کس نیست که افتاده ی آن زلف دوتانیست
در ر هگـذر کیست که دامی زبـلانیست
غزلی ناب،پُرازمضامین بِکروشاعرانه وعاشقانه که علاوه برخیال انگیزی وکام بخشی،همچون آینه ای باورهاواعتقاداتِ شاعررا نیز انعکاس داده ودل وجان ِ آدمی راصفامی بخشد. ضمنِ آنکه تمام ابیاتِ این غزل زیبا ونغزخطاب به معشوق است. معشوق دراین غزل گاه زمینی وگاه آسمانیست تا مخاطبین دریک سفر رفت وبرگشتِ خیال انگیز اززمین تاآسمان وبلعکس، میهمانِ افتخاریِ سرحلقه ی رندان جهان باشندوازهنرنماییِ شگفت انگیزاین اعجوبه ی تمام روزگاران حظِّ روحانی ببرند.......
زلفِ دوتا: ایهام دارد: ۱-زلفی که ازفرق سربه دوقسمت تقسیم کنند.۲- زلف دوتاشده ،خمیده
افتاده: گرفتارشده دردام عشق که همان حلقه های زلف است. افتادگی ،تواضع وتسلیم شدن رایکجا درذهن مخاطب تداعی می کند.
دررهگذرکیست: در گذرگاهِ ومحلّ عبورچه کسیست.
معنی بیت: (زلفی که ازدوسو برآن رخسارماه آویخته ای همه رامجذوبِ وشیفته وشیدا کرده است.) کسی نیست که دلباخته وتسلیم جاذبه ی آن زلفِ دوتانشده باشد. ویازلفِ خمیده وسرکج تو همان دام عشق است و همگان به دام افتادگانند، برای هیچ کس راه گریزی نیست. زیرا در گذرگاهِ هیچ کسی نیست که ازاین دام گسترده ی تو آثاری نبوده باشد ردپای تودرهمه جادیده می شود وبلای توهمه گیراست. یا درمسیر هرکسی ازاین دامها گسترده شده وهرکس به نوعی گرفتار حلقه ی زلف یاری هست وهیچکس درامان نیست.
حافظ کلِّ جهان رایک میدان عشقبازی می بیند و براین باوراست که آدمی ازهر گذرگاهی عبورکند قطعاً با حلقه ی زلفی،چشم فتنه انگیزی ،چاهِ ذقنی، فریبِ خط وخالی،جاذبه ی لعل لبی ویاجادوی قدوقامتی روبروشده و به دام عشق می افتدوهیچ گریزی نیست! چنانکه دربیت های پیش رو خواهیم دید حافظ معتقداست که زاهد وصوفی نیز که بظاهر باعشق مخالفت می کنند ازبه دام افتادگانی هستند که خودشان نمی دانند ویانمی خواهند باور کنندکه عاشق شده اند! امّاحقیقت با خواستن ونخواستن ِزاهدان یاباورکردن ونکردنِ صوفیان تغییری نخواهد کرد.
همه کس طالب یارند چه هشیار وچه مست
همه جا خانه عشقست چه مسجدچه کنشت
چون چشم تودل میبردازگوشه نشینان
همـراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
معنی بیت:
ای معشوق عزیز،ازآنجا که چشمانِ دلفریبِ توبه جادوی جاذبه، دل ازگوشه نشینانی که به کُنجی پناه برده اند می ستاند ومی رباید،پس تقصیر مانیست که به دنبال توروان هستیم!اینکه ما به دنبال توهستیم تومارابه دنبال خویش می کشانی، توباجاذبه وکششی که در چشمان خود داری طنابی برگردن ماانداخته وهرجاکه دلت می خواهدمی بری! ماخطاکارنیستیم.
دراین بیت نکته ای که وجوددارد این است که حافظ بابکارگیری واژه یِ "دنبال" "دنباله ی چشم" رانیز درذهن مخاطب متبادرساخته تا تصویر واضح تری ازمعنای بیت خَلق کند. باتوجّه به اینکه به آخرین نقطه و قسمتِ بیرونی چشم را"دنباله ی چشم" می گویند،شنونده متقاعدمی گرددکه عاشقانی که به دنبال معشوق روانند همانندِ دنباله ی چشم، گویی که بخشی ازچشمانِ معشوق شده وچاره ای جزرفتن به دنبال اوندارند.!
همچنین بکارگیریِ واژه ی "گوشه نشینان" نیزنشان ازهوشمندی ونبوغ خاصّ شاعراست. گوشه نشینان ضمن آنکه درروشنی تصویرِ "دنباله ی چشم" کارسازمی افتد به مخاطب نیز کمک شایانی می کندتابپذیردکه گناه ازجانبِ عاشقان نیست چراکه عاشقان گوشه نشینی انتخاب کرده بودند که ازاین دامها نجات پیداکنند، این دلرباییِ چشمان یاراست که گوشه نشینان رابدنبال خودمی کشاند. همچنین "گوشه نشینان" رساننده ی این نکته هم هست که معشوق ازروی غروربه اینها مستقیم نگاه نمی کند وباگوشه ی چشم می نگرد درنتیجه اینان گوشه نشینانِ چشمان معشوق هستند.
رنج ماراکه توان برد به یک گوشه ی چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
روی تو مگــر آینــه لطـف الهـیـست
حقّاکه چنین است ودراین روی وریانیست
ای معشوق چهره ی زیبای تو مگرآئینه وانعکاس دهنده ی فروغ لطفِ خداوندیست که اینچنین به دلهاآرامش می بخشد وجانهاراباصفا وباطراوت می سازد؟
در مصرع دوّم پاسخ می دهد: آری به راستی که جمالِ تو جلوه ای ازجمال حق است ودراین سخن هیچ تردید ودروغ وفریب نیست.
تاچه کند بارخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد
نرگس طلبد شیوه ی چشم تو زهی چشم
مسکین خبرش از سِر ودردیده حیا نیست
زهی: مرحبا آفرین
مِسکین: بیچاره
سِر: راز
گل نرگس شیوه ی مستانه ی چشم توراطلب می کند وقصد دارد طرزنگاه کردن تورا بیاموزد مرحبا به جادوی چشمان توکه نرگس راشیفته ی وشیدای خودکرده است. بیچاره نرگس ازرازجادوی چشمان تو بی خبراست وداردتلاش بیهوده انجام می دهد!. نرگس چقدربی شرم وحیاست که باگستاخی می خواهد طرزنگاهِ تورا تقلیدکند.
شوخی نرگس نگر که پیش توبشکفت
چشم دریده ادب نگاه ندارد
از بهـــر خـدا زلـف مَپـیـرای که ما را
شب نیست که صدعَربده بابادصبانیست
مپیرای: پیرایش مکن، پیرایش یعنی کوتاه کردن واصلاح کردن مو جهت افزودن به زیبایی
عَربده: دادوبیدادکردن وفریادزدن ازروی مستی
محض رضای خدا زلفِ خودراازبهر پیرایش بازمکن چراکه حتماً بادِصباخبردارخواهدشد ونافه ی (عطر) جانبخش زلفت رابه مشام ِمردم خواهد رساند. شبی نیست که من برسراین موضوع صدعربده برسرباد صبانکشم وبااودعواومجادله نکنم. صبامنتظرفرصت است تا توزلفت رابگشائی واوشمیم دلنوازگیسوانت رادرفضا بپراکند وتوخود می دانی که این موضوع چقدربرای عاشقت تحمّل سوز وآزارنده است. درجای دیگردرهمین زمینه می فرماید:
حافظ چونافه ی زلفش به دست توست
دَم درکـش اَرنه بادِصـــبارا خبــرشــود
بازآی که بی روی توای شمع دل افروز
در بـزم حریفـان اثر نـور و صفا نیست
ای معشوق عزیزبه نزدِ عاشقانت بازگرد که بی شمع دلفروزرخسارتو، محفلِ عاشقان وهم پیاله ها درظلمت فرورفته واثری ازنوروشور وشوق وجود ندارد بازآی وشبستان تاریک مارامنوّرکن.
زد درآ وشبستان مامنوّرکن
هوای محفل روحانیان معطّرکن
تیمارِ غریبان اثرِ ذکرِ جَمیل است
جانامگر این قاعده در شهر شما نیست؟
تیمار: رسیدگی وخدمت کردن ،دلجویی کردن ازروی محبّت ودلسوزی
ذکر: یاد،یادمان،ورد
جمیل:نیکو،خوب وخوشایند
این بیت به سببِ آنکه درنگاهِ گذرا دشوارفهم می نمایدبسیاری ازشارحان به خطا رفته ومتاسّفانه معانیِ غیرقابل قبولی ارایه داده اند وازمنظور اصلی ِ شاعردور شده اند! درحالی که بااندکی تامّل ودقّت می توان به راحتی به منظور شاعرپی بُرد.
حافظ درمصرع اوّل قائده ای مرسوم ومعمول رامطرح نموده وسپس باپرسش ازمخاطب (معشوق) این پیام ونکته رابازگوکرده که مگرشما طبق این قائده عمل نمی کنید؟
حال ببینیم قائده ی معمول چه بوده است.
حافظ درمصرع اوّل می فرماید: مطابق قائده ای که شنیده ایم دلجویی ازغریبان دراثر تعریف ها وذکرهای خوب اتّفاق می افتد. یعنی ابتداغریبان به ذکرجمیل می پردازند و ازخصلت های نیکوکاریِ صاحب خانه می گوید وصاحب خانه نیزمتقابلاًپس ازشنیدنِ تعریف ها وتمجیدهابا قرارگرفتن در معذوراتِ اخلاقی، ازغریبان دلجویی وغمخواری می کننداین قائده درهمه ی شهرها مرسوم ومعمول است.
درمصرع دوّم می فرماید: جانا، ای معشوق عزیزتر ازجان، مگراین قائده درشهرشما رعایت نمی شود که ماهرچه به ذکرجمیل می پردازیم وازنیکی ها وخوبی های شما می گوئیم هیچ واکنشی نشان نمی دهید و ازغریبان دلجویی نمی کنید؟
نام نیک اَر طلبد ازتوغریبی چه شود
تویی امروز دراین شهرکه نامی داری
دی میشد و گفتم صَنما عهدبه جای آر
گفتا غلطی خواجه دراین عهدوفانیست
"عهد" درمصراع اوّل به معنی پیمان ووفاداری
"عهد" درمصرع دوّم ایهام دارد هم به معنای دور وزمانه هم به معنای پیمان ووفاداری
غلطی: دراشتباهی
معنی بیت: دیشب یادیروز معشوق درحال عبورورفتن بودگفتم ای معشوق به عهد وپیمانمان وفادارباش وعمل کن گفت: ای خواجه ی عاشق تودراشتباهی! دراین دوروزمانه که کسی وفاداری نمی کند چه توقّعی داری؟
گر پیر مغان مرشد من شد چه
تفاوت؟
در هیچ سری نیست که سرّی ز خدا
نیست
پیر مغان: پیر میکده ،انسان عارف کامل ، پیر و مرشدِ حافظ. بعضی بااستنادبه اینکه درمَسلک ومذهبِ زرتشت، شرابخواری حلال است وزرتشت مخالف هرگونه جنگ وخونریزی بوده وکسی رامجبوربه پذیرفتنِ مذهب نکرده، عشق وشادی ورقص وآواز وشرابخواری رامجازشمرده،براین باورهستند که حافظ ارادتمندِ زرتشت شده ووی رابه عنوان پیر وراهنماپذیرفته است:
گفتم شراب وخرقه نه آئینِ مذهب است
گفت این عمل به مذهبِ پیر مغان کنند.
وبعضی دیگربراین باورند که این"پیر" اصلاً وجودعینی وخارجی نداشته ویک شخصیّت خیالی بوده است ، بدانصورت که حافظ درکارگاهِ خیال ابتدا دست به آفرینش یک پیری روشن ضمیرزده، سپس به او شخصیّتِ کامل اَبَرانسانی بخشیده، ودرنهایت ا رابه عنوان شاخص قرارداده تارفتارهای خودرا باشخصیت ومنش اوتنظیم نماید.
برای احتمال اوّلی دلایل فراوانی وجود داردبرای نمونه:
به باغ تازه کن آئین دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
یا:
ازآن به دیرمغانم عزیزمی دارند
که آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست
یا:
به ترکِ خدمتِ پیرِ مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحتِ خود درآن نمی بینم.
وابیات مشابه زیادی که مجال بیان همه آنهادراینجا نیست ضمن ِآنکه معنای لغوی ِ مُغان (جمع مُغ،روحانی زردتشتی) نیزاین احتمال راتقویت وتایید می کند. اگراین احتمال درست بوده باشد خود این بیت مورد بحث، گواه روشنی برعلاقمندی حافظ به بازگشت به آیین زرتشتی می باشد. بعضی ازحافظ پژوهان بااستنادبه ابیات این چنینی دردیوان آن حضرت که اتفاقا تعدادآنهانیزکم نیستند برابن اعتقادهستند که حافظ دراواخر عمرگرامی خود به آیین زرتشتی گرویده بودند.
آن روزبردلم درمعنی گشوده شد
کزساکنان درگه پیرمغان شدم
درهرصورت "پیرمغان" در معنای کلّی مرشد روشن ضمیر، راهنما ودلیل ِ راه است.
ضمن آنکه حافظ بیشترازآنکه به دین ومذهب بیندیشد به عشق وانسانیّت ومحبّت می اندیشد. اوخودبه تنهایی یک مذهب ومَسلکِ تمام عیاربا محوریّتِ انسانیّت است وعشق درسرلوحه ی باورها واعتقاداتِ اوست. حافظ حافظ است وهیچ برچسبی براندیشه های جهانی اونمی چسبد.
جنگِ هفتادودوملّت همه راعذربنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند.
معنی بیت: اگرمن پیرمغان رابه عنوان مرشد وراهنما انتخاب کرده ام برمن خُرده مَگیرید، من به دیدگاهی رسیده ام که برپایه ی این نگرش، درهرسری سرّی ازاسرارخداوند نهفته وازهرکس به سوی آن معشوق راهیست. یعنی به اندازه ی تعدادآدمیان درروی زمین راهی به سوی خالق بی همتا وجود دارد وهیچکس نمی تواندادّعا کند که فقط این راه است که به آن منبع ِلایزال متّصل است!
درعشق خانقاه وخرابات فرق نیست
هرجاکه هست پرتو روی حبیب هست
عاشق چه کند گر نکِشد بار ملامت
باهیـچ دلاور سپر تیـر قضا نیست
تقدیرعاشق این است که سرزنش ها وملامت ها راتحمّل کند ودَم برنیارد. اوبایدتنها به عشق بیاندیشد وخوش باشد وملالتی ازملامت ها به دل راه ندهد. هیچکس نمی توانددرمقابل تقدیر ومشیّتِ الهی مقاومت کند.هرچقدرکه قوی ودلاور وبی باک باشی سپری پیدا نخواهی کرد که درمقابل اراده ی خداوندی برسر بگیری وبگریزی. مشیّتِ الهی براین است که سینه ی عاشق آماج حملاتِ کج اندیشان باشد وتیرملامت ها وخنجرسرزنش هابرآن فرود آید. بنابراین عاشقان باید که بی هیچ چون وچرایی دوام بیاورند وبه عشقبازی ادامه دهند وهرگزازاین آزارهارنجیده خاطرنگردند.
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که درطریقتِ ماکافریست رنجیدن
در صومعـه ی زاهد و در خلوتِ صوفی
جزگوشه ی ابروی تومحرابِ دعانیست
گفتیم که حافظ جهان رامیدان عشقبازی می بیند وبراین باوراست که همه ی آدمیان فارغ ازمذهب ها ومسلک ها درحال عشقبازی بامعشوق اَزلی هستند.لیکن بعضی هابه فراخورمعرفت وذوقی که دردل دارند به این نکته واقف هستند وباجان ودل عشقبازی می کنند وبه همان میزان نیزحظِّ روحانی می برند وبعضی دیگرواقف نیستند وبامخالفت باعشق خودرا ازآن حظِّ معنوی محروم می سازند.اینان به هردین ومذهب ومسلکی بوده باشند درحال عشقبازی بامعشوق اَزلی هستند گرچه خودرابه خواب زده وبراین حقیقت جاهل مانده وبرخودستمی عظیم کرده اند.
معنی بیت: درعبادتگاهِ صوفی ودرمسجدِ زاهد وعابد وهرمعبد وخانقاهی، محرابِ دعایی جز کمانِ ابرویِ معشوق نیست وهمه دراین محراب به رازو نیازمی پردازند اگرچه بعضی مخالفند وانکارمی کنند امّا حقیقت همین است وبس.
ابرویِ دوست گوشه ی محرابِ دولت است
آنجابمال چهره وحاجت بخواه ازاو
ای چنگ فرو برده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرتِ قرآن وخدا نیست
دراینجا روی سخنِ حافظ بامتشرّعینِ متعصّب ویک سویه نگراست که حافظ رابه ناحق به بهانه ی پرداختنِ به عشق، آزاداندیشی وخروج ازشریعت، شرابخواری متّهم به اِرتداد وکفرورزی نموده اند. حافظ دراین بیتِ پایانی به آنهاتذکّرداده وگوشزد می کند که:
ای کسانی که باگستاخی "حافظِ عاشق پیشه" را به ناحق تکفیرمی کنید وچنگتان راآماده ی فروکردن به سینه اوکرده اید که قرآن رابه چهارده روایت می خواند، ازقرآن وخداوندی که خودتان به آن اعتقاددارید شرم کنید مگراندیشه وافکارشما درراستای دفاع ازخدا وقرآن وتلاش برای حفظِ حُرمتِ قرآن نیست؟ پس به خودتان بیائید وبدانید که تُهمت تکفیر عواقب سخت ومجازات سنگینی دارد.
حافظ درست است که پرورش یافته ی مکتب قرآن بود وقرآن رابه چارده روایت ازحفظ قرائت می نمود لیکن بعدازمدتی درجستجوی حقیقت، آزاداندیشی پیشه کرد وخودرابه رسم اغلب روشن ضمیران ازقیدوبندتعلقات دینی ودنیوی رهاکرد(البته نه بدان دلیل که اعتقادات اوباطل بوده است بلکه بدان دلیل که باوجوداعتقادت، هیچ فضایی برای رشد سطح هوشیاری نمی ماند) به همین منظور اکثر روشن ضمیران درهمان ابتدای راه،نظام باورها واعتقادات خودراتخریب می کنند
تافضایی ایجاد کنند که به راحتی درهرزمان باافزایش آگاهی وبیداری،توانسته باشند نظرات متفاوت ومتضادرابپذیرند. ایمان راسخ واعتقادات محکم به هرچیزی فارغ ازدرست ونادرست بودن آنها، باعث توقفِ جوینده شده وهیچ فضایی برای رشدونمو وشکوفایی، وپذیرش عقایدجدید باقی نمی گذارد.ازهمین رو عقایدوباورهای روشن ضمیران هرگزثابت نمی ماند وممکن است هرروز باافزایش آگاهی باورهای آنان نیزتغییرکند.
ازآن به بعد بودکه نگرش حافظ نسبت به همه چیزشامل: چیستی وچرایی زندگی، مذهب، شریعت، آخرت ومهم ترازهمه "عشق" متحول گشت ونه تنهاراه او ازراه زاهدان ومتشرّعین جداشد بلکه دربسیاری ازجهات او زاهدان ومتشرّعین،مقابل یکدیگر قرارگرفتند.
عیب حافظ گومکن واعظ که رفت ارخانقاه
پای آزادی چه بندی؟ گربه جایی رفت رفت