حافظانه

شرح غزلیات حافظ

حافظانه

شرح غزلیات حافظ

برداشتهای شخصی من از غــزلهای پیامبر عشق و ادب حضــرت حافـظ

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

دوش دیدم که ملایک درمیخانه زدند

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۱۹ ب.ظ



دوش دیـدم کـه مـلایـک درمـیـخـانـه زدند 


گِــل آدم بـسـرشـتـنـد و بـه پـیـمـانـه زدنـد


برایِ درکِ عمیقِ شأنِ نزولِ این غزل لازمست یادآوری شودکه حافظ گرچه بواسطه یِ قرارگرفتن دریک منطقه یِ جغرافیایی ِ خاص، مدّتی درعنفوانِ جوانی درپیِ یافتنِ حقیقت به گروههایِ مذهبی(البته اهل تسنن) ،صوفیگری ودرویشی پیوسته بود،لیکن پس ازکسبِ آگاهی واندوختنِ علم ودانش وآشنایی بامذاهب ومسالکِ گوناگون،اندک اندک باعشق آشناشده  وجهان بینیِ خاصی پیداکرده وطریقِ دیگری  درپیش گرفته است.

 حافظ ِ مسلمان که حافظ ِقرآن  نیزبوده مدتی دوشادوشِ فقها وعلمایِ معاصرِخویش درجاده یِ زندگانی آرام آرام به پیش می رفتندتااینکه برسرِدوراهیِ "عقل وعشق" بینِ حافظ وفقهایِ متعصّب دینی شکاف وجدایی افتاد و آنهانه تنهااز همدیگر جدا شدند،بلکه بعدها درمسیرِتقابل بایکدیگرنیزقرار گرفتند. فقهابرایِ نزدیک شدن به خداوندبا استنادبه دلایلِ خویش، راهِ عقل ومذهب راانتخاب کرده وبه پیش رفتند، اماحافظ را هوایِ دیگری درسرافتادو راهِ عشق رابرگزید.اوبا تماشایِ زیبایی هایِ زندگی، پی به زیبایی هایِ خیال انگیزِ خالقِ زیبایی هابرد وبافاصله گرفتن اززاهدان، تاآخرعمرگرانبهای خویش شیدایی پیشه کرد. 


بشوی اوراق اگر همدرس مایی 

که درسِ عشق دردفترنگنجد.

من نخواهم کردترکِ لعلِ یاروجام می

زاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است.


حافظ به کلّی متحوّل شده ومتاعِ جدیدووالاتری بنام عشق ومعرفت پیداکرده است. تمام همّ وغم او خودشناسی؛ عشقبازی وکسب آگاهیست.


دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگرگوش به تزویر کنم


گویی درنظرگاهِ حافظ مسایلِ خیال انگیزِ عاطفی ؛ عشقبازی ، ابرازِمهرو محبت،تجربه ی ِ شورآفرین رازونیازِ عاشقانه و سوزو گدازِ نظربازی ،نسبت به فرقه گرایی و حواشی ِ آن، دررسیدن به حقیقت وتقرّب به درگاه دوست، ازاهمیت ویژه ای برخورداربوده وآنقدرارزش داشته است که حافظ باپردازش وبرجسته ساختنِ لطایف وظرایفِ عشق و دلدادگی ، مکتبی نوبامحوریّت محبت ومهر رزی بنانهاده وبه حقیقت جویان پیشکش نموده  است.


من همان دم که وضوساختم ازچشمه ی عشق

چارتکبیرزدم یکسره برهرچه که هست

ماقصه ی سکندر ودارنخوانده ایم 

ازمابجزحکایت مهرو وفا مپرس

  

بسیاری ازفقها بویژه فقهایِ متعصّب ،انتخابِ حافظ رابرنتابیده واورابه کفرورزی متهم نمودند. اما عجیب اینکه حافظ ازعقایدِ خویش تاآخرین لحظه دست برنداشت ودراغلبِ اشعاری که می سروده فضایی خلق می نموده که بتواند اندیشه هایِ خویش را و متاعی که بدان دست پیداکرده ترویج نماید.

این غزل نیز درراستایِ برجسته سازیِ عشق درمقابلِ عقل ومصلحت گرایی سروده شده است.

غزل پیرامونِ مشاهداتِ شاعرازعالمِ مکاشفه ای هست که "شب گذشته" برایش رخ داده است.


