حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

دَمی با غم بسربردن جهان یکسرنمی ارزد

پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۰۰ ب.ظ



دَمی باغم بسربردن جهان یکسرنمی ارزد


به می بفروش دَلق ماکزاین بهترنمی ارزد


 این غزل درعین سادگی،به سبب دارابودنِ پیام های کاربردی ومفیدوارزشمند،آنقدر دلچسب وشیرین است که هرکس باهر دیدگاهی بشنود یابخواند،بی هیچ تردیدی تحت تاثیر قرارگرفته واگرتمام غزل رابه خاطر نسپارد،حدّاقل یک بیت یایک مصرع رادرلوحِ خاطرخواهد نوشت. بارها مرور خواهد کرد،درخلوت وجلوت زمزمه خواهد نمودو کوتاه سخن اینکه همه ی مخاطبین از مضامینِ دلنشینِ تک تک بیتها ومصرع هالذت خواهند بردوغم ها وشادی های خودرابااین عباراتِ عبرت انگیزوسازنده،سرو سامان خواهند بخشید.

یکی دیگرازراز ماندگاری شعرحافظ، بازگوییِ صادقانه ودلسوزانه یِ دغدغه های فکریِ مردم، وارایه ی ساده ترین وکم هزینه ترین راهکارهایِ برون رفت ازاین دغدغه هاست.  دغدغه هایی که سالهای سال،دل وجان مردم را،سخت آزرده وفرسوده نموده اند. 
دنیاهیچ ارزشی ندارد،وبی ارزش ترازآنست که آدمی لحظه ای راباغم واندوه به سربرد.بایددَم راغنیمت شمرد ودرتمام لحظات خوشی کرد، حتّااگرتهّیه یِ اسبابِ سرخوشی وشادمانی،  به قیمتِ فروختنِ قبایِ خویش بوده باشدبایدآن رافروخت واین رابدست آورد.خوردنِ غم دنیا  به هیچ بهانه ای قابل قبول نبوده وکارمقبولی نیست، یک لحظه غمگینی به تمام جهان نمی ارزد. جهان وزیباییهایش گرچه فریبنده وهوس انگیزهستتد،لیکن اگرقراربراین باشد که درقبالِ دستیابی به آنها،غم واندوهی بردل آدمی بنشیند، وآزردگیِ خاطربه بارآورد، ارزشِ خودرا ازدست می دهند. به احتمالی حافظ این شعررا زمانی سروده که درپیِ یافتنِ روزنه ای بر جهان حقیقتِ،به فرقه یِ صوفیان پیوسته بود،لیکن دیری نگذشته که به پوچ بودنِ ادعّاهای آنان پی برده وخود راکنار کشیده است.
اهمّیت وارزشِ خرقه درنزدصوفیان ،همانندِ اهمیّت وارزشِ درجه ونشان درنزدِنظامیان است. رنگِ دَلق یاخرقه یِ صوفیان نیز نسبت به مقام ومراتبی که داشتندبادیگران متفاوت وبیانگرِ ارزش ودرجه یِ معنویِ صاحبِ دَلق بود.امّابرایِ کسی مانندِحافظ،که ازخرافات بیزاربودو هرگز نتوانست کج فهمی هایِ صوفیان رانادیده گرفته وبَرتابَد، پوشیدنِ دَلق وسوسه وهیجانی نداشت. اوخیلی زود دریافته بود که  دَلق چیزی جزنشانه یِ ریاکاری ، ونمادِ خودنمایی نیست وپشیزی ارزش ندارد. ازهمین روست که می فرماید:
این خرقه ی مارا با جام شرابی معامله کن اگر قبول کردندوجامِ شرابی درقبالِ آن دادند زهی توفیق که بیشتر از این ارزشی ندارد.
دلق حافظ به چه اَرزد به می اَش رنگین کن
وانگهش مست وخراب از سر بازار بیار

بکوی می فروشانش به جامی بر نمیگیرند


زهی سجاده یِ تقوا که یک ساغر نمی ارزد


باتوّجه به اینکه "دلق وتسیح و وعباوقباو سجاده و..."ازلوازمِ وابزارِ عبادت محسوب می گردند، درنظرگاهِ حافظ،تمامِ این لوازم،بی ارزش بوده واگرصاحبِ این لوازم توانسته باشدکه آنهاراباجام شرابی معاوضه کند بُردکرده است.چراکه حافظ عشقورزی رابالاتراز عبادت می داند ومعتقداست که برای رسیدن به سرمنزلِ مقصود،کوتاهترین وخیال انگیزترین و درست ترین راه، همانا طریقِ عشق ورزیست. لذابرهمین براساس دراین بیت سجّاده یِ تقوا را نیز مانندِ دلق بی ارزش دانسته وازاینکه آن را باجام شرابی معاوضه نمی کنند اظهارتعجّب می کند.
معنی بیت: به به ؛ عجب از سجاده ی تقوایِ باارزشی! که ما داریم،حتّا ارزش یک پیمانه می را ندارد و در کوی عاشقان و رندان،  آنرا با جام شرابی عوض نمی کنند. 
کوی عاشقان و رندان،همانجاست که برای رسیدن به مقصود،کسی خداوندرادرساعات معیّن بارفتاری مشخّص عبادت نمی کند،بلکه خالصانه درهمه حال ودرهمه شرایط به اوعشق می ورزدوروز وشب ،جزاوبه چیزی نمی اندیشد،دلق نمی پوشد وتسبیح به دست نمی گیردوخودرا با این لوازم ونشان ودرجه ازمردم جدانمی کند. در آنجاهرکسی لافِ عشق زد، چست وچابک سرمی بازد.
دلق وسجاده ی حافظ ببرد باده فروش
گرشرابش زکفِ ساقی مَهوش باشد.

رقیبم سرزنش‌ها کرد زین دَرآب رخ برتاب


چه افتاد این سر ما را که خاک درنمی‌ارزد


رقیب درگذشته بیشتربه معنایِ مراقب ونگهبان به کارگرفته می شد.باگذشتِ زمان, معنایِ حریف رابه خودگرفت.امروزه "رقیب"به کسی گفته می شود که در موضوعی با کسی درحالِ رقابت ومسابقه بوده باشد.
نگهبانِ بارگاه معشوق مرا ملامت ونکوهش کرد که دراینجاگریه وزاری نکن، از این درگاه برو، توسزاوارِاین درگاه نیستی. خدایا ؛ چه اتّفاقی رخ داده وچه پیش آمده است که دیگر سر ما ارزشِ خاکِ آستان شدن رانیز ندارد؟ من که قصد داشتم سرِ خودراخاکِ آستانِ دوست کنم، چرا مراقبان ممانعت می کنند وچرا سرِ من ارزشِ خاک شدن دراین درگاه راندارد.؟ حافظ عاشقی نیست که درچنین مواقعی ازیارگله وشکایت کند، اوازبختِ بدِ خودناراحت است وهرگز به معشوقِ خود بی احترامی نمی کند.درجایِ دیگردرهمین زمینه می فرماید:
هرچه هست ازقامتِ ناسازِ بی اندامِ ماست
ورنه تشریفِ توبربالایِ کس کوتاه نیست.
یعنی هرایراد ومشکلی هست درخودِما هست، قامتِ مانامتناسب وترکیبِ شمایلِ ماناهماهنگ است.مائیم که لیاقت نداریم وبی قواره هستیم . هرخلعتی که تومی بخشی برقدوبالای هیچ کس کوتاه ونامناسب نمی باشد.

شکوه تاج سلطانی که بیم جان دراودَرجست


کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد


عظمت و جلالِ تاج وتختِ پادشاهی وسوسه انگیز وجالب و جذّاب است لیکن ازآنجاکه همواره درمعرضِ تهدید بوده و با خطر مرگ همراه است، ارزشِ سر باختن ندارد.چنانچه ملاحظه می گردد دراین غزل هربیت جدا ازسایرِبیت ها،معنایِ مستقّلی دارند وهرکدام ازبیت ها ازاین بابت که پند واندرزی درخصوص بی ارزش بودنِ دنیاهستند باکلِّ غزل هماهنگی دارند.اغلبِ غزلیاتِ حافظ ازچنین ویژگیِ منحصربفردی برخوردار هستند.هربیت ازهرغزل.، ضمنِ آنکه با تمامی بیت ها ارتباط معناییِ خودراحفظ می کند، یک جهان معنی دردلِ خود دارد.
شعرحافظ همه بیت الغزلِ معرفت است
آفرین برنفسِ دلکش ولطفِ سخن اش 

چه آسان می‌نمود اوّل غم دریا به بوی سود


غلط کردم که این طوفان بصدگوهرنمی ارزد


 دراوّلِ کار ترس از دریا،به امیدِتحصیلِ سودِ فراوان، چقدرآسان به چشم می آمد، ولی بعدن دریافتم  که چه اشتباهِ بزرگی مرتکب شده ام ،من اصلن به هول وهراسِ گرفتار شدن درطوفان، نیاندیشیده بودم.گرفتاری درطوفان به قدری سخت ووحشتناک هست که به صدها مِن جواهر وطلا هم نمی ارزد.
این بیت به نوعی یادآورِ بیتِ معروفِ:
الا یاایّهاالسّاقی ادرکاسا وناولها
که عشق آسان نموداول ولی افتادمشکلها
همگان می توانندبه راحتی عاشق شوند، عاشق شدن آسان ترین،لذت بخش ترین وراحت ترین کاراست. امّاکمترکسی می تواندتاپایانِ راه، عاشق بماند.زیراعاشق ماندن هزینه های فراوانی دارد. عاشق بایدایثارگرباشد.،گذشت وفداکاری داشته باشد.عاشق بایدهرآنچه راکه شکستنیست بشکند و هرآنچه که فداکردنیست به قربانگاهِ عشق ببردو....... به همین سبب بیشترکسانی که به ادّعایِ خودعاشق می شوند،خیلی زودترازآنی که می پنداشتند،ازادامه یِ راه بازمی مانند.

توراآن بِه که روی خودزمشتاقان بپوشانی


که شادیّ ِ جهان گیری غم لشکر نمی ارزد


خطاب به معشوق است:
بهترآن است که تو رویِ زیبا ودلربایت را ازمردمِ مشتاق بپوشانی،چراکه شور وشعفِ جهان رابه تصرّفِ خود درآوردن،به دردِسر وتحمّلِ غمِ سپاهیان نمی ارزد. خوشحالیِ اینکه مشهور جهان شوی به غم ورنجِ نگهداری وزحمتِ حفظِ این همه لشکر نمی ارزد.
برداشت دیگری از"غمِ لشکر" که بنظرچنین می رسد حافظانه ترازبرداشت اول می باشد:
باتوّجه به اینکه دراینجا،سخن ازپادشاهی جهان گشا نیست که شیرینیِ جهانگیری باتلخیِ غمِ نگاهداری سپاهیان کمرنگ شده باشد واو  مجبوربوده باشدغمِ نگاهداریِ لشکریان حقوق بگیر خودراتحمّل کند،بلکه سخن اززیبارویی افسونگراست که لشکریانش، داوطلبانه جانفشانی می کنندنه بخاطرجیره ومواجب، بنابراین دراینجا قطعن دغدغه یِ نگهداریِ سربازان معنایی حافظانه ندارد وبه نظرمی رسد منظوراز"غمِ لشکر" غم واندوهیست که یکایکِ  سربازان ازعشق به معشوقِ خود دارند.
معنی بیت بادرنظرگرفتن این موضوع:
شایسته این است که حجاب بررخسار فریبنده ببندی ومانع ازاین شوی که مردم تورا ببینند. زیرامردم بادیدنِ توعاشق وشیدا شده و به رنج و مِحنت مبتلا خواهندشد. بی تردید تواگرحجاب کنارزده ورخسارِ زیبایت را آشکارسازی، مردم جهان راشیفته یِ خود خواهی کرد وجهان به تسخیرتو درخواهد آمدوتواز  تسخیرِجهان شادمان خواهی بود درحالی که مردم درآتشِ عشقِ توخواهند سوخت. خوشحالیِ فتح جهان به قیمتِ غمخواریِ  این همه لشکرارزشی ندارد.

برو گنج قناعت جوی و کُنج عافیت بنشین


کـه یکـدم تنگدل بودن به بَحر و بَر نمی ارزد


بَحر وبَر: هرآنچه که دردریاها وخشکی ها وجود دارد.
قناعت:بسنده کردن برکم وراضی بودن،
چون نور قناعت در چراغ ِ هستی ِانسان  تجلّى کند، انسان تبدیل به قدرتى براى حفظِ حقوق دیگران و ایستادن بر چهار چوب حقوق خویش می گردد.
توانِ قناعت پیشه کردن وصرفه جویی نمودن،گنجی بی پایان است وآدمی رابه منزلگاهِ آرامش وعاقبت به خیری رهنمون می سازد. کُنج عافیت، همان گوشه یِ اَمنی هست که انسان درکمالِ آرامش از زیبائیهایِ زندگانی بهره مند می گردد. درنظرگاه حافظ دنیا وزیبائیهایِ آن،همگی ناپایدار بوده وارزشِ آن راندارند که کسی برایِ به دست آوردنِ آن،دست به کاری بزند که اندوهِ دل به بار آورد ویا دلِ کسی رابشکند. یک لحظه اندوهناکی به کلِّ لذاتِ زودگذردنیا نمی ارزد‌.
گنج زر گر نبود کُنج ِ قناعت باقیست
آنکه آن داد به شاهان به گدایان این داد.

چوحافظ درقناعت کوش وزدنیای دون بگذر


که یک جو منّتِ دونان دوصدمن زرنمی‌ارزد


همانند حافظ قناعت وصرفه جویی پیشه کن و از زیاده خواهیِ این دنیای پست چشم پوشی کن، که اگرچنین نکنی،ناگزیرمی بایست زیرِ بارِ منّت پست خویان بروی واین کاربه قدری تورا ذلیل خواهدکرد که  دویست  من طلا وجواهر نیزخرج کنی نخواهی توانست آن ذلّت وخواری را پاک کنی.پس بهترآنکه انسان مناعتِ طبع نگه دارد،صرفه جویی وقناعت پیشه سازدتاهرگززیربارِ منّتِ نامردان ونااهلان قرار نگیرد.
قناعت تجلی عملی ِ بی نیازیست و نوعی نگرش خاص نسبت به دنیاست. نگرشی که حکایت گرِ عزّت و شخصیّتِ یک فرد در مقابل امکانات مالی دیگران است. اثر قناعت، احساس آزادگی و بی نیازی از غیر خداست و این بزرگ ترین فضیلت برای انسان است. 
 افرادِ خود ساخته و وارسته، دارای روحیه قناعت و عزت هستند و در پرتوِ این روحیّه یِ عالی، هیچگاه چشم ِطمع به مال و منالِ دیگران ندوخته اند و برای کسبِ مال و مقام، شخصیت والای خویش را خُرد نمی کنند.قناعت به معنای تشویق به سستی، تنبلی و نداری نیست. بلکه قناعت به معنای روحیه ای است که در پرتوِ آن مسائل اساسی خود را فراموش نکنیم، عزّت نفسِ خودرا حفظ وبا حداقل امکانات، همزیستی مسالمت آمیز داشته باشیم.
ماآبروی فقر وقناعت نمی بریم
باپادشه بگوی که روزی مقدّراست.


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۷
  • ۲۴۵ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی