صوفی بیاکه آینه صافیست جام را
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۳۰ ب.ظ
صوفی بیاکه آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای ِ می ِ لَعل فام را
حافظ که همواره ریاکاری ونیرنگ بازیِ شیخ وصوفی وزاهدِ رابرمَلا ساخته وبا سلاح شراب و نظربازی ورندی با آنها مبارزه می کند دراینجانیزبه همان شیوه به طنز وطعنه ازصوفی دعوت کرده تا بیاید وصافی ِ جام شراب رابنگرد تاشایدنسبت به صاف ویکرنگ بودن ترغیب وتشویق گردد......
صوفی: پشمینه پوشی که ادّعای پرهیزگاری وتقوا دارد ولی کارهایش به ریا ونیرنگ آلوده است.
آینه صافیست جام را: یعنی جام شراب مثل آئینه ی صاف است.(شرابی که درجام است رسیده وناب وخالص است)
لعل فام: سرخ رنگ
معنی بیت: صوفی بیا که شرابی که دردرون جام است همانندِ آیینه صاف وبی غل وغش است.(ای صوفی دَغل کار،توکه همیشه به فریبکاری مشغولی وقلب ودلی ناصاف داری) بیاوصفای مِی خوشرنگ راببین وبنوش شاید اثری درتوداشته باشد وتحوّلی پیداکنی. بیا اندکی شراب صافِ انگوری بنوش،کسی چه می داند؟ شاید به حقیقت ِ مستی وراستی پی بُردی واز اینطریق به شراب معرفت ودانایی نیزرهنمون گردی!
ببین درآینه ی جام، نقش بندیِ غیب
که کس بیادنداردچنین عجب زمنی
راز درون پرده زرندان مست پُرس
کاین حال نیست زاهدعالیمقام را
«رند» درنظرگاه حافظ کسی است که درمسیررشدوآگاهی گام گذاشته وبارهایی ازقیدوبندهای دینی ودنیوی؛ خواسته های لجام گسیخته رامهارنموده و
درخلوص معصومیت وپاکی باطن خویش ذوب شده است. رندان در بینش حافظانه؛ به رغم داشتن ظاهرگناه آلوده، پاکباطن؛ نیک کردار ونیک گفتارانی هستند به سطح قابل قبولی ازهوشمندی رسیده اند .
زمانی که آدمی، آن معصومیت ازلی راکه دردرون همگان؛ ازازل تاابد بوده کشف کرده وآن رابه روزسانی کندپرهیزگاری وپارسایی خودبخود دررفتاروکرداراونمایان میگردد نیازی به چیزی تحمیل کردن و وادارساختن خود به معصومیت ازطریق تمرینات سخت زاهدی وقدیسانه نیست. آن خلوص ومعصومیت؛ پیشاپیش درفطرت همگان وجود دارد وکافیست بااندکی هوشمندی وآگاهی کشف وگردوغبارآن زدوده شودتاآشکارگردد. این نوع فضلیت، ازالطاف خداوندی بوده وازنوع پرورشی ودستکاری شده نیست. همانگونه که نفس کشیدن ما؛ گردش خون دررگها؛ تپیدن قلب وبسیاری ازفعالیتهای درونی ما؛ هیچ نیازی به تلاش ودستکاری بیرونی ندارند وتابع قوانین پیچیده ی خاصی هستندکه ازدرک وفهم آدمی خارج است.
بی شک چنین فرزانه ای بدون ترس وواهمه؛ همواره درمنزل آرامش وسکون ورضایت ساکن خواهدبود.
زاهدان وبظاهرقدیسان برعکس این موضوع، پیوسته باانجام رفتارهای سخت وآزارنده؛ سعی وتلاش می نمایندکه برای خود چهره ای پرهیزگارومعصوم وباتقوا نقاشی کنند آنهاباتمام قدرت، ازترس ازدست دادن این مقام ساختگی؛ به شیوه های گوناگون حتی حقه بازی وتزویر متوسل می شوند تاازاین چهره ی نقاشی شده بشدت محافظت کنند. آنهانیک میدانند که اگر برای یک لحظه هم غفلت کنند، تمام تقوا وفضلیتهای پرورشی را از دست خواهند. آنها در سکون وخلوص ومعصومیت باطنی منزل ندارند، چهره ی قدیسانه ی آنها طبیعی نیست، چیزی مصنوعی و قراردادیست که بر خودشان تحمیل کردهاند.
راز درون پرده: اسرارزندگانی که برهمگان پوشیده است وکسی نمی داند که ازکجا آمده ،برای چه آمده وبه کجاخواهدرفت.امّا دراینجا منظوراز(راز درون پرده) ، رابطه ی عاشق ومعشوقیست. عاشقان(رندان) معشوق(خالق هستی)
درنظرگاهِ حافظ رندان سرمست، به برکت صفای دل وجان، که ازشراب ِنابِ رندی به دست آورده اند به بخشی هرچندناچیز ازاین اسرارواقف هستند.
حافظ به طنز وطعنه وتمسخر،زاهد را "زاهدعالی مقام" و شیخ را"شیخ پاکدامن" می نامد.! ازنظراو این قشرِ خشکه مغزوخودبین، دون پایه ترین وناپاک ترین افراد جامعه هستند. چنانکه دراصطلاح عامیانه نیزچنین است مثلاً به شخصی که بی ادب وبی شخصیّت است ازروی تمسخر می گویند آقای بسیارباشخصیّت!
معنی بیت:چندوچون عاشقی را از رندان مست بپرس که به برکت شرابِ ناب معرفت، به راستی وپاکی رسیده اند ؛ چراکه زاهدان ِ به ظاهر پاکدامن وعالی مقام ،چنین احوالاتی راتجربه نکرده وازاسرار بی خبرهستند. ریاکاری وفریب کاری چشم وگوش آنهارابسته وآنها همچون کوران وکرانی هستند که از حقیقتِ زندگی وعشق ورندی هیچ ندیده ونمی شنوند.
ملامتگوچه دریابد میانِ عاشق ومعشوق؟
نبیندچشم نابینا خصوص اسرارپنهانی !
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کانجاهمیشه بادبه دست است دام را
عنقا: مرغ افسانه ای، سیمرغ ، دراینجا منظور شاعر،معشوقِ اَزلیست که برای صوفیان وزاهدان ِ دغل کار دست نیافتنیست.
دام بازچین: دامی را که گسترده ای جمع کن، بیهوده تلاش نکن
باد به دست است دام را: جزباد چیزی دردام نمی افتد!
معنی بیت:
خطاب به صوفیست. ای صوفی فریبکار، با این ریاکاری وتظاهر، قصدِ جلبِ توّجه ِ معشوق راداری توباحیله گری می خواهی سیمرغ شکارکنی!؟ شاید باتزویروتظاهرتوانسته باشی خلق رافریب دهی امّا هرگزنخواهی توانست خالق رابفریبی! تونادان وجاهل هستی دامی را که برای به دام انداختن اوگسترده ای جمع آوری کن که کاری بس بیهوده است. سرانجام خواهی دید که جزباد هیچ چیز دردام تونیافتاده است.!
صوفی نهاددام وسرحُقّه بازکرد
بنیادِمَکربافلکِ حُقّه بازکرد!
دربزم دوریک دوقدح درکش وبرو
یعنی طمع مدار وصال ِ دوام را
بزم : محفل عیش ونوش ودورهمی
دَور:زمانه، نوبت،دایره وارنشستن و دست به دست سپردن ِ جام های باده در میهمانیهای دورهمی؛ کنایه اززندگانیست ازآن رو که هرکسی چندروزه فرصتی بدست می آورد وسپس همه چیزتمام می گردد به مانندِ محفل های عیش و عشرت، گذرا وناپایداراست،
طمع مَدار: توقّع وانتظارنداشته باش
وصال دوام : وصلتی که همیشگی وپایدار باشد، دوام داشته باشد.
معنی بیت:
درمحافل ومجالس ِ عیش وعشرت، به یکی دو پیاله قانع باش واوقات رابارضایتمندی و شادمانی سپری کن. توقّع بیشتر خون به دلت می کند ومانع ازاین می شود که توشادباشی. دراین جهان هیچ چیزپایدار ودایمی نیست، سراسر زندگانی به اندازه ی یک دو قدح شراب نوشیست. انتظارجاودانگی نداشته باش.هجران یک روی سکّه ی زندگی ووصال روی دیگرآن است باید هردوراباهم پذیرفت.
ای حافظ اَروصال میسّرشدی مدام
جمشیدنیزدورنماندی زتختِ خویش
ای دل شباب رفت ونچیدی گلی زعیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
شباب: جوانی
نچیدی گلی زعیش: خوشی نکردی ونتوانستی به عشرت بپردازی
مکن هنری: هنرنمایی مکن
ننگ ونام: آوازه وشهرت، دراینجا "ننگ" رساننده ی این مطلب هست که جوانی را برباد داده ای وجزننگ حاصلی بدست نیاورده ای و"نام" رساننده ی این مطلب است که به دوران پیری رسیده وبرای خود آبرویی دست وپاکرده ای.
خطاب به دل خویش می فرماید:
ای دل دوران جوانی تمام گشت و دوران پیری وکهنسالی فرارسید. حال که نتوانستی دردوران بانشاطِ جوانی، گل ِ عیشی بچینی وروزگاربه عشرت بگذرانی، دیگرنیازی نیست دردوران پیری خودرابه آب وآتش بزنی که هیچ حاصلی نخواهد داشت. بنابراین پیرانه سر دست به هنرنمایی نزن وخودرا بی آبرو وبی اعتبارمکن. هرچه بود گذشت! به همین وضع قانع باش، هرکاری کنی جوانی برنخواهدگشت وفقط شرمندگی برای توباقی خواهدماند.!
نشاط وعیش وجوانی چوگل غنیمت دان
که حافظا نبُوَد بررسول غیر ِ بَلاغ
درعیش ِنقد کوش که چون آبخورنماند
آدم بِهِشت روضه ی دارالسّلام را
عیش ِ نقد: خوشی های همین دنیا
آبخور: محل آب خوردن، نَهری که ازآن آب بردارند. بهره، قسمت، نصیب.