مکاشفه نوعی سفردرعالم روحانیت. شاعر از طریق این سفرِمعنوی سعی درکشفِ مجهولات دارد. بعضی گویند مکاشفه عبارتست از حضورِ دل در شواهدِ مشاهدات و علامتِ مکاشفه حیرت در کنه وذاتِ عظمتِ خداوند است . به عبارتی روشن تر: توضیحِ آنچه را که در خواب برعارف دست دهد رویای صادقه گویند و آنچه در بیداری دست دهد مکاشفه نامند. 


ازاین غزل زیبا نیزهمانندسایرغزلهای حافظ، برداشتهای من درآوردی زیادی شده که اصلاً ارتباطی به غزل ندارد. بعضی ها این غزل را صرفاً به همین خاطرکه صحبت ازسرشتن گِل آدمی توسط ملائک شده، مربوط به روزخلقت آدمی دانسته وفلسفه های زیادی بافته اند. درحالی که دراین غزل، آدم خلق شده بوده ومی ومیخانه نیزوجودداشته است بنابراین نمی تواند مربوط به روز خلقت بوده باشد.  ضمن آنکه دراین غزل صحبت ازساختِ  «پیمانه» هست نه موجود زنده. 

ازقبل ازحافظ نیز بسیاری ازشاعران مثل خیام به این نکته اشاره کرده اند که کوزه وپیاله وپیمانه ازخاک آدم ساخته شده است یعنی درگذرزمان جسدآدمیان که مرده اند به خاک تبدیل شده وازخاک آنان ظروف سفالی مثل  کوزه وپیاله ساخته شده است.


 ترکیب پیاله‌ای که درهم پیوست

بشکستن آن روا نمیدارد مست

چندین سر و پای نازنین از سر و دست

از مهر که پیوست و به کین که شکست

یا:

این کوزه چو من عاشق زاری بوده است

در بند سر زلف نگاری بوده‌ست

این دسته که بر گردن او می‌بینی

دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست


 اما حافظ دراینجا قصد نداردکه چیزی راکه خیام ودیگران گفته دوباره تکرارکند اومی خواهد به پیمانه وپیاله قداستی تازه داده وساخته شدن پیاله وپیمانه رابه دست ملائک نسبت دهد وبه عبارتی به پیمانه ارزش والاتری ببخشد.  «پیمانه» دراینجا نماد سرمستی وشادمانگی وجشن وسرور است ودراین بینش حافظانه نیایش خالصانه تنها ازطریق عیش وعشرت وسرور ووجد وشادمانیست نه تکرار کلمات ورعایت کردن آداب مشخص مذهبی. 

معنی بیت:

شبِ گذشته شاعردریک مکاشفه مشاهده کرده که فرشتگان واردِمیخانه(جایی که شراب می فروشند) شده و  خاک وگِلِ زمینی راکه درحقیقت همان خاک درگذشتگان است به دستان خویش سرشته وپیمانه درست کردند. یعنی پیمانه ومیخانه بودند لیکن ملائک آمده به حرمت درگذشتگان ازخاک آنان مشتی برداشته، بادستان خویش سرشته وبه پیمانه زده اند تا قیمت وحرمت پیمانه رافزونی بخشند.


حافظ دراین غزل با رندانگی ضمن تقدس بخشیدن به پیاله وپیمانه ،زاهدان وعابدان متعصب ومخالف عشق را که پیاله وپیمانه ی شراب رانجس می شمارندبه تمسخر  گرفته است. پیمانه ای که شماآن رانجس می شمارید بدستان مبارک ملائک ساخته شده وحرمت دارد! 

اگر فقیه نصحیت کندکه عشق مباز

پیاله ای ده وگو دماغ راترکن



سـاکـنـان حـرم سِـتـروعـفـاف ملکوت 


بامن راه‌نـشـیـن باده‌ی مـسـتـانه زدند

 

حرم : داخل سرایِ کبریاییِ خداوند   

 سِتر : پرده ، حجاب ونقاب 

 عفاف : پاکدامنی ، پرهیزکاری، عفیف 

  ملکوت : عالم روحانی ، عرش و محضرِ الهی

 «باده ی مستانه»  تاکیدی برانگوری بودن باده هست. درجایی دیگر می فرماید:

آنچه اوریخت به پیمانه ی ما نوشیدیم

اگرازخمربهشت است واگر باده ی مست


معنی بیت:

فرشتگان وملایک همان عرش نشینان حـرمِ ملکوتی  هستندکه (دربیت قبلی به زمین فرودآمده وپیمانه ای ازخاک درگذشتگان ساختند) حال ازذوقِ سرمستی، باحافظِ راه نشین(رندوبی خانمان وخراباتی) هم پیاله شده وبااو باده یِ مستانه زده اند. 


