کشمکش درونی رابه زیبایی به تصویرکشیده تاجویندگان حقیقت بادرک وفهمی روشن، دست به انتخاب زده وراه درست ازنادرست راتشخیص دهند.
به عزم: به قصدِ، به منظورِ
استخاره یعنی طلب خیرکردن. هرگاه کسی درانجام دادن یاندادن کاری به شک ودودلی افتد متوسل به استخاره می شود. استخاره به روشهای مختلف صورت می گیرد. بعضی با توسل به قرآن وبعضی بانوشتن «انجام دادن» و «انجام ندادن» بر روی دوتکه کاغذ ویامطابق سلیقه بافال گرفتن، به نتیجه می رسندو دودلی وتردید درانجام دادن وندادن کاری رابرطرف می نمایند.
معنی بیت:
هنگامِ سحرگاهان ، به منظور تعیین تکلیف (ترکِ شراب یا ادامه ی شرابخواری) با خود گفتم: بهترآن است که باتوسل به استخاره، به این بگومگوی درونی پایان دهم وبراساس نتیجه ی استخاره عمل کنم.اماازطرف دیگر بهار وسوسه انگیز درحال فرارسیدن هست نمی دانم چه راهی درپیش بگیرم؟
نکته ی ظریفی که دردل این بیت نهفته این است که شاعر هنوزهیچ اقدامی به استخاره ی شرابخواری یاترک شراب نکرده، درانجام خود استخاره نیز به تردید افتاده است!! وبیم آن دارد که اگرپاسخ استخاره بر «نخوردن شراب» باشد درآنصورت چگونه خواهد توانست بدون شرابخواری به استقبال بهاربرود؟ موسمِ بهاردرراه است، بـهـار که فصلِ تـوبه از شراب خواری نیست!
اوباخومی اندیشدکه بهارباحال وهوایی که باخود می آورد توبه هارامی شکند ووسوسه ی شرابخوار رادروجود آدمی برمی انگیزاند.... بنابراین بهترآنست که استخاره نکنم وبه شرابخواری ادامه دهم.
ناگفته نماندکه صدالبته دراینجا شکستنی بودن توبه، نه علت سستی وضعف اراده شاعر، بلکه متاثرازدیدگاه وجهان بینی شخصی اوست. اوشاعریست که معتقداست شادیخواری، عیش ونوش وجشن گرفتن زندگی، خاصه درایام روح انگیزبهار، عین عبادت وشکرگزاری ازخالق جهان هستیست وتنهاباشادبودن ومسرورانه نفس کشیدن است که حقیقت زندگی برملاشده و زمینه ی عشقبازی حقیقی فراهم می گردد. دربینش حافظانه یک انسان عبوس وتندخو، ومخالف جشن وعیش ونوش ورقص وآواز، نمی تواند نسبت به دیگران مهرورزی نموده وازنعمت زندگی سپاسگزاربوده باشد.
بنابراین دراینجا ازتاثیرچنین دیدگاهیست که «توبه» هنوزشکل نگرفته درهم می شکند. چراکه بهارفصلِ طرب ورقص وعیش نوش بوده ووتوبه ازپرداختن به طرب وسرور درچنین موسمی کارِ درستی نیست .
حاشاکه من به موسمِ گل ترکِ می کنم
من لافِ عقل می زنم این کار کِی کنم؟
سـخـن درسـت بـگـویم نـمیتــوانـم دیـد
کـه می خورند حـریفـان ومـن نـظـاره کـنم
درادامه یِ بیتِ بالا می فرماید:
حقیقتش را بگـویـم (روشن تربگویم )که چرا نمیتوانم تـوبـه کنم ؟: چون نمیتوانم ببینم که هم پـیـالـههایم(رفیقانم) به شرابخواری وخوشگذرانی مشغولنـد و من بنشینم وآنهارا تـمـاشـا کنـم !.
مامردِ زُهدوتوبه وطامات نیستیم
باما به جام وباده یِ صافی خطاب کن
چو غـنـچـه با لب خـنـدان بیادِ مـجـس شاه
پـیـالـه گـیــرم و از شـوق جـامـه پـاره کـنـم
حال که توبه ازشرابخواری پیش ازآنکه به استخاره کشیده شود منتفی شده وخیالِ شاعرازاین بابت آسوده گشته است،هوسِ باده نوشی دراو صدچندان شده ومیل دارد که بالبی خندان به یادِ روزهایِ باشکوهِ گذشته، پیاله ای گرفته وازشوق وشعفِ مستی،چونان غنچه ای جامه پاره کند وشکوفاشود.
منظور از شاه،پادشاهِ خاصی نیست.
"مجـلـسِ شـاه" یادآورِاهمّیت وشکوهِ مجلسیست که درگذشته برقرار بوده است.
به عبارتی دیگر،شاعر مجلسی راکه درآن توفیقِ گرفتنِ پیاله ای شراب راپیداکرده باشد،بامجلسِ شاهانه برابرمی داند واز شور و شادی و اشتیاقِ حضور درچنین محفلی،همچون غنچه ای،بالبِ خندان جامه پاره کرده وشکوفا می گردد.
همچنین شاه می توانداستعاره از "معشوق" "پـیـر و مـرشدِ" وارسته باشد. چنانکه درقدیم به بعضی از عرفایِ بزرگ لقب "شـاه" میداند ، مثـل "شـاه نعمت الله"
هرمرغ به دستانی درگلشنِ شاه آمد
بلبل به نواسازی حافظ به غزل گویی
بــه دورِ لالــه دِمــاغِ مــرا عــلاج کنید
گـر از مـیـانـهیِ بـزمِ طـرب کـنــاره کنم
برگشت به بیتِ اوّل خطاب به دوستان:
چنانچه من در موسمِ طرب وشادی (فصلِ بـهـار) از مجلسِ شرابخواری و شادیخواری باتوبه کردن کناره گرفتم؛ ساکت منشینید.... شمامطمئن باشید که مغـزم عیبی پیداکرده و دچارِ مشکلی شده است!.پس بی درنگ دست بکار شوید وبا چرخاندنِ جامِ شراب ونوشانیدنِ آن، مـرا مداوا کـنـیـد!. به زبانِ حافظانه، به زور به من شراب دهید تا بهبودی حاصل کنم....
نه این زمان دلِ حافظ درآتشِ هوس است
که داغدارِ اَزل همچو لاله یِ خودروست
زِ روی دوسـت مـرا چـون گـلِ مـُراد شـکـفـت
حـوالـهی سـر دشـمـن به سـنـگ خــاره کنم
"گلِ مـراد شکفتن" کنایه از به آرزوی خود رسیدن است
"حوالـه کردن" : سپـردن ، واگذار کردن .
آن لحظه ای که به میمنتِ مشاهده یِ رخسارهیِ دوست به کامِ خویش رسیـدم ،تمامِ گرفتاریهایِ من مرتفع می شودوباتوفیقِ عظیمی که به دست می آورم درشرایطی متعالی ومطلوب واقع می شوم .درشرایطی قرارمی گیرم که یک پیروز وفاتحِ میدان قرار می گیرد. باخیالی آسوده ،سرِ دشمن را به سنگ خارا وا گذار میکنم واحساسِ فتح وظفر می نمایم.دشمنانی که منعِ عشق می کردند ولحظه ای دست ازملامت برنمی داشتند.
دیدارچهره یِ دوست،والاترین احساس هارادردرونِ من برمی انگیزاند. وقتی که چهره یِ دوست متجلّی می گردد، دشمن گریزان شده ودور می شود.
آن عشوه دادعشق که مُفتی زِ رَه برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذرگرفت
گـدایِ میکـدهام ، لیک وقـتِ مسـتی بین
کـه نـاز بـر فـلـک وحـُـکـم برسـتـاره کنم
"گـدا" : تـنـگدست ، فقیر ، ازمنظرِ عرفانی یعنی کسی که خواهانِ عنایات و تجلـیـّات الهیست ، نیازمند به عنایتِ پـیـر و مرشدِ کامل ووارسته
می فرماید: آری بظاهرمن تهیدست وبی چیزم ، من نیازمندِ دُرد نوشی از مـیـکـدهیِ معرفت و عشق هستم، امـّـا اگرمی خواهی ازباطنِ من آگاه گردی،بیا آن هنگام که به یادِ دوست ازشرابِ عشق سرمست می شوم،مرامشاهده کن وببین که چگونه ازفخر وغرور ومباهات، بر آسمانها و ستارگان فرمانروایی میکنم وازکاینات بی نیازم .
ازآن زمان که براین آستان نهادم روی
فرازِ مسندِخورشید تکیه گاه منست
مـرا که نیسـت ره و رسم لـقمه پـرهـیـزی
چـرا مـلامـت رنــد شـرابـخـواره کـنـم ؟!
حافظ دراندرز دادن یک روانشناسِ پخته وخبره است. اغلبِ اوقات اوخود رامتهّم می کند ورفتارهایِ زشت وناپسندرابه خودنسبت می دهد،سپس بازبانی زیبا اقدام به بیانِ حقایق کرده و زشتیِ کار رابرمَلا می سازد،تادیگران که بظاهر پاکیزه کارند ودرباطن گناهکار،بشنوندوعبرت گیرند ."تاسیه روی شودهرکه دراو غَش باشد"
معنیِ بیت: من که خود تواناییِ خودداری کردن از لقمهیِ شبُهه را ندارم ، حـق ندارم که دیگران رابه سببِ خوردنِ لقمهیِ شبُهه سرزنـش کنم. به عبارتی دیگر : من که خودم شراب می خورم چرا وچگونه می توانم رند را از خوردنِ شراب باز دارم.
دوش آن صنم چه خوش گفت درمجلس مغانم
باکافران چه کارت گر بت نمی پرستی؟
بـه تـخـتِ گـل بنشـانـم بـُتی چـو سـلطـانی
ز سـنـبـل و سـمنش سـاز طــوق و یـاره کنم
"سـاز کـردن" : آماده ساختـن
"طـوق" : گردن بند
"یـاره" : الـنـگو و دستبـنـد ، در قـدیم رسم بر این بـوده که در شبِ عروسی، گردنبـند و دستبـنـدِ عروس را از گُل درست میکردند
ازآن زمان که حافظ عشق را انتخاب کرد،تمامِ پندار وگفتار ورفتارش تحتِ تأثیرِ عشق درآمد وروح وروان وجسم وجانش برمَدارعشق قرارگرفت وهیچ کس نتوانست اورا ازعشق ورزی بازدارد.
دراین بیت نیز برآنان که اورا ازعشق منع می کردند مغرورانه فخرفروشی نموده وباآب وتاب برزیباییهایِ دنیایِ خیال انگیزِ عشق می نازد.
معشوقِ زیبا رویم را همانندِ یک سلطان بر تختی از گل مینشانم و گردنبـنـد و دستبـنـدش را هم از سمبل ویاسمن درست میکـنـم .
واعظِ شحنه شناس این عظمت گومفروش
زان که منزلگهِ سلطان دلِ مسکین من است
ز بـاده خوردنِ پـنـهان مـلـول شـد حـافـظ
به بـانگ بـربــط و نـِی رازش آشـکـاره کنم
حـافــظ از اینـکـه مدّت هاست به سببِ نامساعدِشرایطِ حاکم برجامعه ،شرابِ پـنـهـانی خورده ودرخفا به عیش ونوش مشغول است ناراحت و خسته شده ، اکنون که شرایط دگرگون گشته و بویِ بهبودیِ زمانه برمشامش رسیده است،دلش می خواهد با ساز و آواز به عیش ونوش بپردازد و رازِپنهانی اش راباصـدای ساز و آواز بر مَـلا سازد.
شرابِ خانگیِ ترسِ مُحتسب خورده
به رویِ یاربنوشیم وبانگِ نوشانوش
- ۹۹/۰۹/۳۰
- ۵۰۳ نمایش