بِهِشت: ازدست داد
روضه ی داراسّلام: بهشت
معنی بیت: درهمین دنیا سعی کن که از خوشی های زندگی بهرمندشوی،دَم راغنیمت دان وهمین نقد رمحکم بگیر ودل به نسیه ( وعده ی فردای زاهد) مَبند.زیراکه همان بهشتی راکه زاهد وعده می دهد پدرمان (آدم) به دوگندم فروخته وازدست داده است.
چمن حکایتِ اردیبهشت می گوید
نه عاقل است که نسیه خرید ونقد بِهِشت
مارابرآستان توبس حق خدمت است
ای خواجه باز بین به ترحّم غلام را
خطاب به محبوب یاممدوح موردِ نظرحافظ است. چون نامی برده نشده قطعاً نمی توان دراین مورد نظرداد که منظورشاعر چه کسیست. امّا معمولاً حافظ باشاه شجاع بااین لحن صحبت می کند،چراکه با اویک رابطه ی عاطفیِ عمیقی داشته وروابط آنها دارای فرازوفرودی بوده است.
ای محبوب:
ما بردرگاهِ خانه ی توخدمت بسیارکرده ایم و ازاین منظرحقوقی داریم؛ ای محبوب عزیز درحقّ غلام خویش نامهربانی مکن، تجدیدنظرکن واین بارازرویِ ترحّم نگاه کن ومرامورد لطف وکرم خویش قرارده.
جبین وچهره ی حافظ خداجدامکناد
زخاک بارگهِ کبریای شاه شجاع
حافظ مُریدِ جام مِی است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
بعضی ازشارحان محترم درمورد "شیخ جام" داستانهای زیادی ساخته وپرداخته کرده و اشخاص زیادی را به عنوان شیخ جام معرّفی کرده وچنین متصوّرشده اند که منظور حافظ فلان شیخ ابن فلان معروف به فلان.....بوده ، درحالی که مثل آفتاب روشن است که حافظ هرگز مُرشدِ مشخصّی غیرازپیرمُغان نداشته ودراینجا منظور حافظ از"شیخ ِ جام" طعنه زدن به شیخ وزاهد وعابد است وبه طنز ومزاح،جام باده را "شیخ جام" لقب داده است. ازآنجا که زاهدان وعابدان برای خود عناوینی مانندِ شیخ وحضرت وووو انتخاب می کنند حافظ نیز برای جام باده واژه ی شیخ را اختصاص داده تابه طنز وطعنه واژه ی شیخ را ازانحصار زاهد وعابد خارج سازد.دلیل این ادّعا مصرع اوّل همین بیت است که حافظ به روشنی وبی هیچ ایهام وابهامی فریاد می زند: حافظ مُریدِ جام می است نه شیخ فلان ابن فلان!......امّا این آقایان ادیب و دانشمند! باآسمان وریسمان به هم بافتن سعی دارند از زوایای تاریک تاریخ شخصی پیداکنند وبا استدلالهای من درآوردی! ثابت کنند که منظور حافظ فلان شیخ بوده که به شیخ جام معرف بوده است! که اگراین موضوع حقیقت داشت و بر فرض محال حافظ مریدِ شخص مشخصّی بوده، قطعاً دردیگرغزلیّات نیز نامی ازمرادِ خویش به میان می آورد وهمچون پیرمغان بارها وبارها ازاوبه تمجید وتعریف می نمود!
به جرات می توان گفت که حافظ درغزلی نبوده که ازشراب وجام وقدح سخن به میان نیاورده باشد! اوبه جام شراب ارادتی تمام نشدنی دارد ودرهرغزل به مقتضای موضوع ،با عناوین خاصی ازجام وپیاله یاد می کند.جام شراب درنظرگاهِ حافظ شخصّیتِ زنده وحتّا انسانی دارد.! جام شراب حافظ گاهی نورآگاهی ومعرفت می پراکند، به فیض می رساند، رموزی دردل خود دارد،گاهی می خندد، گاهی همچون آینه صاف است تاصوفی صورتِ ناصاف خودرا درآن ببیند،گاهی همچون آئینه ی سکندر،حقایق پوشیده ی تاریخ را منعکس می کند، گاهی سرشارازشرابِ غرور است وگاهی خون دل، گاه عکس یارراانعکاس می دهد وگاه.......
بنابراین حافظ دراینجا بدان منظور که تکلیف خودرابرای همیشه، باشیخ وزاهد یکسره کرده باشد دادِسخن سرمی دهد که:
ای باد صبا به همه این پیام رابرسان تاهمه بدانند وآگاه باشند که حافظ مُرید وشیفته ی جام باده هست،برو ومراتبِ بندگی ِ مرا به شیخ جام برسان.
من نخواهم کرد ترکِ لعل یار وجام مِی
زاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است
- ۹۹/۰۹/۲۴
- ۲۹۳ نمایش