چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۲۰ ق.ظ
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مُشکبار خواهم کرد
مُشک: سیاه رنگ و خوشبویی که در ناف آهوی خطایی تولید می شود.
مشکبار: عطرآگین وخوشبو
معنی بیت: همچون باد بی درنگ وشتابان بسوی کوی معشوق خواهم تاخت نفس خویش راازبوی معطّرمعشوق عطرآگین خواهم ساخت.
هوای کوی توازسرنمی رودآری
غریب رادل سرگشته باوطن باشد
به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد
بِطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
بِطالت: بیکاری وولگردی
معنی بیت: بدون شراب ومعشوق اوقات بیهوده تلف می شوند بیکاری وبیهودگی بس است ازامروز درکارمی ومعشوق خواهم بود.
کام ِخودآخرعمرازمی و معشوق بگیر
حیف اوقات که یکسربه بطالت برود
هر آب روی که انداختم زدانش ودین
نثارخاک ره آن نگار خواهم کرد
معنی بیت: تاکنون هرآبرو واعتباری که ازطریق دین ودانش اندوخته ام همه را نثار خاک راهِ معشوق خواهم کرد من اطریق عشق انتخاب نموده ام وازاین پس دراین جاده به پیش خواهم رفت.
زاهد ازمابسلامت بگذرکاین می ِلعل
دل ودین می برد ازدست بدانسان که مپرس
چو شمع ِصبحدم اَم شد ز مِهر او روشن
که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد
شمع ِصبحدم: سحرگاهان به شمعی تشبیه گردیده واین شمع به نورآفتاب روی دوست روشن شده است.
معنی بیت: صبحگاهم همانندِ شمعی به آفتابِ روی معشوق روشن شد(صبحگاهِ شاعربا روشنایی آفتاب رخساردوست روشن شده) بنابراین من نیزمثال شمعی که دربرابر آفتاب خاموش می گردد عمر خویش را درکاروبار عشق به معشوق صرف وفدا خواهم نمود.
شمع درحالتِ معمول بادمیدن آفتابِ سحرگاهان،عمرش تمام می شود وخاموش می گردد امّا درمصرع اوّل می بینیم که صبحدم ِشاعر همانندشمعیست که به نورآفتابِ روی معشوق روشن شده است بنابراین درمصرع اوّل فقط دمیدن آفتابِ رخسار دوست وروشن شدن سحرگاهِ شاعر به این نور مدّ ِنظراست نه خاموشی شمع. درمصرع دوّم است که حافظِ خوش ذوق، خودرا همانند شمعی می پندارد وامیدوار است بادمیدن آفتابِ روی معشوق، عمرخودرا نثاراوکند وبسان شمع دربرابرآفتاب به خاموشی گراید.
توهمچوصبحی ومن شمع خلوت سحرم
تبسّمی کن وجان بین که چون همی سپرم
به یادِچشم توخودراخراب خواهم ساخت
بنای عهدِ قدیم استوار خواهم کرد
عهدِ قدیم : بعضی براین باورند که "عهدقدیم" به زمان خلقت آدم برمی گردد. آنگاه که خلقت آدم به دست خداوند به انجام رسید ازهمان لحظه بودکه آتش عشق به جمال الهی دردل آدم روشن شدوشعله های آتش عشق همه ی عالم هستی رابه کام خویش کشید.
دراَزل پرتوحُسنت ز تجلّی دم زد
عشق پیداشدوآتش به همه عالم زد
بعضی دیگرنیزبااستنادبه ابیاتی ازدست که :
به باغ تازه کن آئین دین زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
ویا:
ازآن به دیرمغانم عزیزمی دارند
که آتشی که نمیردهمیشه دردل ماست
براین باورند که حافظ گرایش به آئین زردشتی داشته ومنظورازعهدقدیم همان بازگشت به آئین نیاکانمان می باشد.
امّا آنچه که مسلّم است این است که جهان بینی واندیشه های حافظ، مرزهای قومی، فرقه گرایی، مذهبی ودینی رادر نوردیده وجهانی شده است. افکارونگرش اومنحصربه هیچ ملّت وهیچ دین ومذهبی ِ خاصی نمی شود اوبه تنهایی یک مرام ومسلک جهانیست وهمه ی اندیشه های ناب انسانی رادرخود دارد. حافظ بیشترازآنچه که به مذهب ودین بیاندیشد به انسانیّت، عشق ومحبّت می اندیشید. ازهمین روست که همه ی مسلک ها ومذهب هاباتفکّرات گوناگون سعی دارند بااستنادبه ابیاتی ازدیوان گهرباراو، اورابه نفع خود مصادره کنند غافل ازاینکه اوبه همه ی بشریّت وبه همه ی جهان تعلّق دارد وقابل مصادره نیست. هرکس حافظ رابااستنادبه یک یلچندبیت بع هردین ومذهبی منتسب کند قطعاً چندین بیت نیزدر ردِ همان مذهب دردیوان اوخواهد یافت. بنابراین بهترآن است که حافظ را مصادره نکنیم اویک آزاداندیش معتقد به خدا بوده وتنها به عشق می اندیشیده وپابندبوده است.
معنی بیت: ای معشوق به یاد چشمان مست وخمارتو خود رامست وخمارخواهم کردتایاد تودرهر لحظه درتمام وجودم جاری باشد به همان سیاق که درقدیم اینگونه بودم وهمیشه خراب وخمارتوبودم آن دوران گذشته رادوباره احیا خواهم کرد.
حافظ گمشده راباغمت ای یارعزیز
اتّحادیست که درعهدِ قدیم افتادست
صباکجاست که اینجانِ خون گرفته چوگل
فدای نُکهت گیسوی یار خواهم کرد
جانِ خون گرفته چو گل : جانِ به جوش آمده وشکفته همچون گل. همچنین می توان اینگونه برداشت نمود که جان به جوش آمده رامی خواهم همانندِ تقدیم کردن یک شاخه گل نثارکنم
نُکهت یانَکهت: بوی معطّر
معنی بیت: بادصباکه عطرخوش گیسوان یاررابا خود دارد کجاست؟ من قصدکرده ام این جانِ شکفته همچون گل وبه جوش آمده ازشورو اشتیاق رانثارشمیم روح انگیزگیسوی یارکنم.
چون گل ازنکهت اوجامه قباکن حافظ
وین قبادررهِ آن قامت چالاک انداز
نفاق و زَرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
نفاق: دورویی
زَرق: تزویر،دو رنگی، ریاکاری
«رندی» ازدیدگاه حافظ؛ یک جهش شجاعانه به سطحی بکر ازآگاهی وهوشمندیست. رهاشدگی وحرکت به سمت روشنای آزادگی؛ اشتیاقی عمیق به ناشناختگی ومیل به هچ شدن. «رندی» به معنای خودشکوفایی ومعرفتی خالص رسیدن؛ عشق ورزی وخدایگونگیست.
کسی که برصف رندان می زند وبافریادبلند هرچه باداباد میگوید دودست ازجان شسته؛ ازقیدنام وننگ چشم پوشی کرده وقصد دارد تمامیت زیبائیهای زندگانی راتجربه نماید. رندانگی آری گفتن به عشق؛ زندگانی وپذیرابودنست یعنی من همانی هستم که می نمایم. وقتی که «رند» هستیِ خودراباتمام نقص ها وزیبائیها می پذیرد این بهترین نوع نیایش محسوب می شود. بنابراین وجود وبدن هر «رند» یک معبد است ورندان از صادق ترین عبادت کنندگان بشمارمی روند چراکه برخلاف واعظ وشیخ وزاهد برای نیایش هیچ میلی به رفتن درصحنه ونمایش دادن ندارند.
«عشق» دراین بینش تجربه ی یگانگی بین دونفر(فارغ ازجنسیت) هست. وقتی دونفر پیوندعاشقانه برقرارمی کنند بااینکه هرکدام جداهستند لیکن درعین حال یکی شده ویگانگی راکه ازصفات اصلی خداونداست تجربه می کنند. عاشقی حقیقی همان خدایگونگیست.
معنی بیت: ای حافظ تزویر وریاکاری دل آدمی رامکدّر وتاریک می کند وصفا و طروات را ازآن می زداید از همین روتصمیم گرفته ام طریق عشقبازی ورندانگی را که یگانه طریق راستی و درستیست برگزینم.
نیست دربازارعالم خوشدلی ورزانکه هست
شیوه ی رندیّ وخوشباشیّ عیّاران خوشست.
- ۹۹/۰۹/۲۸
- ۲۵۴ نمایش