بنظرمی رسد حافظ بابه تصویرکشیدن وبرجسته سازی این اتفاق خیالی، قصددارد تا متعصبین یک‌سویه نگر وپیش پابین را هرچه بیشترعلیه خودبشوراند تابدین وسیله فاصله ی او با زاهدان متظاهر وریا کار بیشتروبیشترگردد. 


زاهد از ما به سلامت بگذر کاین مِی لعل

دل ودین می‌بردازدست بدان سان که مپرس



آسمان بار امانت نتوانست کشید


قرعه ی فال بنام من دیوانه زدند


«آسمان» درغزلیات حافظ به معناهای متفاوت آمده است. دراینجا به معنی کل کائنات و حرم نشینان عفیف وجمادات ونباتات وهرآنچه که درجهان هستیست می باشد.

امانت: هرآن چیزی که به کسی به ودیعه می سپارند تاازآن نگهداری کند.  بعضی ازشارحان «بارامانت» رابه معنای عبودیت وبندگی گرفته اند.

 ازآنجاکه عبادت واطاعت خداوند، قبل ازخلقت آدم نیز دربهترین شکلش وجودداشته وملایک همواره درحال عبودیت بودند «بارامانت» نمی تواند به معنای طاعت وبندگی بوده باشد. 

بعضی دیگرازپژوهشگران نیز امانت  راعشق درنظرگرفته اند لیکن بنابه فریشات خود حافظ؛ 

نبود طرح دوعالم که نقش الفت بود

زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

یا:

درازل پرتوحسنت زتجلی دم زد

عشق پیداشد وآتش به همه عالم زد

وانگهی عشق نه گرفتنی ست نه دادنی. خداوند خود عشق است و تمام اجزای کائنات هم جلوه ای ازجمال خداوند بوده و  همه جاعشق جاری می باشد واین فرضیه نیزبنظرمردوداست.

به عقیده ی نگارنده ی این نوشتار؛ منظورحافظ از «امانت» بذرآگاهی ومعرفت است که درمزرعه ی نهاد آدمی به ودیعه گذاشته شده واجزای دیگرکائنات ازپذیرش آن شانه خالی کرده اند. این بذرباید بامراقبت ونگهداری شکوفاشده وبه ثمربخشی برسد. 

گوهرمعرفت آموزکه باخودببری

که نصیب دگرانست نصاب وزروسیم

بگذریم.... 

معنی بیت: هیچ یک ازساکنان بارگاه ملکوتی خداوند واجزای جهان هستی؛ قابلیت پذیرش مسئولیت عظیم آگاهی ومعرفت راندارند ونتوانستنداین بارسنگین وخطرناک رابدوش بکشند سرانجام قرعه ی این کاربه نام منِ شیداودیوانه (آدم) افتاد. 

قابلیت شناوربودن آدمیان درحدفاصل تاریکی وروشنایی؛ جهالت ومعرفت‌؛ وسقوط وصعود بسیارخطرناک است ازآن روکه هم امکان سعادت ورستگاری میسراست هم امکان فلاکت وبدبختی.

برای به آگاهی خالص ر سیدن باید سه گام اساسی برداشت. اول هشیارانه نفس کشیدن؛ آگاهانه غذاخوردن با اراده ی خودخفتن وخودبیدارشدن و... دوم  ذهن راآرام کردن وافکاررابااراده انتخاب کردن وپرورانیدن وبه عمل رسانیدن؛ سوم واردقلب شدن ومدیریت آگاهانه ی احساسات وعواطف درونیست. اگرانسان توانسته باشد این سه گام اساسی رابرداشته ودرقلب خودسکونت اختیارکند آنگاه؛ عشق دروجوداومتبلورشده وفردمی تواند باآگاهی وآزادی عاشقانه بسوی سرمنزل مقصود که همانه رسیدن به خداوندومنبع عشق هست حرکت کند. 

رهرو منزل عشقیم وزسرحدّ عدم

تابه اقلیم وجود این همه راه آمده ایم. 



