دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۴ ب.ظ
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز توسلامت برخاست
این غزل شرح حال ِ حالتی ازحالتهای عاشقیست، مرثیه ای درناکامیست. شاعرواگویه های خودرا به زبانی حافظانه بیان کرده است. گرچه سخن با گِله آغازشده وشِکوِه آمیزاست امّا حافظ مثل همیشه خیلی زود، به خودآمده وسخن را درراستای بیان زیبائیهای معشوق به پیش بُرده است. چراکه حافظ گِله وشکایت را درعاشقی شایسته وروا نمی دارد ومعتقداست که هرچه معشوق کند عین عنایت است وحُکم ازآن اوست..........
دراینجا حافظ بابیان بخشی ازمشکلات عاشقی، به مخاطبین خود این هشداررامی دهد که درعشق اینچنین نیست که عاشق تادل ودین باخت به مقصودِخویش نایل گردد وبه منزلگاهِ وصلت راه یابد! نه این تازه آغازراه است وباید که رسوائیها کشید وخون دلها خورد وجانها نثارکردتاشایستگی ِ همنشینی بامعشوق رابه دست آورد. عشق درابتدای کارآسان می نماید امّا درادامه وقدم های بعدیست که مشکلات یکی یکی پدیدارمی گردد. شگفت انگیزاست که درعاشقی، همگان به یک مِنوال طیِّ طریق می کنند. یعنی به آسانی وسهولت دل می بندند امّادیری نمی گذرد که کم کم دچارمشکل می شوند. شیخ صنعانِ معروف مصداقِ بارز عاشقی ودست وپنجه نرم کردن او باموانع ومشکلاتِ عشق است. اوبعداز هفتادسال عبادت به راحتی ِ آب خوردن عاشق دختری غیرمسلمان می شود. معشوق ازاو ابتدا درخواست می کند باید ازدین وایمانش دست بردارد شیخ دچارتردید می شود واولیّن مشکل پدیدارمی گردد والی آخر....
آری عشق یک قصّه بیش نیست ولی ازهرزبان که بشنوی نامکرّراس! حافظ نیز دراینجا دل ودینش راداده، لیکن هنوز راهِ زیادی درپیش دارد تابه سرمنزل مقصود برسد.
شاعر دراین غزل ازواژه ی" برخاست" درهربیت معنای متفاوتی گرفته است.
دل ودینم شد: دل ودین وایمانم برباد رفت، ازدست رفت
به ملامت برخاست: بادلگیری شروع به سرزنش ِ من کرد.
ازتوسلامت برخاست: توسلامتی خودرا ازدست داده ای
معنی بیت: دل وایمانم رادرراهِ دلدادگی به محبوب برباد دادم امّا محبوب گفت:
توسلامتی خودرا ازدست داده ای سزاوار نیست با ما همنشین نشوی!
معشوق هربارچیزی رابهانه می کند وشرط درمیان می گذارد تا عاشق را بیازماید! چنانکه آن دخترغیرمسلمان شرط های زیادی را برای شیخ صنعان تعیین کرد. ای حافظ راهِ درازی درپیش داری باید شرط های دیگر رانیزیک به یک به جا بیاوری تابه مقصودنایل شوی.
البته که حافظ عاشقی نیست که بااین موانع ومشکلات پاپَس گذارد وتسلیم شود.!
بسوخت حافظ ودرشرطِ عشقبازی آو
هنوزبرسرعهد ووفای خویشتن است.
که شنیدی که دراین بَزم دَمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
به ندامت برخاست: باپشمانی وافسوس بلند شد.
معنی بیت:
حافظ ازسر دریغ وافسوس خطاب به دلِ شیدای خویش می فرماید:
ای دل ناامیدمشو، طریق عشق همین است. چه کسی راشنیدی که دراین مجلس ِ عاشقی نشست (دراین طریق گام گذاشت) ودرآخر با افسوس وپشیمانی بلند نشد؟!
