سالها پیروی ِ مذهـب رندان کردم
چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۵ ق.ظ
سالها پیروی ِ مذهـب رندان کردم
تابفتوای ِخِردحِرص به زندان کردم
"رنـد" به معنی لااُبالی، بی قید وبند است. امّا حافظ "رند" رااز پایه واساس فروریخته ودست به بازسازی وبِه سازی زده ومعناهای متفاوتی به آن بخشیده است. رند درفرهنگِ حافظ ، انسانی پاک نهادِ پاک پنداراست گرچه ممکن است رند، به ظاهرفردی بی قید وبند و شرابخواربوده باشد، امّاهرچه که باشد، نهاد وباطنِ پاکیزه ای دارد.خدارا همانندِ یک دوست صمیمی ِخود می داند، ازاو نمی ترسد بلکه به اوپناه می برد، به او ازصمیم ِ دل وجان عشق می وَرزد وبا او دردِ دل می کند. ......
برای رند، خداوند یک معشوق نیست،بلکه دوست است. دوست غیر از معشوق است به معشوق نمیتوان گله کرد، اما به دوست میتوان گله و شکایت نیز کرد.
رندِ حافظانه، انسانی است که نسبت به زیباییها و نیز نسبت به زشتیها حسّاس است. از زیباییها لذّت میبرد و از زشتیها دلش به درد می آید.
رند به همانگونه که نسبت به خوبیها شکرگزار و قدردان است، نسبت به بدیها نیز شِکوه و شکایت دارد و همه اینها را صادقانه با دوست (خداوند) بازگو میکند. در جایگاه دوستی، صحبت کردن با دوست، ازنظرگاهِ "رند" آداب خاصی ندارد ترتیبی ندارد وفضای صمیمانه تری بین دو دوست حاکم است. شِکوه کردن بیادبی نیست. حتی برعکس، شرطِ دوستی است.! اگر درد را با دوست نگوئیم، با که بگوییم؟ گفتن گلایه از دوست به دیگری خلاف ِ قواعد اخلاق دوستی است. گلایه از دوست را باید با خود دوست گفت.
رازی که برِ غیرنگوییم ونگفتیم
بادوست بگوئیم که اومَحرم ِ رازست.
"فتوا": درفرهنگِ حافظ، همانطور که معنایِ رند دچار تغییراتِ بنیادی شده، معنی ِفتوا نیز دستخوش ِ دگرگونی شده است. حافظ کلمات وواژه ها را همانندِ خمیر اسباب بازی، به هم می ریزد و به آنهاشکل ِ دلخواهِ خود را می دهد. "فتوا" واژه ی اختصاصی ِ شریعت ، وبه معنیِ احکام و نظراتِ فقها پیرامون ِ مسایل شرعیست. امّاحافظ این واژه راعمومی کرده واز حصار شریعت خارج ساخته است. حافظ فتوا رابه گونه ای کنایه دار وبعضی اوقات طنزآمیزبکارمی گیرد، تا حداقل یک طعنه ای نیز به فُقهاوزاهدانِ متعصّبِ ویک سویه نگر ،مثل :فُقهای وهابیّ و سَلَفی هاوداعشی ها که خودرا حقّ مُطلق وبقیّه را باطل می پندارندزده باشد!.
منظور از"خِرد": دراینجا، "عقل مصلحت گرا" نیست زیرا عقل ازنظرگاه حافظ قادربه درکِ عالم رندی نمی باشد. خرد دراینجا به معنای درک ودانش ومعرفتیست که حافظ درطول سالهاپیروی ازمذهب رندان کسب کرده است.
"حِرص": طمع وآز
"به زندان کردم" : مَهار کردم ،کنترل کردم. دربندکردم .
