بـر سر آنـم که گر ز دست بـر آیـد
يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۹ ب.ظ
بـر سر آنـم که گر ز دست بـر آیـد
دست به کاری زنم که غصّه سرآید
برسرآنـم : قصد آن دارم، تصمیی گرفته ام
ازدست برآید : اگرمیّسرباشد ،چنانچه امکان پذیر باشد
معنی بیت:
تصمیم گرفتهام اگرممکن گردد کاری بکنم، دست بکاری بزنم تاکه حسرت و اندوه وغمی که درحالِ حاضردچارِ آنم به پایان برسد.
براساسِ شناختی که ازاین شاعرِ شیرین سخن پیداکرده ایم پرواضح است که کاری که حافظ قصد داردبه انجام رساندتاغصه واندوهش رابرطرف نماید "باده نوشیست" درجایِ دیگرمی فرماید:چهل سال رنج وغصه کشیدیم وعاقبتتدبیرِ مابه دستِ شرابِ دوساله بود
خلوتِ دل نیست جای صحبتِ اضداد
دیـو چو بـیـرون رود فرشتـه در آیـد
در نهانگاه وخلوت سرایِ دل یاباید"حق" جای گیردیا"باطل" جای خوش کند. درحریمِ حرمِ دل جایِ کافی برای حضورهمزمان یار و اغیار وجودندارد.
خلوتگاهِ دل همانندِکشوریست که همزمان دویاچندپادشاه نمی توانندحکومت کنند. دیو {نمادِ شر وبدی وباطل} هنگامی که خلوتگاهِ دل راترک کند فرشته {نمادِ خیر ونیکی وحق}امکانِ ورودپیداکرده وواردِ حریمِ دل می گردد.
اینجا جای ضدین نیست.می خواهدبگوید اگرکسی قصد دارد حاکمیّتِ مملکتِ دلش رابه دستِ پادشاهِ فرشته خو و پاک نهادِ "حق" بسپاردباید دیوِ بدی و پلشتی و کج اندیشی را از آن بیرون راندتازمامِ اموربه دستِ حق بیافتدوگرنه این امرمیسر نخواهدشد.حافظادردلِ تنگت چوفرودآیدیارخانه ازغیرنپرداخته ای یعنی چه؟
صحبت حُـکّام ظُلمت شب یـلداست
نـور ز خورشید جوی بـو که بر آید
خورشید : استعاره از پیر و راهنمایی که دلش نورانیست وبه اطرافیان پرتوآگاهی می پراکند.بـو : به امیدآنکه -شاید ، باشدهمنشینی با فرمانروایان وحاکمان که متأسفانه معمولاً به سبب سرمست شدن ازباده ی قدرت ،ستمگر وخود شیفته وخودپسند هستند،باعثِ کدورت و سیاهیِدل و جان می گردد روشندلی و دل آگاهی را از ضمیرِ پیر و مرشدِ روشن دل بجوی وطلب کن شاید استحقاقِ دریافت داشته باشی ونور هدایتش بر دلِ تو بتابد.نیکنامی خواهی ای دل بابدان صحبت مدارخودپسندی جان من برهان نادانی بود
بــر در اربـاب بـیمـــروّت دنـیــا
چندنشینی که خواجه کی به درآید
دنیا درنظرگاهِ حافظ، فریبنده،بی مروّت وناجوانمردانه هست.می فرماید: تا کی بر آستانِ اربابانِ دنیا دوست ناجوانمرد انتظارمی کشی (دریوزگی می کنی) تا مگریکی از در درآید و به تو کمکِ مادی کند . این کارعبث وبیهوده است وباعثِ تخریبِ مناعتِ طبع می شود. مالکان مال دوست و دنیا دارانِ دنیاپرست اهل کرم و بخشش نیستند اگر هم بخششی کنند ناچیز و با منّت فراوان است به دنیا دل مبند.ازره مرو به عشوه یِ دنیاکه ای عجوزمکّاره می رود ومحتاله می رود.
تـرک گـدایی مـکن که گنج بیابی
از نـظر رهـروی که در گـذر آیـد
دربیتِ قبلی دریوزگی کردن بردرِ دنیاداران موردِ نکوهشِ شدیدقرارگرفته، امّا دراین بیت ، سفارش و توصیه به گداییِ شده است!
بایدتوّجه داشت که "گدایی" دراینجابه معنایِ "سائلی"هست.یعنی سئوال کردن وطلبیدن پاسخ که عملی ارزشمنداست، تامی توانی سئوال کن واز پرسش وطلبِ پاسخ روی مگردان تابه گنج ِمعرفت برسی، باگدایی وسئوال کردنست که از نظریات و عقایدِ سایرِ مردمان حتّا رهگذارانِ عادی بهره مندشده و به گنج ِمعرفت دست پیداخواهی کرد .
گداییِ درِ میخانه طرفه اکسیریستگراین عمل بکنی خاک زرتوانی کرد.
صالح و طالح متاع خویش نـمـودنـد
تـا که قبـول اُفـتـد و که در نـظر آیـد ؟
صالح : نیکوکردار طالح : فاسق وبدکردار متاع : کالا نیکوکار و بدکار هریک متاع و کالایِ خویش را عرضه نمودهاند تا ببینیم از کدام یک موردِ قبول و پسند باریتعالی قرار میگیرد .هیچکس نمی تواندپیش بینی کندکه کدام یک درنزدخداوند عزیزو موردقبول خواهد بود. ازظاهرِ افراد نمی توان تشخیص داد، بلکه درون و نیّتِ افراد است که عاقبت کار را مشخّص میکند.ما ازبرونِ درشده مغرورِ صدفریبتاخود درونِ پرده چه تدبیرمی کنند.
بلبل عاشق تـو عمر خواه کـه آخـر
بـاغ شود سبز و شاخ گل به برآزد
" گل" استعاره از معشوق است.منظور از "عمر" فرصت و مهلت است .ای بلبلِ عاشق تو از خدا طلبِ طول عمر کن وهمچنان امیدوار باش ودل خوش دار که سرانجام بهار ازراه میرسد و شاخ وبرگ به گل می نشیندوباغ سبزوشکوفا میشود، وتوکامران وکامروا می شوی."بلبلِ عاشق" کنایه از خودِ شاعراست که لحظه ای امیدِخودرا ازدست نداده ودرهمه حال درانتظارِ راهیابی به بارگاهِ دوست روزگارسپری می کند.چشمه چشم مرا ای گل خندان دریابکه به امیدتوخوش آب روانی دارد
غفلت حافظ دراین سراچه عجب نیست
هـر کـه بـه مـیـخـانـه رفت بیخبـر آیـد
بیخبریِ حافـظ در این دنیایِ کوچک زیادعجیب نیست ،مراملامت مکن وبربی خبریِ من خرده مگیر.مگرنه آنکه هرکه به میکده رود مست و بیخبر باز می گردد.من نیزکه بیشترِاوقاتِ خویش رادرمیخانه سپری می کنم از جهان وهرچه دروهست بی خبرم. ازنظرگاهِ عرفانی نیز "میخانه" مکانِ شناخت ومعرفت است وهرکه با باده یِ معرفت سرمست شودنسبت به دنیا وتعلّقاتِ مادی بی توّجه میشود.این غزل درکل طعنه ایست به اربابانِ دنیادوستِ دنیاپرست که باتمامِ وجود درکسبِ مال وجاهِ دنیوی درتلاشند.
حافظ که راهِ عشق رابرگزیده، دنیا راعجوزه ای مکّار وفریبنده می پندارد که هیچ ارزشی نداشته ودل بستن برآن کاریست بیهوده وعبث. بنابراین حافظ همیشه مست است وبقولِ خودش هرگزازاین مستی بیدار نخواهدشد:به هیچ دورنخواهندیافت هشیارشچنین که حافظ ما مست باده یِ ازلست
- ۹۹/۰۹/۳۰
- ۶۳۳ نمایش