مشکلات وموانع ِ طریقِ عشق،آنقدرزیاد وطاقت فرساست که هرکسی دوام نمی آورد وخیلی زود پاپَس می کشد. عشق زمینی نیز همینطور است تفاوتی درطیّ ِ مسیر نیست. وقتی کسی عاشق می شود ابتدابه طمع ِخام !همه چیزرا زیبا و خیال انگیز می بیند وبه قولی دچاراحساسات ِ پروانه ای می گردد، ترانه های عاشقانه زمزمه می کند،سنگهای بزرگ برمی دارد! ادّعاهای عجیب وغریب برزبان می آورد، به معشوق اطمینان خاطرمی دهد که دنیا را به پای اوخواهد ریخت ! همانندِقهرمانان واسطوره های افسانه ای،تیشه به دست گرفته وکوهکنی می کند! دنیا را به کول گذاشته وازسنگ شیره می گیرد و لاف وگزافِ چنین و چنان می کنم می زند! لیکن اندک اندک که درکار عاشقی پیش می رود می بیند که عاشقی همه اش لذّت بُردن نیست بلکه بیشتررنج وزحمت است تا لذّت! باید خیلی جاها ازخواستِ دل خود بگذرد وبه خواستِ معشوق رفتارکند! تردیدها ازهمین جا آغازمی شود. اوقاتی فرامی رسد که باید ایثار کند باید جاهایی ازکام ِ خویش چشم پوشی کند (ازتفریح بادوستان سابق بگذرد، ازآرزوهای خود دست بردارد، و...ووو) تا کام ِ معشوق محقّق گردد. روشن است که اینها سخت وشکننده هستند وکمترکسی می تواند پایدارومقاوم بماند و تمام تلاش خودرا برای فراهم ساختن رضایتِ خاطر معشوق اختصاص دهد. ازهمین روست که عشق ها معمولاً به شکست وجدایی منتهی می شوند.
چه آسان می نمود اوّل غم دریا به بوی سود!
غلط کردم که این طوفان به صدگوهر نمی اَرزد!
شمع اگرزان رُخ ِ خندان به زبان لافی زد
پیش عشّاق توشبها به غرامت برخاست
درادامه ی سخنان پیشین، درطریق عشقبازی باید زحمت کشید ورنج دید وغرامت پرداخت وتاوان داد!
درنظرگاهِ لطیفِ شاعر، حتّا شمع نیز درطریق ِعشق غرامت می پردازد و درحال ِ تاوان دادن است!
لافی زد: ادّعای دروغین کرد.
به غرامت برخاست: خسارت داد وتاوان پرداخت.
معنی بیت:
شمع نیز درمحفل ِ معشوق رخ ِ خندانِ اورا دید، خواست که ازاوتقلید کند وهمانندِ اوبخندد وجذّاب باشد. (درنظرشاعر،رقصِ شعله ی شمع به خاطراین است که تلاش می کند که خودراشبیهِ رخ خندان معشوق نماید) شمع به خاطر این گستاخیست که تنبیه شده وناگزیراست شب تاسحربسوزد ومحفل عاشقان راروشن کند.
شمع سحرگهی اگرلاف زعارض توزد
خصم زبان درازشدخنجرآبدارکو
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض وقامت برخاست
جلوه ی معشوق همه جارافراگرفته وهمه چیز راتحتِ تاثیرخود درآورده است.
به هواداری: به عشقِ ، به هوای، به امیدِ، چون سخن از(باد) است وبهار وچمن وگل وسرو ،به همین سبب از واژه ی (هواداری) استفاده کرده تا لطفِ کلام رافزونی بخشد وپیچش ِباد ملموس تر وهوامحسوس تربوده باشد. حافظ تنها شاعریست که درانتخابِ واژه ها این معیارها رابا وسواس خاصی رعایت می کند.
عارض: رخسار،چهره
معنی بیت:
درباغ وچمن، نسیم ِ بهاری ازکنارسرو وگل عبور کرده وبه عشق تو وبه شوقِ گُلِ رخسار وسروِ قامتِ توبلندشده است.
عارض معشوق درتقابل با گل وقد وقامتش درمقابله با سرو است. چهره وقامتِ معشوق، گل وسرو را ازرونق انداخته وتوجّهِ نسیم بهاری را نیزبه خودجلب کرده است.
هرسرو که درچمن درآید
درخدمتِ قامتت نگون باد
مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت
به تماشای تو آشوبِ قیامت برخاست
خلوتیان ِ ملکوت: فرشته ها وملایک
معنی بیت:
ازفروغ جمال زیبای تو،آنگاه که سرمست و شادمان به ناز وعشوه عبورکردی،همه چیز وهمه کس رابه شورونوا واداشتی. حتّافرشتگان وملایک نیز،سرآسیمه ومشتاق به تکاپوافتند تااز تماشای تومحروم نشوند،چنان آشوبی برپاکردی که گویی روز رستاخیزفرارسیده است.!
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی
دل وجان فدای رویت بنما عذار مارا
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سروسرکش که به نازازقدوقامت برخاست
رفتار: خرامیدن وبانازواِفاده راه رفتن
سرو سرکش: سرو سرافراز و قدکشیده ،گردنکش
پا برنگرفت: نتوانست بایستد
سرو که به سببِ داشتن ِ قدوقامت وناز واِفاده، گردنکشی می کرد وقتی خرامیدنِ تورامشاهده کرد ازشرمساری نتوانست روی پای خویش بایستد قامتش خم شد وشکست.
کافرمبیناد آن غم که دیده ست
ازقامتت سرو ازعارضت ماه
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کاتش ازخرقه ی سالوس وکرامت برخاست
خرقه: لباس ِ صوفیگری، لباس روحانیّت
بیزاری حافظ ازلباسی که نمادِ پرهیزگاریست تمامی ندارد ودرآغلبِ غزلیّاتِ خویش به بهانه ای این تنفّر را ابراز داشته است. حافظ ازپرهیزگاری وپاکدامنی بیزارنیست او معتقداست که پاکدامنی وتقوا به پوشیدن لباس نیست و نیازی به علامت ونشان ندارد. هرکس که خرقه می شد درواقع با صدای بلند فریاد می زند که من پاکدامن وباتقوا ودارای کرامت هستم! وهمین خودنمایی وجلوه فروشیست که، وسوسه ی ریاکاری و تزویر راتقویت وزمینه ی فریبکاری رافراهم می نماید.
سالوس: نیرنگ وفریب، ریاکاری
کرامت: بخشش وبزرگواری، درنظرگاهِ صوفیان به معنی کارهای خارق العاده ای که بعضی از درویشان انجام می دهند. (اغلب دروغ وکلک بوده و به منظور فریبِ افرادِ ساده لوح انجام می گرفته است.این عدّه کارهای شعبده بازی خودرا حاصل عنایتِ حق دانسته واسم آن را کرامت گذاشته بودند!( ازوقتی که دوربین فیلمبرداری کشف شد،همزمان چشمه ی کرامت نیزخشکید! ازآن به بعد هیچ شیخی نتوانست ادّعای کرامت کرده وخلقی رابفریبد!!!)
معنی بیت: ای حافظ این خرقه راازتن ِ خویش خارج کن تاشاید جان سالم بدربری زیرا آنقدر ریاکاری ودروغ وفریب درپوشش ِ این لباس انجام گرفته که آتش جهنّم ازآن برمی خیزد! بنابراین ای حافظ برای سالم ماندن،برای انسان شدن وبرای نزدیکترشدن به سرمنزل مقصود، شرطِ اوّل این است که این خرقه را درآورده وخودت آن رابسوزانی تا سایرمردم همرنگ شوی وخودراباپوشیدن خرقه انگشت نمای خلق نکنی.
درخرقه چوآتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن وسرحلقه ی رندان جهان باش
- ۹۹/۰۹/۲۷
- ۳۱۵ نمایش