جـنـگ هفتادو ملـت هـمـه را عـذر بـنـه 


چـون ندیدند حقیقت ره افـسـانـه زدند

 


ترکیب واژه ی ِ "هفتادودوملّت" رامعمولاً وقتی بکارمی برند که همه ی ملل وجوامع رادربربگیرد. به معنی ِ تمامِ ملّت ها وتمام   

جنگ"هفتادودو ملت"بار ِ معنایی کلِی دارد. 

شامل همه ی ملل و همه یِ فرقه هایِ دینی وغیردینی،که خود وپیرامون ِ خود رابه آتش ِ جنگ وجدال کشیده وهرکدام ادعای حقانیت دارند. 

دراین بیت زیبا ونغزوگرمعنا، حافظ باهوشمندی نکته ی ِ بسیارمهمّی رابه ما بازگو کرده،می فرماید:

همه ی جنگ ها بد ونکوهیده هستند،اصلا جنگ ِ خوب وجودندارد. جنگ مایه ی ویرانی وبدبختیست. اگرکسی به  منطق وحَکمیّت واستدلال معتقد باشد،به جنگ  وخون ریزی وسربریدن فکرنمی کند.به گفتگو،تبادل ِ اندیشه درعرصه یِ منطق انسانی فکرمی کن. 

بنابراین منظور حافظ بسیار روشن است:


 آنها که جنگ راانتخاب کرده وبه گفتگو ترجیح داه اند،آنها که باجنگ وکشتار، قصدِتحمیل ِ باورهایِ خودرا دارند، حقیقت رایاندیده اند یادیده اند وباخباثت وپلیدی زیرپاگذاشته ،و باکمترین علم ودانش، ادعاهای بزرگی درسر دارند وهرکدام خودشان رابَرحق ودیگران را باطل می پندارند. درحالی که همگی(آنها که برطبل جنگ می کوبند) راهِ حق راگم کرده ودربادیه هایِ  وَهم وگمان و خرافات سرگردانندوچه افسانه هایِ  دروغین ویاوه هایی که باجنگ وخون ریزی ،به دیگران تحمیل می کنند.


ازنظرگاهِ حافظ،هراندیشه ای که به واسطه یِ جنگ وخون ریزی به پیش برودباطل است. درجایی دیگر حافظ طریقِ گفتگو رابسیارساده،منطقی وزیباارایه داده و می فرماید: 

ناصح به طعنه گفت که روترکِ عشق کن

محتاج جنگ نیست برادر نمی کنم.

ازنظرگاه ِحافظ، عشق تنهاحقیقتِ زندگی می باشدوآنهاکه این حقیقت رانمی دانندو  عشق رامردودمی شمارندمستحقِ مرگ نیستند بلکه معذور هستند.

مَنع اَم مکن زعشق ِوی ای مُفتیِ زمان

معذوردارمت که تو او را ندیده ای

درفرهنگ ومکتبی که حافظ ارایه نموده، آزادی اندیشه،کاملن مشهود وملموس است واینگونه نیست که بگوید چون تومثل ِ من نمی اندیشی مستحق مرگ هستی.!


هرکه خواهد گوبیا وهرکه خواهد گو برو

کِبر وناز وحاجَب ودربان بدین درگاه نیست.


درگاهِ این مکتب به روی همگان بازاست، هرکه می پسنددبماند وهرکه نمی پسندد برود هیچ اجبار واِکراهی برهیچکس نیست.


شـکـر ایـزد کـه میان مـن و او صـلـح افـتـاد


حوریان رقص کنـان سـاغـر شـکـرانـه زدنـد 


باتوّجه به بیتِ قبلی واینکه همه ی فرقه ها یکسویه نگر ادّعادارندکه برایِ خدامی جنگند، حافظ خدارا سپاس می گوید که باپیداکردنِ عشق به صلح وآرامش رسیده ودیگرنیازی به جنگ وجَدل نیست.چراکه درجهان بینیِ عشق،اساساً جنگ وجَدل وجودندارد.هرچه هست حکایتِ مهرورزی وعشق ورزی ومحبت است: 

 بامابجزحکایت ومهرووفامگو

یا

"بادوستان مروّت است وبادشمنان مدارا."


بنابراین ازاین که بین حافظ(به عنوان ِنمادِ ونمونه ی آدم) وخدا عشق جاری شده حَمدوثناگفته ومی فرماید:


 حوریان رقص کنان ساغرشکرانه زدند. حوریان همان ساکنانِ حرمِ ستروعفاف وملکوتیان هستندکه دربیتِ پیشین، باحافظِ راه نشین باده یِ مستانه زده بودند. 

حافظ باروشن بینی وجهان بینیِ خاصی که پیداکرده خود راباخدا درصلح وصفاو آرامش می بینددرحالی که تمامِ فرقه ها درجنگ وجدلی خونین گرفتارهستند.

حافظ اَر خصم خطاگفت نگیریم براو

وَربه حق گفت جَدل باسخن حق نکنیم.



آتش آن نیست که از شعله‌ی او خندد شمع 


آتـش آن اسـت کـه بـرخرمت پـروانـه زدنــد 


حافظ که عینکِ عشق بردیدگان زده، همه چیز رااززاویه یِ عشق می بیند.حتاآتشی که زبانه‌یِ فروزان ِ آن باعثِ افروختنِ شمع می شودازنگاهِ حافظ آتش نیست. آتشِ حقیقی آتشِ اشتیاق وعشق است که هستیِ پروانه‌ ( عاشق ) را خاکستر می کند . 


حافظ عاشق است وآتش درنظرگاهِ اوهمان عشقی هست که درجان ودلِ پروانه شعله ور است واورابه شوق وامی دارد تابتواند آتشِ شمع راباآغوشِ بازپذیراباشدوبه وصال نایل گردد. آتشِ عشق وسوزِدلِ پروانه ی ِ عاشق پیشه؛ بسیارسوزنده تر واثربخش ترازآتش ِ شمع است که بانسیمی خاموش شده ونابودمی شود. سوزندگی ِ آتش ِعشق ِ پروانه تاآنجاست که حتّادلِ شمع رانیزمی سوزاند.

سوزِدل بین که زبس آتش ِ اشکم چون شمع

دوش برمن زسرِمهر چو پروانه بسوخت.



کـس چو حافظ نـگشاد ازرخ اندیشه نقاب 


تـا سـر زلـف سخـن را بـه قـلـم شـانه زدند 


"تا"درمصرع دوم به معنی ِ اززمانی که، ازوقتی که،ازآغاز تاکنون.


باتوّجه به اینکه حافظ دراین چندبیت، جهان بینی ِ انسانساز وبنیادین ِخودرابا هنرنمایی درصنعتِ ایهام وآرایه وطنز وطعنه و.... به زیبایی مطرح نموده است، حال می تواند درعرصه ی ِ اندیشه ورزی ادّعا داشته باشد والحق که حقِّ اواست که چنین فرماید:

 

تاکنون از زمانی که سخنوری( شعر سرودن)  به وجود آمده ، هیچوقت تاکنون هیچ شاعری نتوانسته به این ظرافت و شیوایی، از روی ِ اندیشه وافکار، پرده بَردارد ومشاهدات ودریافت های ِخودرا ازعالمِ مُکاشفه، چنین خیال برانگیز به رشته ی نظم درآوردو عَلَم سخنوری بربامِ سموات برافرازد. سخن دراینجابه زلف تشبیه شده است وشاعر با قلم ِ خویش آن راشانه می زند ومرتّب می کند وبه آن نظم می بخشد. 

تشبیهِ ِ"مرتّب کردن ِ سخن وبه نظم کشیدن ِ کلماتِ پراکنده  به  آراستن ِزلف"، بسیارلطیف ،نَغزوشاعرانه است. زلف را ازوسط به دوقسمتِ مساوی تقسیم می کنند وازدوطرفِ صورت می ریزند.شعرنیز دارای دومصرع ِ هم وزن ومساوی دارد،زلف راشانه می زنند تااز پراکندگی درآمده ونظم پیداکند.شعر نیز  همین گونه  به رشته ی نظم کشیده می شود.شاعر کلماتِ پراکنده را باوسواسی که زلف راجمع می کنند،جمع کرده ،کنارهم چیده وبه مددِ شانه ی ِقلم وجوهر ِ احساس،نظم می بخشد تا همچنانکه هربیننده ای اززلف ِ تافته وبافته  مَشعوف می گردد،هرشنونده وخواننده ی شعرنیز، به وَجددرآمده و حظِّ روحانی ببرد.

حافظ سخن بگوی که برصفحه ی جهان

این نقش ماندازقلمت یادگارعمر


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۹/۰۹/۲۶
  • ۵۵۴ نمایش
  • رضا ساقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی