حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

هر که شد مَحرم دل، در حرم ‌یار بماند

شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۳:۳۳ ب.ظ



هر که شد مَحرم دل، در حرم ‌یار بماند

وان که این کار ندانست در اِنکار بماند


جایگاهِ عشق دردل است وجایگاهِ عقل درسر. آدمیان را اگربرپایه ی عقل وعشق تقسیم بندی کنیم دودسته هستند:     دسته ی اوّل آنهایی که طریق عشق پیش گرفته وبه رای دل تابع اند ودسته ی دوّم کسانی که براساس ِ مصلحت گرایی، ترس ازشکست وارزیابیِ ضرر وزیان تصمیم می گیرند وتابع عقل اند. ..........

مَحرم: آشنا وخودی 
حَرم: اندرونی وخلوت‌ سرا
انکار: نفی کردن ،مُنکرشدن
معنی بیت:
هرکسی که مَحرم دل شد ترس ِ ازدست دادنِ امتیازات، ترس ِ ازدست دادنِ رفاه وجاه وجلال و.... راکنارگذاشت وعشق را پذیرفت، به خلوتگاهِ یارراه پیداخواهدکرد وازلذّتِ وصال ونعمتِ جاودانگی برخوردار خواهد شد. تصمیماتِ عقل برمبنای حفظ منافع،پرهیز ازخطرات وترس ِ ازدست دادن است درحالی که تصمیماتِ عشق بی مَهابا ،دل به دریازدن،به استقبال خطرشتافتن وتنهابراساس رضایتِ معشوق اتخاذمی گردد. 
درمصرع دوّم حافظ دست به یک شرینکاری ادبی نیز زده وعبارتِ "هرکه اینکار ندانست درانکاربماند" را بگونه ای درکنار هم چیده و ترکیب نموده که (اینکار) دوبارشنیده می شود امّا اینکار دوّمی(انکار ومنکرشدن است) گرچه چنانچه "انکار" را هم اینکاربخوانیم بازهم معنای موردِ نظرشاعر حاصل خواهد شد! واین بازی حافظانه ایست که خواجه ی خوش ذوق شیراز انجام داده است.
معنی مصرع اگر"انکار" رانیز"اینکار" بخوانیم:
هرکسی اینکار(عشقبازی وانتخاب طریق عشق) راازروی نادانی وناآگاهی ندانست ونتوانست انجام دهد قطعاً دراینکار (برخورداری ازلذتِ وصال وجاودانگی) بازخواهدماند.
معنی مصرع بادرنظرگرفتن همان واژه ی اصلی شعر(انکار):
 هرکسی که طریق عشق رابرگزید ومحبّت ورزید وبادل همراه شد شایسته ی وصال خواهدبود وبه خلوتگاه یارراه پیداخواهدکرد وهرکس که عشق راکناربگذاشت وندانست که عشق طریق رستگاریست درجهل ونادانی فروخواهد ماند. منکرعشق راهِ نجات نداشته ودربندِ انکارمی ماند وهرگزپویایی وبالندگی راتجربه نمی کند. 

مُنکران راهم ازاین مِی دوسه ساغربچشان
وگرایشان نستانند روانی به من آر


اگر از پرده برون شد دل من، عیب مکن

شکر ایزد که نه در پرده‌ی پندار بماند


 «پرده» معانی گوناگونی دارد دراینجا آشکارشدن راز عاشقی وازراه خارج شدن است. البته حافظ ازنظرگاهِ زاهد وصوفی که منکران عشق هستند ازراه خارج شده اند! راه درست همین طریق عشق است زیرادرمصرع دوّم  خدارا سپاس می گوید که راه عشق راانتخاب کرده واز توهّم وخیالپردازی خارج شده است. معلوم می شود که درنظرحافظ، همه چیز بازتابِ یک فروغ ِ روی معشوقِ اَزلیست و این همه تصوّرات وباورها واعتقادات غیراز"عشق" همه پندارو خیالند و جزاوهام چیزی بیش نیستند!
معنی بیت: (ای زاهد وعابدوصوفی) ازاینکه ازراهِ شما خارج شده ومسیردیگری(عشق) انتخاب کردم عیبم مکنید من خوشحالم وخداراسپاس می گویم که راه درست راپیدا کرده وازوَهم وگمان رهایی یافتم.
حُسن روی تو به یک جلوه که درآینه کرد
این همه نقش درآئینه ی اوهام افتاد


صوفیان واستدند از گِرو می، همه رَخت

دَلقِ ما بود که در خانه‌ی خمّار بماند


واستدند: بازپس گرفتند ورنگ عوض کردند
دلق: خرقه، لباس درویشی
معنی بیت: صوفیانِ ریاکارکه تامروزباده نوشی می کردند وخرقه درگِرو باده می گذاشتند، بامشاهده ی تغییرشرایط اجتماعی، سیاسی بلافاصله تغییررنگ داده وخرقه های خودرا ازگِروباده آزادکردند وپرهیزگاری پیشه کردند. تنها خرقه ی ماست که هنوز درگروِ باده هست وماهمچنان همانیم که بودیم وهمان نیزخواهیم بود.
حلقه ی پیرمغان ازازلم درگوش است
برهمانیم که بودیم وهمان خواهدشد


مُحتسب شیخ شد و فِسق خود از یاد بِبُرد

قصّه‌ی ماست که در هر سرِ بازار بماند


مُحتسب: مامور محاسبه گر، ضمناً باتوجّه به اینکه "محتسب" لقبِ امیرمبارزالدین ِ منافق ودورو نیز بوده احتمالاً حافظ این غزل رادرآن روزگاران سروده  و روی کارآمدنِ اورا یادآوری کرده است. گویند وی قبل ازبه قدرت رسیدن، سخت به فسق وفجورمشغول بوده و شهرت به فسادداشته، لیکن پس ازبه تخت نشستن رنگ عوض کرده وتبدیل به یک متشرّع ِ متعصّب شده است.! ازهمین رواز اوبه عنوان محتسب یادشده است.
معنی بیت: محتسب (امیرمبارزالدّین وهمراهانش) به جلدِشیخ درآمدن وفساد واعمالِ لهو ولعب خودرافراموش کرد، لیکن قصّه ی رندی های ما( شامل شرابخواری ونظربازی وعشقبازی) درکوچه وبازار دهان به دهان می گردد وهمه ازرفتارهای ما صحبت می کنند
همه کارم زخودکامی به بدنامی کشیدآخر!
نهان کی مانَد آن رازی کزوسازند محفل ها؟



هر مِی لَعل کز آن دست بلورین ستدیم

آبِ حسرت شد و در چشم گُهربار بماند


احتمالاً قبل ازروی کارآمدن ِ امیرمبارزالدّین، اوضاع وفقِ مرادبوده که حافظ با این حسرت ازآن روزها یادیاکرده است.
آب حسرت: اشک چشم، "آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند" در این جانیزحافظ پارادوکسی زیباخَلق کرده است. 
 مخاطب باشنیدنِ واژه ی اشکِ چشم، درذهن  خود روان بودن و بارش ِ آن راتصوّرمی کند امّا حافظ می فرماید درچشم گهرباربماند!  ماندن وروان بودنِ اشک تناقضی حافظانه ایجادکرده است. این تناقض حسرت وافسوس را دوچندان کرده وبرجسته ترساخته است.
معنی بیت: هرشراب وباده ای که ازدستِ سیمین ساقِ ساقیان مَه روگرفتیم وخوردیم به ناگاه اوضاع دستخوش تغییرشد وقطره قطره ی آن شراب های لعلگون، تبدیل به اشک چشم شد وبرچشمان خونبارمان نشست.
باتوجّه به سرخرنگ بودن شراب، اشکهایی که برچشم حافظ به عنوان آب حسرت  نشسته نیز گُهربار وخونین هستند.
تابی سروپاباشد اوضاع فلک زین دست
درسرهوس ساقی دردست شراب اُولی



جز دل من، کز اَزل تا به ابد عاشق رفت

جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند


به جز دل عاشق پیشه ی من که همیشه عاشق بوده وخواهد بودهیچ کسی رانشنیدیم که در طریق ِ عشق این چنین ثابت قدم وپایدارمانده باشد!
دراَزل بَست دلم باسرزلفت پیوند
تاابدسرنکشدوزسرپیمان نرود


گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس

شیوه‌ی تو نشدش حاصل و بیمار بماند


نرگس ازسراشتیاق خواست که مثل چشمان توخُماروعشوه آود باشد خودرابه بیماری زد تا شبیهِ توگردد،لیکن چون موّفق نشد شیوه ی نگاهِ تورابیاموزد همانطوربیمارباقی ماند!
 به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریبِ چشم توصدفتنه درجهان انداخت


از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر

یادگاری که در این گنبد دوّار بماند


این بیت درحقیقت چکیده وعصاره ی شرابِ نابیست که درخُمخانه ی دیوان حافظ می جوشد وجویندگان حقیقت راسرمست وسرخوش نگاه می دارد. شرابی که هوشیاری وآگاهی ولذت خالص می بخشد بی آنکه درپی،خماری ودردِ سر وکسالت داشته باشد. هرکس این بیتِ جادویی راملکه ی ذهن خودکند،بی هیچ تردیدی شادمانی و رستگاری ازآن ِ اوست وآرام آرام انسانیّت دروجودِ اونهادینه شده وبه ابدیّت خواهدپیوست...
"گُنبدِ دوّار" همین چرخ فلک است که بی وقفه می چرخد. حضرت حافظ به این دلیل برای بیان این جهان وروزگار باهوشمندی وخوش فکری"گنبدِ دوّار" بکاربُرده که پیچشِ صدای عشق وانعکاس صدا را دردرونِ آن قابلِ درک ترکند وبرای همگان ملموس ترسازد. چراکه درزیرگنبد دوّارپژواک ِصدامی پیچد وآن صدااگرصدای عشق باشد ماندگارترمی گردد.
معنی بیت: هیچ صدایی خوشترازصدای سخن عشق نیست این صدا جانفزاترین وخیال انگیزترین صدائیست که درکلّ جهان بگوش رسیده، می رسد وخواهدرسید. زیراین گنبدِ دوّارهیچ صدایی جزصدای عشق پایدارنمانده است.

هرکسی ازعشق بی‌بهره باشد، درباتلاق ِانکاربه گِل فروخواهدماند. عشق بُردباری، توانایی و مهربانی می بخشد. عشق آدمی از حَسد وکینه توزی می رهاند. درعشق اطوار ناپسند وجود ندارد. کسی درعشق به اندک چیزی به خشم نمی‌آید و اندیشه ی شرّ نمی‌کند،بدنمی گوید ومیل به ناحق نمی کند. همه چیز کهنه وفرسوده می شودالّاعشق که هرروز وهر لحظه باطراوت وشاداب ترمی گردد.  زبان‌ها همه قطع می‌شوند و دانش‌ها در غبار زمان پنهان می‌شوند وهمه چیزرنگ فنا ونابودی می گیرد لیکن آنچه که باقی وزنده می‌ماند "ایمان و امید و عشق" است و ازمیانِ این هر سه، عشق را والاترین مقام است.
هرگزنمیردآنکه دلش زنده شدبه عشق
ثبت است برجریده ی عالم دوام ما


داشتم دَلقی و صد عیب مرا می‌پوشید

خرقه رهنِ مِی و مطرب شد و زنّار بماند


زُنّار: - رشته ای که مسیحیان به وسیله ی آن صلیب را به گردن آویزند. 2 - کُستی ؛ شالی که زردشتیان به کمر بندند. در ادبیّاتِ عرفانی نمادِنامسلمانی وخروج ازدین و کُفراست.
قبل ازآنکه طریق عشق برگزینم درجمع صوفیان به درویشی وصوفیگری مشغول بودم، خرقه ای داشتم وبه وسیله ی آن خودراپرهیزگار نشان می دادم باپوشیدن آن مردم تصوّرمی کردندمن چقدرباتقواهستم! امّا چون دروغ بود وریا! چندان دوامی نیاورد، خرقه رابرای خرید باده به میخانه گروگذاشتم وچون خرقه ای برای پوشیدن نداشتم عیب هایم آشکارگردید وزُنّاری که اززیربرمی بستم وخرقه مانع دیده شدن آن می گشت نمایان شد!.
حافظ این خرقه که داری توببینی فردا
که چه زنّارززیرش به دَغابگشایند!


بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد

که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند


صورتِ چین: تصاویر ونقّاشی های چینیان. درآن روزگاران گویند که نقّاشان چینی درصورتگری آنقدر ماهر بودند که شهرت جهانی داشتند.
معنی بیت : خطاب به معشوق است. توآنقدردرزیبایی شگفت انگیز هستی که تصاویر ونقّاشی های زیبای چینی، درحیرت وتعجّب فرورفته اند (به اصطلاح خشکشان زده(   به همین سبب است که همه جاپراکنده وبردرودیواربی صداچسبیده اند.
هرکونکندفهمی زین کِلکِ خیال انگیز
نقشش به حرام اَرخود صورتگرچین باشد


به تماشاگهِ زلفش دلِ حافظ روزی

شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند!


تماشاگهِ زلف: زلفِ معشوق به تماشاگه تشبیه شده است. آنقدرزیبا،حلقه درحلقه وپُرچین وشکن است که تماشایی شده است.
شد: رفت. ‏
دلِ عاشق پیشه ی حافظ روزی ازسرکنجکاویی به تماشاگهِ زلف‌ یار رفت، رفت که بازگردد امّا تا اَبد گرفتار  شد وبازنگشت.
تادل هرزه گردِ من رفت به چین زلف او
زان سفردرازخودعزم وطن نمی کند.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۲
  • ۱۰۵۱ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی