گداخت جان که شودکاردل تمام ونشد
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۵ ب.ظ
گداخت جان که شودکاردل تمام ونشد
بسو ختیم در این آرزوی خام و نشد
گداختن : سوز وگداز عاشقی،ذرّه ذرّه ذوب شدن ، سوختن
تمام ِعمر،جانمان در حال وهوای عاشقی و رسیدن ِ به یارچونان کوره ای سوخت . لیکن دل ِ شیدای ما به حقّش نرسید وماطعم ِ گوارای وصال رانچشیدیم. امیدِ ما به دسترسی ِ یار گویی که آرزویی مَحال بود
حافظ چه خواهی گروصل خواهی
خون بایدت خورد درگاه وبیگاه
به لابه گفت شبی میر مجلس توشوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام ونشد
لابه :
اظهاراخلاص بانیازمندی تمام، امّادر اینجا معشوق به قصد فریبِ عاشق سخنی رابا لابه به عاشق گفته است.
معنی بیت: بااظهار اخلاص وصداقت به من اطمینان داد که شبی میهمان ومیر مجلس ِ من باشد. من ساده دل باورکردم وبااشتیاق کمربه غلامیش بستم و برای استقبال آماده شدم امّا دریغا به قولش عمل نکرد!
یابختِ من طریق مروّت فروگذاشت
یا اوبه شاهراهِ طریقت گذرنکرد
پیام داد که خواهم نشست با رندان
بشدبه رندی ودُردی کشیم نام ونشد
پیغام فرستاد که بزودی با رندان هم نشین خواهم شد. طریق ِرندی انتخاب کردم وبه رندی دُردی کشی مشهورشهر شدم امّا او بازبدقولی کرد وهمنشین من نشد.
گوشه ی چشم رضایی به مَنت بازنشد
اینچنین عزّتِ صاحب نظران می داری
رواست در بر اگر میتپد کبوتر دل
که دیددررهِ خودتاب وپیچ دام ونشد
کبوتر دل : دل به کبوتر تشبیه شده است.
شایسته وسزاوار است ، حقّ ِدل است که در دام ِعشقش در خون ِ خویش بطپد! ازیرا که دام ِ پیچ و تابِ زلفش را درمسیر ِ راهِ خود دید و از رفتن باز نماند وبه دام افتاد.
به دام ِ زلفِ تودل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است.
بدان هوس که بمستی ببوسم آن لبِ لعل
چه خون که در دلم افتادهمچو جام ونشد
بدان امید وبه آرزوی اینکه به مستی، آن لبِ سُرخ رنگ ولعلگونِ را ببوسم
چه خون ِدلها که خوردم. دلم همچون جام شراب، پرخون شد تاشاید معشوق به جای شراب بردارد وبنوشد وبدینوسیله لبش به جام ِ دل ِ من تماس پیداکند وبوسه ای نصیبِ من گردد امّا نشدکه نشد.
به یادِ لعل لب وچشم مست ومیگونت
زجام غم می لعلی که می خورم خونست
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من بخویش نمودم صداهتمام ونشد
دلیل راه :راهنما ورهبر، پیر ، مرشد
اهتمام: کوشش
معنی بیت:
اگرقصد داری طریق ِ عشق راانتخاب کنی، حتماً می بایست یک نفرراهنما ورهبرداشته باشی تاچگونگی ِ سیرو سلوک وراه ورسم ِ منزلها را به تو بیاموزد وگرنه به رسیدن به سرمنزل مقصود امکانپذیرنخواهد بود. حافظ خودرا مثال می زند که من می خواستم این طریق را بدون راهنما طی کنم هرچه تلاش کردم نتیجه ی مثبتی نگرفتم.
ازهمین روبود که حافظ پس ازآنکه به تنها توفیقی دررسیدن به سرمنزل مقصودبدست نیاورد وپس ازآنکه کسی را سزاوارراهنمایی پیدا نکرد دست به ابتکاری نو وخلّاقیتی بِکر زد! ابتکاری که تا آن زمان هیچکسی بدان نیاندیشیده ودست به چنین کاری نزده بود. اودرکارگاه ِ خیال یک شخصیّتِ خیالی ازیک انسانِ کامل ِ پاک باطن آفرید. آری اودست به خلقتِ "پیرمُغان زد" وهمه ی فضایل اخلاقی وخصوصیّاتِ شایسته را به اوداد وازاو یک اَبَرانسان ِ بی مانند ساخت تا راهنما ورهبر اوباشد! حافظ این ابتکارراباهوشمندی ورندی انجام داد. او چون فراتر ازآسمانِ طریقت وشریعت وصوفیگری وفرقه گرایی پروازمی کرد به دنبال شخصیّتی بود که به هیچ مذهب ومَسلکی جز رندی وعشق پایبند نبوده باشد. اوهرکس را به عنوان راهنما انتخاب می کرد به ناچارناگزیربود مذهبِ اورانیزبپذیرد! امّا با روحیّه ای که ازحافظ سراغ داریم او درهیچ چارچوبی نمی گنجید! اوهرکاری که می توانست انجام می داد که کسی نتواند به اوجزبرچسبِ "رندی وعشق"برچسبی بزند. اوبه زمین وزمان می شورید تاهیچ فرقه ای نتواند اورامنتسب به خودبنماید! اواندیشه ای جهان شمول داشت ومی بایست راهنما ورهبراونیز آزاداندیشانه رفتارمی کرد تاموردپسندِ حافظ بوده باشد. چه کسی بهترازیک شخصیّتِ خیالی که به هیچ مذهبی وابستگی نداشته باشد؟
به همین سبب است که هیچکس نمی تواند مذهبِ "پیرمغان" رابشناسد! چون اوهیچ مذهبی ندارد! چون او اصلاً وجودِ خارجی ندارد وشخصیّتی خیالی بیش نیست! امّاپاک باطن ِ پاک پندار وپاک رفتاراست. اوهرچه فرمان می دهد عین حقّ است. اوازجنگ وخونریزی بیزار است ومریدانش رابه صلح ودوستی وراستی وخوشباشی سفارش می کند وهیچکس راتهدید نمی کند.
مُریدِ پیرمغانم زمن مرنج ای شیخ
چراکه وعده توکردیّ واوبه جاآورد.
فغان که در طلب گنج نامه مقصود
شدم خراب جهانی ز غم تمام و نشد
گنج نامه : نقشه ی گنج ، همان اسرار ورمز وراز رسیدن به سرمنزل وصال است.
معنی بیت: درادامه ی بیت قبلی می فرماید: بدون ِ راهنما حالی چنین داشتم. به هردری زدم ناامیدبرگشتم ازرمرز وراز مَشربِ مقصود بی خبربودم وراه درست راپیدانمی کردم. افسوس که در طلبِ رسیدن به گنج ِ مراد ،خودم را بدنام ِ جهانی کردم اما به مقصود نرسیدم.
ای آنکه رَه به مَشربِ مقصود بُرده ای
زان بحرقطره ای به من ِخاکساربخش
دریغ ودردکه درجستجوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
گنج ِحضور : آگاه شدن وبه شناخت ومعرفتِ حق وحقیقت
کرام : کریمان ودولتمندان
درادامه ی سخنان قبل:
دردا که دراین راه، من برای اینکه به گنج ِ معرفت و شناخت برسم بارها بر در گاه ِ دولتمندان وکریمان اظهار نادانی، فقر و تهیدستی نمودم دریغا که به مقصودنرسیدم!
حافظ نیز همانند همه ی آدمیان، اشتباهاتِ زیادی مرتکب شده،به خطارفته وخسارت پرداخته است.اواعتراف می کندکه قدرخویش را ندانسته وپیش دولتمردان ومتموّلان خود را حقیرساخته است. اوبی هیچ بیم وواهمه ای اقرار می کند که دست ِگدایی به سوی آنان درازکرده وبارها وبارها حقارت را حس وتجربه کرده است!
دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد
گنج ِحضور : آگاه شدن وبه شناخت ومعرفتِ حق وحقیقت
کرام : کریمان ودولتمندان
درادامه ی سخنان قبل:
دردا که دراین راه، من برای اینکه به گنج ِ معرفت و شناخت برسم بارها بر در گاه ِ دولتمندان وکریمان اظهار نادانی، فقر و تهیدستی نمودم دریغا که به مقصودنرسیدم!
حافظ نیز همانند همه ی آدمیان، اشتباهاتِ زیادی مرتکب شده،به خطارفته وخسارت پرداخته است.اواعتراف می کندکه قدرخویش راندانسته وپیش دولتمردان ومتموّلان خود راحقیرساخته وگدایی کردهاست. اوبی هیچ بیم وواهمه ای اقرار می کند که دست ِگدایی به سوی آنان درازکرده وبارها وبارها حقارت را حس وتجربه کرده است! امّاآنچه که حافظ را ازخَلقی متمایز می سازد جسارت،شهامت وصداقتِ او دراعتراف به اشتباهاتِ خویش است.اودر شهامت وصداقت همانند بودا وعیسی ودراستخراج حقایق ازدل خطاها واشتباهات،فیلسوفی بی بدیل و بزرگ بود ومانند نداشت.
برای اَبَرانسانهایی مثل حافظ، حقیقت را با اشتباه وخطاکردن ودرون بینی آن به دست می آورند.زیرا دردرون هراشتباه کوچک یک حقیقت بزرگ نهفته است!. کسی که خطا نمی کند احتمالاً درهیچ مسیری حرکت نمی کند که مرتکب اشتباه هم نمی شود. درنظرگاه حافظ خطا برصواب مقدّم است. کسی که اشتباه نکند پیشرفتی نخواهدداشت. بزرگ ترین درسی که حافظ دراین بیت واین غزل به ما می دهد این است که ازاشتباه کردن نترسیم وتواناییِ اعتراف ومیل به درون بینی ِاشتباه راداشته باشیم. کسی که به اشتباه ِ خوداعتراف کند خطاهای دیگران رانیز همانندخطاهای خود تحمّل می کند وبه قدرتِ بخشندگی نایل می گردد. ازهمین روست که حافظ همیشه درجلدِ خطاکاران فرومی رود وخطاها وشتباهات ِ خودرا بیشترازکارهای خوب ِ خود بیان می کند. بیان کردن ِ اشتباهات بستری فراهم می کند که آدمی بتواند حقیقتی که دردرون ِ اشتباه نهفته کشف کند ودرس بگیرد. حافظ به این کشف بزرگ دست یافته بود که تنها راه ِ دست یابی به حقیقت،خطا کردن ،اعتراف به خطا وتجزیه و تحلیل خطاهاست. اوآن هنگام که بر درگاه پادشاهی به گدایی رفت، قبل ازآنکه ازپادشاه انعام یاپاداشی بگیرد حقیقتِ اشتباهِ خودرا دریافت نمود،حقیقتی که به حافظ مناعت طبع بخشید و هزاربارباارزش تر ازانعام وپاداش پادشاه بود:
بردَرشاهم گدایی نکته ای درکارکرد
گفت برهرخوان که بنشستم خدارزّاق بود
پس ازاین اتّفاق بود که ندا سرمی دهد:
که بَردبه نزدِ شاهان زمن ِ گدا پیامی؟
که به کوی می فروشان دوهزارجم به جامی
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد
حافظ به هرحیلت و چاره اندیشی که بنظرش می رسید برای رام کردن ِنگاربکاربست لیکن متاسّفانه کارسازنیافتاد.
چنانکه ملاحظه می شود پس ازاینکه حافظ تاکید می کند طیِّ مسیرعشق بدون راهنما ودلیل، امکانپذیرنیست،ادامه ی سخن رادر محور ناکامی ونامرادی پیش می برد تا مخاطب با سرنوشت ِیک نمونه ی عینیِ که به تنهایی به سیروسلوک پرداخته وتوفیقی حاصل نکرده مانوس شده واین تجربه رانکندبلکه باالهام گرفتن ازاین سرنوشت، به دنبال یک دلیل راه وپیری پاک پندار وپاک باطن بگردد.
امّا گرچه به ظاهرحافظ درنقش یک شکسته خورده وتوفیق نیافته ظاهرشده است لیکن درچنین شرایطی نیز درسی دیگر داده ومارا به مقاومت واستقامت در رسیدن به هدف می نماید.
مگربه تیغ اَجل خیمه برکنم ورنی
رَمیدن ازدردولت نه رسم وراه منست
- ۹۹/۰۹/۲۳
- ۳۰۶ نمایش
سلام
شما همون نویسنده وبلاگ http://rezafery.mihanblog.com هستین؟