معنی بییت: پس ازآنکه آن همه به این دَر وآن دَر زدم، تحقیق وتفحّص کرده و طریق عشق و رندی اختیار نمودم) ازآن به بعد که راهِ درست را پیدا نمودم،سالها طریق ِ رندی(آزاداندیشی) پیش گرفته وازاین مذهب ومَسلک پـیـروی کـردم تـا اینکه توانستم به حکم عقل و اندیشه ،حرص و طمع وآز را به بند کشیده وبه رهایی برسم
من بسرمنزل عنقا نه به خودبُردم راه
قطع این مرحله بامرغ سلیمان کردم
"عنقـا" درادبیّات مامرغی افسانهای که مظهرِ عُزلت و نایابی است.
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
عنقا همان سیمرغ است و کنایه از هر چیز کمیاب و دست نیافتنیست.
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
در اینجا منظور از"سرمنزل ِعنقا" همان خلاص شدن ازطمع وآز ورسیدن به رهاییست.
"قطع کردن"به معنی پیمودن و طی کردن است.
"مرغ سلیمان" همان "هـُدهـُد" است و منظور حافظ ازهدهد،مـرشـد و راهنمای آگاه و رهدان یا همان پیرمُغانست.
این بیت اشاره ای به داستان جمع شدن پـرندگان و راهنماییِ "هُدهُد"در "منطق الطیر" دارد."هدهد" که راه بلدی دل آگاه وتیزفهم بـود، رهبری مُرغان ِحقیقت جو راتارسیدن به "سیمرغ" به عهده گرفت. اما در هر مرحلهای بسیاری از پرندگان به بهانه ها و دلایل مختلف از ادامهی راه منصرف شدند و نتوانستند مشکلات و سختی های راه را تحمّل کنند و تنها سی پرنده به نهایت رسیدند... ـ
معنی بیت : من به تنهایی به توفیق نرسیدم من با کمک مُرشد وراهنمایِ راه حق(پیرمغان) به رهایی دست پیدا کردم وبه مرحلهی بالایی از عرفان رسیدم. من ازعارف کامل وراهنمای ِ راه مَددجُستم، پیروی واطاعت کردم تابه شناخت ومعرفت نایل گردیدم.
قطع این مرحله بی همرهیِ خضر مکن
ظلمات است بترس ازخطر گمراهی
سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان
که من این خانه بسودای توویران کردم
منظور از "سایه" سایهی لطف و عنایت است . "سایه بر کسی افکندن" کنایه از زیر چترِحمایت و عنایت خود گرفتن ِ است .کمک یاری کردن .
"دل ریش" : دل زخمی ازجور وجَفا ، دل ِ سوخته ، سوخته با آتش ِ هجران
"گنج روان": استعاره از معشوق و جانان است و تلمیحی هم به داستان قارون و گنج اوست. گویند در زیر زمین در حرکت بوده است .
"خانه" همان دل وجان و وجودِ عاشق است و "سـودا" یعنی عشق.
دراین بیت به این نکته که : "خدا در دل های شکسته جای دارد" اشاره دارد
معنی بیت :
ای معشوق، عنایت و محبّت کن بر دلِ سوخته وآزرده ازفراقِ من،که به عشق تـو این دل وجان را ویران کردهام. به این احتمال که تو دلهای شکسته را دوست داری من هم دل خودرا شکسته وبنای جان را ویرانه کرده ام تا گوشه ی چشمی به من داشته باشی.
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی ِ لطفِ توام نشانی داد
توبه کردم که نبوسم لب ساقیّ وکنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
گفتیم که حافظ زیاد به این دَر وآن دَر زد تا راه ِ درست راپیداکند. شاعر به یادِ روزی افتاده که چند روزی به توصیه وسفارش ِ دوستانی که عشق را ،می خواری و رندی را نَهی می کردند توبه کرده بوده است. حال که توبه شکسته ودوباره به میخانه رفته وعشق ورزی را ازسر گرفته،دریافته که آن چند روز را بیهوده ازدست داده است.افسوس ودریغ می خورد که چرا من اغفال شدم وبه حرف این نادانان گوش کردم. کاش ازمِی خوردن توبه نمی کردم. ازاین به بعد هرگز به سخنان ِ این جاهلان گوش نخواهم کرد.
"لب گزیدن" کنایه از افسوس خوردن ، پشیمانی و نـدامت است.
، "نادان" در اینجا کسی است که از عشق و معرفت چیزی نمیداند .
معنی بیت :
عجب اشتباهی کردم به سفارش آنان که اهل عشق نیستند چند روزی از بوسیدن لب ساقی( مِی خواری) توبه کردم وخود را ازعیش و عشرت محروم ساختم. اکنون پشیمانم و افسوس میخورم که چرا به حرف آنان گوش کردم. (البته همان موقع که توبه می کردم می دانستم که دارم خطا می کنم ولی نمی دانم چرا این اشتباه را مرتکب شدم!
من همان ساعت که ازمِی خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ اَر دهد باری پشیمانی بُوَد.
در"خلاف آمدِ عادت" بطلب کام که من
کسب جمعیّت ازآن زلف پریشان کردم
این بیت را می توان شاه کلیدِ موفقیّت خواند. توصیه می کنم این بیت را اَزبر کرده ومَلکه ی ذهن خودسازید.این بیت آنقدر غنی،اثربخش ودگرگون کننده ی حال است که درحُکم ِ کیمیاست!
"عادت": خو گرفتن، معتاد به انجام دادن ِ کاری شدن،رویّه ی معمول.
یکی ازویژگیهای اعجاب انگیزسیستم وجود هرآدمی، عادت کردنست. طرّاحی مغزما بگونه ایست که هرکاری را چه بَد چه خوب، چند بارپشت سرهم دروقتِ معیّن ومنظّم انجام دهیم خیلی زودتر ازآنچه که می پنداریم به انجام دادن آن کار معتاد می شویم وازآن به بعد بی آنکه اراده کنیم، ابتدافکر ِماسپس عضله ها و ماهیچه های مرتبط ،به انجام ِآن کار آماده می شوند وکاربصورتِ اتوماتیک(خودکار) انجام می گیرد. چون رفتار ما از گذرگاه سلسله اعصاب عبور می کند، باتکرار ِعادت، یک احساس ِ خوشآیندِ کاذب ورضایتِ خاطر سطحی تولید می گردد وما دوباره ودوباره به تکرار آن ترغیب می شویم.
سیگاری ها ومعتادین موادِّ مخدّر دقیقاً ازاین موضع ضربه می خورند.
آدمی هرکاری را طبق ِ عادت ورویّه ی معمول انجام دهد،یک آرامش نسبی وغالباً کاذب و فریبنده راتجربه می کند وبه همان میزان راضی می گردد.
امّا کسانی که ازهوش وخرد بالایی برخوردارند،به این آرامش ِ کاذب دل خوش نمی کنند وهرروز عاداتشان را دستخوش ِتغییر قرارمی دهند ودر چرخه یِ رفتارهای بیهوده ای مثلِ سیگارکشیدن وغیره به دام نمی افتند. آنها کسانی هستند که طرز لباس پوشیدن، راه رفتن، حرف زدن، غذاخوردن، هر روز ازمسیری دیگر به محل کار رفتن وووووووهمه را هر روز هرهفته وماه، دگرگون کرده وبه هیچ کاری خود را معتاد نمی کنند. زیرا آنها طعم ِشیرین وهیجانِ تغییر ودگرگونی راچشیده وهرگز فریبِ لذتِ کاذبِ عادت رانمی خورند.
حافظ به مَددِ نبوغ استثنایی ِ خویش، کشفِ بزرگی کرده وآن را به رایگان به جویندگان ِ حقیقت اهدانموده است.
ازبین بردن عادات کهنه برای اغلب مردم کاری بسیار سخت وطاقت فرساست وابتداغیرممکن می نماید. اماازبین رفتنی هستندودرمقابل اراده ی آدمی بسیارضعیف وناپایدارند. آن هنگام که اراده وتصمیم برعادات غالب شده وفتح وپیروزی رقم می خورد لحظات باشکوه وعظیمی دست می دهد بدان وآگاه باش که تنهاوتنها با مرگ عادات کهنه هست که زندگی حقیقی چهره ی خودرا نشان می دهند. منظور از «خلاف آمدعادات» همین لحظات قیمتی وباارزش هستند که باید ازآنهاکام گرفت.
معنی بیت:
وقتی کارها مطابق ِ عادت پیش نمی رود وآن احساسِ کاذبِ آرامش نصیبتان نمی شود،به جایِ عصبانی شدن،اندکی تامّل کن ،بیاندیش ،وازاین فرصتِ ارزشمندِ(درخلاف آمدِ عادت) که پیش ِ روی تو حاصل شده ، بهره بجوی! دست به تغییربزن، زاویه ی نگاهت راعوض کن و.....
"جمعیّت" یک معنایش مجموع افراد یک جامعه ،شهر یا کشور است ، امّا معنای دیگرش میشود: خاطرجمع ، آسوده خاطر ، و این برخلافِ پریشانیست.
حافظ وقتی این نکته یِ مهمّ راکشف کرد که پریشانی ِ زلفِ معشوق به اواحساسِ آرامش ِ خاطر حقیقی بخشید. اوبسیارهوشمندانه به این موضوع نگاه کرد.وقتی پریشانی ِ زلفِ معشوق، سببِ آرامش خاطرعاشق می شود پس سایر ِ رخدادهای به ظاهر دردآور ومشکل آفرین نیز می توانند نتایج متضاد خلق کنند. بسیاری با استفاده ازهمین روش، نتایج بسیارمثبت و سودبخش می گیرند.مثلاً تصمیم می گیرند وقتی مشکلی پیش می آید به جای اندوه وگریه وزاری ،بخندند! بااین روش همیشه درحال خندیدن هستند چراکه امروزه آنچه بیشتر و رایگان دردسترسِ همگان هست مشکلات است.
در این بیت تناقض و پارادوکس به زیباییِ بیت راصدچندان کرده است.
نقش مستوری ومستی نه بدست من وتوست
آنچه سلطان ازل گفت بکن آن کــردم
پیشترگفته شد که بخش هایی اززندگی مثل: آمدن به این دنیا،دختریاپسر بودن،انتخاب پدر ومادر وبرادر وخواهر و....،انتخاب قیافه و خُلق وخو، درچه مکان جغرافیایی وکدام کشوربه دنیا بیائیم، چه اسمی وحتُا چه دین ومذهبی درشناسنامه ی ما درج وثبت گردد، ازاختیار ما بیرون است وتحمیلی وجبریست. اگرچه بعداً می توانیم تغییراتی دربخشی ازآنها انجام دهیم امّا روشن است که بخش زیادی به ما تحمیل شده وقابل ِ تغییرنیستند.ما ناچار به پذیرش آنها هستیم.
دراین بیت به همان بخشی که به ماتحمیل شده اشاره دارد و "جبری" بـودنِ بخشی از سرنوشت را یادآوری میکند.
"مستوری" یعنی پوشیده بودن،پنهان بودن، پاکدامنی و بر خلاف مستی است.
"نقش" همان شخصیّت و یا رفتار و کردار ماست. دنیا ازیک زاوایه به مانندِ صحنه ی تئاتر است وبه هرکدام ازما نقشی سپرده شده است. زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست،هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
بنابراین ماهمه بازیگرانی هستیم که باید با همین شرایط ، باهمین پدر و مادروبرادرو..... و هنرمندی کنیم ونقش ِ خودرا ایفا نمائیم.بخشی از طینت ، فطرت و خلقت و سرشتِ ما به خُلق و خوی پدر ومادر ومحیطی که درآن نشو ونما می کنیم مرتبط است وما ناچاربا همان ژن ها و خصوصیّاتی که به ما به ارث رسیده اند،بسازیم وبسوزیم. ولی دربخش های دیگر اختیار وآزادی کامل داریم ومی توانیم دست به تغییر بزنیم. دربیتِ قبل دیدیم که حافظ به ما یاد داد چگونه در"خلاف آمدِ عادت" دست به تغییر زده و کامجویی کنیم. دراین بیت نیز اشاره به این دارد که هرکاری کنی نمی توانی دربخش هایی که تحمیلی وجبریست، دست به تغییرزنی، باید رضامندی را یادبگیری ودرهرنقشی که هستی، هنرنمایی کنی. برای درکِ بهتر نقش مستوری و مستی، یک بار این بیت زیبا را می خوانیم:
درکارِ گلاب وگل حکم ِ اَزلی این بود
کآن شاهدِبازاری (مستی) وین پرده نشین (مستوری) باشد.
معنی بیت : نقش های ما ازسوی کارگردان ِ هستی، تعیین شده واختیاری نیست. ناگزیریم باهمین جنسیّت وقیافه وپدر ومادرو.....نقش خود را ایفا کنیم. فقط بایدسعی کنیم که با هنرنمایی نقش ِ خود راخوب بازی کنیم، نِق زدن و مشکلات را به گردنِ دیگران وشرایط انداختن، شانه خالی کردنست. به یک نفر پدرو مادر خوب وفهمیده وثروتمند داده شده وبه یکی دیگرپدر و مادر جاهل ونادان وفقیر! چه می شود کرد؟
جام مِی وخون ِ دل هریک به کسی دادند
درایره ی قسمت اوضاع چنین باشد.! تنها کاری که می شود انجام داد باهمین شرایط ،نقش خود را خوب ایفا کنیم،آنچه که تغییر پذیراست تغییردهیم وآنچه که تغییرناپذیر است بپذیریم.
آنچه آفریدگار هستی در نهادِ من قرار داده همانم ،و هر چه او فرموده من انجام میدهم.
آنچه اوریخت به پیمانه ی ما نوشیدیم
اگرازباده ی مست است واگرخمربهشت
دارم ازلطف ازل جنـّت فـردوس طمعع
گـر چه دربانی مـیخانه فـراوان کردم
طمع داشتن":انتظار و تـوقـّع داشتن است.
معنی بیت : من خداوند را لطیف تر ومهربانتر ازآنچه که دیگران تصوّردارند می شناسم. بااینکه از دیدگاه ظاهربینان، من سالها در میخانه به میخواری وخدمتگزاری پرداخته ام با این وجود از لطف و عنایتِ خدا مایوس نیستم وانتظار و تـوقـّع بهشت رادارم .
قدم دریغ مدار ازجنازه یِ حافظ
گرچه غرق گناهست می رود به بهشت
اینکه پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجرصبریست که درکلبهی احـزان کردم
اگر می بینید که من درهنگام پیری همچون یعقوب، به افتخارصحبتِ با یوسف نایل شدم(چشم ِ بصیرت یافتم وحقیقت راپیدا کردم) اتّفاقی نبوده، بلکه پاداش ِ صبر وتحمّلیست که درایّام فراق وهجران کردم. خون دلها خوردم،اشگها ریختم،آه ها ازنهادِ دل برکشیدم تااینکه اَجر وپاداش ِ خودرا گرفتم. یعقوب نیز چنین کرد،اندوه وغم وغصّه های فراوان تحمّل،زبان به شکوه وگلایه بازنکرد، بـُردباری و شکیبایی پیشه کرد تا به یوسف رسید.
این همه کزسخنم شهدوشکرمی ریزد
اجرصبریست کزان شاخ نباتم دادند
صبح خیزیّ وسلامت طلبی" چون حافظ
هر چـه کردم همه از دولت قرآن کردم .
ابتدا در نظر داشتم اشعاری از دیوان حضرت حافظ راپیرامونِ فواید و اهمیّت سحرخیزی، یادآورشوم ولی دیدم آنقدر زیاد است که خود مقاله ای مفصّل می شود.لذا صرفنظر کرده وبه یکی دوبیت اکتفا نمودم تا روشن شود که سحرخیزی چه سودها که ندارد!.
کس ندیده ست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحراز باد صبا می بینم
وقتی اصطلاحاتی از قبیل: “نسیم سحری،آه سحری ، نسیم صبحگاهی ، دَم ِ صبح ،باد صبا، صبح خیزی و... را دردیوان خواجه ی شیراز می جوئیم،گویی که در دریایی پُر از گوهر و مُروارید غوطه ورشده ایم.! این شاعرفرزانه، اَندر فوایدِ سحر خیزی واز معجزات آهِ سحری ونسیم صبحگاهی حرفهای زیادی دارد. به حقیقت اشعار حافظ نه تنهاهمه بیت الغزل معرفت هستند،بلکه اثراتِ درمانی نیزدارند وبه عبارتی "طبّی"هستند. انسان اگر به دستورات وسفارشاتِ این اندیشمندِ فیلسوفِ شاعر وارسته،پایبند بوده باشد وروزانه آنها رابکار بندد، سعادت،سلامت ورستگاری ِ او تضمین خواهدشد. اشعار هم او که خود درهنگامه یِ وقتِ سحر به رهایی رسیده است:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وَاندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
صبح خیزیّ و سلامت طلبی" سفارش ِ همه ی بزرگان واندیشمندان است. لیکن حافظ شیراز که درهمه ی زمینه ها پیشتاز است دراین زمینه نیز گوی ِ سبقت را از دیگران ربوده وبرقلّه ی ِ سخندانی تکیه زده است.
سحرخیزی پایه یِ زندگی سالم است. بدن انسان طوری طراحی شده است که هماهنگ با طبیعت عمل کند. طبق این طّراحی ما باید زمان طلوع خورشید از خواب برخیزیم و با غروب خورشید بخوابیم. ولی اغلب اینگونه عمل نمیکنیم و حتی گاهی اوقات کلّ ِ شب بیداریم و روزها تا ظهر میخوابیم. تمام اینها عادات بدی هستند که به سلامتی ما ضربه میزنند، ما میبایست طبق طبیعت خود رفتار کنیم و سحرخیز باشیم.
مطمئناً ایجاد تغییرات اساسی در برنامه ی خواب، آسان نیست و حتی مقداری استرس زاست. بنابراین باید سعی کنیم هر روز مقداری زودتر از خواب برخیزیم و این کار را به طور مستمر انجام دهیم تا بصورت عادت درآید، بدین ترتیب میتوانیم سحرخیز باشیم.
"دولت" در اینجا به معنی بهرهمند بودن است .
معنی بیت : هرتوفیقی که بدست آوردم سلامتی ،سعادت وسربلندی که نصیبم شدو شناخت ومعرفتی که حاصل نمودم، مانند حافظ، همه راازمطالعه،تحقیق وتفحّص در قرآن به دست آوردم.
حافظ درجوانی حافظ قرآن بود. امّا نه فقط حافظی که قرآن را ازحفظ بخواند.اودرمعانی ِ آیاتِ قرآن، عمیقا تدّبر وتفکّر می کرد وباصاحب نظران به مباحثه ومبادله ی ِ افکار می پرداخت وتا زمانی که کاملاً قانع نشده بود،دست ازتحقیق وتفحّص برنمی داشت. هربار درپیرامون ِ آیاتی از قرآن که با اندیشمندان به مباحثه می نشست، راههای جدیدی پیش رویش گشوده می شد واز زاویه ای دیگر به نَمای حقیقت می نگریست. از هیچکس اِبائی نداشت ونظراتِ خودرا با شجاعت اعلام می کرد. تهدید وتکفیر وتبعید می شد امّا دست بردار نبود! آتش اشتیاقِ رسیدن به حقیقت، همیشه در دل او روشن بود وسرانجام مُزدِ تلاش وپاداش ِ به این دَر وآن دَر زدن ِ خویش راگرفت وبه آگاهی وبصیرت نایل گردید. او ازنتیجه ی همین تحقیقات وکاوشگریهای بی وقفه بود که اساس ِ مکتب ِ عارفانه ی رندی رابَنا نهاد وخود را تا اَبد زنده ی جاویدساخت.
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب
سـالهـا بـنـدگی صاحـب دیوان کردم
"صدر نشینی" : مقام والایی داشتن. براوج قلّه ی غزل باغرور نشستن.
امّا"صاحب دیوان" کیست ؟
ازآنجا که "صاحب دیوان" یک واژه ی کلّی هست، هریک ازشارحان نظرات متفاوتی ارایه نموده اند.
بعضی براین باورند که منظور حافظ،شاعران پیش از خودش است میگوید شاگردی شاعران کرده ودیوان شاعران پیش از خودم را بندهوار خوانده و تحقیق کردهام.
بعضی دیگرنیز بدون استناد به سند قابل قبول گفته اند:
منظورش "جلال الدین تـورانشاه" وزیر ادب پرور و شعر دوست شاه شجاع است.
امّا به نظربنده،منظورحافظ از واژه ی صاحبِ دیوان "عشق " است. چراکه اورسول عشق وگل ونور ومحبّت است.اوبیشترازهرشاعری به عشق پرداخته وخودنیزچنانکه ازاوسراغ داریم عاشقی راستین، صادق وتمام عیار بوده است.سراسر دیوانش ازعشق سخن گفته وآن راستوده است.بنابراین دیوانی که همه ی غزلیّات وقصایدِ آن درارتباط باعشق است،بی تردید صاحبِ دیوان نیز عشق خواهدبود. (عشق خداست وخداعشق است)
معنی لغوی دیوان:
1- مجموعهی شعر یک شاعر است 2- در قدیم به "اداره" دیوان میگفتند و "صاحب دیوان" یعنی : اداره کنندهی امور مالی ، یعنی : وزیــر .
امّا می دانیم که حافظ چقدر زیرک است یعنی بگونه ای سخن را پیش میبرد که هم منظور اصلی خود را بیان کرده باشد و هم در ظاهرنیزدوستی را مدح گفته باشد.
معنی بیت :
اگـرمی بینی که در میان غزلسرایان سرآمد هستم، تعجّبی ندارد ، زیرا که من سال ها خدمتگزارعشق بوده وخالصانه به معشوق اَزلی عشق ورزی کرده ام ونهایتاً پاداش خودراگرفته وبرصدر غزلسرایی تکیه زده ام.
دل نشان شدسخنم تا توقبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
احتمال دارد که حافظ وزیر فاضل و ادیب و شعر دوست شاه شجاع، جلال الدین تـورانشاه را نیز مدِّ نظرداشته باشد.چراکه با اونیز رابطه ی گرم وصمیمانه ای داشته ومَنصبِ اوکه وزارت مالی راعهده داربوده می تواند"صاحب دیوان" بوده باشد.لیکن منظور اصلی حافظ از"صاحب دیوان" همان "عشق" است و وزیریادشده نیز منظورفرعی می باشد. حافظ هرگاه واژه هایِ فراشمولی مثل: دوست، پادشاهِ حُسن، یار، معشوق، محبوب ویاهمین صاحبِ دیوان، و.....(چه درغزلهایِ عارفانه،چه درغزلهای عاشقانه وحتَا درغزلهایی که به قصدِ مدح ِ کسی می سراید)بکارمی گیرد، قطع ِ یقین منظورِ اصلی ِاوخدا، عشق ومعشوق اَزلیست وشخص ِ مَمدوح منظور فرعی می باشد.
ماجرای من ومعشوق ِمراپایان نیست
هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام
- ۹۹/۰۹/۲۶
- ۹۵۹ نمایش