مَقام اَمن ومِی بیغَش ورفیق شفیق
يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۰۹ ب.ظ
مَقام اَمن ومِی بیغَش ورفیق شفیق
گـرَت مـُدام مُیسـّر شود زِهی توفیق
مقام : منزلت ،جایگاه ، مکان
اَمن : آسودگی ِخاطر، بی خطر ، راحت
بیغَش : بی غل وغش، عاری ازآلودگی، صاف و زلال ، ناب
رفیقِ شفیق :دوستِ دلـسوز ،یار ویاور مهربان
مـُدام : ایهام دارد : 1- پـیـوسـته ، همیشه 2- شـراب انگوری. دراینجا هردو معنی مدنظرشاعر بوده ومعنای بیت باهردومعنی درست است.
زهی : چه خوب ، چه بسیار
توفیق : موفقیّت،پیروزی و کامیابی.......
معنی بیت : مکانی باشد راحت وبی خطر،شرابِ نابی خالص وخوشگوار ودوستی دلسوز ومهربان،دیگرچیزی کم نداری، همه چیزت زیادی می کند یعنی کامرواهستی وخوشبخت. وچنانچه این هرسه همیشه وبی وقفه دردسترست باشد که دیگرتویک اَبَرخوشبخت هستی!
جالبه که خواجه ی فرزانه، اسبابِ خوشبختی وکامیابی را چیزی فراتر از دسترس نمی داند وبراین باوراست که با یک دل خوش ومکان ِ اَمن ورفیقی بامَرام وجامی باده ی ناب نیز،می توان زندگی وخوشبختی رادرآغوش کشید،کام گرفت وگلبانگِ شادکامی برآسمان زد. برای خوشبخت بودن حتماً لازم نیست یک ثروتمندِ یا یک دکتریا یک عارفی که همه ی مراحلِ سخت وصعب العبور عرفان راپشت سرگذاشته باشیم. خوشبختی ازنظرگاه ِ حافظ رسیدن به خواسته هانیست بلکه لذّت بردن ازداشته هاست. همین که دلی رانشکنی ومردم ازدست وزبان وکردارت درآسایش باشند توبی گناهی وبی گناهی درفرهنگِ رندی وحافظانه یعنی خوشبختی.
حافظ گرچه درسُرایش ِ غزل پیچیده ترین،پُرابهام ترین وژرف انگیزترین واژه ها وعبارات را خَلق می کند،لیکن شگفتا درتبیین باورها واعتقاداتِ خویش ودرتعریفِ گناه وثواب، وتوصیفِ خوشیختی وبدبختی،آسان ترین ،ساده ترین وهمه فهم ترین عبارات را انتخاب می کند. خوشبختی درنگرش حافظانه هزینه ای ندارد وبا داشته های اندک وناچیزنیز امکانپذیراست. دراین نگرش گدا که ازمنظراجتماعی درپائین ترین رده قراردارد وکمترین است بی هیچ هزینه ای تنها بایک چرخش نگاه، به بالاترین رده ی اجتماعی صعودمی کند!
گِدا چرا نزند لافِ سلطنت امروز ؟
که خیمه سایه ی ابراست وبَزمگه لبِ کِشت
جهان وکارجهان جمله هیچ برهیچ ست
هزار بار من این نکـته کردهام تـحقیق
هیچ بر هیچ :مطلق بیهوده،بی ارزش و ناپایدار
نکته: مفهوم ِ لطیف و دقیقی که با دقّت و تأمّل دریافت شود.
تحقیق :پرس وجو، بررسی ، مطالعه ، پژوهش
هیچ انگاری یابه اصطلاح(نهیلیسم) در فلسفه، موضوعی ریشه دار وبحثی مفصّل است که طرفداران ومنتقدان ِ جدّی وسرشناسی دارد.
بیمعنیانگاری به معنایِ اِنکار معنی داشتن و ارزش برای هستی است.هیچانگاشتن یانیست انگاشتن پدیده ونکته ای نیست که حافظ آن را کشف کرده وبدان رسیده باشد. این اندیشه که ازسوی منتقدانش بسیارمُخرّب وویرانگرشناخته شده ازقرن پنجم پیش از میلاد مطرح بوده واغلب فیلسوفان به کنکاش درپیرامون ِ آن پرداخته ونظریات متفاوتی ارایه نموده اند.
"نیچه "فیلسوفِ آلمانی قرن نوزدهم بیش از هر کسی به شرح باورهای بیمعنیانگارانه پرداخته و نیهیلیسم را به عنوان یک پدیده ی شایع در فرهنگِ غربی شناسایی کرده است. وی معتقد بود که پیامدهایِ نابودگر آن در نهایت، تمامی احکام اخلاقی، مذهبی و متافیزیکی را به تباهی خواهد کشاند و بزرگترین بحران تاریخ بشر را رقم خواهد زد!.
اندیشه ی خیّامی رانیزمی توان درطبقه ی نیهلیسیت قرارداد. امّا حافظ باجهان بینی ِ خاصّی که داردچنانکه پیش ازاین نیزگفته شده ، آنقدرجهانشمول وبزرگ است که درهیچ طبقه وچارچوبی جانمی گیرد. اوبه تنهایی یک اندیشه،منطق وفلسفه ی ویژه ای عرضه کرده است.
حافظ "هیچ انگاری" را ازگذشتگان گرفته ،نوسازی،به سازی وبازسازی کرده وبه گونهای ترویج می کند که نه تنها جنبه ی مُخرّب ندارد بلکه جنبه ی تعالی وپویایی نیزبدنبال دارد. حافظِ فرزانه جهان راهیچ درهیچ می پندارد امّا درهمین جهان ِ هیچ درهیچ، دروغ وریا وکینه را برنمی تابد ومردم آزاری را گناهی نابخشودنی می داند.
حافظ با بینش خاصی که دارد ازنهیلیسیم بستری مناسب برای، درحال ولحظه زیستن، خوشباشی، عشق ورزی وعیش وعشرت درچارچوبِ انسانیّت می سازد. درنظرگاه حافظ زندگی به خودی خود هیچ درهیچ وبی معنیست واین انسان ِخوش گذران باید به گونه ای زندگی کند که به زندگی معنا ببخشد.
حافظ بامسئولیّتی که درخوداحساس می کند،ازهیچ درهیچ بودن جهان سواستفاده نمی کند وارزشهای انسانیّت را زیرپانمی گذارد.
معنی بیت : جهان واموراتِ مربوط به جهان ِهستی،شامل ِ تغذیه، مقام وموقعیتِ اجتماعی،سیاسی،جاه وجلال ومال ومَنال همه ناپایدار،بی اعتبار وبی ارزشند. من هزار بار این مَطلبِ لطیف وظریفو دقیق را بررسی و مطالعه کردهام و شخصاًبه این نتیجه رسیدهام که همه چیز ناپایدار وفناپذیر است.
حافظِ فرزانه باطرح حکیمانه ی این نکته(همه چیز بی اعتبار وبی ارزش است) می خواهد مارا نسبت به همه چیز بدبین وشکّاک کند، می خواهد ما به هیچ چیز دل نبندیم، می خواهد ماخون دل ِ روزی ِ ننهاده نخوریم،کینه نورزیم ،بدنگوئیم ومیل به ناحق نکنیم و...
حافظ می خواهد ما بعد ازخوانش این بیتِ نغز ِ وپُرمعنی ِ "جهان وکارجهان جمله هیچ برهیچ است" ازخواسته هایمان دست برداریم،تشنه ترشویم وبه این سئوال برسیم که پس چه چیزی پایدار،باارزش وبااعتباراست؟ وآنگاه اوازوَرای پرده ی ِسنگین ِقرنها سربرآورده وبه آواز حزین،لب فراگوش ِما نهاده پاسخ دهد:
ازصدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که دراین گُنبدِ دوّاربماند.
دریغ و درد که تـا این زمان ندانسـتم
که کیمیـای سعادت رفـیـق بودرفـیـق
کیمیای سعادت : سعادت به کیمیا تشبیه شده است. کیمیا یکی از شاخههای علوم غریبه است که به کوشش در تبدیلِ موادِ کانی ها و فلزات مانندِ آهن به طلا میپردازد.علوم غریبه دارای پنج شاخه ی عمده میباشد که دانش طبیعی ِ آن کیمیا خوانده میشدهاست.
حافظ به رفیق وهمدم ِ دلسوز وصادق بسیاراهمیّت قایل شده ودرچندغزل داشتن ِ آن رانعمتی بزرگ دانسته است. دراینجانیزازرفیق به عنوان ِ کیمیای سعادت نام بُرده است. رفیق بَد وقتی انسان را به تباهی وگمراهی می کشاند پس رفیقِ شفیقِ مهربان نیزقطعاً درسعادت وکامیابی ِ انسان همان نقش ِ کیمیا رادارد. یعنی شخصیّت ِ آدمی رادگرگون وازآهن به طلا تبدیل می کند.
معنی بیت: جای بسی دردوافسوس است که ازاین حقیقتِ بزرگ تاکنون غافل بودم وتازه این نکته ی مهم رادریافته ام که اکسیرسعادت چیزی جز یک دوستِ دلسوز ورفیقی موافق وهمدل نیست.
بیاموزمت کیمیای سعادت
زهمصحبتِ بدجدایی جدایی
به مـَأمَنی رووُفرصت شُمَرغنیمتِ وقت
که در کـمینگـهِ عمرند قـاطعانِ طریق
مأمن : پناهگاه ، جای مطمئن وبی خطر
فرصتشمر : قدربدان وبهره ببر
منظوراز"غنیمتِ وقت" عمرو زمانیست که به رایگان دراختیارماست. وقت به غنیمت تشبیه شده است.
قاطعانِ طریق : قطع کنندگاه راه، راه زنان ، دزدان،منظورحوادث وخطراتیست که زندگانی ماراهرلحظه تهدید می کنند وضمانتی برای یک نفس زنده ماندن نیست.
معنی بیت : بایادآوری مطلع ِ غزل که مقام اَمن را زهی توفیق خوانده،دراینجانیز پیداکردن ِجای اَمن وبی خطر راتوصیه کرده وگوشزد می کند هرلحظه خطرمرگ ماراتهدیدمی کند وهیچکس تضمینی ندارد که لحظاتی دیگر زنده خواهدبود.پس همین لحظه ای راکه دراختیارداری،بهره ببر و گوشهی راحتی اختیار کن وبه کاری بپرداز که دوست داری. حوادثِ بی شماری برای نابودی وگرفتن ِ زندگانی ما، درکمین هستند وماغافل وبی خبریم.
چه بسیارکسانی که تمام عمربه مال اندوزی صرف می کنند وزندگانی رابرخویش واطرافیان خود تلخ می سازند وهرگزفرصت ِ بهره برداری ازمالی را که جمع کرده اند پیدا نمی کنند وبرای دیگران به ارث می گذارند! درصورتی که می توانستند با آنچه که بدست آورده اند هم برای خود واطرافیانشان روزهای خوبی رقم زنند وهم کارهای عام المنفعه وخیربرای همنوعان خودانجام دهند! اگربه پیرامون خویش نگاه کنیم همه ی ما چندنفرازاینها رامی شناسیم وکسی چه می داند شاید خودِ مانیزکه درحال خوانش این بیت هستیم دربخش هایی اززندگانی چنین بوده وهستیم ! درداینجاست که همیشه همگان چنین تصوّرمی کنندکه مرگ برای همسایه است! ای کاش می توانستیم چنان که این فرزانه ی شیرین سخن می فرماید،به خودبیائیم وبه دنبال خوشبختی نگردیم که پیداکردنی نیست،خوشبختی ساختنیست. منظورازساختن خوشبختی همان آبتنی کردن درحوضچه ی اکنون و دل کندن ازگذشته وآینده ست. بیشتر خندیدن م وکمترعبوس بودن ورقص وآوازوعیش وعشرت وجشن گرفتن است.
ساقیاعشرت امروزبه فردامفکن
یازدیوانِ قضا خطِّ اَمانی به من آر
بیا که توبه ز لَعلِ نگار و خندهی جـام
حکایتیست که عقلش نمیکند تصدیق
لَعل ِنگار: واژه ای کاملاً حافظانه است. "لعل" ازسنگهای قیمتی وباارزش وخوش رنگ واستعاره از لبِ خوش آب ورنگِ معشوق است. جالبه که حافظ لب راابتدا به لَعل تشبیه می کند وواژه ی "لبِ لعل" را می آفریند. سپس تشبیه معکوس کرده و واژه ی"لعل ِلب" راخَلق می کند. درقدم بعدی "لب" راحذف وتنها با استفاده از"لعل" منظور وهدفِ خودرا می رساند وشرح کیفیتِ لب یار را استخراج می کند.
"خندهی جام": به جام شخصیّتِ انسانی داده که می خندد،اشاره ی لطیفانه به دهانه ی بازجام است.
معنی بیت : بیاکه دوباره به عیش وعشرت بپردازیم. مگرمی شود ازعشقبازی ومیخواری دست کشید وتوبه کرد؟
عقل وخرد، توبه از لبِ لعلگونِ یار و شرابِ نابِ خوشگوار را درست نمی داندوتاییدنمی کند.
دراغلب غزل های حافظ جایگاه عقل همواره پایین ترازجایگاه عشق بوده «عقل» و«عشق» درمقابل هم قرارداده شده وهمیشه این عقل بوده که درتقابل باعشق، شکست خورده وبازی راباخته است.
لیکن دراینجا «عقل» راکه همیشه نقش مخالف داشته به طنزوطعنه، حاکم قرارداده تادرمورد توبه کردن ازعیش وعشرت بالعل نگاروخنده ی جام،اظهارنظرکرده و حکم صادرکند!
پیشاپیش روشن است که عقل نیز با آن همه مصلحت گرایی، نمی تواند درمقابل این وسوسه ی عیش شاهانه مقاومت کرده وآن رانهی کند بنابراین توبه کردن درچنین شرایطی را تاییدنخواهدکرد.
هرنقش که دستِ عقل بَندد
جزنقش ِ نگارخوش نباشد
اگرچه موی ِمیانت به چون منی نـرسد
خوشست خاطرم ازفکر این خیال دقیق
میان : کـمـر
"موی میان" کمریارازباریکی به مو تشبیه شده است .
"به چون منی نرسد" یعنی دست افراد ضعیفی چون من به کمر تو نمیرسد.
"خیالِ دقیق" ایهام دارد : 1- اندیشه وآرزوی لطیف ، نکتهی ظریف 2- "خیالِ دقیق" همان تصویرسازی ِ باریکی کمردرکارگاهِ فکراست. روشن است که خَلق ِ تصویرکمری به باریکی ِ مو،نیازمندِ خلّاقیتِ هنریست وذوق وظرافتِ خاصّی نیازدارد.
معنی بیت : من یقین می دانم که دستِ من سزاوار رسیدن به کمرباریک تونیست ، با این همه ازپرداختن به این فکرو اندیشه کردن در بارهی وصال تـووتصویرسازی ِ کمرباریک تـو دل ِ خودراخوش کرده ام .
بدان کمرنرسددستِ هرگداحافظ
خزینه ای به کف آورزگنج قارون بیش
حلاوتی که تو را در چهِ زنخدان سـت
به کـُنـهِ آن نـرسد صد هزار فکرعمیق
حلاوت : شیرینی و لـذّت
زنخدان : چانه
چاه زنخدان = گودی ِ چانه
کـُنـه :اصل و ذات، اعماق، نهایت حقیقت
عمیق : ژرفناک .
معنی بیت : شیرینی ولذّتی که در کیفیّتِ گودیِ چانهی تـو هست باهزار اندیشهی ظریف وفکرژرف هم کشف ودریافت نمی شود! رازی درحقیقتِ زیبایی زنخدان ِ افسونگرتونهفته که هیچکس قادربه فهم ِ آن نیست. چون صحبت ازچاهِ زنخدان است،حافظ طوری شاعرانه سخن می گوید که اززاویه ای چنین بنظربرسد که این چاه بسیارعمیق است وکسی قادرنیست به هیچ طریق به عمق ِ آن برسد!
درخم ِزلفِ توآویخت دل ازچاهِ زنخ
آه کزچاه برون آمد ودر دام افتاد.
اگربه رنگِ عقیقی شداشکِ من چه عَجب
که مُهرخاتم ِلعل تو هست همچو عَقیق
عقیق : از سنگهای ارزشمند وقیمتی سرخرنگ
"مُـهرخاتم ِلعل ِتو" نگینِ انگشتر لب تو، لبِ یاربه نگین انگشتری تشبیه شده است
معنی بیت : چنانچه اشکِ من سرخرنگ و خونین است تعجّبی ندارد ،چرا که لبِ تو همانند انگشتری است که نگین عقیق دارد.دل من درحسرت وآرزویِ لبانِ تو خون دل می اندوزد،لیکن چشمهایم زیادگریه می کنند وچون اشک کم می آورند بناچار ازهمان خون دل نثارمی کنند واینگونه می شودکه اشک خونین میبارم.
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت
الله الله که تَلف کرد وکه اندوخته بود؟
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توأم
ببین که تابه چه حدّم همی کندتحمیق
طبع : ذوق ِشاعرانگی
تحمیق کردن :نادان واحمق پنداشتن. معنی بیت : معشوق به طنزوطعنه درحالی که می خندید به من گفت : ای حافظ من چاکر وغلام ِ شاعرانگی ِتو هستم ! (باسابقه ای که ازمعشوق به خاطردارم جزریشخند وطعنه منظور دیگری ندارد) ببینید که چگونه مرا احمق ونادان فرض کرده و میپندارد که سخن او را باورمی کنم .
گفتم آه ازدل دیوانه ی حافظ بی تو
زیرلبِ خنده زنان گفت که دیوانه ی کیست!
سلام
در مصرع
گـرَت مـُدام مُیسـّر شود زِهی توفیق
به نظر معنی همیشگی نزدیکتر باشد. چون در مصرع اول شراب رو ذکر کرده. ضمن اینکه شراب گاهی هست و گاهی نیست، که در اینجا حافظ پیوستگی در بودنش را یکی از دلایل توفیق میداند.
با تشکر