حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

چو آفتابِ می از مشرقِ پـیـاله بر آیـد

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۲۳ ق.ظ


چو آفتابِ می از مشرقِ پـیـاله بر آیـد


ز  باغِ عارضِ  ساقی هزار لاله بر آیــد


آفتاب می : شراب از جهتِ درخشندگی به آفتاب تشبیه شده است که ازشرقِ پیاله سربرآورده وپرتوافشانی می کند.

عارض : چهره ، رخسار   

باغِ عارضِ ساقی : رخسارِساقی به باغی تشبیه شده که گلگون و لاله زار است،سرخ رنگ است.

در این بیت تشبیهِ زیبایِ حافظانه ای رقم خورده است 

 وقتی شراب را در جام و پیاله می‌ریزند سطحِ دایره‌وارِ شراب به آهستگی بالا می‌آید، همانگونه که خورشید آرام آرام از سمتِ مشرق بالا می آید ، وقتی که شراب در جام ریخته می‌شود پرتوِ رنگِ شراب در چهره‌یِ ساقی منعکس می‌شود و چهره‌اش گلگون و قرمز می‌شود ، یا ساقی هم در اثر نوشیدنِ شراب چهره‌اش گلگون و سرخ می‌شود...... .                                    

در این بیت تشبیهِ زیبایِ حافظانه ای رقم خورده است ، وقتی شراب را در جام و پیاله می‌ریزند سطحِ دایره‌وارِ شراب به آهستگی بالا می‌آید، همانگونه که خورشید آرام آرام از سمتِ مشرق بالا می آید ، وقتی که شراب در جام ریخته می‌شود پرتوِ رنگِ شراب در چهره‌یِ ساقی منعکس می‌شود و چهره‌اش گلگون و قرمز می‌شود ، یا ساقی هم در اثر نوشیدنِ شراب چهره‌اش گلگون و سرخ می‌شود .

خورشید می زمشرق ساغرطلوع کرد

گربرگ عیش می طلبی ترک خواب کن


نسیم در سرِ گل بشکند کُلاله‌یِ سنبل


چو از میانِ چمن بویِ آن کُلاله بر آیـد


کُلاله:کاکُلِ مجعّدوپیچیده، زلفِ مجعّد ، دسته‌ای از مویِ جلو سرکه بر بالای پیشانی بندند ، یک دسته‌گل

"سنبل" دراینجااستعاره از معشوق است ،

هنگامی که بویِ زلف یار در باغ و بوستان بپیچد، نسیم آن زلف معشوق را به رخِ گل می‌کشد (تویِ سر گل می‌زند) که ببین این بویِ زلف یار است تو دیگر دم از خوشبویی نزن .

آن نافه یِ مرادکه می خواستم زِبخت

درچینِ زلفِ آن بتِ مشکین کلاله بود



حکایتِ شبِ هجران نه آن حکایتِ حالیست

که  شِمّه ای زبیانش به  صد رساله  برآید


حکایت : داستان ،شرح ، توصیف    

شِـمّـه :اندک، یک بار بوییدن ،

رساله : نامه یِ تشریحی ، مقاله ، در اینجا به معنی کتاب   

برآید : شرح داده شود، بگنجد

داستان شب هجران ازآن شرح‌حال هایی نیست که حتا اندکی از آن رابتوان در صد کتاب بگنجاند.این حکایت شرح دادنی نیست.

هرشبنمی دراین ره صدبحرِآتشین است

دردا که این معمّا درد وبیان ندارد



ز گِردخوانِ نگونِ فلک،طمع نتوان داشت


که بی ملالت  صد غصّه یک نواله بر آیـد


گِردخوان : سفره‌یِ گرد ، سینی  

"گِردخوانِ نگونِ فلک" : آسمان به سینی یا سفره‌یِ گِردی تشبیه شده که واژگون گردیده است.روشن است که سفره‌ای که واژگون شود چیزی در آن نمی‌ماند.

نواله : لقمه ، یک وعده یِ غذا برای یک نفر ،

از سفره‌یِ گردِ واژگون گشته یِ چرخِ گردون، نمی‌توان امیدوانتظار داشت که یک لقمه نان،به راحتی و بدونِ تحمّلِ رنج و غصّه به دست آید .  

عهدوپیمانِ فلک رانیست چندان اعتبار

عهدباپیمانه بندم شرط باساغرکنم


به سعی خودنتوان بردپی به گوهرِمقصود

خیال  باشد  کاین  کار  بی  حواله بر آید


گوهر : گنج    

مقصود : مراد ، آرزو   

حواله : برات ، الهام شدن،بهره ای که شخصی بخاطرِشایستگی می برد.

بعضی کارهابا تلاش و کوششِ شخصی به نتیجه نمی رسدمثلِ شاعری وسرودنِ شعر،حتمن لازمست که استعدادوذوقِ شعرگفتن اعطا شده باشد.کسی باتلاش نمی تواندونخواهدتوانست یک بیت شعرهمانندِحضرت حافظ بسراید؛مگراینکه موردِعنایت واقع شده باشد. در چنین اموری خیالِ اینکه کسی باتلاشِ خود به گنجِ مراد خواهد رسید، توّهم و تصوّری محال بیش نیست ، این کار بدونِ عنایت و حواله یِ خالقِ بی همتا امکان پذیر نیست .

سرزمستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حشر

هرکه چون من دراَزل یک جرعه خورد ازجامِ دوست



گرت چونوحِ نبی صبرهست درغمِ طوفان

بلا  بـگردد و  کام  هــزار سـاله بـر آیــد


بلا بگردد : بلا رفع شود  

 کامِ هزارساله : کامرانیِ مطلق، ضمنِ آنکه اشاره به هزارسال(950) سال پیامبریِ نوح نیزهست .

 اگر همچون نوح که متحمّلِ رنج ومشقّتِ فراوان شدو صبر و شکیبایی پیشه کرد، بتوانی در غمِ هجران صبر کنی بلاها وموانع مرتفع می شود و به آرزویِ خویش خواهی رسید.به عبارتی دیگردرعشق صبروتحمّلِ بسیاربایدتاکامِ دل برآید.

ساقی بیاکه هاتفِ غیبم به مژده گفت

بادردصبرکن که دوا می فرستم



 نسیم زلف توچون بگذردبه تربت حافظ

ز خاک  کالـبـدش صد هـزار لاله بـر آیــد


اگر شمیمِ روح نوازِ گیسوانِ تو برخاکِ تربتِ حافظ عبور کند، ازخاکِ جسمِ من لاله هایِ خونینِ فراوانی می‌رویند، خونِ دلی که از عشقِ توخورده‌ام خاکِ تربتِ مرا مستعدساخته وهربارکه بویِ خوشِ زلفِ تو وزیدن آغازد،هزاران لاله سربرآورده ومزارم رالاله زارمی سازند.

زِحالِ ما مگرآگه شود دلت وقتی

که لاله بردَمد ازخاکِ کشتگانِ غمت

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۸
  • ۱۵۸ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی