حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

 



بی توای سرو روان باگل وگلشن چکنم؟ 


زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چکنم


خطاب به معشوق:

ای سروِ روان (اشاره به قدوبالایِ رعناوبلندِیار و خرامیدن،چمیدن وبه طنازی رفتنِ او دارد) بدونِ حضورِ تـو ، من با گل و گلستان چه کاردارم؟ 

وقتی توحضورنداشته باشی باغ وبستان هیچ لطفی برای من ندارد. حضورتو رخسار زیبای تو ازهرباغ وبستانی دل انگیزتر وباصفاتراست. 

 من بی حضورِتو از گیسوانِ سنـبـل و رخساره یِ  سوسن، هراندازه هم دلکش و افسونگر باشند هیچ لذّتی نمی برم.

مرابه کارِجهان هیچ التفات نبود

رخِ تودرنظرِمن چنین خوشش آراست.


آه کـز طعـنـه‌ی بـدخواه ندیدم رویـت


نیست چون آینه‌ام روی زآهن چه کنم ؟



"طعنـه ی بدخواه" : زخمِ زبان و سرزنشِ دشمن"

افسوس که ازشدّتِ ملامت و سرزنـش دشمن، توفیقِ زیارتِ رخسارِ تـو را پیدانکردم وتورانتوانستم سیرببیـنم ، چه کاری ازدستِ من ساخته است؟ من شایستگیِ دیدارِتوراندارم. من که دلی آهنین ندارم تا در برابرِ زخم زبان هایِ کاریِ دشمن مقاومت کنم. امّاچرا شاعرچنین می پنداردکه اگر دلِ آهنین داشت، قابلیّتِ دیدارِ یار راپیدامی کرد؟


همانگونه که می دانیم در قدیم با صیقل دادنِ فلزّات "آیـنـه" می‌ساخته‌اند، شاعر باآوردنِ "آینه" و"آهن" در مصرعِ  دوم واراده یِ معنایِ دل ازآینه،  به نوعی سخن می گویدکه فضایِ مناسب برایِ طرح این معنا فراهم آید:

 (اگردلِ من ازجنسِ آهن بود،زخم هایِ زبانِ دشمنان، موجبِ صیقل خوردنِ آن شده ودلِ آهنینِ من مبدّل به آیینه ای می گشت وعکسِ رخسارِ تورامنعکس می نمود.

 "روی" گرچه دراینجا به معنیِ چهره و رخسار است، لیکن از آن جهت که "روی" نیزجزوِ فلزات است وگاهی آینه را از "روی" می‌ساختند ، در اینجا با آینه و آهن "ایهام تناسب" ایجادکرده است

هیچ رویی نشودآینه یِ حجله یِ بخت

مگر آن روی که مالند درآن سُمِّ سمند


بروای ناصح وبر دُردکشان خُرده مگیر


کارفرمای فلک می‌کند این من چه کنم 


 "دُردکشان یادردآشامان" : کسانی که به سببِ فقرو تهیدستی ،به ناگزیر رسوبات و ته نشینِ شراب راکه ارزان ترازشرابِ صاف شده بود می نوشیدند. "دُرد"ماده یِ کدری که در قعرِ ظروفِ شراب رسوب کند .

 ای نصیحت‌گوی برو،  دور شو ، و برباده‌نوشانِ دُردکش ایرادمگیر! زیرا که آنکه این وضعیت را رقم زده ، اینـگونه می خواسته وچنین سرنوشتی را برایِ ماطرّاحی کرده و از دست من کاری بر نمی‌آیـد .

برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر

که نداند جز این تحفه به مـا روز اَلَـست


برق غیرت چوچنین می‌جهدازمَکمن غیب


توبفرما که من سوخته خرمن چه کنم ؟


خداوندِهستی بخشِ زیبایِ مطلق، آنگاه که قصدِ ظهور فرمودوگوشه ای اززیباییهایِ صفاتِ خویش رادرعالمِ امکان متجلّی نمود، آتش عشق پیداشد وآتش به همه عالم زد- جلوه ای کرد رخت دیدمَلک عشق نداشت- عینِ آتش شدازاین غیرت وبرآدم زد.

"برقِ غیرت"همان "آتش" است که از نهانگاهِ غیب ازرویِ رشگ وحسادت چنین برجهیده وبردلِ شاعرکه همان "آدم" است برنشسته و خرمنش راسوزانده است. حال ای ناصح تـو بـگـو : مـن که درچنین شرایطی خرمنِ وجودم سوخته شده است چه کاری از دستـم بر می‌آیـد ؟ من تسلیمِ این سرنوشت هستم واگرشکایتی هست همراه با شکر وسپاس است.


حسادتِ معشوق غیرازحسادتِ ماست. معشوق مشتاق این است که عاشق درحیرتِ حُسن بی پایانِ اوفرو رودوبه کسی جـز او نپـردازد.

سایه یِ معشوق اگرافتادبرعاشق چه شد؟

مابه اومحتاج بودیم او به ما مشتاق بود.



شـاه ترکان چوپسندیدوچـاهم انداخت


دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کـنم ؟


"شاه ترکان" : افراسیاب، دراینجا استعاره از معشوق است.همان معشوقی که آدم راپسندید وبرای عشقورزی انتخاب کرد.


 "تـهـمـتـن" : به معنی پهلوان (رستم)است.

ضمنِ اشاره به داستان "بیـژن و منیـژه-زندانی شدنِ بیژن درچاه وسرانجام نجاتِ وی به دستِ رستم " می فرماید:


 معشوق(خدا) مرا(آدم)راپسندید وعشق رادردلِ من جای داد، جلوه یِ معشوق سببِ گرفتاری وعاشق شدنِ من گردید، واینک من نیزهمانندِ بیژن که به جرمِ عشقورزی به منیژه توسطِ شاه ترکان درچاه زندانی شدگرفتارشده ام. رستم به دادِبیژن رسیـد واوراآزادنمود،حال چنانچه کسی چون رستم به دادِمن نرسدچه کار می‌توانم بکنم ؟

"لطفِ تهمتن" بازگشت به "معشوق" است، عاشقِ محروم ازعنایتِ معشوق،همچون گرفتاری  درقعرِچاه است که تنها چشم به لطف وتوجّهِ اودوخته است.درجایِ دیگربادستآویزقراردادنِ همین داستان می گوید

 سوختم درچاهِ صبرازبهرِآن شمع چگل

شاهِ ترکان فارغ است ازحال ماکو رستمی؟


مددی گـر به چراغی نـکند آتش طـور


چاره‌ی تیره شب وادی اَیَمـَن چه کنم

 

دراین بیت نیز با بهره گیری از داستانِ حضرت موسی ،به توصیفِ حالِ دلِ خویش ادامه می دهد ومی گوید:

"آتش طور" (نـور الهی) که به دادِحضرت موسی رسید ، چنانچه به دادِ من  نرسدوتاریکهایِ راه را روشن ننماید،من چگونه می توانم برایِ غلبه برتاریکیِ راه چاره ای اندیشم.

تنهانورِالهی ولطف وعنایتِ اوست که بایدبردلِ عاشق بتابـد تا بتواندازعهده یِ مشکلاتی که پس ازعاشقی پدیدارمی گردد برآید.

معنایِ لغویِ "وادی اَیـْمـَن" سمتِ راست ومحلی که نورحق به دلِ حضرت موسی تابید.دراینجا همان وادی وبیابانِ عاشقی هست که صدهاخطروموانع دردلِ خوددارد.

شبِ تاراست ورهِ وادیِ ایمن درپیش

آتشِ طورکجاموعدِ دیدارکجاست


 حافظاخُلد برین خانه‌ی موروث منست


اندرین منزل ویرانه نشیمن چه کـنـم ؟


 "خـُلـد بـریـن" : بهشت جاویدان واعلا    "مـوروث" : به ارث مانده 

حـافــظا ! بهشتِ جاویدان خانه‌ایست که به مـن ارث رسیده است (حقِ من است ،خانه یِ پـدری من است) حال من که چنیـن ثروتمندم وصاحبِ این چنین خانه‌ای  هستم چه لزومی داردکه دل به این منزلِ موقّتی ببندم ودر این دنـیـایِ ویـرانه اقامت کنـم ؟

نکته یِ قابلِ توّجه دراین بیت که نشانه یِ هوشمندی، ذکاوت ودانشِ معماریِ ادبیِ بی نظیرِشاعر نیزمی باشد این است که ازآنجاکه "خانه" مکانِ دایمی ومحلِ اقامت و سکونت همیشگی هست،بهشت راباواژه یِ خانه توصیف کرده و متقابلن برای توصیفِ دنـیـا ازواژه یِ "منـزل" که محلِّ اتراق در بیـن راه و استـراحتـگاهِ موقّتیست بهره جسته است.

گرازاین منزلِ ویران به سوی خانه روم

دگرآنجاکه روم عاقل وفرزانه روم

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۹
  • ۳۷۴ نمایش
  • رضا ساقی

سرو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی