به دام زلفِ تو دل مبتلای خویشتن است
يكشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۰ ق.ظ
به دام زلفِ تو دل مبتلای خویشتن است
بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
برای درک بهتر این غزل باید دانست که حافظ دل عاشق پیشه دارد گرچه داشتن چنین دلی،نشانه ی خوش اقبالی وسعادت است وصاحبان دل عاشق پیشه، همواره درفضای لطیف عاشقی نفس می کشند لیکن علیرغم نعمت بودن این ویژگی احساس برانگیز، صاحبان این نعمت، اغلب ازدلباختن ها ودلدادگیهای مکرر، دررنج وزحمتی ناتمام گرفتارهَستند وتمام امورات زندگی آنان تحت تاثیراین ویژگی ذاتی قراردارد.
دل عاشق پیشه دلیست که پیشه ی اوشیدایی وعاشقیست وبامشاهدی هرپیچش زلف وکمان ابرو ودریافت جاذبه ای ازجانب کسی، بلادرنگ بدون اندیشیدن وبدون درنظرگرفتن عاقبت کار، خودراباخته وصاحب خودرادچاردردسرو گرفتاری می نماید. حال اگرصاحب چنین دلی، از خردمندی وهشیاری ودرایت نیزبی بهره بوده باشد روشن است که داستان زندگی او چه میزان غم انگیزو اندوهبارخواهدبود.
شک نیست که حضرت حافظ نیزدارای دلی عاشق پیشه بوده وعشق های زیادی را تجربه نموده است. اما ازآنجاکه حافظ شخصی فرهیخته وخردمندبوده بخوبی توانسته دلباختگیها وشیدائیهای خودسرانه ی دل عاشق پیشه ی خودرا مدیریت کند واجازه ندهد سایرامورات زندگی تحت تاثیراین ویژگی دستخوش بحران ونابسامانی گردد.
دراین غزل تصویری ازهمین چالش عاشق پیشگی رامشاهده می کنیم که به قلم زیبای حافظ ترسیم شده است.
دل مبتلای خویشتن است: دل به میل و اختیار خود آمده وخودرابه بندِ زلفِ توبسته وگرفتار ساخته است.
بکُش به غمزه: به جفای دلبرانه بکُش.
معنی بیت: دلم که درمیان حلقه های زلفِ تو به دام افتاده، خود کرده ایست که استحقاقِ مرگ را داردوتدبیردیگری نیست.
اوبه میل واراده، خودرا به بندِ زلفِ توآویخته، به جوروجفا وحرکاتِ دلبرانه بکش که سزاوار کشته شدن است.
خیال تیغ توباما حدیثِ تشنه وآب است
اسیرخویش گرفتی بکش چنانکه تودانی
گرت ز دست برآید مرادِ خاطر ما
بدست باش که خیری بجای خویشتن است
مُرادِ خاطر: آرزوی ما، درخواستِ ما(همان درخواستی که دربیتِ اوّل ازمعشوق دارد: بکش به غمزه....)
به دست باش: دست به کار شو، در انجام این کار بکوش، درنگ مکن.
به جای خویشتن: برای خویشتن
معنی بیت:خطاب به معشوق، اگرواقعاً برایت امکانپذیراست دلم را بکُش وآرزوی مرا برآورده کن که هم لطفی درحق من کرده باشی وهم خیر وثوابی برای خود رقم بزنی.
خونم بخورکه هیچ مَلک باچنین جمال
ازدل نیایدش که نویسد گناه تو
بجانت ای بُتِ شیرین دهن که همچون شمع
شبان تیره مرادم فنای خویشتن است
مُرادم: آرزویم، درخواستم.
شبان تار: شبهای تاریک،کنایه ازشب های دوری وفراق
فنای خویشتن: نابودی خود
معنی بیت:سوگندبه جان تو ای محبوب شیرین دهان، درشبهای تاریکِ هجران، همانند شمعی درسوز وگدازم وتنها آرزویی که دارم مرگ ونابودی خویشتن است.
ای مجلسیان سوزدل حافظ مسکین
ازشمع بپرسید که درسوز وگدازاست
چو رأی عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مکن که آن گل خندان به رای خویشتن است
چورأی عشق زدی: هنگامی که دل به عشق سپردی
بلبل : استعاره ازدل شاعراست که به دام زلف معشوق گرفتارشده وشاعررابه زحمت انداخته است. گل نیز استعاره ازمعشوق است.
به رای خویشتن است: خودخواه است وبه رای تو(نظر تو وعشق تو) اهمیّتی قائل نیست، در فکر منافع شخصی خویش است.
معنی بیت:خطاب به دل خویشتن:
ای دل عاشق پیشه، هنگامی که دل به عشق گل(معشوق) سپردی باتوگفتم که عاشق مشو، گل(معشوق) خودخواه است وجز به خودش به چیزدیگرنمی اندیشد.
نشانِ عهد ووفانیست درتبسّم گل
بنال بلبل بیدل که جای فریاداست
به مُشک چین و چِگِل نیست بوی گل محتاج
که نافههاش ز بند قبای خویشتن است
چـِگِل نام یکی از قبائل ترک شزقی است. در کتاب دیوان لغات الترک محمود کاشغری، قبائل ترک و از جمله قبایل چگل، افشار، بایُندر، سلغر،یغما، غز، سلجوق و مجغر که همان مجار باشد، را نام میبرد. "چِگِل" نام شهر وسرزمینی در جنوب قرقیزستان که درآنجا قبیلهیی از ترکان خُلخ زیسته و به زیبایی مشهور و ضربالمثل بوده اند.
به مُشکِ چین وچگل نیست بوی گل محتاج: یعنی اینکه گل خودش درذات خود،رنگ وبو وعطردارد ونیازی به آب ورنگ وآرایش ندارد.
نافه: بندناف، کیسه ی مُشک که درشکم بعضی ازآهوان نر هست وپس ازفراوری درعطرسازی مورداستفاده قرارمی گرفته است.
نافههاش زبند قبای خویشتن است: کنایه از اینکه هرچه دارد از خود دارد و از کسی وام نگرفته است. بندِ قبای غنچه که بازشود همزمان عطر گل نیزمنتشرمی شودووابسته به عامل خارجی نیست.
معنی بیت: گل به عطر وآرایش نیازندارد که لوازم آن را ازچین وچگل بیاورند. گل زیبایی وعطر خودرا در دل ودرذات خود دارد وهنگامی که بندِ قبای غنچه بازمی شود وگل می شکفد عطر وبوی آن نیزمنتشرمی گردد.
زعشق ناتمام ما جمال یارمستغنیست
به آب ورنگ وخال وخط چه حاجت روی زیبارا؟
مرو به خانه ی اربابِ بیمروّت دَهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
اربابِ بیمروّتِ دَهر: دنیاداران بی انصاف.
گنج عافیت: تندرستی وسلامت به گنج تشبیه شده است.
شاعر دل خودرا نصیحت کرده وبه نوعی به محبوب ِ بی اعتنای خویش که ظاهرا صاحب منصب ومقام دولتی نیزهست کنایه می زند.
معنی بیت: ای دل از اربابان بی انصاف ودنیاداران ودولتمردان توقّع نداشته باش که به ابراز احساسات وعواطفِ توپاسخی درخور وشایسته دهند. آنچه می جویی دردرون خود توست. اعتماد به نفس، عزت نفس، سلامتی وتندرستی گنجیست که باهیچ گنجی قابل قیاس نیست وآن دردرون خودِ توقراردارد. دل به مظاهردنیا وتوجه دنیاداران مبند که درنهایت سرخورده ودلشکسته خواهی شد.
سالها دل طلبِ جام جم ازما می کرد
آنچه خود داشت زبیگانه تمنّا می کرد
بسوخت حافظ ودرشرط عشقبازی، او
هنوزبرسرعهد و وفای خویشتن است
حافظ ازآتش اشتیاق سوخت امّا همانگونه که ازابتدا عهدبسته بود بروفاداری خویش پابرجا ماند وپاپَس نکشید. گرچه کاملاً سوخت وازپای درآمد لیکن هنوز برسر عهد وپیمان خویش وفاداراست.
کُشته ی غمزه ی خودرا به زیارت دریاب
زانکه بیچاره همان دل نگرانست که بود.
- ۹۹/۰۹/۳۰
- ۳۰۸ نمایش