لَعلِ سیرابِ بخون تشنه،لبِ یارمن است
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۲۴ ب.ظ
لَعلِ سیرابِ بخون تشنه،لبِ یارمن است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
لعل: جواهر،سنگی قیمتی سرخ رنگ که دارای خواص گوناگون نیزهست.
لَعل سیراب: سنگی که سرخی آن درحدّ اعلا وکمال بوده باشد.
معنی بیت: لب ِ یار من همانندِ لعلی که درسرخی به کمال است، همچنان تشنه ی خون عاشقان است. من ِعاشق نیز به همان اندازه که اوتشنه ی خون است به دادن خون مشتاقم. هرروزفقط برای دیدن او جان دادن کارمن است.
خونم بخور که هیچ مَلِک باچنان جمال
ازدل نیایدش که نویسد گناهِ تو
شَرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردنِ او دید ودرانکارمن است
معنی بیت: هرکس که دلبری ودلستانیِ معشوقِ مرادید وهمچنان به عشقورزی من خُرده می گیرد وبه من این حق راقائل نمی شود که عاشق او باشم ازآن چشم سیاه ومژگان دراز معشوق خجالت بکشد! آیا این ناز وغمزه و جذابیّت وگیرایی رانمی بیند که مرانکارمی کند؟
به حُسن وخُلق ووفاکس به یارمانرسد
تورادراین سخن انکارکارمانرسد
ساروان رَخت به دروازه مبرکان سرکو
شاهراهیست که منزلگه دلدار من است
معنی بیت: ای ساربان وای سالارقافله، دستوربستن بارسفرمده وکاروان را به دروازه های شهرهدایت مکن، آنجا که عزم سفرداری شاهراهیست که منتهی به کوی معشوق من است.
امّا چرا شاعرازساربان می خواهد که کاروان رابه سمتِ کوی معشوق هدایت نکند؟ مگرنه این است که عاشق ازخدا می خواهد که ازکوی معشوق عبورکند؟
دونکته می تواند دلیل این درخواست باشد: یکی اینکه عاشق نمی تواند تحمّل کند وببیند که جزاو کسانِ دیگری نیزازکوی معشوق می گذرند.! عشق است وبدگمانی، اوبیم آن دارد که ممکن است تمام اهل کاروان معشوق اوراببینند وآنهانیزعاشق اوگردند!
دودیگراینکه، بعضی اوقات عشق به حدّی می رسد که عاشق توانایی گذراز کوی معشوق راندارد وبه بهانه های مختلف راهِ خودراکج می کند تا ازکوی معشوق عبورنکند! چون می داند که درکوچه ی معشوق،حالتی دست خواهد داد که ازشدّتِ اشتیاق از حال خواهدرفت ونخواهد توانست روی پاهای خودبایستد!
یادِ روانشاد استادشهریارافتادم که می فرمود: پس ازآنکه منظومه ی جادویی حیدربابا رانوشتم وبا آن سرعت مرزهارا درنوردید واین کوه کوچک وبی نام ونشان ِ حیدرباباشهرتِ جهانی پیدا کرد، من نسبت به حیدربابا یک احساس عمیق عاشقانه پیداکردم وروزبروز این احساس درژرفای جان من عمیق ترشد، بطوریکه تصوّراینکه اگر دوباره من باحیدربابا روبروشوم چه اتّفاقی خواهد افتاد به یک تابو تبدیل شد! ومن دیگرحتّا ازتصوّراین دیدار به حالتی غریب فرو می رفتم وسعی می کردم ازاین تصویربگریزم. تااینکه سی سال سپری شد ومن جرات نکردم که به قریه ی خشکناب که کوه حیدربابا درآنجابود بازگردم. من شهامتِ روبروشدن بااین کوه رانداشتم واطمینان داشتم که اگر چشمم به این کوه بیافتد درجا جان به جان آفرین تسلیم خواهم کرد! بعدها پس ازگذشت سی سال بااصراراهالی روستا قدم به حیدرباباگذاشتم وبه محض دیدن این کوه اسرارآمیز ازحال رفتم ومردم مرا دردوش خود به داخل روستا بردند....!
آری دنیای عشقبازی دنیای غریبیست وعجایب گوناگونی دارد. بعضی اوقات عاشق توان وجراتِ عبورازکوی معشوق راندارد وترجیح می دهد درفراق بسربرد تااینکه چشمش به در ودیوارکوی معشوق بیافتد! شاید حافظ نیزهمانندِ شاگرد خوداستاد شهریار،چنین حسّ وحال غریبی داشته که ازساربان خواسته، کاروان رابدانسوهدایت نکند!
البته که این قائده مطلق نیست وبرای همه ی عشّاق چنین حس وحال غریبی رقم نمی خورد. برای عاشق، حتّاگرد وغبار منزل معشوق،روشنی چشم است و کیمیای مراد. لیکن عشق است وازهر زبان که می شنوی نامکرّر است وناشنیده!
برقی ازمنزل لیلی بدرخشید سحر
وَه که با خرمنِ مجنون دل افگارچه کرد!
بنده ی طالع خویشم که دراین قحطِ وفا
عشق آن لولی ِسرمست خریدارمن است
طالع: اقبال وشانس
قحط وفا: کمبود وفا
لولی : عشوه گر،شهرآشوب
معنی بیت: من چقدر خوش اقبالم، دراین دوران که عشق و عشقبازی ووفاداری ، واژه های غریبی هستند ومحبّت ووفاداری نایابند، عشقِ آن عشوه گرسرمست،ازمیان این همه مردم مرا انتخاب کرده ومحبّت او بر دل من فرودآمده است. خوشا به سعادت من که عاشق چنین دلبرشوخ وطنّازی شده ام من غلام وبنده ی این اقبال نیکوهستم.
زاهدبرو که طالع اگرطالع من است
جامم بدست باشد وزلف نگارهم
طَبله ی عطر گل و زلفِ عبیرافشانش
فیضِ یک شمّه ز بوی خوش عطّار من است
طبله: صندوقچه ای که درآن عبیروعطر نگاهداری می کنند.
عبیر: نوعی عطر که اززعفران وگلاب ومُشک گیرند.
زلفِ عبیرافشانش: مربوط به شاخه های گل وسنبل است که عطر وعبیر می افشانند.
ازصندوقچه ی عطّاران وازشاخه های مُعطّرگل وسنبل وازهرآنچه که بوی خوش ودلپذیر منتشرمی شود وبه مشام ما می رسد، تحتِ تاثیر وبرگرفته ازعطر ِ دلنوازمعشوق من است. اگربوی خوش ِ معشوق نبود گل هانیزرنگ وبویی نداشتند،زلفِ سُنبل نیزدلکش وخوشبونمی شد.
مفروش عطرعقل به هندوی زلفِ ما
کانجاهزارنافه ی مُشکین به نیم جو
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران
کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
"باغبان" کنایه ازمعشوق است.
گلنار: شکوفه وگل انار که درسرخی بی نظیراست. کنایه ازاشک سرخ
گلزار: کنایه ازرخسارمعشوق است
معنی بیت: ای معشوق، ازدرگاهِ خویش مرا همانند نسیمی مَران وزحمات مرانادیده مگیر، که اگرنیک بنگری سُرخی گونه ولب توازاشک خونین من مایه گرفته است. اشک گلگون من سبب طراوت و جلوه ی رخسار تو وگرمی بازارتوشده است.
یارمن باش که زیبِ فلک وزینتِ دهر
ازمَهِ روی تو واشک چوپروین من است
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است
نرگس : استعاره ازچشم است.
معنی بیت: چشمان معشوق که طبیبِ دل بیمارمن است برای بهبودی من، بوسه تجویزکرده است. بوسه ای ازلب شیرین معشوق که گواراترازشربت گلاب وقند است وتنها داروی شفابخش برای بیماری دل.
چولعل ِ شکّرینت بوسه بخشد
مَذاق جان ما زو پُرشکرباد
آنکه درطرزغزل نکته به حافظ آموخت
یارشیرین سخن نادره گفتار من است
کسی که درشیوه ی غزلسرایی، نکته های لطیف وظریف را به حافظ آموخت، عشوه ها وغمزه های یارشیرین سخنم بود. شیرین سخنی که حرف های جالب ونغزولطیف می زند من تحتِ تاثیرشیرین سخن گفتن اونکته دان شدم وتوانستم غزلهای دلنشین بسرایم
دلنشین شدسخنم تاتوقبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد.
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۲۶۱ نمایش